eitaa logo
اشعار مداحی های حاج علیرضا شریفی
416 دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
0 فایل
@madiheh_matn کانال متن اشعار حاج علیرضا شریفی سایت حسینیه مجازی مدیحه [www.madiheh.ir] صفحه رسمی اینستاگرام [https://www.instagram.com/madiheh_ir] آدرس کانال مدیحه در شبکه های اجتماعی: [@madiheh_ir] کانال متن اشعار @madiheh_matn
مشاهده در ایتا
دانلود
با نوای حاج علیرضا شریفی @madiheh_matn این است نوای دله من در همه حالات از روز ازل تا به دمه صبح مکافات نقش است به لوح دله من با قلم عشق اینجاست حسینیه ی تو عمه سادات خوبان روزگار مسلمان زینب اند دیوانه ی حسین و پریشان زینب اند آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند حتما کنیز و پیر غلامانه زینب اند در جنت الحسین تمام حسینیان هستند غرق ناز که مهمان زینب اند مرغان خوش صدای بهشتی نامشان بیچاره ی طنین حسین جان زینب اند این روزا شب و روزش زینب حسین جانه یه وقت تو الان نشستی اینجا داری میگی حسین جان یه وقت چهل منزل با این زن وبچه ها نگاه به آسمون مینداختن سره بالای نیزه رو میبینن و میگفتن حسین جان هی صدا میزد سری به نیزه بلند است در برابر زینب خدا کند که نباشد سره برادر زینب کعبه روی به حرمت زینب نمیشود عالم حریف هیبت زینب نمیشود اینها که گفته اند ز عیسی مصیح ها یک قطره از کرامت زینب نمیشود هرجا که حرف اوست همان جاست کربلا در هر مکان که صحبت زینب نمیشود باید به سوی عرش خدایش سفر کند چرا روی زمین رعایت زینب نمیشود تنها به احترام حسینش اسیر شد هر عاشقی که حضرت زینب نمیشود زینب اگر نبود محرم نداشتیم هیأت نبود این همه آدم نداشتیم تنها پیغمبریست که باید چهل مسیر با شمر هذ و حرمله ها همسفر شود کیو سراغ داری دورش هیچ محرمی نباشه؟ همه رو سوار محمل کرد کجایی عباس زانوت رو برام رکاب کنی هیشکی برام نکرده بین حرامیان سپر هر اسیر شد اما کسی نبود برایش سپر شود تا این دختر کوچک ها را میزدن میومدن دور عمه قایم میشدن الهی قربونش برم تازیانه خورد و هی زدنش گفت نذر میکنم معلم قرآنم زینبو ببینم خیلی وقته خانوم جان رو ندیدم سپرد به ندیمه هاش هر اسیر و فقیری وارد شهر میشه برید نذر منو ادا کنید نان و خرما صدقه بدید گذشت خبر آوردن به ام حبیبه خانم جان یه کاروان اسیر وارد شهر شده بریم صدقه بدیم یا نه گفتن سریع جمع کنیننان و خرما هارو ببرید صدقه بدید رفتن مقابل این کاروان جلو اولین نان و خرما بر نداشت نفر بعدی بر نداشت نفر بعد .... هیشکی بر نداشت رفت سراغ مسئول کاروان یه خانم قد خمیده ای با هیبت جلال عرضه داشت صدقه بر ما حرامه قبول نمیکنیم رفتن پیشه ام حبیبه خانوم هر چقدر اسرار کردیم اینا صدقه قبول کنن عرضه داشتن صدقه بر ما حرامه قبول نکردن متعجب چادرشو سر کرد بریم ببینیم کیه اون وارد کاروان شد دید چند تا زن و بچه با لباس های پاره پاره گشنه تشنه بزرگ کاروان رو نشونش دادن معلمش بود رفت مقابلش ایستاد عرضه داشت خانوم شما کی هستی که میگی صدقه بر ما حرامه؟ فرمود ام حبیبه چه نذری کرده بودی ؟ نذر کرده بودم معلمم زینب رو ببینم فرمود ام حبیبه نذرت قبول من زینبم تا گفت من زینبم دو قدم اومد عقب متعجب شد خانوم جان چرا اینقدر قد ت خم شده خانوم جان چرا اینقد موهای سرت سفید شده دست منو زنجیر فکرش را نمیکردم چه زود گشتم پیر فکرش را نمیکردم بالای تل بودم خودم دیدم که شد خنجر با حنجرش درگیر فکرش را نمیکردم دیدم برادر اصغرت را پیش چشمانت تیری گرفت از شیر فکرش را نمیکردم تا بود عباسم کنارم شمر میلرزید حالا که گشته شیر فکرش را نمیکردم شمشیر بالا رفت و پایین آمد و اکبر مردم از آن تسبیح فکرش را نمیکردم در کوچه های کوفه در پیشه کنیزانم ......... خوابی که دیدم در زمان خردسالی ام با اینکه شد تعبیر فکرش را نمیکردم ______________________ کانال نشرآثار حاج علیرضا شریفی @madiheh_ir کانال متن اشعار حاج علیرضا شریفی @madiheh_matn