🌷توجه توجه
السلام علیک یااباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک
این عزاداریها سینه زدن ها گریه کردن ها
زیارت رفتن ها که بسیارلازم ومفیده
اینها تعظیم شعائراست وتوسل است که بسیارلازم ومفید وبافضیلت است
ولی هدف امام حسین ع ازقیام وشهادت ،اینها نیست هدف امام حسین ع ،حاکمیت اسلام وقرآن وامام ع برجامعه است وتا این مهم انجام نشده هدف امام حسین ع محقق نشده
بایدهدف امام حسین ع راکه حاکم بودن اسلام وامام حق ع برجامعه است محقق کنیم
باید امربه معروف ونهی ازمنکرمیکنیم
بایدخودمون مطیع اسلام باشیم وجامعه راتشویق کنیم به عمل به دستورات اسلام
🌷۱۰فایده مهم قرآن:
🌷۱. نصیحت است.......۵۷یونس
🌷۲.وشفای دردهای دل است.۵۷یونس
🌷۳.وهدایت میکند..............۵۷یونس
🌷۴.ورحمت است.............۵۷ یونس
🌷۵.هدایت میکند.......۱۵مایده
🌷۶.رحمت است............۱۵مائده
🌷۷.نور است.................۱۵مائده
🌷۸.ذکراست..................۹حجر
🌷۹.فرقان است .باعث تشخیص حق از باطل میشود.
۱۸۵ بقره
🌷۱۰.تنزیل یعنی نازل شده ۱۹۹ شعرا
🌷۱۱.کتاب یعنی نوشته است.۱۵ مائده
🌷۱۲.قرآن یعنی خواندنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خمیر پیتزا حرفهای😎
مواد لازم :
آرد ۵۰۰ گرم
مخمر خشک ۱ ق غ
شکر نصف ق غ
روغن ۲۰ گرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم کم وقته لواشکه🤤
خشک کردن لواشک بدون آفتاب و فر
اونم تو دو سه ساعت!
مواد لازم :
آب ۲ لیوان
آلو سیاه ۳ کیلو
نمک ۱ ق غ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخوای یک موچی خوشمزه درست کنی که همه انگشت به دهن بمونن😍🤪
آموزش انواع ژله و دسر ماه رمضونی
انواع حلوا نذری🍮
ژله رنگین کمان🍬
مشکوفی🥧
زولبیا و بامیه
شله زرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سبزی_پلو_با_ماهی😍😋
ماهی شوریده یا هر ماهی دیگه ۱ کیلو
زعفران دم شده ۸ ق غ
روغن زیتون نصف پیمانه
نمک ۱،۵ ق چ
زردچوبه ۱،۵ ق چ
پودر سیر ۱،۵ ق چ
فلفل سیاه ۱ ق چ
فلفل قرمز نوک ق چ
سبزی کوکو ۳۰۰ گرم
تخم مرغ ۱ عدد
آرد ۲ ق غ
نمک،فلفل سیاه،زردچوبه نصف ق چ
#حضرت_زینب_س_مصائب
چگونه داغها را میگذارد پشت سر زینب
کجا؟ کی؟ میگذارد چشم بر هم در سفر زینب
فقط با دیدن عباس دائم زنده میگردد،
تمام خاطراتی را که دارد از پدر زینب
به جز آن روزهایی که به همراه برادر بود
ندیده روز خوش در زندگی از هر نظر زینب
جگرسوز است داغش مثل اقیانوسی از آتش
اثر بخش است آهش، چون دعا وقت سحر زینب
اگر چه بر فراز نیزه "رد الشمس" را دیده
ولی با خطبههایش میکند "شق القمر "زینب
طنین خطبههایش در دل افلاک میپیچد
و کاخ ظالمان را میکند زیر و زبر زینب
دل اهل حرم با بودنش گرم است و شکی نیست
که بوده یک تنه اندازهی صدها نفر زینب
خبر دارم که در طول مسیر، از کربلا تا شام
نبوده لحظهای از حال طفلانْ بیخبر زینب
خبر دارم تنش با تازیانه گرم صحبت بود
زمانی که برای کودکان میشد سپر زینب
شبیه کوه یا آتشفشانی ابری و خاموش
گذشته از کنار خیمههای شعلهور زینب
رباب و ام کلثوم و رقیه، حضرت سجاد
اگر چه داغها دیدند اما بیشتر زینب...
