فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼در آخرین یکشنبه تابستان
💥دهنمان را خوشبو میکنیم
🌼روز مان را پر برکت میکنیم
💥با ذکر شریف صلوات بر
🌼حضرت محمد ص
💥 و خاندان پاک و مطهرش
🌼اللّهُمَّصَلِّعَلي
💥مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌼وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌸🍃
💠موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد.
در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) (2) توبه : آيه 49. خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد.
👈آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:درد بخل بدترين دردهاست .
⬅️سپس فرمود:بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است.
📚بحارالانوار : ج 21، ص 193.
🌸🌸🌸🌸
شکر کدام نعمت خدا را به جا آوردی؟
شيخ صدوق (ره) از ابو هاشم جعفرى نقل می كند كه گفت:
از نظر معاش، در تنگناى سختى قرار گرفتم، به حضور امام هادى عليه السّلام رفتم، اجازه ورود داد، وقتى كه در محضرش نشستم، فرمود:
«اى ابو هاشم! در مورد كدامين نعمتى كه خداوند به تو داده می توانى شكرانه اش را بجا آورى؟».
من خاموش ماندم، و ندانستم كه چه بگويم؟ آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود:
«خداوند، ايمان را به تو روزى داد، و به خاطر آن، بدنت را از آتش دوزخ حرام كرد، و عافيت و سلامتى را روزى تو گردانيد، و تو را به اطاعتش يارى نمود، و به تو قناعت بخشيد، و تو را از اينكه خوار گردى و آبرويت برود، حفظ كرد، اى ابو هاشم، من در آغاز، اين نعمتها را به ياد تو آوردم، چرا كه گمان نمودم می خواهى از آن كسى كه آن نعمتها را به تو بخشيده به من شكايت كنى؟ و من دستور دادم صد دينار به تو بپردازند، آن را بگير».
🌸🌸🌸🌸
#جاويد_الاثران_زهرايى
🌷بچه ها روزها خاک های منطقه را زیر و رو می کردند و شب ها از خستگی و با ناراحتی به خاطر پیدا نکردن شهدا، بدون هیچ حرفی منتظر صبح می ماندند. یکی از دوستان معمولاً توی خط برای عقده گشایی، نوار مرثیه ی حضرت زهرا (س) را می گذاشت و اشک ها ناخودآگاه سرازیر می شد.
🌷من پیش خودم گفتم: «یا زهرا (س)! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام، اگر ما را قابل می دانی، مددی کن که شهدا به ما نظر کنند، اگر نه، که برگردیم تهران...» روز بعد فکه خیلی غمناک بود و ابر سیاهی آسمان را پوشانده بود. بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا (س) متوسل شدند، هر کس زمزمه ای زیر لب داشت. در همین حال یک «بند انگشت» نظرم را جلب کرد، خاک را کنار زدم، یک تکه پیراهن نمایان شد. همراه بچه ها خاک ها را با بیل برداشتیم و پیکر دو شهید که در کنار هم صورت به صورت یکدیگر افتاده بودند، آشکار شد.
🌷پس از جستجوی خاک ها پلاک هایشان نیز پیدا شد. لحظه ای بعد بچه ها متوجه آب داخل یکی از قمقمه ها شدند و با فرستادن صلوات، جهت تبرک از آن نوشیدند. وقتی پیکرها را از زمین بلند کردند، در کمال تعجب دیدند پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده:
«می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.»
راوی: سید بهزاد پدیدار
🌸🌸🌸🌸
42.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش#دلمه😋😍
دلمه رو به شیوه من درست کن لذت ببر🥸☘
مواد لازم :
برنج ۱ پیمانه و گوشت چ.ک ۲۰۰ گرم
لپه نصف پیمانه
سبزی دلمه :
ترخون و مرزه و جعفری
گشنیز و شوید ۵۰۰ گرم
آلو یا قیسی چند عدد
زردچوبه، ادویه کاری
نمک، فلفل سیاه و برگ مو ۳۰ عدد
مواد سس :
پیاز ۱ عدد و رب گوجه ۲ ق
آب جوش ۱ لیوان و آبغوره ½ لیوان
نمک، فلفل سیاه و زردچوبه
🧑🍳آشپزباشی🧑🍳
17.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش #ساندویچ_سالاد_مرغ 😋😍
ساندویچ سالاد مرغ🥪
یه ساندویچ خوشمزه برا شام یا دورهمی و مهمونی،پس ذخیرش کن که امتحانش کنی
📌مواد لازم:👇
💕سینه مرغ ریش شده
🥦کلم سفید و بنفش خرد شده یک لیوان
🥬کاهو خرد شده یک لیوان
🥒خیارشور خردشده یک لیوان
🥕هویج رنده شده یک لیوان
🌽ذرت پخته شده نصف لیوان
🥣سس مایونز ۳ ق غ
🥣سس خردل یک ق
🍋آبلیمو ۲ ق غ
🧂نمک، فلفل سیاه و قرمز و کمی اویشن
📌نکات تهیه:
💕کلم رو میتونین مثل من با پوست کن یا با چاقو خرد کنین هرچی ریزتر باشه بهتره.
