🍀 سلام بر ابراهيم ۱🍀
💥 قسمت هشتاد و ششم: والفجرمقدماتي (بخش سوم)
👤 راوی : علي نصرالله
ابراهيم هنوز مشــغول بود و در كنار كانــال دوم بچه ها را كمك ميكرد.
خيلي مواظب نيروها بود. چــون در اطراف كانالها پر از ميادين مين و موانع
مختلف بود.
خبر رســيدن به كانال سوم، يعني قرار گرفتن در كنار پاسگاههاي مرزي و
شروع عمليات.
اما فرمانده گردان، بچه ها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است،
بايد بيشــتر راه ميرفتيم، اما خيلي عجيبه، هم زود رســيديم، هم از پاسگاهها
خبري نيست!
تقريبًا همه بچه ها از كانال دوم عبور كردند. يكدفعه آســمان فكه مثل روز
روشن شد!!
مثل اينكه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شليك كردند.
از خمپاره و توپخانه گرفته تا تيربارها كه در دور دســت قرار داشت.
آنها از همه طرف به سوي ما شليك كردند!
بچه ها هيچكاري نميتوانســتند انجام دهند. موانع خورشيدي و ميدانهاي
مين، جلوي هر حركتي را گرفته بود.
تعداد كمي از بچه ها وارد كانال ســوم شــدند. بســياري از بچهها در ميان
خاكهاي رملي گير كردند. همه به اين طرف و آن طرف ميرفتند.
بعضي از بچه ها ميخواســتند باعبور از موانع خورشــيدي در داخل دشت
سنگر بگيرند، اما با انفجار مين به شهادت رسيدند.
اطراف مســير پر از مين بود. ابراهيم اين را ميدانست، براي همين به سمت
كانال سوم دويد و با فريادهايش اجازه رفتن به اطراف را نميداد.
همه روي زمين خيز برداشتند. هيچ كاري نميشد كرد.
توپخانه عراق كاملا
ميدانست ما از چه محلي عبور ميكنيم! و دقيقًا همان مسير را ميزد.
همه چيز به هم ريخته بود. هر كس به سمتي ميدويد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
شادی روح مطهر شهداءصلوات 🌹
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت هشتاد وششم : والفجرمقدماتي( بخش چهارم)
👤 راوی : علي نصرالله
ديگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايي كه امنيت بيشتري داشت داخل
كانالها بود. در آن تاريكي و شلوغي ابراهيم را گم كردم!
تا كانال سوم جلو رفتم، اما نميشد كسي را پيدا كرد!
يكي از رفقا را ديدم
و پرسيدم: ابراهيم را نديدي!؟
گفت: چند دقيقه پيش از اينجا رد شد.
همين طور اين طــرف و آن طرف ميرفتم. يكي از فرماندهها را ديدم.
من
را شناخت و گفت: سريع برو توي معبر، بچه هائي كه توي راه هستند بفرست
عقب. اينجا توي اين كانال نه جا هست نه امنيت، برو و سريع برگرد.
طبق دســتور فرمانده، بچه هائي را كه اطراف كانال دوم و توي مسير بودند
آوردم عقب، حتي خيلي از مجروحها را كمك كرديم و رسانديم عقب.
اين كار، دو سه ساعتي طول كشيد. ميخواستم برگردم، اما بچههاي لشکر
گفتند: نميشه برگردي!
با تعجب پرسيدم: چرا؟!
گفتند: دستور عقبنشيني صادر شده، فايده نداره بري جلو. چون بچه هاي
ديگه هم تا صبح برميگردند.
ســاعتي بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود. خسته بودم
و نااميد.
از همه بچه هايي كه برميگشــتند سراغ ابراهيم را ميگرفتم. اما كسي
خبري نداشت.
دقايقي بعد مجتبي را ديدم. با چهرهاي خاك آلود وخســته از ســمت خط
برميگشت. با نااميدي پرسيدم: مجتبي، ابراهيم رو نديدي!؟
همينطور كه به سمت من ميآمد گفت: يك ساعت پيش با هم بوديم.
ُ با خوشحالي از جا پريدم، جلو آمدم وگفتم: خب، الان كجاست؟!
جواب داد: نميدونم، بهش گفتم دســتور عقبنشيني صادر شده، گفتم تا
هوا تاريكه بيا برگرديم عقب، هوا روشن بشه هيچ كاري نميتونيم انجام بديم.
اما ابراهيم گفت: بچه ها توكانالها هستند. من ميرم پيش اونها، همه با هم
برميگرديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
شادی روح مطهر شهداءصلوات🌹
🍀 سلام بر ابراهيم ۱🍀
💥 قسمت هشتاد و ششم: والفجرمقدماتي ( بخش پنجم)
👤 راوی : علي نصرالله
مجتبي ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف ميزدم يك گردان از لشکر
عاشورا به سمت ما آمد.
ابراهيم سريع با فرمانده آنها صحبت كرد و خبر عقبنشيني را داد.
من هم
چون مسير را بلد بودم، با آنها فرستاد عقب.
خودش هم يك آرپيجي با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت
كانال. ديگه از ابراهيم خبري ندارم.
ســاعتي بعد ميثم لطيفي را ديدم. به همراه تعــدادي از مجروحين به عقب
برميگشت. به كمكشان رفتم. از ميثم پرسيدم: چه خبر!؟
گفت: من و اين بچه هائي كه مجروح هســتند جلوتــر از كانال، لای تپه ها
افتاده بوديم. ابرام هادي به داد ما رسيد.
