مجله هفده دی
🔸قیام علیه مرزها
روایت زنی که هندسۀ نقشها را تغییر داد
زهرا سادات امیری
وقتی برای نخستینبار با زندگی خانم مرضیه دباغ آشنا شدم، احساس کردم با شخصیتی روبهرو هستم که در هیچ قالب از پیشساختهای نمیگنجد. زنی که هم مادر هشت فرزند بود و هم فرماندۀ سپاه، هم در زندانهای ساواک شکنجه شد و هم در حساسترین مأموریت دیپلماتیک جمهوری اسلامی، در کنار آیتالله جوادی آملی و محمدجواد لاریجانی، پیام امام خمینی را به گورباچف رساند. این تنوع نقشها، در نگاه نخست شاید پراکنده به نظر برسد، اما هرچه بیشتر در زندگی او دقیق میشوم پیوستگی عمیقی را میان همۀ این کنشها میبینم؛ پیوستگیای که حول یک محور شکل گرفته: قیام لله!
مرضیه دباغ برای من نه یک زن آوانگارد به سبک غربی بود، نه آن طور که برخی تصور میکنند استثنایی است که باید در حاشیۀ تاریخ انقلاب اسلامی باقی بماند. او زنی بود که هر موقعیت را بر اساس وظیفهی دینی و انقلابی اش بازتعریف کرد. وقتی مادر بود، با تمام وجود به تربیت فرزندانش پرداخت؛ هشت فرزند، در دل روزهای پرتنش مبارزه و تبعید و بازداشت. حتی زمانی که برای شکستن روحیه، دخترش را تحت شکنجههای وحشیانه قرار دادند، عطوفت مادرانهاش به انفعال تبدیل نشد؛ بلکه به ارادهای استوار بدل شد که از ایمانش تغذیه میکرد.
وقتی مقرر شد برای ادامهٔ مبارزه ترک وطن کند، در شرایطی که ماندن برابر با بازداشت و خاموشی بود، او نه برای نجات خود بلکه برای نجات آرمانی که به آن ایمان داشت رفت. او از همسر و فرزندانش دور ماند، اما هرگز از مسیر انقلاب فاصله نگرفت. کنشگری او در سوریه، لبنان و فرانسه، ادامهٔ همان قیامی بود که در خانه و زندان ساواک آغاز شده بود. بهنظر من او فقط محافظ شخصی امام در پاریس نبوده است بلکه حتی امروز هم از راه امام محافظت میکند تا هر وقت کسی امام را جور دیگری برایمان ترسیم کرد، مرضیه دباغ را نشانش بدهیم. او نشان داد که زن مسلمان، اگر اهل تشخیص موقعیت و عمل به وظیفه باشد، میتواند در هر جایگاهی حضور مؤثر داشته باشد بیآنکه زن بودنش را نادیده بگیرد یا در پی تقلید از مردان باشد. او زن بود و زنانه زیست.
انتخاب او از سوی امام خمینی برای حضور در هیئت مذاکره با گورباچف، تصادفی نبوده است. به نظر من امام، با انتخاب مرضیه دباغ، ظرفیت زن مسلمان برای کنشگری در سطح جهانی را به رخ کشید تا امروز کسی نتواند او را استثنائی قلمداد کند که شاید از سر ناچاری و قحط الرجال برای تحقق انقلاب کنشگری میکرد.
زندگی مرضیه دباغ، در ظاهر پر از نقشهای متنوع است اما در باطن، یکپارچه و منسجم است. او به ما آموخت که زن مسلمان، اگر بخواهد برای خدا قیام کند، هیچ مرزی نمیتواند مانعش شود نه مرزهای جغرافیایی، نه مرزهای جنسیتی و نه مرزهای ذهنیای که جامعه برایش ترسیم کرده است.