زمانی که حسین آرام میزد دست و پا در خون
کبوتروار در گودال میزد بال و پر زینب
شکستهتیرها و نیزهها را زد کنار اما
صدای آشنایی را شنید از دور و بر زینب
صدای نالهی مادر میآمد از دل گودال
شبیه نالههایی که شنید از پشت در زینب...
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#حضرت_زینب_س_مصائب
#تنور_خولی
يا اين دل شكستۀ ما را صبور كن
يا که به خاطر دل زينب ظهور كن
ای ماه پرفروغ بنیهاشمی، بتاب!
اين جادههای شبزده را غرق نور كن
ماندهست چند کوچه به پایان انتظار؟
ما را برای همرهی خود غیور کن
با كولهبار غربت و اندوه خود بيا
از كوچههای سينهزنیمان عبور كن
امشب بيا كه روضهبخوانی برايمان
دل را پر از تلاطم و لبریز شور کن
يا چند صفحه مقتل كربوبلا بخوان
يا روضههای شام بلا را مرور كن
هم از طلوع ماه روی نیزهها بگو
هم يادی از مصيبت و داغ تنور كن
#حضرت_زینب_س_مصائب؛ #حضرت_زینب_س_اسارت؛ #حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
با احترام آمد و بیاحترام رفت
با صدسلام آمد و با والسلام رفت
آتش دوباره پا روی کاشانهاش گذاشت
با روضهی شکستنِ در از خیام رفت
بعد از عطش، فرات به پابوسیاش رسید
در اشکِ شرم، غرق شد و تشنهکام رفت
خلوتنشینِ پردهی ناموسِ کبریا
همراه شمر و حرمله در ازدحام رفت
دَه روز پیش کعبهی در انحصار بود
با آن مقام آمد و با این مقام رفت
مبعوث شد به گریه برای برادرش
پیغمبری که با سرِ سرخِ امام رفت
پایش رمق نداشت، نمازش نشسته بود
در حالت رکوع، به قصدِ قیام رفت
داغ حسین، روضهی یک خانواده بود
این داغدار، با تبِ چند انتقام رفت
زینب عقیلةالعرب آمد به کربلا
آیینهدار فاطمه، حیدر به شام رفت
خونگریههای ناحیه از این مصیبت است
سرچشمهی حلال، به بزم حرام رفت
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو
از خار، گرچه گِرد حرم پاک کردهای
تا شام و کوفه راه درازیست پیش رو...
خون، گوشوارهها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو
تنها گذاشتیم تنت را و میرویم
اما سر تو همسفر ماست کو به کو
بیتاب نیستیم... خداحافظت پدر!
بیآب نیستیم... خداحافظت عمو!
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
ما را به سر کوی تو اعدا نگذارند
خواهیم بمانیم در اینجا نگذارند
زینب ز تو ای جان برادر! نَکنَد دل
اعدا بگذارند اگر یا نگذارند
خواهم همهی عمر کنار تو بمانم
اما چه توان کرد که اعدا نگذارند
ای مَحرم دل تا غم دل گویم از این بیش
آوَخ که مرا پیش تو تنها نگذارند
شب میرسد و قافله در حال رحیل است
زین بیش دگر پیش تو ما را نگذارند
رفتم من و داغ تو و هجر همهیاران
یکلحظه من ِ دلشده را وا نگذارند
گفتی نکنم گریه به شیون ز فراقت
اما چه کنم شورش غمها نگذارند
دانی چه کسان یار حسیناند مؤید
آنانکه به جز در ره او پا نگذارند
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
#حضرت_زینب_س_شام_غریبان
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
کربلا اما برای زینب از این پیشتر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد
کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد
خیمهای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعلههای پشت در آغاز شد
کربلا را دیدهای از چشم زینب؟ معجزهست!
