هدایت شده از معارف الشیعه
#مصائب_شام
◾️جریان شهادت اُمّوهب در شهر شام...
در نقلی آمده است:
سربازان ظالم، مشغول به عیش و نوش و خوشگذرانی شدند واز غذا دادن به ایتام آل الله غافل گشتند
فَجَعَلوا یَبکونَ مِن شدّةِ الجوعِ والضَّعفِ
▪️پس یتیمان از شدت گشنگی و ضعف، به گریه افتادند.
🩸امّوهب که اسمش« قمر» بود میان اسیران قرار داشت ، او وقتی این حالت کودکان را دید, صدای خود بلند کرد وفریاد زد :
یاقَومُ خافوا مِن غَضَبِ اللهِ تعالی هؤلاءِ ذرّیّةُ الرَّسولِ و بَناتُ البَتولِ یَبکونَ مِن شِدَّة الجوعِ إرحَموا علیهم
▪️ای قوم بترسید ا زخشم خدایمتعال؛ این کودکان ذریه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و دختران حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها میباشند که از شدت گرسنگی گریه میکنند، بر آنها رحم کنید!
وقتی اهل شام سخن امّوهب را شنیدند از همه طرف به او حمله ور شدند و او را با سنگ و چوب میزدند تا اینکه روحش به بهشت رهسپار شد.
هنگامی که اهلبیت علیهمالسلام این این صحنه را دیدند، غمهایشان تازه گشت وشروع کردن به گریه کردن.
📚بحرالمصائب ج۸ ص۱۷
کانال معرفتی " معارف الشیعه "
@maaref_shiaa
هدایت شده از معارف الشیعه
#مصائب_شام
#امام_سجاد_سلام_الله_علیه
🩸حکایت جانسوز «مِنهال» از حال و روز امام سجاد علیهالسلام و دیگر أسرای آل الله در خرابه شام ...
منهال بن عَمرو گوید:
🥀 يك روز در بازارهاى دمشق راه مىرفتم که ناگاه نگاهم به على بن الحسين عليهماالسّلام افتاد.
📋 إذًا أنا بِعليِّ بنِ الحُسين عَلَيهمَالسّلام يَتوَكّأ عَلَى عَصٰا، و رِجلاهُ كأنّهُما قَصبَتان، و الدّمُ يَسيلُ مِن ساقَيه، و الصُّفرةُ قد ازْدادَت علَيه، فَخنقَتْني العَبرة.
▪️او بر عصاى خويش تكيه زده بود. دو پاى مباركش مانند دو چوبه نىْ خشک شده بود و خون از هر دو ساق مباركش جاری و چهره مباركش هم زرد شده بود. از اين حال او، گريه راه گلويم را گرفت؛
🩸عرض كردم: «يابن رسول اللّه! حال و روزتان چگونه است ؟» امام سجاد علیهالسلام گريست و فرمود:
📋 كيفَ حالُ مَن أصبحَ أسيراً لِيزيدِ بن معاوية و نِسائي إلىٰ الْآنِ ما أشَبَعنَ بُطونَهنَّ و لَا كسَوْنَ رُؤوسَهُنَّ نائحاتِ اللّيلِ و النَّهار.
▪️چگونه است حال آن كس كه صبح کند، در حالی كه اسير يزيد پسر معاويه باشد و اهلبيت من از آن روزی که پدرم را کشتهاند، تاكنون با شكم گرسنه خوابیده و بر سرشان پوشش مناسبی نمانده است و شبانه روز گريانند و ناله میکنند.
🥀 همه به غارت رفتهایم و کشته شده و در به در و آواره گشتهایم. هر وقت يزيد ما را طلب کند، گمان قتل، بر خود میبریم.
منهال گويد: گفتم: «اى سيّد من! اكنون به كجا میروى؟» إمام سجاد علیهالسلام فرمودند:
📋 المَحبسُ الّذي نَحن فيه لَيسَ له سَقفٌ و الشّمسُ تُصَهّرُنا بهِ و لا تُرىٰ الهَواء فأفرُّ منه لِضعفِ بدني سُوَيعةً و أرجعُ خشيةً علَى النّساء.
▪️به همان خرابهای كه ما را در آن حبس کردند. خرابهای كه سقف ندارد و از تابش آفتاب میسوزیم و هيچ مكانى و گودالی نیست كه با اين ضعف بدن و سستى تن، اندك مدتى راحت بگيرم و الان از ترس زنان حرم دارم به همان خرابه مراجعت میکنم.
🥀 منهال گوید: پس در همان حال كه با آن حضرت صحبت میکردم، زنى را ديدم كه آن حضرت را صدا میزد. پس امام علیهالسلام مرا رها کرد و به سوی آن بانو رفت. چون پرسیدم که آن زن کیست؟ گفتند: زينب دختر امير المؤمنين عليهالسّلام بود كه آن حضرت را مىخواند و مىفرمود:
📋 إلیٰ اَینَ تَمضی یا قُرةَ عَینی؟
▪️ «اى روشنى ديده من! كجا بودی؟ »
🥀 و آن حضرت مراجعت فرمود و من برگشتم و هر وقت که به ياد آن حضرت و حال او میافتم، گریهام میگیرد.
📚الانوار النعمانیه ج٣ ص٢۵٢
📚معالي السّبطين ج٢ ص١۶٧
کانال معرفتی " معارف الشیعه "
@maaref_shiaa
هدایت شده از معارف الشیعه
#مصائب_شام
🩸نوعروسان شامی، جمع شدند و سر مطهر قاسم ( سلام الله علیه ) را سنگباران کردند …
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که سر های مطهر شهدای کربلا را وارد شهر شام کردند، هر یک از سرها که از دروازه شهر میگذشت، معلونی بر در دروازه ایستاده بود و نام صاحب آن سر را میپرسید.
🥀 تا نوبت به سر مطهر قاسم علیهالسلام رسید، آن حرامزاده امر کرد که عروسها هر یک سنگی را برداند و سر قاسم علیهالسلام را سنگ باران کنند.
📚سرور المؤمنین،نائینی، ص ۱۰۵، بازنویسی شده (نسخه خطی)
کانال معرفتی " معارف الشیعه "
@maaref_shiaa