مرضیه دباغ نه در پی دیده شدن بود، نه در پی شکستن مرزها برای اثبات خودش؛ او در پی انجام وظیفه الهی بود و همین وظیفهمحوری، او را به الگویی ماندگار بدل کرد. الگویی که ما امروز، اگر بخواهیم در مسیر ایمان و آگاهی گام برداریم میتوانیم از آن الهام بگیریم، شاید نه برای تکرار همان کنشها بلکه برای بازآفرینی روح آنها در زمانۀ خویش.
📝 فصلنامه هفده دی|جستار مجازی
@mag_17dey
مجله هفده دی
🔸قصۀ پرغصۀ دیدار (۱)
بگذاریم ولی، ولی بماند
مریم صدری
از ظهر که از زیر پتو با چشمان ورمکرده که یادگاری آنفولانزاست، خبر دیدار را دریافت کردم، بیش از صد بار کانالها را چک کردم تا محتوای کامل بیانات را گوش کنم. بیقراریام برای گوشدادن به صوت کامل صحبتها وقتی بیشتر شد که دیدم چه قسمتهایی از صحبتها دارد دیده میشود، در تمام کانالها پخش میشود و شیرینزبانیها تکملهاش میشود. اولین کلیپ که پخش شد مثل وقتی بود که برای سوپرایزکردن عزیزترین انسان زندگیات کلی برنامه میریزی تا تولدش را جشن بگیری و او نفهمد؛ اما میفهمی او از قبل فهمیده بوده، همینقدر ضدحال. تمام ذوقم کور شد. از آن بدتر واکنشهای مضحک و متحیرکنندهٔ جماعت بود. در تمام طول صحبتهای آقا این واکنشها قلبم را به درد میآورد. از یک جایی به بعد انگار اصلاً حرفها را نمیشنیدم؛ عجیب بود اما با تمام وجود شرمنده بودم. آنها در واکنش به بدیهیترین و تکراریترین حرفهای آقا طوری از جا کنده میشدند انگار اولینبار است که میشنوند و شرمندگیاش برای من میماند. در لحظه هم دلم میسوخت هم عصبی بودم؛ دلم میسوخت از اینکه این حجم از ذوقزدگی نشان از جدیدبودن حرفها برایشان است یا شاید اینکه دستشان پر شده که وقتی برگشتند تا مدتها کیفور باشند از اینکه کسی بالاخره آنها را با شأن و جایگاهشان دیده، انگار بالاخره یک پناه پیدا کردهاند، کسی که آنها را میفهمد و زحمتشان را ارج مینهد. عصبی بودم که مقصر کیست که هر سال آقا باید همین مفاهیم را تکرار کنند و مستمعین دستوجیغزنان در پوست خود نگنجند و ریشوسبیلدارهای خوشمزه هم مزهپراکنی کنند و برود تا سال بعد و دوباره همین آش و همین کاسه؟
راستش را بخواهید چند سالی میشود که ارمغان این دیدار برایم بهجای ذوقزدگی، شرمندگی است. شرمنده از اینکه ولایتپذیریمان لقلقهٔ زبان است، شور و هیجانی است نوشتهشده در کف دست و سربند. گریزی که آقا به حضرت زهرا(س) زدند داغ دلم را بیشتر کرد. آری، ما زنان ایرانی باید درس و هدفمان را از او بگیریم اما بهگمانم نان عدهای در این نیست و نمیگذارند وگرنه زن انقلاب اسلامی به تعبیر آقا، نگاهش به قله است؛ یعنی جایی که حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) ایستادهاند و تلاش میکند تا میتواند خودش را به آنها نزدیک کند. روضهٔ فاطمیه برای من درس ولایتمداری است. یکبار مدار کل زندگی سیده نساءالعالمین را ولایت قرار دهید و بازخوانی کنید؛ شاید درد مشترک یافتیم. من زندگی خرجشدهٔ فاطمه(س) در راه ولی را میبینم که این دیدار شرمندهام میکند. شاید مهمترین میراث فاطمه(س) برای ما قالب تعامل با ولی است. کجای زندگی او سراغ دارید که او نشسته باشد تا ببیند ولی چه میگوید و بعد ارزیابی کند و عقل محاسبهگر را به کار بگیرد و امکانات و شرایطش را بالا و پایین کند و بعد ببیند آیا با توجه به محدودیتهایم این کار بر من هم واجب است؟ شما را به مقدساتتان، یک لحظه را نشان دهید که فاطمه(س) پشت ولی حرکت کرده است. او شاید از پشت در، به انفعالکشیدهشدن امروزی ما را میدید که آنگونه در راه ولی دوید تا به ما خطمشی بدهد. فاطمه جلوی ولی درآمد تا او خرج ولی شود، نه ولی خرج او.
