#داستان_خیاط_شدنم
۱.
سال ۸۴ دیپلم کامپوتر از هنرستان کوشا گرفتم
دوست داشتم برم دانشگاه اما تعصبات خانوادگی این اجازه رو به من نداد
و من یک عدد داداش حسن داشتم و دارم☺️
که از شدت دوست داشتن زیاد،دوست نداشتم روی حرفش حرف بزنم
به همین راحتی قید ادامه تحصیل رو زدم😎
داداش حسن بهم گفت برو دنبال یه حرفه،
یا آرایشگری💅
یا خیاطی🪡
به شدت به آرایشگری علاقه داشتم😍
و به شدت از خیاطی بدم می اومد😩
مادربزرگم خیاط بود
مامانم خیاطی بلد بود
خواهرم دیپلم خیاطی داشت
گرفتی مطلبو؟😉
یک سال و خورده ای به بطالت گذشت
تا اینکه طی یک تماس تلفنی دعوت شدیم به جشن عقد👩❤️👨
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۲.
در حقیقت دعوت شویم به جشن عقد دختر عموم
همون دختر عمویی که همسن خودم بود
و دیپلم خیاطی داشت🥲
خلاصه ما راهی قزوین شدیم و اونجا زمزمه ی این رو شنیدیم که خدیجه لباس عقدشو خودش دوخته😍
نگم براتون که چه لباسی بود
یه چیزایی از مدلش یادمه🙃
پارچه ی ساتن سبز زیتونی
یه پیراهن بلند
دامن کلوش دنباله دار و پیلی دار
خدیجه جان اگر اشتباه میکنم بیا اصلاح کن😅
خلاصه که زیبایی لباس به شدت چشم رو نوازش میکرد
به حدی محو زیبایی لباس شدم
و به حدی این هنر به چشمم زیبا اومد که همون جا رفتم در گوش مامانم گفتم
رفتیم تهران منو ثبتنام کن کلاس خیاطی☺️
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۳.
به حدی عاشق هنر خلق کردن شدم که
فردای روزی که برگشتیم تهران
رسما شاگرد کلاس خیاطی شدم
۱۵ آذر ماه سال ۱۳۸۵ بود☺️
تازه فهمیدم چقددددرررر تو این هنر مستعدم
که البته یه بخشیش برمیگرده به رزومه ی خانوادگی مون😅
استاد خوب😌
دوستای خوب😌
محیط امن و آروم😌
و من تو این شرایط خیلی زود پیشرفت کردم😇
چون زمستون وارد کلاس شدم
ماه اول برای خودم پالتو دوختم
الان دسترسی به عکسش ندارم
تو اولین فرصت حتما براتون عکس نمونه دوختهای اوایل کارم رو میذارم🥰
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۱.
سال ۸۴ دیپلم کامپوتر از هنرستان کوشا گرفتم
دوست داشتم برم دانشگاه اما تعصبات خانوادگی این اجازه رو به من نداد
و من یک عدد داداش حسن داشتم و دارم☺️
که از شدت دوست داشتن زیاد،دوست نداشتم روی حرفش حرف بزنم
به همین راحتی قید ادامه تحصیل رو زدم😎
داداش حسن بهم گفت برو دنبال یه حرفه،
یا آرایشگری💅
یا خیاطی🪡
به شدت به آرایشگری علاقه داشتم😍
و به شدت از خیاطی بدم می اومد😩
مادربزرگم خیاط بود
مامانم خیاطی بلد بود
خواهرم دیپلم خیاطی داشت
گرفتی مطلبو؟😉
یک سال و خورده ای به بطالت گذشت
تا اینکه طی یک تماس تلفنی دعوت شدیم به جشن عقد👩❤️👨
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۲.
