eitaa logo
دیالمه کانال سلام فرمانده
128 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
8.2هزار ویدیو
436 فایل
ذو الفقار علی (ع) #امام_رضا بیمارم و از دوست شفا می‌خواهم از اهل کرم لطف و عطا می‌خواهم مشهد برسم کنار هر گلدسته هر چیز  ندارم از رضا می‌خواهم دوستان با ما باشید تا با بصیرت چشم فتنه را کور کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد ، تاریخ‌پژوه و استاد درس خارج حوزه 📺 کار امام زمان، فرماندهی و اداره است. 📺 امامِ بر حقی که در میدان می‌زند، نیرو ندارد. 📺 امام زمان نمی‌آید مگر این که داشته باشد. 📺 ما باید بتوانیم جان امام را حفظ کنیم و تا در منطقه باشد، جان امام در خطر است. 📺 انتقام ، اخراج آمریکا از منطقه است. 📺 عربستان و هم جزء منطقه‌اند. اخراج آمریکا، راه ظهور را هموار می‌کند.
📙داستان بسیار زیبا👌 👈 پسر جوانی، با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسبی، خود فروشی می کردند روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست. در آنجا پیرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد. 🌸 پیرمرد در حین کارکردن، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید: پسرم، چند سالت است؟ گفت: بیست سالم است. پرسید: برای اولین بار است که اینجا می آیی ؟ گفت: بله  پیرمرد آه پر دردی از ته دل  کشید و گفت: می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای؛ به من هم مربوط نیست، ولی پسرم، آن تابلو را بخوان. پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود. سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد 👈گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی  آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است   صبر کن تا پیدا شود زمین بایری ❣ قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید … اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت: پسرم، روزگاری من هم به سن تو بودم و به اینجا آمدم، چون کسی را نداشتم که به من بگوید  :  «لذت های آنی، غم های آتی در بر دارند»کسی نبود که در گوشم بگوید: 🔆  ترک شهوت ها و لذت ها سخاست هر که درشهوت فرو شد بر نخاست کسی را نداشتم تا به من بفهماند: به دنبال غرایز جنسی رفتن، مانند لیسیدن بر روی لبه است؛ عسل شیرین است، اما زبان آدمی به دو نیم خواهد شد.🗡 کسی به من نگفت :   اگر لذتِ ترک لذت بدانی ✨  دگر لذت نفس را لذت ندانی✨  پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.✨ 👈  چیزی در درون پسر فرو ریخت … حال عجیبی داشت، شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد: « گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی …» و دیگر هرگز به آن مکان بازنگشت... ‌💕💙💕