اخراجیهای یک را یادتان هست؟ آن لحظه که مجید سوزوکی جلوتر از فرماندهها راه میافتد تا مسیر باز کند، پایش را محکم روی هر نقطهای فشار میدهد تا معبر باز شود و لشکر برود برای مرحلهٔ بعد. همان لحظه که با گیوههای زهواردررفتهاش محکم پا میکوبد، صورتش را به یاد دارید؟ یادم هست هر بار محو صلابتش میشوم. اصلاً اولینبار منتظر بودم مجید سوزوکی همینجا شهید شود و همهچیز تمام شود. اگر بنا بود او هم عقل محاسبهگر و توجیهگر داشته باشد، لشکر باید همانجا میماند و فرمانده معطل میشد؛ اما او بهخوبی نقشش را فهمیده بود: معبر باز کردن.
📝 فصلنامه هفده دی|جستار مجازی
@mag_17dey
مجله هفده دی
🔸قصۀ پرغصۀ دیدار (۲)
بگذاریم ولی، ولی بماند
مریم صدری
قالب تعاملی که حضرت زهرا(س) به خون خود آغشته کرد و برایمان به امانت گذاشت هم همین است. نمیدانم، شاید الان کمی بتوانید شرمندگیام را درک کنید. پر و بال فاطمههای آقا را بستند که هر سال آقا ناگزیر از تکرار است. فاطمهها میدانند باید جلوی او باشند، بروند و پا روی مینها بگذارند تا مسیر جدید باز شود تا امت با جلوداری ولی به آنسوی تپه برسند و حال ولی دستور بعدی را بدهد. یکبار تاریخ خودمان را ورق بزنید تا جلوداری فاطمههای انقلاب را ببینید.
مخاطب حرفهای آقا در این دیدارهای سالانه برایم چند دستهاند: زنان، مردان، حلقهٔ میانی و قانونگذار. روضهٔ زنانه را خواندم، اما یک قسمتش ماند که گریزی زدم: اینکه چرا هنوز هم خانمها با شنیدن اینکه زن مدیر خانه است، نه کارگزار، از خوشحالی روی پا بند نمیشوند؟ نمیدانم عقل توجیهگر عدهای اینجا چه برای ارائه دارد، اما بهگمانم این یکی را حداقل باید به خود بگیرد.
به نظرتان توصیههای سالانهٔ آقا دربارهٔ نحوهٔ تعامل و نوع نگاه به زن برای کیست؟ سختش نکنیم؛ نهایتاً ادمینهای خوشمزه در سطحیترین لایه با این توصیهها در قالب جوک برخورد میکنند و آقا دوباره سال بعد میفرمایند: «زن کارگزار نیست!» چه بلایی سر مرد انقلابی آمده که آنقدر از میدان دور است که آقا باید آنقدر مصداقی ورود کند و به او بگوید که چه باید انجام دهد؟ اینها را درحالی مینویسم که اشک در چشمانم حلقه زده از اینکه تمام این حرفها آنقدر روی زمین مانده که بارها مثل روز اول باید تکرار شوند.
خط بعدی روضه که برای حلقهٔ میانی و قانونگذار است، مخصوصاً با حماسهآفرینی دربارهٔ مهریه در روز دیدار را خودتان برای خودتان بخوانید.