وَه! چه اعجازی که با شقّالقمر آغاز شد
اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد
کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...
#حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
... دیشب اگر چه ره به سوی قتلگاه برد
از موجخیز غم به برادر پناه برد
امروز هم به سوی چمن ره گزیده است
گلهای باغ سوخته را شب ندیده است
هنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید
نوباوگان فاطمه را سربریده دید
هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت
از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت
پرسید بانویی که قد از غم خمیده است
یاران! عزیز گمشدهام را که دیده است؟
خم شد کنار یک تن بیسر، دلش شکست
قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست
بر زخم بیشمار برادر نظاره کرد
هی پلک بست باز نگاه دوباره کرد
باور نمیکنم که حسینم چنین شده
سر در بدن ندارد و نقش زمین شده
در بر گرفت پیکر در خون تپیده را
بوسید جای گونه، گلوی بریده را
یک چند لحظهای نظر از دوست برگرفت
اندوه شعلهور شد و سوز دگر گرفت
«پس با زبان پر گله آن زادهٔ بتول
رو کرد بر مدینه که یا اَیهاالرسول
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»
::
هر لحظه سوزهای فراوان به سینه داشت
سوز مکاشفات حسین و سکینه داشت
شیرازههای صبر و امیدش گسسته دید
خورشید را دمی که به زنجیر بسته دید
بیمار روز واقعه جان بر لبش رسید
نزدیک بود جان بدهد زینبش رسید
یک آن اگر توجهش از یاد رفته بود
از دست عمه حضرت سجاد رفته بود
صد شعله در وجود من از گریه روشن است
این سوختن نشانهٔ آرامش من است
این داغ در اجاق دلم بیشرر مباد
این زخم کهنه کمتر از این شعلهور مباد
✍ #سیدفضل_الله_قدسی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
مدح و متن اهل بیت
شاهزاده ای در خدمت #قسمت صد و پنجاه چهار: روزگار بر وفق مراد خلیفه خود خوانده سوم می گشت و عثمان ب
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و پنجاه پنجم:
روزها از محاصرهٔ خانهٔ عثمان بن عفان ، خلیفه خود خوانده سوم می گذشت و هر روز مردم جری تر از قبل خواستار محاکمهٔ خلیفه بودند ، تا اینکه در روز چهل و نهم از محاصره ،خبری از گوشی به گوش دیگر میرسید : خلیفه سوم را کشتند... خلیفه سوم را کشتند...
و کم کم خبر بلند و بلندتر شد...
و حالا کل مدینه می دانستند که عثمان را کشته اند و به همین هم قناعت نکردند و جمعیت ،حاضر نشدند که او را در قبرستان مسلمین دفن کنند.
خبر به گوش فضه هم رسیده بود.
فضه روی حیاط خانه در حال آسیاب کردن گندم بود تا نانی بپزد و به بهانهٔ نان تازه ، به مأمن امن زندگی اش ، خانهٔ مولایش علی علیه السلام سربزند.
آتش تنور جان گرفته بود و بوی نان تازه در فضا پیچیده بود.
فضه قرص دیگری نان از تنور بیرون آورد و رو به دخترش گفت : عزیز مادر ، به همراه خواهرت بقیه نان ها را بپزید ، من بی قرارم برای دیدار مولایم و اهل بیتش...
دختر که خوب از دل عاشق مادر خبر داشت و می دانست فضه اگر نفس می کشد به عشق علی و اولادش است، لبخندی زد و گفت: برو مادر ، خدا به همراهت ،اما مراقب خودت باش که اینروزها اوضاع مدینه بهم ریخته است ، مبادا آتش این وقایع دامن زنی بیگناه چون تو را گیرد.