در حقیقت دعوت شدیم به جشن عقد دختر عموم
همون دختر عمویی که همسن خودم بود
و دیپلم خیاطی داشت🥲
خلاصه ما راهی قزوین شدیم و اونجا زمزمه ی این رو شنیدیم که خدیجه لباس عقدشو خودش دوخته😍
نگم براتون که چه لباسی بود
یه چیزایی از مدلش یادمه🙃
پارچه ی ساتن سبز زیتونی
یه پیراهن بلند
دامن کلوش دنباله دار و پیلی دار
خلاصه که زیبایی لباس به شدت چشم رو نوازش میکرد
به حدی محو زیبایی لباس شدم
و به حدی این هنر به چشمم زیبا اومد که همون جا رفتم در گوش مامانم گفتم
رفتیم تهران منو ثبتنام کن کلاس خیاطی☺️
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۳.
به حدی عاشق هنر خلق کردن شدم که
فردای روزی که برگشتیم تهران
رسما شاگرد کلاس خیاطی شدم
۱۵ آذر ماه سال ۱۳۸۵ بود☺️
تازه فهمیدم چقددددرررر تو این هنر مستعدم
که البته یه بخشیش برمیگرده به رزومه ی خانوادگی مون😅
استاد خوب😌
دوستای خوب😌
محیط امن و آروم😌
و من تو این شرایط خیلی زود پیشرفت کردم😇
چون زمستون وارد کلاس شدم
ماه اول برای خودم پالتو دوختم
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۴.
خلاصه که زود پیشرفت کردم
چرا؟
چون اطرافیانم تا کارم رو میدیدن بهم اعتماد میکردن و برام پارچه می آوردن
و قسمت خوشمزه ی ماجرا این بود که بهم دستمزد میدادن
یعنی نمیگفتن پارچه های ما رو بدوز یاد بگیری😄
من تونستم با ۳ ماه کلاس رفتن مداوم،تبدیل بشم به یه خیاط حرفه ای
عاشق تمیز کاری لباس بودم
به حدی دوختم ظرافت داشت که بعد از تموم شدن خودم باورم نمیشد
این دوخت،کار منه🥲
و من تو سن ۱۸ تا ۱۹ سالگی به درآمد رسیده بودم🥰
تقریبا هر مدلی رو که نشونم میدادن میتونستم الگوسازی ش رو انجام بدم و بدوزم
پ.ن:زمان ما،اون قدیما😁
گوشی موبایل نبود
نه اینکه نبودا،بود
ما نداشتیم😁
اون عده ی قلیلی هم که داشتن،گوشی نبود که،ما بهش میگفتیم گوشت کوب😂
خلاصه مشتری یا مدل رو
توصیف میکرد ما میکشیدیم براش
یا از ژورنال انتخاب میکرد
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۵.
خلاصه دختری که اصلا خیاطی دوست نداشت
تبدیل شد به یه خیاط برند تو زمان خودش
کارم خیلی تمیز بود
داخل کارم تمیز تر از بیرونش🥰
با چرخ مامانم میدوختم
میبردم خیاطی مردونه برام جا دکمه و سردوز میزدن
خیلی هم خوشحال بودم😍
رفته رفته زیر زمین خونه مون رو کردم اتاق کارم
مامانم چرخ خیاطی برام خرید
یادمه ژانومه مدل ۵۰۰۲
بعدشم با کمک داداش حسنم😉
سردوز نیولایف خردیدم
داداشم پول سردوز رو داد و من کار کردم قرضش رو برگردوندم🥰
پائیز سال ۸۶ آقا رضا اومد و هوش از سرم پرید😅
عقد کردیم
لباس بله برونم رو خودم دوختم😌
لباس عقدم رو هم خودم دوختم😌
چقد خفن بودم من😂
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۶.