درد من این است که ولی را به پدرِ توصیهگر مهربان و خیراندیشی که هوایمان را دارد، تقلیل دادیم. اصلاً به روی مبارکمان نمیآوریم که حرفهایش فرمان است و لازمالاجرا. همین است که هر سال برای دیدن آقا، رنگ پردههای بیت و «زن کارگزار خانه نیست» ذوق میکنیم و بعدش با لبخند رضایت به زندگی عادیمان برمیگردیم تا سال بعد. نهایتاً اگر خیلی هنر کنیم موشکافانه به دنبال واژه و اشارهای از آقا هستیم تا تفسیرهای خودمان از او را مزین به مهر تأیید کنیم. خودمانی بگویم، همگی در حال مصرف آقا هستیم.
📝 فصلنامه هفده دی|جستار مجازی
@mag_17dey
مجله هفده دی
🔸سرباز خط مقدم یا سیاهی لشکر؟!
از پیشتازی در انقلاب تا حاشیه نشینی در تشکلها؛ روایت به عقب رانده شدن دختران دانشجو
فاطمه قربانی
همیشه یکی از رویاهایم این بود که دوران دانشجوییام، حوالی انقلاب و اوایل شکلگیری نظام اسلامی سپری شود. هر بار تصاویر دانشجویانی را میدیدم که پیش از انقلاب تظاهرات برپا میکردند، مبارزه میکردند، مخفیانه کتابهای ممنوع را ردوبدل میکردند، ساعتها با مخالفین بحث و جدل میکردند و برای آرمانشان زخم برمیداشتند، آرزو میکردم کاش من هم یکی از آنها بودم.
وقتی تصاویر دانشجویان، به ویژه دختران دانشجویی را میدیدم که سفارت آمریکا را تسخیر کردند، شوری وصفناشدنی، وجودم را در بر میگرفت. احساس قدرت میکردم. احساس میکردم در جوانی و با دستهای خالی هم میتوان با استعمار گلاویز شد.
زمانی هم که تریبونهای دانشجویان تشکیلاتی را در دیدار با رهبر انقلاب و رؤسای جمهور میشنیدم، گمان میکردم جنبش دانشجویی هنوز هم پررمق است. قلبم تندتر میزد و آرزو میکردم زودتر رخت دانشجویی بر تن کنم و یکی از آن مشتهای گرهکرده و فریادهای بلند باشم. به ویژه آن سالی که خانم رضوی علوی به عنوان نمایندۀ دفتر تحکیم وحدت در دیدار رهبری با تشکلهای دانشجویی صحبت کردند، از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. آرزو میکردم روزی من هم امکان ایستادن و صحبت کردن در این جایگاه را داشته باشم. آن وقتها نمیدانستم در تشکلی که قرار است در آن فعالیت کنم، این سهمیه هیچ وقت به دختران تعلق نمیگیرد.
تصوراتم با واقعیت بسیار متفاوت بود. فعالیتهای زیادی داشتیم. حلقههای مطالعاتی برگزار میکردیم. دربارۀ موضوعات روز سخنران دعوت میکردیم. مناظره میگرفتیم. اردو میبردیم. فیلم و مستند اکران میکردیم. آن وسطها هم مطالبهگریهایی داشتیم که گاهی به ثمر مینشست. اما در مقایسه با انتظاراتی که آقا هر سال در دیدارهایشان با ما مطرح میکردند، خیلی عقب بودیم. جنبش دانشجویی که روزگاری مانند دوندهای چابک و پرقدرت بود و نظام سلطنت را براندازی کرده بود، حالا به نفسنفس افتاده بود و به سختی گام برمیداشت.