فضه آه کوتاهی کشید وگفت : من بدتر از این روزها را دیده ام، زمانی را درک کردم که آتش حقد و حسد این نامردان مردنما دامن زنی پاک و معصوم را که از قضا دختر پیامبرشان هم بود ، گرفت و سیلی زدند و پهلو شکستند و کودک سقط کردند و درب خانه آتش زدند. و با میخ در به سینهٔ بانوی خانه نشتر زدند...
فضه همانطور که اشک از چشمانش جاری بود ، عبا و روبنده پوشید ، نان ها را روی بقچه ای پیچید و به سمت بیرون خانه روان شد.
از خانه فضه تا خانه مولایش راهی نبود،اما دورتا دور خانه را جمعیتی زیاد گرفته بود ، جمعیتی که عجز و لابه می کرد تا امیرالمؤمنین ،علی علیه السلام بر مسند خلافت تکیه زند ، مسندی که از ازل تا ابد متعلق به علی و اولادش بود اما سالیان درازی غصب شده بود.
حالا بعد از گذشت سی و پنج سال از واقعه غدیر و سی و پنج سال خلافت های بی کفایت که هر کدام مسیر اسلام را به ناکجا آباد کشانده بودند ، مردم تازه فهمیده بودند که کسی جز ولی بلافصل پیامبر صل الله علیه واله لیاقت رهبری این دین را ندارد.
فضه نگاهی به جمعیت کرد و همانطور که آه می کشید گفت : آمدید ، اما چه دیر آمدید...دین خدا را به یغما دادید...حق ولی خدا را غاصبانه ستاندید و در حق خدا و رسولش و دینش ظلمها کردید...
ادامه دارد..
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و پنجاه و ششم:
فضه اندکی جابه جا شد و به متکای پشت سرش تکیه داد، نگاهی به در و دیوار خانه ای که این روزها در آن به سر میبرد انداخت ، خانه ای در شهر شام که فضه به خاطر عشق به زینبش به اینجا آمد ، آمد که در کنار دختر مولایش علی باشد ،اما حالا دیگر نه رمقی برای ماندن داشت و نه از فرزندان مولایش علی کسی مانده بود که در کنار آنان عطر تن فاطمه را به جان بکشد، مدتی بود که بانویش زینب پرکشیده بود و در جوار پدر و مادرش در ملکوت ساکن شده بود و فضه هر روز بر سر مزار ایشان حاضر میشد و گریه می کرد بر آنچه که دیده بود.
فضه در افکارش غرق بود که صدای تقه ای به درب آمد، او خوب میدانست در این دیار غربت کسی جز همسایه اش نجمه سراغی از او نمیگیرد، پس با صدای ضعیفی گفت : بیا داخل...
نجمه در حالیکه کاسه ای شیر داغ در دست داشت وارد اتاق شد و با لحنی که حکایت از شوخی می کرد گفت: سلام بی بی جان ، امروز چطوری؟ ببینم سر ذوق نیامدی تا برای ما قصه ها بگویی؟؟ بیا بیا این شیر داغ را میل کن تا نفست سر جایش بیاید و از سرزمین هایی بگویی که من نه رفته ام و نه دیده ام...
فضه نفسش را آرام بیرون داد و با آیات قران ،منظورش را چنین گفت : چه می خواهی بدانی دخترم؟! من در انتظار اجل روزشماری میکنم وتو از من قصه می خواهی؟!
نجمه در کنار این پیرزن مهربان نشست ، کاسه شیر را که هنوز هُرم داغی آن بر هوا بلند بود بر زمین گذاشت ، دستان تبدار فضه را در دست گرفت و گفت : در این سرزمین زیبا ، این دیار زیبارویان از غم و غصه حرف نزن، مگر می شود کسی به شام بیاید و از این شهر خوشش نیاید؟!