💕مرغو هم بهتره از سینه استفاده کنید و با پیاز و ادویه بپزید و ریش کنید.
🧑🍳آشپزباشی🧑🍳
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش #مجبوس_روبیان 😋😍
یکی از لذیذتزین غذاها همین مجبوس روبیانه🤌🏻😋
درست کردنش هم خیلی راحته☺️
مواد لازم❌
❎میگو ۳۰۰-۴۰۰ گرم
❎رب ۱ ق غ
❎نمک،فلفل،زردچوبه،ادویه کاری به مقدار لازم
❎سیر ۱-۲ حبه
❎فلفل سبز تند ۱ عدد
❎لیمو عمانی ۱عدد
❎آب ۴-۵پیمانه
❎برنج ۲ پیمانه
❎پیاز ۱عدد
❌حتما زیاد میگو رو تفت ندید باعث سفت شدنشمیشه
❌من از گشنیز و شوید خشک استفاده کردم میتونید تازه هم بزنید
❌برنج خیس خورده رو اضافه کنید و بذاریپ تو شعله زیاد آبش کشیده بشه
❌بعد هم با شعله کم متوسط بذارید ۴۵دقیقه دم بکشه
🧑🍳آشپزباشی🧑🍳
27.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش #کیک_دسر_فوری 😋😍
این کیک دسر اونقدر خوشمزه و آسونه که پایه ثابت مهمونی هات میشه😍بچه ها هم عاشقش میشن و خیلی کم هزینه س ژلاتین نمیخواد
بیسکوییت پتی بور: یک بسته
شیر: دو لیوان
شمر:یک چهارم لیوان(۶۰گرم)
پودر کاکائو:۲ق غ پر
نشاسته ذرت:۳ق غ۲۵گرم(اگه نداشتید آرد بزنید)
کره ذوب شده:۳۰گرم
وانیل:کمی
یه تکه شکلات و موز و گردو اختیاری
🧑🍳آشپزباشی🧑🍳
40.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش #شنیسل_مرغ_خانگی 😋😍
بی شک بهترین دستور شنیسل همینه ✌️🥰بی نهایت خوشمزه
.
.سیوش کن گمش نکنی تو اولین فرصت امتحانش کنی
.
همه مراحل پخت شنیسل مرغ تو فيلم کامل با توضیح هست
✅شنیسل مرغ
سينه مرغ كامل يك عدد و يك عددمغز ران(مغز ران سليقه اي اما بافتش نرم ميكنه)
ادويه ها نمك فلفل سياه پاپريكا كاري پودر سير و پودر پياز
دوتا ٣ق غ سس خردل
پودر سوخاري
.
😁ميتونيد تو روغن داغ با شعله ملایم شنیسل ها تازه سرخ کنید مصرف كنيد
،
و يا شنیسل ها رو تو ظرف در بسته تا ٣ماه فریز کنید هر وقت لازم داشتید سرخ کنید
.
✅شنیسل ها رو ميتونيد تو فر یا سرخ کن بدون روغن با دمای ۲۰۰درجه به مدت ۲۰دقیقه تا۲۵دقیقه هم سرخ کنید
🧑🍳آشپزباشی🧑🍳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 امام خامنهای: حجاب حکم مسلم شرعی و قانونی است
♨️این صحبتهای حضرت آقا در مورد حجاب و مقابله با بیحجابی رو حتما گوش بدین، اجازه ندین صورتیا ذهنتون رو از مبانی فکری حضرت آقا منحرف کنن ❌
#حجاب
رایحه ظهور - نگاهی به بشارتهای ظهور در کلام بزرگان بعد از آغاز بیداری
#آنتی_فتنه
━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 آیا مردان واقعی به دنبال حیا هستند؟!