وضعیت ما دختران که چندان جالب نبود. عکسهای زنان مجاهد و انقلابی مانند خانم دباغ را به دیوارهای اتاقمان در تشکل میزدیم. اما بعد از چهار دهه از انقلاب، عمدۀ وقتمان در تشکل صرف این میشد که هر روز گعده و برنامه بگیریم تا برای اصل ضرورت حضور اجتماعی زن استدلال بیاوریم. حتی یک بار برای اینکه یک سخنران در یکی از برنامههایمان از اشتغال زنان بیش از اندازه دفاع کرده بود، مجبور شدیم به جلسه نظارت برویم!
آن وقتها همیشه حلقهی مطالعه و گفتگو دربارۀ بیانات رهبری در حوزۀ زنان داشتیم. کتابهایی را میخواندیم که بیانات را جمعآوری کرده بودند. ولی هیچ کدام کامل نبودند. برای همین من بعد از دورۀ تشکیلاتی تازه یک جایی خواندم که آقا گفته بودند: «خانمها، سربازان خط مقدم انقلاب بودند و این به معنای واقعی کلمه است و من به عنوان یک مبالغه نمیگویم. اگر زنها با انقلاب سازگار نبودند و به آن باور نداشتند، مطمئناً این انقلاب واقع نمیشد». اما ما به سختی خودمان را در انتهای صف جا میکردیم. حتی وقتی تصمیم گرفتیم یک طرح بزرگ دربارۀ مسائل زنان در دانشگاه اجرا کنیم، مسئولیت ستاد آن به یکی از آقایان واگذار شد.
البته ما برای تغییر این وضعیت تلاش زیادی داشتیم. برای مثال با چاپ یک نشریه و اثبات تواناییهایمان توانستیم جایمان را در تحریریۀ نشریه اصلی تشکل پس بگیریم. یا یکی از دوستانمان آنقدر در طراحی حرفهای عمل میکرد که با اصرار طراحیهای مهم را به او میسپردند. با پافشاری و سختکوشی اجازه نمیدادیم در تصمیمگیریهای مهم ما را نادیده بگیرند. این تغییرات کوچک کمی به ما دلگرمی میداد. هر چند که بسیاری از آنها در دورههای بعد از ما دوباره از میان رفت.
روزهایی که میدیدم جنبش دانشجویی به حال احتضار افتاده است، فکر میکردم شاید یکی از مهمترین علتهایش همین باشد که سربازان خط مقدم آن، به سیاهلشکر تبدیل شدهاند. دخترانی که در دورۀ انقلاب و دفاع مقدس پیشران بودند، حالا به انفعال کشیده شدهاند. تا مدتها از دیدن این روند پسرفت عصبانی بودم. اما مدتی پیش در یک رویداد دانشجویی، دخترانی خوشفکر و پرشور را راهبری کردم که توان زیادی برای انجام کارهای بزرگ داشتند. کاش بتوانند زمین بازی را عوض کنند.
📝 فصلنامه هفده دی|جستار مجازی
@mag_17dey
مجله هفده دی
🔸«اون حضرت زهراست، فرق داره»(۱)
حضرت زهرایی که نمیشود از او الگو گرفت!
زینب علیاشرفی
نیمساعتی از وقت جلسۀ تفسیر خانمها مانده بود و یکساعتی هم تا اذان ظهر. چند مرد بیاعتنا به حضور خانمها سرشان را انداختند پایین و وارد مسجد شدند. یکیشان بیرون مسجد گفته بود که خانمها بروند خانهشان قرآن بخوانند. استاد تفسیرمان اعتنا نکرد. مردها رفتند آنطرف پرده و خانم قزوینی هم اینطرف، درسش را سر گرفت. ماه رمضان اوایل دهۀ هشتاد بود. شنیدم که آنطرف پرده پیرمردها غرغر کردند و خانمی هم اینطرف دمبهدمشان داد:
-چه معنی داره صدای زن رو مرد بشنوه؟
نوجوان بودم و سر پربادی داشتم. رفتم سراغش:
-چرا کلاسو به هم میزنید؟
دوباره حرفش را تکرار کرد. با چه آبوتابی هم! اصلاً متوجه تناقض حرفش نبود که همان موقع صدای خودش را هم پردهنشینهای ریشوسیبیلدار میشنوند. گفتم: «اشکال شرعی اگه داشت حضرت زهرا(س) تو مسجد برای مردها خطبه نمیخوند.» جوابش را فاتحانه پرت کرد توی صورتم:
-اون حضرت زهراست. فرق داره.
