7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پاستا
#غذا_با_مرغ
جامبو شلز صدفی نصف بسته، اسفناج ۲۰۰ گرم، مرغ نواری خرد شده ۲۰۰گرم، قارچ بزرگ ۵تا ۶عدد، پیاز بزرگ 1 عدد، پنیر خامه ای ساده ۱۰۰گرم، پنیر موزارلا یا پارمسان، نمک ،فلفل، آویشن،پودر سیر
#سس_بشامل:😍😋
2 ق غ آرد گندم، 2پیمانه شیر سرد، ۳۰ گرم کره، نمک
🥠پاستا جامبو شلز مارک زر خوبه ولی بیشتر از ۱۵ دقیقه نجوشه وقتی احساس کردید پخته آبکش کنید جامبو شلز صدفی مارک دلیوری ایتالیایی هم خیلی مقاومن و در هنگام پخت پاره نمیشن 🥠
🔴پیاز،قارچ،اسفناج و مرغها رو بعد از خرد کردن تفت داده با نمک و فلفل و آویشن و پودرسیر و پنیر خوب مخلوط میکنیم
به آب پاستا بعد از به جوش اومدن مقداری نمک و 1 ق غ روغن اضافه و پاستاها رو اضافه بعد از پخت که حدود ۱۵دقیقه طول میکشه خارج و آبکشی میکنیم
برای سس بشامل آرد و کره رو مقداری تفت میدیم شیر سرد و نمک رو اضافه و مخلوط میکنیم روی حرارت میزاریم تا غلیظ بشه. کف ظرفی که داخل فر میره رو سس بشامل رو ریخته. پاستاها رو با مواد پر کرده و طبق ویدئو میچینیم و روش رو پنیر میریزیم و ۳۰دقیقه در فر ۱۷۰ درجه میزاریم حاضر بشه
.
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیک باقلوای پسته😍😋
مواد لازم:
شکر🍚 ۱۰۰گرم(۱/۲پیمانه سر خالی)
روغن مایع🥃 ۱۱۵ میلی لیتر(۱/۲ پیمانه سر پر)
وانیل🌸 ۱/۴ق م
تخم مرغ🥚 ۴تا
آرد🥡 ۲۱۰گرم(۱و ۱/۲پیمانه)
بکینگ پودر 🥄۱/۲ق م
نمک🧂 ۱/۸ق چ
ماست🍶۱۲۵گرم(۱/۲پیمانه)
جوش شیرین 🥄۱/۲ق م
پسته خرد شده ۱/۲پیمانه
مواد لازم برای شربت
آب💧 ۱۲۵گرم
شکر🍚 ۱۰۰گرم
عسل🍯۲ ق س
آب لیموترش🍋 ۱/۵ق س
عسل و شکر و آب و مخلوط کنید اجازه بدید بجوشه بعد از حل شدن کامل شکر اب لبمو ترش و اضافه کنید و بگذارید شربت به مدت ۵دقیقه ی دیگه بجوشه بعد روی کیک ولرم بریزید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معامله امام کاظم علیهالسلام با پروردگار
🔺️آخرین جملات حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام با پرودگار پس از سالها تحمل رنج و سختی زندان چه بود؟
🔺️حجت الاسلام انصاریان
انتشار حداکثری با شما ✅
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥چرا به ما شیعه جعفری می گویند؟
💥سخنرانی شنیدنی حجت الاسلام عالی
انتشار حداکثری با شما ✅
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ابعاد شگفت انگیز حکومت امام زمان عج
🔸بهشتی که بعد از ظهور روی زمین ایجاد میشه
انتشار حداکثری با شما ✅
🌷۸ کلمه قرآن درموردحجاب:
🌷۱.یغضضن...۳۱نور.. به نامحرم نگاه نکنید
🌷۲.یحفظن فروجهن.......پاکدامن باشید
🌷۳.ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن.۳۱نور
بدنهارابپوشانند
🌷۴.ولایبدین زینتهن..............۳۱نور
زینتتون رابه نامحرم نشان ندهید
🌷۵. ولایضربن بارجلهن..............۳۱نور
باکفش صدادارجلب توجه نکنید
🌷۶. ولاتخضعن بالقول........۳۲ احزاب
صداتون رازیبانکنید
🌷۷. ولاتبرجن...............۳۳ احزاب
خودنمایی نکنید
🌷۸.یدنین علیهن من جلابیبهن
به زنان بگو خودرابپوشانند.۵۹ احزاب
💦❄️⛄️💦❄️
✨﷽✨
🔴اول باور نمیکردیم، بعد دیدیم آسان است!
✍ آیتالله بهجت(ره): خدا میداند کفار چه زحمتهایی میکشند تا دروغ و افترا را به جای راست و درست در رسانهها تحویل دهند.
