خورشید دوباره جان گرفته، میسوزد ولی ما به شب های سردمان عادت کرده ایم؛ این بار نوبت حس نا آشنای گرماست ک مارا بسوزاند، این روز ها خوشی ها دیگر رنگ و بوی قدیم را ندارد و من به این گرما تعلق ندارم حتی دیگر به آن سرمای پیشین. و حالا من نه به خوبی و نه به بدی و حتی مرگ تعلق ندارم. انگار در وجودم حس زیستن مرده حتی در جهانی دیگر!
یه نفر سعی میکنه یکم بهم نزدیك بشه .
من : اگه این اشتباه مرگبار رو نکنی امنیتت بیشتره !
چطوری میتونم انقدر خوب وانمود کنم که آدم خوب و سالمیام ؟
بازیگری مهارتیه که هیچوقت براش تلاشی نکردم و در عین حال میتونم به خوبی ازش استفاده کنم . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه نکن . گریه نکن.