آن روز اولین بار بود که این حرف را میشنیدم؛ ولی آخرین بار نشد. بعد از آن هر وقت بحث حضور اجتماعی زن مسلمان و کنشگریاش شد و به این حضور تاریخی و تاریخساز ارجاع دادیم، عینِ هر بار استثناسازی نظریهپردازانِ «پردهنشینی زن در هر زمان و مکان و شرایطی» شروع شد:
-اون حضرت زهراست. فرق داره.
آنقدر تکرار کردند که بعید نبود یکجایی ما هم باورمان بشود حضرت زهرا(س)، استثناست. شک کنیم در اینکه حضرت فاطمه(س) برای همۀ ساحات زندگی یک مسلمان-اعم از زن و مرد- الگو باشد. شکی که این گروه انداخته بودند به جانمان نقطۀ پایان نداشت. میتوانست برسد به اینجا که اگر این کنش حضرت استثنا باشد پس لابد باقی رفتارهای زنانه و مادرانهاش هم استثناست! ما که ظرفیت ایشان را نداریم. نکند حجاب و حیایشان هم استثنا باشد!
بعد از آن هم قطعاً شک میشد مورچۀ سیاهی که روی سنگ سیاه، نرمنرم جلو میرفت و کسی نمیدیدش. بعید نبود که حتی برسد به جاهای باریک:
-اگر ماجرا اینی باشه که اینا میگن، هر فاطمیه حرف زدن از سیرۀ دختر پیامبر چه غرض عقلایی میتونه داشته باشه؟ اینطوری که میشه یه خاطرهپردازی فانتزی-درام از گذشتۀ تاریخی امت!
ولی اینطور که نمیشد؛ تنگنظرها به اسم دین هر کاری بکنند، شک بیندازند به جامعه، ما هم شک را ول کنیم تا برای خودش بچرخد و سنگربهسنگرِ قلب و ایمانمان را تسخیر کند؟
اگر قرار بود حضرت فاطمه(س) استثناء باشد، اسمش را زهرا نمیگذاشتند که بشود نور و بتابد به معرکههای تاریخ و حق و باطل را از هم جدا کند. اگر قرار بود استثنا باشد که لازم نبود رهبری توصیه کند: «ما باید خودمان را به این مرکز نور نزدیک کنیم.»
یکی از منابع اصلی شناخت ما از حضرت زهرا(س) همان خطبۀ معروف در مسجد مدینه است که به اسم یکی از موضوعاتش نام گرفته و مشهور شده به «خطبۀ فدک». غالباً این خطبه را که رفت نفاق اهل سقیفه را رو کند از بعد ادبی و محتواییاش خواندهایم. درستش هم همین است. اما کاملش، نه!
خطبۀ فدک، یا بهتر بگویم «قیامِ حضرت زهرا برای خطبهخوانی در مسجد» یک نکتۀ مغفول هم دارد که بیشتر از همه، آنهایی به آن دقت نکردهاند که لقلقۀ زبانشان شده است: «اون حضرت زهراست. فرق داره.»
آن روزی که حضرت زهرا(س) چادر سر کرد و راهی مسجد شد، نرفت که فقط روی فضای پرنفاق و غبارآلود آنروزهای مدینه نور بیندازد. حضرت، خورشید شد برای تمام معرکههای تاریخیای که ممکن بود در آنجا قرائتهای کجومعوج، دینِ مردم را به ناکجاآباد برساند. حضرت آنجا ایستاد برای انسان، برای انسانی که حقش بود مؤمن باشد و برای ایمانش بجنگد.