فرض کنید تطمیع و تهدید در ما اثر نکرد، فریبخوردن چطور؟ به خدا پناه میبریم! ما که معصوم نیستیم، مگر از طرف خدا الهام و هدایت شویم. خدا میداند کفار چه زحمتهایی میکشند تا دروغ و افترا را به جای راست و درست در رسانهها تحویل دهند، و هر روز با وسایلی و نقشههایی علیه مسلمانان به میدان میآیند تا غافلان، آگاه نشوند. ما هم اول باور نمیکردیم، ولی بعد دیدیم آسان است.
⚠️ دولت انگلیس شخصی را اجیر کرده بود تا در بازار کرمانشاه به انگلیس فحش و ناسزا بدهد، تا بدین وسیله دشمنهای انگلیس را بشناسد و از کارهای آنها مطلع گردد و اسرار دشمنان خود را کشف کند. آری، کفار تا به این درجه برای کار خود فکر میکنند!
📚 در محضر بهجت، ج١، ص١٣٢
💦❄️⛄️❄️💦
📝 پرهيزگاران در قيامت
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ أمِنَ يَومَ الفَزَع الأكبَرِ : إذا اُعطِيَ شَيئا قالَ : الحَمدُ للّه ِِ ، و إذا أذنَبَ ذَنبا قالَ : أستَغفِرُ اللّه َ ، و إذا أصابَتهُ مُصيبَةٌ قالَ : إنّا للّه ِِ و إنّا إلَيهِ راجِعونَ ، و إذا كانَت لَهُ حاجَةٌ سَألَ رَبَّهُ ، و إذا خافَ شَيئا لَجَأ إلى رَبِّهِ .
چهار چيز است كه در هر كس باشد از آن روز وحشتِ بزرگ در امان است:Bهر گاه چيزى به او داده شود، بگويد : الحمد للّه هر گاه گناهى مرتكب شود بگويد : استغفر اللّه اگر مصيبتى به او رسد، بگويد : انّا للّه و انّا اليه راجعون هر گاه نيازى داشته باشد، آن را از پروردگارش بخواهد و هر گاه از چيزى بترسد، به پروردگارش پناه برد.
📚تنبيه الخواطر : 2/237.
مدح و متن اهل بیت
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹قسـمـت بـیـسـت و یکم ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمزه ای بود تاحالا انقدر
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت بـیـسـت و دوم
"کارن"
ازحرف زهرا خنده ام گرفته بود.این دختر درکنار حجابش دختر بامزه ای بود.متوجه نگاهم نشد و پولکی ها را یکی یکی گاز زد.دندون های سفید و ردیفش بهم چشمک میزدن که منم از این پولکی ها بچشم.
با چای که امتحانش کردم دیدم واقعا خوشمزه است و زهراحق داره انقدر دوسش داشته باشه.
طعم غذاهای خارج همه یک جور بود اما ایران فرق داشت.هرغذا،طعم منحصر به فرد و خاصی داشت که من رو مشتاق تر به چشیدن همشون میکرد.
چای که خوردیم رفتیم یکم با ماشین دور شهر رو گشت زدیم.خیلی دوست داشتم برج میلاد رو ببینم.مادرجونم کلی استقبال کرد و همگی رفتیم برج میلاد.بلندی و عظمتش واقعا زیبا بود و آدمو مجذوب میکرد.به ایفل نمیرسید اما قشنگ بود.
کلی عکس دسته جمعی و تکی اونجا گرفتیم و جالب اینکه زهرا تو هیچکدوم از عکسا نیومد.
از اونجا یک دوربین برای خودم خریدم تا هروقت تنهاجایی میرم عکسی به عنوان یادگاری بگیرم.درحال تنظیم کردن دوربینم بودم که چند تادختر ازجلوم رد شدن و با عشوه گفتن:از ما عکس نمیگیری خوشتیپ؟
با اخم تندی نگاهشون کردم.
یکیشون که وضعش خراب تر ازبقیه بود،گفت:چه بداخلاقی تو
_بزنین به چاک تا روی سگم بالانیومده.
مستانه خندیدند.همون نفر اول گفت:نکنه گَشتی؟
نفهمیدم منظورشو اما ازشون دور شدم و سمت خانواده برگشتم.
همگی دور یک میز نشسته بودند و محو عظمت برج میلاد شده بودند.ازجمع جداشدم و رفتم سمت تپه ای که از اونجا هم برج میلاد و هم همه ی شهر کاملا دیده میشد و آرامش خاصی داشت.مشغول عکس گرفتن شدم که صدایی رو شنیدم.
_منم عکاسی دوست دارم اما به رشته ام نمیخوره.