فضه با شنیدن این حرف ،اشک چشمانش جان گرفت و روان شد ، خیره در چشمان او شد وگفت : از امامم سجاد پرسیدن در حادثه کربلا و اسارت دیار به دیارتان کجا بر شما سخت گذشت و ایشان سه بار فرمودند : الشام، الشام ،الشام....لعنت خدا بر شام و حاکمش ، لعنت خدا بر شام آن مردان ستمگرش، لعنت خدا بر شام و مسلمانان اموی اش ...
فضه نگاهش را خیره به نقطه ای روی دیوار کاهگلی خانه دوخت و با صدای ضعیفی ادامه داد : من شاهزادهٔ سرزمین خود بودم...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت پایانی
فضه باصدای ضعیفی ادامه داد : من شاهزادهٔ سرزمین خود بودم ، سرزمینی که بویی از یکتا پرستی نبرده بود ، در عمرم دو بار طعم اسارت را چشیدم ،هر دو بار هم کسانی که به اسارتشان در آمدم ،ادعای مسلمانی می کردند ، اما حرکاتشان، زمین تا آسمان با هم فرق میکرد ، یک بار هنوز مسلمان نبودم ، اما عشقی پنهان بر دلم افتاده بود، من که روی پیامبر را ندیده بودم ، بی قرار دیدار بودم ، همسفران یا همان نگاهبانانم با اینکه میدانستند من از دیار کفر هستم و با انها سنخیتی ندارم ، اما به دلیل اینکه مرا از بزرگان و شاهزاده های سرزمینم میدانستند ، با من چنان برخورد می کردند که مختص بزرگان بود ، من در طول سفر از هیچ کس ذره ای بی احترامی ندیدم ، هر چه بود احترام بودو عزت ، تا اینکه به محضر پیامبر رسیدیم ، او مرا چون دختر خویش دوست میداشت و تعلیمم میداد و بعد هم به امر و وحی خداوند مرا به دخترش فاطمه سپرد...
فاطمه...فاطمه...فاطمه....فضه نام فاطمه را میبرد و اشک امانش را بریده بود به طوریکه که نجمه هم همراه او اشک میریخت...فضه ادامه داد: فاطمه از مادر برمن مهربان تر بود ، در خانه اش هیچ وقت حس نکردم که من خادمه هستم ، براستی که فاطمه مادری بی نظیر بود و همسنگر و یاوری بی همتا برای علی...
اما آن نامردمان مرد نما بانویم را جگر خون کردند و با مسمار در بر دل بی کینه اش نشتر زدند و سینه اش را زخمی و پهلویش را شکستند و محسنش را کشتند.. خانه اش را به آتش کشیدند و همسرش را...ولی زمانش را....دست بستند
آری آن نامسلمانان مسلمان نما ، ظلمی در حق آل محمد کردند که ملائک آسمان بر آن گریه ها نمودند ، براستی که اگر آن زمان سیلی به صورت فاطمه نمی نشست ، در این زمان کسی جرأت جسارت و سیلی زدن به فرزندان حسینش را نداشت ، اگر آن زمان تازیانه بر بدن دختر پیامبر نمی زدند ، کسی جرأت نمیکرد در کربلا تازیانه بر تن طفلان حسین بزند...اگر آن زمان دستان مولایم علی را نمی بستند ،مردی پیدا نمی شد که در کربلا جسارت داشته باشد تا دستان علی بن حسین را بندد و او را به اسارت ببرد.....اگر آن نامردمان مرد نما درب خانهٔ اهل بیت پیامبر را به آتش نمی کشیدند ، کسی در این زمان توان آتش زدن خیمه های حسین را پیدا نمی کرد...
آری هر چه من و ما در کربلا دیدیم ، تخمی بود که در سقیفه کاشته شده بود و در کربلا میوه داد...
خدا لعنتشان کند ،خدا اولین ظالم به حق محمد و آل محمد را لعنت کند تا آخرینشان را...