⛔️ وقتی که فضای جامعه به سمتی برود که امور شهوت انگیز در انظار و دیدگان مردم زیاد شود، آرامش روانی جوانان جامعه بر هم میخورد و آمار مزاحمتها در جامعه روز به روز افزایش مییابد.
🚫 این خوشگمانی پیرامون اختلاط مردان و زنان حتی از منظر روانشناسان منصف غربی هم قابل پذیرش نیست و این نسخه از جانب غرب تنها برای فروپاشی جامعه و کانون خانواده است.
#جهاد_تبیین
#آنتی_فتنه
━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
مدح و متن اهل بیت
_رمان_آنلاین #دست_تقدیر۳۲ #قسمت_سی_دوم 🎬: محیا که انگار دست خودش نبود و بال بال زدن مادرش رقیه را ن
#رمان_آنلاین
#دست_تقدیر۳۳
#قسمت_سی_سوم 🎬:
مهدی پشت فرمان نشست و سرش را به عقب برگرداند و همانطور که دوباره قلبش به تپشی سخت افتاده بود گفت: رقیه خانم! من گیج شدم، چرا خودتون نرفتین خونه تان؟ چرا اون پیرزن و اون آقا را همراه آقا رحمن فرستادین؟!
رقیه نفس بلندی کشید وگفت: قضیه اش مفصل هست که بعدا برات میگم، فقط الان بدون که یک سری آدم ها که خطرناک هم هستند، دنبال ما هستند که باید احتیاط کنیم.
مهدی هراسان نگاهی سوالی به محیا کرد و گفت: تعقیب ؟! خطرناک؟! خوب بگین کی هستن؟! من الان توی کمیتهٔ انقلاب هستم، راحت می تونیم ترتیب اینجور آدما...
رقیه نگذاشت حرف مهدی تموم بشه و گفت: گفتم که بعدا می گم، در حال حاضر بهترین کار ممکن اینه که ما از این محل دور بشیم.
مهدی گفت: کجا می خوایین برین؟!
رقیه شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم، یک جایی غیر از اینجا، غیر از این محل و این خونه...
فعلا مسافرخونه ای، هتلی جایی میریم تا بعد که یه خونه مبله اجاره کنیم.
مهدی ابروش را بالا داد و گفت: یعنی وضع تا این حد خرابه؟!
رقیه اب دهنش را قورت داد وگفت: فعلا آره، تا مطمئن نشدم، حالا اگر امکان داره ما را ببرین یه جا دیگه!
مهدی که سخت تو فکر رفته بود نگاهی به ماشین که به نظر نو می آمد انداخت و گفت: ماشین مال کی هست؟!
رقیه گفت: مال خودمون هست.
مهدی همانطور که با آینه وسط ماشین بازی می کرد، انگار چیزی به ذهنش رسیده بود، ماشین را روشن کرد، از جلوی کوچه خانه محیا گذاشت و در انتهای خیابان، پیچید به یک خیابان دیگه و گفت: بزارید من از داخل مغازه رفیقم یه جا زنگ بزنم، ببینم میتونم جایی براتون ردیف کنم.
رقیه با عجله گفت: نه...نه لازم نیست جایی در نظر بگیرید، الحمدالله پول هست، یه جا کرایه میکنیم...
مهدی که انگار گوشش به حرفهای رقیه نبود جلو رفت و بعد از دقایقی از ماشین پیاده شد و به سمت یه مغازه عکاسی رفت.
به محض اینکه تنها شدند، رقیه رو به محیا گفت: ببین محیا! اشتباه کردی که خودت را به مهدی نشون دادی و اونو وارد این ماجرا کردی، من اصلا نمی خواستم مهدی چیزی از این قضیه بفهمه..
محیا با ناراحتی گفت: الان که هنوز چیزی نگفتین بهش..آخه..
رقیه به میان حرف محیا دوید و گفت: دیگه چی میخواستی بفهمه؟! من نمی خواستم که متوجه بشه ما در خطر و تحت تعقیب هستیم که فهمید، الانم دیگه هیچی از موضوع ابو معروف و ابو حصین به مهدی ، نه الان نه هیچ وقت دیگه نمی گی، متوجه شدی؟!
محیا سرش را پایین انداخت وگفت: آخه چرا نباید بگم؟!
رقیه صداش را بالاتر برد و گفت: به هزار و یک دلیل نباید بگی، الان وقت توضیح و تفسیر نیست، فقط بدون، مهدی یه پسر مذهبی و متعصب هست اگر بفهمه...
در همین حین مهدی در ماشین را باز کرد و رقیه ادامه حرفش را خورد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