با دیدن زهرا تعجب کردم.فکر میکردم دختری گوشه گیره و حرف زدن با مردا براش عاره.
_چیه اینجوری نگاه میکنین؟لابد انتظار داشتین یک گوشه بشینم و با هیچکس حرفی نزنم بخاطر این چادری که رو سرمه؟
به دوربینم نگاه انداختم و گفتم: انتطار که نه.من دربارت همچین فکری میکردم.
_سعی کنین زود کسیو قضاوت نکنین.فقط یک نفره که میتونه تواین دنیا قاضی و دادگرباشه اونم شما نیستین.
یکدفعه سوالی به ذهنم رسید که فوری پرسیدم:چرا چادر میپوشی؟
لبخند قشنگی زد و رفت جلو تا اینکه به لب تپه رسید.لبه های چادرش رو باد به بازی گرفت.صحنه قشنگی بود برای عکس گرفتن.
_چون عاشقم
همینو که گفت از پشت سر ازش عکس گرفتم
صدای دوربین رو که شنید،گفت:چه زودم عکس گرفتین.
فکر کردم شاکی میشه و میگه چرا ازم عکس گرفتی یالا پاک کن.
اما فقط جلو اومد و گفت:مواظبشباشین
وقتی داشت از تپه پایین میرفت من محو چادرمحکمش بودم که از روی سرش تکون نمیخورد.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت بـیـسـت و سـوم
وقتی برگشتم پیش بقیه،زهرانبود.بی تفاوت نشستم کناردایی و بادوربینم ور رفتم.
دایی زد به شونه ام و گفت:آقاکارن یک عکسی از ما نمیگیری با دوربینت؟
عکسای قبلی رو با گوشیم گرفتم و برای همین تصمیم گرفتم این عکسو با دوربین بگیرم که بعد چاپ کنم.
همه رو جمع کردم کنارهم ایستادن.زهراهنوز هم نبود و غرورم اجازه پرسیدن نمیداد.ازشون دوتاعکس گرفتم و گفتم حتما چاپ میکنم براتون.
انقدر چیزی خورده بودیم که جا برای شام نداشتیم.بیخیال جگر شدیم و راهی خونه شدیم.بعد خداحافظی،هرکس سوار ماشین خودش شد و راه افتادیم.و هنوز هم زهرا نبود.بودن نبودنش مهم نبود برام اما انگار کمبودش حس میشد.
کنار اون دوتا دخترعمو جلف و سبک سرم،برای زهرا احترام زیادی قائل بودم.
هنوز هم درگیر جواب کوتاهش بودم که درپاسخ سوالم داد
"چون عاشقم"
عاشق کی بود یعنی که چادر سر میکرد؟عشقش بهش گفته بود چادر سرت کن؟نمیدونم بیخیال چندان مهم نیست.
خیلی زود رسیدیم و منم یک راست رفتم سمت اتاقم و از خستگی بیهوش شدم.
صبح روز بعد با یک دوش آب گرم،صبحمو آغاز کردم که حسابی سرحالم کرد.صبحونه مفصل مادرجونم بهم چسبید.قرار بود امشب همگی باهم بریم شهر بازی.من ازشهر بازی خوشم نمیومد بچه گانه بود اما دوست داشتم این موردم تو ایران تجربه کنم.
تاشب ازخونه رفتم بیرون و برای خونه و کار یه کارایی انجام دادم که خداروشکر ثمره بخش بود.خیلی روحیه گرفتم و خوشحال و خندون برگشتم خونه.دم در،مادرجون نذاشت برم تو و سریع سوار ماشینم کرد گفت:دیرشد پسرم زود باش.
خان سالار هم که اومد،راه افتادیم طرف شهربازی.از دور نمای قشنگی داشت اما شهر بازی اینجا کجا و شهربازی فرانسه کجا!؟
میدونستم زهرا نیومده چون سوارشدن تو این وسایلا با چادر سخت بود اما درکمال تعجب زهرا اومده بود و با شوق و ذوق سمت وسایل میرفت تا سوار بشه.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت بـیـسـت و چهـارم
تا آخرشب،سوار همه وسایل شد ولی من ترن رو که سوار شدم حالت تهوع گرفتم و دیگه نرفتم.همراه زهرا فقط آناهید رفت.لیدا ترسو بود بینشون.هی میومد کنار من و باهام حرف میزد منم به رسم ادب جوابشو میدادم.درسته خیلی سیریش بود اما چهره دلچسبی داشت و مهربون بود.
بچه ها رفته بودن کشتی سوار بشن که لیدا اومد کنارم و گفت:چرا نرفتی؟
_ حالت تهوع میگیرم.وسایلا سرگیجه آوره.
با ناز خندید و شالش رو فرستاد پشت گوشش.