آری نجمه جان ، من هم اسارت سربازان نجاشی را دیدم و هم اسارت یزیدیان شام را....اینجا هم ادعای مسلمانی میکردند!!! اما چه مسلمانی؟ مسلمانی که شراب می خورد و ظلم می کند و نواده های پیامبرشان را که شاهزاده های این کره خاکی اند به خاک و خون میکشد ، چه جور مسلمانی هست؟!
به خدا قسم که اینان مسلمان نیستند ، اینان نام اسلام را یدک می کشند و قوانین اسلام را زیر پا لگد کوب می کنند و کجاست منتقم؟! کجاست منتقم کرار که بستاند انتقام شهدای کربلا را ؟! کجاست منتقم کرار که بستاند انتقام سر بریده حسین را ، جگر پاره پاره حسن را، فرق بشکافته علی را و پهلوی بشکستهٔ زهرا را...
فضه به اینجای حرفش که رسید انگار خون از چشمانش میبارید ، اشکها بی امان و بی مهابا بر صورتش می نشست ، او دلش هوای بانویش زهراسلام الله علیها را کرده بود...
دستان لرزانش را بالا برد و گفت : خدایا بحق فاطمه ات ، مرا به فاطمه برسان ، در همین حین انگار سقف کاه گلی اتاق شکافته شده بود و هودج هایی از نور فرود می آمد.
فضه اندکی آرام گرفت خیره به روبه رو شد ، بانویی سفید پوش و زیبا رو به طرفش آمد ، به خدا قسم که او زهرای مرضیه بود، فضه دستان لرزانش را بر سینه گذاشت و گفت : السلام علیک یا فاطمه الزهرا....السلام علیک یا ام الائمه....
و نگاه زیبایش ایستاد...
نجمه که نمی دانست چه شده و از سکوت ناگهانی فضه متعجب شده بود ، دستش را به طرف دستان فضه برد و متوجه شد که دیگر جانی در بدن این پیرزن مهربان نمانده...
آرام او را روی بستر خوابانید ، دست به روی چشمان فضه کشید و همانطور که چادر فضه را روی پیکر او میداد زیر لب زمزمه کرد : خوشا به حالت که عمری خدمت زهرا کرده ای و اینک در آغوش او جای گرفتی...
«اللهم العن الاول ظالم ، ظلم حق محمد و آل محمد»
یا رب الفاطمه ، بحق الفاطمه ، اشف صدرالفاطمه بظهورالحجة.....
پایان
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی از زمینها مرحومه هستند، بعضی ملعونه...
روایتی شنیدنی از مکالمه زمین کعبه و زمین کربلا
در محضر استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این هم سند حساسیت #حاج_قاسم به #حجاب و عفاف در جامعه
شهید سلیمانی:
ما بیاییم بخاطر #انتخابات شعارهای بی ارزش و کم بها بگیم
تا جوان بخنده اما برای فرزند خودمون اون رونپسندیم
برای محفوظ ماندن دختر خودمون حریص باشیم اما برای ولنگاری جامعه به عنوان مسئول بی توجه باشیم و کسی جرات نکنه در جامعه اسلامی امر به معروف کنه
کشاورز خوب وقتی علف هرزی در مزرعه پیدا میشه اون روهرس میکنه قبل اینکه دانه بریزه و مزرعه رو از بین ببره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاد رحیم پور ازغدی
#امام_حسین علیه السلام به خاطر "امر به معروف و نهی از منکر" به قتلگاه رفت، شما هی حسین حسین میگید ولی به هیچ قتلگاهی نزدیک نمیشید! #عاشورا #محرم ۱۴۴۶
🌠☫﷽☫🌠
شمر کیست؟ مردی که شانزده بار پای پیاده به حج رفت، #امام_حسین (ع) را کشت!
یکی از افراد مقابل امام حسین، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین! کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.این چنین کسی حالا در کربلا شمر میشود.