در ابتدا به بخش قابل نمایش لباس عقدم دقت کنید
من دوره ی شب و عروس ندیده بودم
ولی انقدر استعداد خیاطی داشتم و عاشق خیاطی شدم که لباسی مثل لباس عروس دوختم برای عقدم🥰
خلاااااصه
خرداد ماه ۸۷ رفتیم سر زندگی مون
و به خاطر بیماری مامانم کمتر خیاطی کردم
ولی اصلا کنار نذاشتم
مسلما نمیتونستم مثل روزگار مجردی مدام پای چرخ باشم
کمتر کار میکردم ولی همچنان هم خودم راضی بودم هم مشتریام
اما
اعتماد به نفسم رفته رفته کم شد
میدونید چرا؟
پیام بعدی رو با دقت بخون تا بهت بگم👇
@bamankhayatsho
🌿
ساعت ۱۶:۱۴
عصر روز جمعه
ناهار و خوردم
نماز خوندم
پایه ی شام شبم رو هم گذاشتم
اومدم اینجا
برای ادامه ی
#داستان_خیاط_شدنم
با من همراه باش🌿
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۷.
باید اعتراف کنم که اعتماد به نفسم کم شد
چون دوست داشتم آقا رضامون
ازم تعریف و تمجید کنه😔
بگه بح بح تو چقدددددر هنرمندی🙄
بح بح تو چقدررررر خلاقی🙄
خوش سلیقه ی کی بودی تو😜
چون تو مجردی خیلی تحسین میشدم
همون توقع رو تو زندگی از همسرم داشتم
غافل ازینکه آدما
احساساتشون،خصوصیات رفتاری شون،نگاهشون،بیانشون و ...
با هم متفاوته🥺
و چون درک کمی داشتم ازین موضوع روز به روز نسبت به کارم دلسرد تر میشدم
کارم همون کار قبلی بود
ظرافتش،دقتش،خلاقیتش
اما بویی از عشق نمیداد😒
دیگه داشتم فقط و فقط برای پول کار میکردم🤑
مثل آقای خرچنگ🦀😂
عشقی پشتش نبود🥺
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۸.
روزا گذشت و من همون طور ادامه دادم
اسفند سال ۹۰ مادر شدم👼🤱
تا یک سال و سه ماهگی دخترم خیاطی نکردم
بعد ازون دوباره استارت زدم
ولی بازم با همون حس و حال😞
بچه داری،کارِ خونه،خیاطی،برو و بیای مشتری اونم تو خونه
همه رو باید هندل میکردم
و تمام تلاشم این بود همیشه زندگیم مرتب باشه☺️
همیشه همه ی کارام رو روال پیش میرفت
زندگیم برق میزد از تمیزی✨
ظاهر و باطن زندگیم تمیز بود که جای گله و شکایت از سمت آقا رضا نباشه
اما دلم خوش نبود به کارم
ودلم میخواست فقط و فقط از سمت همسرم تمجید میشدم🙊
مثلا یه لباس میدوختم با کلی ذوووووق می آوردم میگفتم رضا ببین چقدر قشنگ شده🥰
داخل لباسو نشون میدادم میگفتم ببین چقدر تمیزه🥰
یه نگاه خیلی مختصر میکرد و میگفت
تو تن صاحبش باید خوب باشه🥸
این جوری که همه ی لباسای پشت ویترینم عالیَن
ولی خیلیاشونو بپوشی کلی ایراد دارن😒
من🥺😖😤😟😔😰😵💫
آقا رضا🤨🧐🥸
و همین طور روزا میگذشت
مشتری راضیِ راضیِ راضی
ولی من حالم
بدِ بدِ بد
انگار حال خودم رو گره زده بودم به تعریفای همسرم
اگر ازم تعریف میکرد حالم خوب بود
تعریف نمیکرد داغووووون بودم
سنسور خود ارزشمندی و خود شفقتیم سوخته بود😄
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۹.