_ای بابا شما مردی دیگه.این حرفا چیه؟
_مرد و غیر مرد نداره که.سرگیجه گرفتم.حالم بدمیشه سوارشم.تو چرا نرفتی؟
خنده قشنگی کرد و گفت:میترسم خو.من مثل زهرا پر دل و جرات نیستم.بعدشم دختر باید ترسو باشه دیگه.دختری که نترسه شلغمه.
ازاینکه خواهرش و آناهید رو غیرمستقیم به شلغم تشبیه کرده بود،خنده ام گرفت.
وقتی خندیدم نزدیکم شد وگفت:اگه میدونستی وقتی میخندی چقدر خوشگل ترمیشی همیشه میخندیدی.
تا متوجه حرفش شدم،سکوت کردم و با اخم گفتم:زیاد صمیمی نشو لیدا خانم.من به هیچ دختری اجازه نزدیک شدن به خودم رو نمیدم.
اونم انگار بهش برخورد چون عقب رفت و بااخم ساختگی گفت:هه خیلی ازخود راضی هستی.انقدر دورم پر پسره که نگاهتم برام مهم نیست.
_پس چرا برام دلبری میکنی؟
انگار زبونش بند اومد اما کم نیاورد وگفت:لیاقت دلبری هامو نداری.خودتو دست بالا نگیر.
ابرو بالا انداختم و پوزخندی زدم که جوابش از صدتا فحش هم برای لیدا بدتربود.
ازش فاصله گرفتم و سمت قسمتی رفتم که سر مسابقه عروسک میدادن.
مسابقه اش شکستن لیوان های چیده شده رو هم بود.مهارت خوبی داشتم دراین زمینه.تیر اندازیم معرکه بود.
رفتم جلو و ازش سه تا توپ گرفتم و شروع کردم به پرتاب توپ ها.اولیش ۴تا رو شکست.دومی۵تا و آخریم همه لیوان ها رو پایین انداخت و شکست.
همه برام دست زدند و منم با لبخند افتخار آفرینی،عروسک خرس بزرگی که فروشنده بهم داد رو گرفتم و رفتم.خیلی بزرگ بود و جلو دیدم رو گرفته بود.
یه لحظه باخودم گفتم:اخه تو پسر گنده عروسک میخوای چیکار؟
بعد با غرور لبخندی زدم و گفتم:مدال افتخاره.میخوام نشون همه بدم.
از دور دایی اینا رو دیدم که نزدیکم شدن.زهرا بادیدن عروسک جیغ کوتاهی کشید وگفت:ازکجا گرفتینش؟
تو این دو روز رفتارایی از زهرا دیدم که خودم تعجب کرده بودم.
جلو دهنش رو گرفته بود و باذوق به عروسک نگاه میکرد.
_برنده شدم.
اصلا توجهی به من نکرد وگفت:میشه مال من باشه؟
دیدم چی از این بهتر که عروسکو بدم به کسی چون نگه داشتنش زشت بود برام.
عروسک خرسی سفید بزرگ رو دادم دست زهرا و گفتم:مال شما.
آناهید چیشی گفت و لیدا هم حسودانه گفت:عروسک چیه زهرا مگه بچه ای؟
آناهید پشت سرش گفت:اصلا مگه طلائه که انقدر خوشحال شدی؟
عروسکو بوس کرد وگفت:از طلا هم ارزشش بیشتره.
بعدم شروع کرد به قربون صدقه عروسک رفتن.
همه خندشون گرفت اما من با بهت به این دختر چادری که باذوق عروسک رو بغل گرفته بود نگاه کردم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
مدح و متن اهل بیت
ضرورت ششم: حق و تکلیف بودن انتخاب از سوی مردم در اینکه حق انتخاب برای مردم، تکلیفی دینی و قانونی در
ضرورت هفتم: انتخابات و صیانت از ارزشهای اجتماعی
ارزشهای اجتماعی در این مقال، همان ارزشهای تائید شده به شرع و عقل است که در مجموعه قوانین، مستظهر است؛ ماهیت انتخابات در سطح کشور نشان میدهد که جامعهی متعالی، جامعهای است که از ارزشهای خود شناخت و تعریفی بر مدار حقایق موجود داشته باشد؛ امروز نظام و جامعه اسلامی در افقی بلند، ارزشهای خود را معرفی نموده و درپاسداشت آنها اصرار میورزد، حال سوال این است چه کسانی حافظ این ارزشها که با مجاهدتهای فراوان به دست آمده میباشد؟ پاسخ این سؤال را پای صندوقهای رای میتوان با روشی مترقی، ابراز و اعلام نمود، آنچه واضح است پاسداشت اصول اسلامی و ارزشهای انقلابی، زمانی محقق میشود که مردم مَسند این امور را به اهل خودش بسپارد.