ُ يكدفعه سرجايم ايستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خب بعدش چي شد!؟
گفت: به سختي ما رو جمع كرد. تو گرگ و ميش هوا ما رو آورد عقب.
توي راه رسيديم به يك كانال، كف كانال پر از لجن و ... بود، عرض كانال
هم زياد بود.
ابراهيم رفت دو تا برانكارد آورد و با آنها چيزي شبيه پل درست كرد! بعد
هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو.
ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فكه محل رفت و آمد فرماندهان بود.
خيليها ميگفتند چندين گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
شادي روح مطهر شهداءصلوات 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد
نمازشب را به نیت ظهورآقا #امام_زمان(عج) بخوانیم...
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🌺
سلام وقتتون بخیر
الان یهویی یادم افتاد چند سال پیش وقتی دانش اموز ابتدایی بودم ،معلممون بهمون کتاب داد و قرار بود اون رو از ما پس بگیره ، اما من چون سن م کم بود و از اون کتاب خوشم اومده بود کتاب رو پس ندادم .
الان من باید چیکار کنم ؟
مبلغ کتاب هم خیلی ناچیزه فک کنم چیزی حدود ۵۰۰ یا هزار تومان ، اما الان یهو یادم افتاد ،الان باید من چیکار کنم ؟
ممنون از شما
#پاسخ
کتاب مذکور را باید به هر نحو امکان دارد به محلی که از آن برده اید برسانید،
اگر ممکن نیست باید به قیمت روز اگر از اموال دولتی بوده به حساب دولت و اگر برای خود معلم بوده به مستحق به عنوان رد مظالم صدقه بدهید.
#رد_مظالم
🔅#پندانه
✍ هرگز با خودت قهر نکن
🔹به عارفی خبر دادند که یکى از شاگردان قدیمیاش در شهرى دور، از طریق معرفت دور شده و راه ولگردى را پیشه کرده است.
🔸عارف چندینهفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمى رسید. بدون اینکه استراحتى کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتها جستوجو او را در یک محل نامناسب یافت.
🔹مقابلش ایستاد، سرى تکان داد و از او پرسید:
تو اینجا چه مىکنى دوست قدیمى؟
🔸شاگرد لبخند تلخى زد و شانههایش را بالا انداخت و گفت:
من لیاقت درسهاى شما را نداشتم استاد! حق من خیلى بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمدهاید تا به من چه بگویید؟
🔹عارف تبسمى کرد و گفت:
من هنوز هم خودم را استاد تو مىدانم. آمدهام تا درس امروزت را بدهم و بروم.
🔸شاگرد مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان استادش دوخت و پرسید:
یعنى این همه راه را بهخاطر من آمدهاید؟
🔹عارف با اطمینان گفت:
البته! لیاقت تو خیلى بیشتر از اینهاست. درس امروز این است: «هرگز با خودت قهر مکن.» هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنى. و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنى.
🔸بهمحض اینکه خودت با خودت قهر کنى، دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بىاعتنا مىشوى و هر نوع بىحرمتى به جسم و روح خودت را مىپذیرى.
🔹همیشه با خودت آشتى باش و همیشه براى جبران خطاها به خودت فرصت بده. تکرار مىکنم؛ خودت آخرین نفرى باش که در این دنیا با خودت قهر مىکنى. درس امروز من همین است.
🔸استاد پیشانى شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتى کند بهسمت دهکدهاش بازگشت.
🔹چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمىاش وارد مدرسه شده و سراغش را مىگیرد.
🔸استاد به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسى تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
🔹عارف تبسمى کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت:
اکنون که با خودت آشتى کردهاى، یاد بگیر که از خودت «طرفدارى» کنى. به هیچکس اجازه نده تو را با یادآورى گذشتهات وادار به سرافکندگى کند.
🔸همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن. هرگز مگذار دیگران وادارت سازند دفاع از خودت را فراموش کنى و به تو توهین کنند.
🔹خودت اولین نفرى باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع مىکنى. درس امروزت همین است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ توصیه مهم شهید ابراهیم هادی:
به فکرِ مثلِ شهـدا مردن نباشید
به فکرِ مثل شهـدا زندگی کردن باشید.🌱
سلام و درود خدا بر #شهدا
یادشان با ذکر #صلوات🌹
#رفیق_شهیدم
•┈••✾💠🍃🌺🍃💠✾••┈•
InShot_۲۰۲۳۰۸۱۸_۱۸۵۶۳۶۶۶۹_۱۸۰۸۲۰۲۳.mp3
15.01M
#بیا_دیگه_دعوا_نکنیم😇😊
༺◍⃟🍀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: مراقب اسباب بازی هاتون باشید و باهاشون مهربان باشید 🦚
#داستان
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🌺
💠حکم شنیدن صدای مداحی خانوم ها
🎙حجت_الاسلام_وحیدی
#صدای_زن
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🌺
📚 هزینه نماز و روزه قضای میت
💠 سؤال: هزینه نماز و روزه قضای میت از اصل مال میت باید داده شود یا از ثلث میت؟
✅ جواب: اگر میت به ادای نماز و روزۀ قضا، وصیت کرده باشد، از ثلث برداشته می شود و اگر وصیت نکرده باشد، بر عهدۀ پسر بزرگ است و از اموال میت برداشته نمی شود.
#احکام_نماز_قضا
#احکام_وصیت