📝 فصلنامه هفده دی|جستار مجازی
@mag_17dey
مجله هفده دی
🔸«اون حضرت زهراست، فرق داره»(۲)
حضرت زهرایی که نمیشود از او الگو گرفت!
زینب علیاشرفی
برگردیم به صحنه! مدینۀ چند روز بعد از رحلت پیامبر، مدینۀ خفتزدۀ سقیفهآلود. حضرت زهرا(س) همراه با زنان همدل، نه بیایید بگوییم زنان همجبهه، راهی مسجد شد. به محض ورود او پرده کشیدند و بانو ایستاد به خطابه.
جزئیات مهماند. «چه کسی چه گفت و چه کرد و چه نکرد»ها در فهم تاریخ مهماند. دختر پیامبر ایستاده است به خطابه و من دارم تاریخ را با جزئیاتش میخوانم. توقع دارم «اَلْحَمْدُللَّـهِ عَلی ما اَنْعَمَ» به «وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما اَلْهَمَ» نرسیده یکی از آن طرف پرده بلند شود و غرغر کند، یا نه اصلاً داد بزند که «چه معنی داره صدای زن رو مرد بشنوه؟» از روی منبع دستاول، متن خطبه را میخوانم و سندش را.
حضرت با بلیغترین و فصیحترین بیان از حمد خدا و شهادت به وحدانیتش رسیده است به رسالت پدرش «اِبْتَعَثَهُ اللَّـهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزیمَةً عَلی اِمْضاءِ حُكْمِهِ»، از خدمات رسالت میگوید و خطبه را میبرد و میرساند به آنجا که کردار غلط اهل سقیفه و پیروانشان را میکوبد توی صورتشان «تَسْتَجیبُونَ لِهِتافِ الشَّیطانِ الْغَوِی»؛ به کل تاریخ میگوید اینهایی که مخاطب امروز مناند، اینهایی که خشم من را برانگیختهاند بعد از پیامبر شدهاند دست راست شیطان، او را از کمینگاهش بیرون کشیدهاند و حالا هم افتادهاند پشتسرش.
کدام یک از جزئیات توجهم را جلب کرده است؟
خطابه یک دست است. کسی نه اولش مانع خطابه شد نه وسطهایش پرید لابلای کلماتش. هیچ کدامشان هم نگفت «زن را چه به حرف زدن بین مردها؟»
با شناختی که از پردهنشینهای ریشوسبیلدار آن روز مدینه دارم مطمئنم که این رفتار از ویژگیهای شخصیتی و فردی آنها ناشی نشده است. آن جامعۀ اسلامی که پیامبر سالها برای ساختش خون دل خورد، این را ایجاب کرده است. فهم من میگوید، حرف زدن زن بین مردها و بالاتر از آن، خطابهگویی زنان در جمع مردانِ مدینۀ نبوی امری عادی بود و پذیرفته شده. روایات زیادی هم داریم که زنانی در مسجد بر پیامبر وارد شدهاند و گلایهای طرح کردهاند یا سؤالی. در هیچ کدام، هیچ گزارش تاریخی نداریم که مردی از آن طرف پرده دخالت کرده باشد: «زن را چه به این کار؟»
همینها یعنی که کنشگری اجتماعی زن در جامعۀ نبوی امری بدیهی بود و الا اگر حضرت زهرا استثنا بود، رجالههای همان روز مدینه خوب بلد بودند به همین استثنابودگی چنگ بزنند و نگذارند حضرت زهرا آنطور بیاعتبارشان کند.
اگر کنشگری اجتماعی زن در جامعۀ نبوی یک امر بدیهی نبود، آن روزِ مدینه شعور نداشت که بگوید حضرت زهرا به خاطر جایگاه رفیع معنویاش استثناست. از خیل اسناد خطبه، حداقل در یکی از آنها کلامی و طعنهای وارد میشد که به حضرت عتاب کرده باشد: «زن را چه به این کارها؟»
📝 فصلنامه هفده دی|جستار مجازی
@mag_17dey