شمر آدم کوچکی نبود، اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما بگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید.
فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند! بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.
در کربلا هر روز بيست هزار نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد!
در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله برای نماز خواندن، اذان می گفتند؛ فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمیخواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست! و حبیب به آن ها می گوید: «نماز شما قبول است؟!» درگیری می شود. حبیب به شهادت می رسد. حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند.
ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر! شمری که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی شده بود، چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟
✔️این هشدار و اندرزی است برای امروز و فردای ما برای عاقبت به خیری و همچنین فریب نخوردن به وسیله شیطان و نفس اماره در مورد مال و مقام دنیایی👌🏻
#محرم۱۴۴۶ #عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖هم در مسجد اعظم قم
و هم در خیابانهای لندن
وقتی پرچم #فلسطین بردن توی هیئت، دعوا درست شد...
#انگلیس با هر هیئتی مخالف نیست! #شیعه_انگلیسی
🔘داستان کوتاه
"عاقبت قاتلان حسین(ع)
زرعة بن اَبان بن دارُم"
از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد.
روز عاشورا سال ۶۱ هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی بر او غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صد سوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند.
کوفیان میدانستند که اگر آن حضرت جرعهای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند.
همین جا بود که «زرعة بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور داد که میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند.
امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد.
آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام میدهند سوی تو شکایت میکنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار.
چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعة بن اَبان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد.
پایان زندگی ننگین او؛
اکثر مقاتل نوشتهاند که زرعة بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونهای که از سرما و گرما فریاد میزد گویا آتشی از شکمش شعله میکشید و پشتش از سرما میلرزید.
هرچه آب میخورد سیراب نمیشد.!
آب را برای او سرد میکردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد میزد «آبم دهید»
یک کوزه آب به او میدادند، میخورد و کوزه دیگر میرسید و او بر پشت میافتاد و باز تشنه میشد و فریاد میکرد که تشنگی مرا کشت.
قاسم بن اصبغ بن نباته روایت میکند که گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری میکردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش میآوردند آمیخته با شکر و قدحهای پر از شیر و کوزههای پر از آب
او میگفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی میمیرم کوزهها یا کاسهای پر از آب به او میدادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود.
او میآشامید و همین که لب خود بر میداشت، لحظهای دراز میکشید و مجددا میگفت آبم دهید...
اصبغ میگوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!!
منابع:
منتهی الامال
تاریخ طبری
بحارالانوار مجلسی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـدایـا
🥀در این شب معنوی
✨بحق امام سجاد(ع)
🥀ایمان عارفانه
✨و عمل صادقانه
🥀به همه ما عنایت بفرما
✨و دل و زبان ما را یکی کن
🥀تا جز بهترین بندگانت باشیم
🥀قبل از خـواب
✨قشنگترین دعاهایت را
🥀به شاخه های
✨درخت اجابت آویزان نما
🥀مطمئن بـاش فردا روز تـو
✨و معجزه هایت خواهد بود
شبتون سرشار از آرامش 🌙
🥀🍃
بیت الحزن
من چگونه بدنت را بگذارم بروم
پیکر بی کفنت را بگذارم بروم
جان من روی زمین است تحمل نکنم
که روی خاک تنت را بگذارم بروم
یوسفم پیرهنت رفته به غارت ،زچه رو
تن بی پیرهنت را بگذارم بروم
به چه حالی تن عباس و علی اکبر را
یادگار حسنت را، بگذارم بروم
تازیانه به تنم با خط نیلی بنوشت
لاله های چمنت را بگذارم بروم
من علمدار غمت هستم و هرگز نشود
علم سوختنت را بگذارم بروم
فرصت ماندن اگر نیست،کجا گریه کنم
گر که بیت الحزنت را بگذارم بروم
می برم عطر غمت را همه جا،جایز نیست
غم پرپر شدنت را بگذارم بروم