{ مأوا..
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَیُهَاالعَزیز✨
سلام بر تو ای عزیز🌿
#سلام_امام_زمانم♥️
روزمان را با تلاوت قرآن کریم به نیت تعجیل در فرج آقای مهربانمان شروع می کنیم.📖
#جزء_اول
#صفحه_هفتم
#نذر_ظهور
@maevaa_ir
{ مأوا..
امامِ من💫 سحرنیمهٔ شعبان بود.سال۲۵۵هجری. نرجس سلام الله علیها عبادت میکرد. مثل همهٔ شبها! نیمه شب ر
امامِ من💫
در کودکی به حکمت باز کرده و در بزرگی حجت خود در زمین قرار می دهد !
حکیمه در حال و هوای آسمانی خود حیران بود که مهدی به دنیا آمد.😍نوزاد را دید که سر به سجده گذاشت و انگشتان اشاره اش را به سمت آسمان گرفت و :🤲
_ اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً رسول اللّه و اشهد ان ابی امیر المومنین حجه اللّه ...اللهم انجز لی عهدی و اتمم لی امری و ...
عهد مرا وفا کن ،کارم را به انجام رسان ، گام هایم را استوار نما و زمین را به وسیله ی من پر از عدل و داد کن ...🤲
نوزادی که بر بازوی راستش نوشته بود :
_ جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
می آید حق و نابود می شود باطل ...🌱
_ مریم حیران مانده بود .دختری بود پاک و مطهر ، اصلا ازدواج نکرده بود ،
پس وعده ی تولد فرزندش عیسی چه بود .
امّا حیرت بعدش بیشتر بود ، نوزاد دو سه روزه اش لب باز کرد و با مردم سخن گفت .عیسی بن مریم اکنون در آسمان است ...زنده و منتظر امر فرج .🌼
*کمال الدین و تمام النعمه.
💠
امام صادق علیه السلام فرمودند :
یهود و نصاری ، همه می گویند : که عیسی علیه السلام کشته شده ...و این گونه نیست .
📚#کتاب_امامِ_من صفحه۱۹
@maevaa_ir
سربازان امام زمان عجل الله از هیچ چیز جز گناهانِ خویش نمی هراسند.
الهی بِحَقِّ زِینَب کُبری عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَج🌼🌱
#شهیدانه
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#امام_زمان
@maevaa_ir
#استوری❤️
خدانکندکه برای تعجیل فرج امام زمان عجل الله دعا کنیم،ولی کارهایمان برای تبعید فرج آن حضرت باشد.
#آیت_الله_بهجت
#امام_زمان
@maevaa_ir
✨️اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ✨️
سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاکیزه و پاکت🌹
سلام#امام_زمانم💚
روزمان را با دعای #استغاثه بر امام زمان به نیت سلامتی و ظهور ایشان آغاز می کنیم.
@maevaa_ir
{ مأوا..
امامِ من💫 در کودکی به حکمت باز کرده و در بزرگی حجت خود در زمین قرار می دهد ! حکیمه در حال و هوای آس
امامِ من💫
غیبت قائم هم همین طور است، به خاطر طولانی شدنش آن را انکار می کنند، هر کس چیزی می گوید :
_هنوز متولد نشده و ...😔
_از دنیا رفته ...😔
_بیشتر از دوازده امام قبول دارند ...
_روح قائم در کالبد دیگری حلول کرده ...
امّا نه ، این ها حرف های باطلی است ...
برای خدایی که عیسی را بدون پدر خلق کرد، او را به سخن واداش ؛ طول عمر دادن امری عادی است
و امر ، امر خداست...
معجزه کم و زیاد ندارد.ساعت و مکان ندارد .
در فرمول و ذهن نمی گنجید .
معجزه امر خداست .امر، امر خداست .
مثل خلقت من و شما که معجزه است. مثل مردمک چشمی که یک میلیارد رنگ را تشخیص می دهد.مثل روز ، مثل شب ...
هم معجزه است .🥰
همه ی ادیان، معجزات پیامبران را هم می گویند ، هم تایید می کنند .
دروغ گوها، سرمایه دارها،لذت طلب های خودخواه، کلاه بردارها، عقده ای ها ... همه چیز را دروغ جلوه می دهند .همه ی پیامبران را ، خدا را ...
دروغ حرف های خودشان است و آنان که دلشان خدا را نمی خواهد ، گول می خورند.😔
و زمان می گذردو مرگ پایان لذّت هاست و دروغ ها...
وخدا خالق معجزه ی مرگ است .🌱
📚#کتاب_امامِ_من صفحه۲۰
@maevaa_ir
#تشرفات
🕌 آماده شدن مقدمات زیارت کربلا بدون داشتن پول و گذرنامه
☑️ شهید محراب و معلّم اخلاق، مرحوم آیت اللّه دستغیب تشرّف زیر را که از زبان بنده برگزیده خدا، مرحوم فشندی تهرانی شنیده اند، در کتاب «داستانهای شگفت» خود آورده اند:
▫️ قریب بیست سال قبل, شب جمعه بود.
با آقا سید باقر خیاط و جمعی رفتیم مسجد جمکران.
🌌 همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود و شمعی در پشت بام روشن کرده بود و دعا میخواند و من مشغول به نماز شب بودم؛
✨ ناگاه دیدم هوا روشن شد. با خود گفتم ماه طلوع نموده. هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم. یک مرتبه دیدم به فاصلۀ پانصدمتر زیر یک درختی یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به آن پیرمرد گفتم:
🔹 شما کنار آن درخت سیدی را میبینی؟
▫️ گفت:
🔸 هوا تاریک است چیزی دیده نمیشود. خوابت میآید؛ برو بگیر بخواب.
▫️ دانستم که آن شخص نمیبیند.
من به آن آقا گفتم:
🔹 آقا من میخواهم بروم کربلا؛ نه پول دارم نه گذرنامه. اگر تا صبح پنجشنبۀ آینده گذرنامه با پول تهیه شد، میدانم امام زمان (عجل الله) هستید و اِلّا یکی از سادات میباشید.
🌌 ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد. صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم. بعضیها مرا مسخره نمودند.
⏳ گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود، در میدان فوزیه برای کاری آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود. کنار دیواری ایستاده بودم و باران میآمد. پیرمردی نزد من آمد. او را نمیشناختم گفت:
🔸 حاج محمدعلی مایل هستی کربلا بروی؟
▫️ گفتم:
🔹 خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه.
▫️ گفت:
🔸 شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید.
▫️ گفتم:
🔹 عیالم را میخواهم ببرم.
▫️ گفت:
🔸 مانعی ندارد.
▫️ بعد به فوریت رفتم منزل؛ عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم. گفت:
🔸 فردا صبح همینوقت بیایید اینجا.
▫️ فردا صبح رفتم همان محل. آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمۀ پنج هزار تومان به من داد و رفت و بعداً هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند. بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند:
🔸 گذرنامه را گرفتی؟
▫️ گفتم:
🔹 بلی
▫️ و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم.
🗓 تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است. شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم.
⬅️ داستانهای شگفت جلد ۱ (صفحه ۲۴۸)
#امام_زمان
@maevaa_ir