"اصلا خیر و برکت از همه چیزها رفته."
شهباز سرش را از روی تصدیق تکان داد و گفت: "قربان دهنت. انگار دوره آخر زمان است. رسم زمانه برگشته. خدا قسمت بکند بیست و پنج سال پیش در خراسان مجاور بودم. روغن یکمن دو عباسی بود، تخممرغ میدادند ده تا صد دینار. نان سنگک میخریدیم به بلندی یک آدم. کی غصه بیپولی داشت؟ خدا بیامرزد پدرم را، یک الاغ بندری خریده بود. با هم دو ترکه سوار میشدیم.
من بیست سالم بود، توی کوچه با بچههای محلهمان تیلهبازی میکردم. حالا همه جوانها از دل و دماغ میافتند، از غورگی مویز میشوند، باز هم قربان دوره خودمان، بقولی آن خدا بیامرز: اگر پیرم و میلرزم بصد تا جوان میارزم."
یدالله پک زد به چپقش، گفت: "سال به سال دریغ از پارسال!"
#صادق_هدایت