تصمیم گرفتم خودمو ارتقا بدم
دو تا متد عوض کردم
فرزند دومم دیماه ۹۶ به دنیا اومد👼👩🍼
دیگه تجهیزات خیاطی م مجهزتر شده بود
منم یه کم قوی تر شده بودم
تلاش تلاش تلاش
انگار دیگه فهمیده بودم
خودم باید خودمو قبول داشته باشم
پذیرفتم که اگر همسرم از کارم تعریف نکنه
نباید خودمو ببازم
حالم بهتر شد🥰
مشتریهام بیشتر🥰
رضایتها خیییییلی بیشتر🥰
ولی خیاطی یه حرفه ایه که یه وقتایی انرژیت میاد پایین
بدت میاد از شغلت
دوست داری کار نکنی
دقیقا همین جا باید کارو بذاری کنار
حتی شده برای چند ساعت
بری سراغ خودت و زندگیت
تا دوباره فِرِش و سرحال بشی
یه وقتایی من یه هفته فاصله میگرفتم تا با حال خوب دوباره شروع کنم🌿
بخاطر حضور امیر عباس و کلاس اولی شدن نازنین
رو آوردم به الگو آماده های بازار
یه مدت کار کردم
شاید حدود یکسال
خروجی هاش برام دلچسب نبود
شایدم من کامل نبود😏
مدام خودم رو ارتقا دادم
افتادم تو مسیر آموزش و پیشرفت
برای رسیدن به امروز خیلی تلاش کردم
شبا تا ۲ و ۳ کار میکردم
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۱۰.
یاد گرفتم خودم الگوی آماده درست کنم
نه با نرم افزار
کاملا تجربی😌
انقدر رو الگوهام بالا پایین و آزمون و خطا میکردم تا یه خروجی بینظیر بهم بده
دیگه با وجود امیر عباس کار کردن برام راحتتر شده بود😍
چون به الگوهام ایمان داشتم😍
انقدر تلاش کردم و آموزش دیدم تا سال ۹۹ رسیدم به خیاطی بدون پرو
دیگه زیاد درگیر پرو گیری و برو و بیا نبودم
تصمیم گرفتم شروع کنم به آموزش دادن
از بهمن سال ۹۹ استارت زدم با ۳ تا شاگرد🥰
اردیبهشت سال ۱۴۰۰ به واسطه ی یه مشکل
حدودا ۶ ماه از کارم دور شدم🥺
و بعد از ۶ ماه کم کم کم کم دوباره استارت زدم
ولی دیگه اصصصصلا زهرای ضعیف قبل نبودم
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۱۱.
دیگه یاد گرفتم خودم خودمو دوست داشته باشم
دیگه انگشت اشاره م سمت همسرم نبود که بگم
👈تو منو نمیبینی
👈تو هنر منو نمیبینی
👈تو بی تفاوتی نسبت به من و هنرم
با اجازه تون انگشت رو برگردوندم سمت خودم👉
به خودم گفتم
هر آنچه که از دیگران توقع داری رو باید تو خودت جستجو کنی
تو👉 بهترینی
تو👉هنرمندی
تو👉قدرتمندی
تو👉 نباید نیاز به تعریف همسرت داشته باشی
تو👉تعیین میکنی تو زندگیت چه اتفاقایی می افته
و خودمو رشد دادم🌱
برای پیشرفت خودم برای آگاهیم تلاش کردم
حالم بهتر و بهتر شد
چون دیگه خودم خودمو قبول داشتم😇
دیگه نه تعریف نکردن دیگران از من
حالمو بد میکنه
نه تعریف کردنشون حالمو خیلی خوب میکنه
حالم با خودم خوبه
خودم رو تغییر دادم
دنیای اطرافم هم تعریف کرد❤️💪
با من همراه باش
@bamankhayatsho
#داستان_خیاط_شدنم
۱۲.
بعد از این همه اتفاق و تغییر،تصمیم گرفتم آموزش رو جدی تر بگیرم
دوخت و دوز برای مشتری رو گذاشتم کنار و رفتم تو حیطه ی آموزش
امروز مدرس خیاطی حضوری و آنلاین هستم
فعلا دوره ی مقدماتی و پیشرفته ی نازکدوز رو به صورت کااااملا حرفه ای
با خروجی بینظیر آموزش میدم
دخترای حضوریم حال و هوای کلاسم رو دوست دارن🌿
و این رو از پیامهای پر مهرشون و ابراز احساساتشون سر کلاس حضوری متوجه میشم🥰
با من همراه باش
@bamankhayatsho