انیس النفوس
چرا به امام_رضا (علیه السلام) انیس النفوس می گویند؟
انیس النفوس به کسی گفته می شه که وقتی باهاش صحبت می کنی با جان ودل به تو گوش می کند و راحت با افراد انس و الفت پیدا می کند؛ لذا در زیارتنامه ی تمام اهل بیت(علیهم السلام) آمده که چون به زیارت رفتی بایست و بخوان...
اما در زیارتنامه ی علی_بن_موسی_الرضا (علیه السلام) آمده که بالا سر حضرت بنشین و بخوان...
چرا که ایشون انیس النفوس اند و با جان و دل به حرفات گوش می دهند ..
دلم از فرط گنه سنگ شده، کاری کن
که نفسهای تو در سنگ، اثر خواهد کرد...
این هم درد دلی با امام مهربانی ها انیس النفوس:
▫️سلام آقا، میدانم که ناگفته میدانید، چقدر دلم برایتان تنگ است؛ هر سال دوشادوش کبوترانتان، صحنهایتان را میگشتم و امسال، انگشتهایم برای حلقه زدن بر مشبکهای ضریحتان بیقراری میکنند.
▫️اما همین که هستید و صدایم را میشنوید مرهم دلتنگی من است؛ آنجا نیستم اما همان پیراهن مشکی هر سال را میپوشم، روبه روی قاب عکس پنجره فولادتان که کنار طاقچه گذاشتهام میایستم و با تمام جانم «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» را میخوانم؛ کبوتران پشت پنجره خانه منتظر شنیدن همین جملهاند تا بال بگشایند و سلامم را بر روی گلدستههای حریمتان بنشانند ...
▫️آری، دلم برایتان تنگ است اما زیارتتان نصیبِ منِ دلتنگ هم میشود؛ میدانم وقت نوشتن اسم زائرانتان، نام منِ دلتنگ را هم از قلم نمیاندازید و همین برای این روزهای من کافیست...
السَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلیِّ بنِ موسَی الرِّضٰا
@magamat
ما و زندگی پوچ یا با معنای ما!
سوالی که همیشه باید از خود بپرسیم این است که: چرا ما بخش مهمی از وجود و هستی و فکر و ذکر و تلاش و زندگی و تصمیم گیری و... خود را به خدای خود اختصاص نمی دهیم و در زندگی معمولی و سطح پایین خود درمانده ایم و شاید بازنده ایم؟! نیاز نیست حتما عارف آن چنانی با اسم و رسم و ریاضت و اوراد و اذکار و چله نشینی و قدرت ماورایی خاصی باشیم!! می توانیم عارف امی باشیم ؛ ولی خود را از خدا جدا نکنیم! نمی دانم چرا داشتن یک زندگی افتخار آمیز اخلاقی و ولایی ، این قدر برایمان سخت است که قادر نیستیم بر غفلت خود غلبه کنیم و قلب و جان و روح و فکر خود را در کمال صلابت و درستی و طهارت و صالحیت قرار دهیم !؟ چرا می توانیم این قدر در غفلت غرق بشویم که کار و تلاش و اشتغال خود را در غفلت مستمر و خودخواهی مستمر و دنیاگرایی مستمر سپری کنیم و آخر کار دچار انواع انحراف ها و منیت ها و کبرها و غرورها و شکست ها و ضعف ها و حرام ها و ... بشویم؟! چرا نمی توانیم از این همه سستی و رخوت و پوچی امیال و گرایش های خود ، دست برداریم و خود را به قافله دائم الذکرها و دائم الشکرها و دائم الحب ها و دائم المراقبت ها و...برسانیم و به زندگی خود معنا و مفهوم واقعی ببخشیم؟!!
به نظر می رسد ما حتی نمی توانیم مسلمان امی بشویم چه برسد به اینکه مومن امی بشویم و چه برسد که متدین امی بشویم و چه برسد که عارف امی بشویم!؟؟ نگاهی به زندگی سردار نظامی خود بیندازیم: آیا او عارف امی نبود!؟ او کارشناس عرفان نظری و اخلاق نظری و فلسفه دینی و... نبود ؛ ولی عارف ترین عارف ها و اخلاقی ترین اخلاقی ها و فیلسوف ترین حکما و طاهرترین نظامیان دنیا بود... شهید عارف ما ( سردار سلیمانی ) ، نورانیت و طهارت و صلابت معنوی و قدرت فکری و روح ملکوتی والایی داشت که کمتر کسی می توانست چنان باشد. او یک نظامی قوی و استراتژیست جهانی بود ؛ اما در عین حال عارف امی و سالک امی و زاهد امی هم بود ... دانش الهی و حکمت دینی و عرفان عملی در گوشت و خون و پوست او ریشه دوانده بود... به همین جهت توانست به بالاترین مقام های بندگی و ایمان و شهادت و صالح بودن برسد. چرا؟ چون زندگی اش را با معنا کرده بود و آن را در پیوند با ولایت ، از منیت خارج ساخته بود و راهی را که برگزیده بود ، با تمام وجود طی می کرد! ظاهرگرا و مسامحه گرا و غفلت گرا و دنیا گرا و پوچ گرا نبود... درست عکس بعضی از عرفای شیطانی دوران ما که در اوج پوچی و بی معنایی و بی هویتی و بی دینی و دنیاگرایی هستند و با منیت ها و جهالت ها و خباثت های خود بزرگ ترین ضربه ها را به دین و ایمان خود و جامعه می زنند!! او ابتدا خود را از قید و بندها نجات داده بود بعد دیگران را... او بهترین بود.
سردار شهید استثنا نبود؛ ولی در زندگی معنوی و دینی خود یک استثنا بود ؛ درست مثل ما که استثنا هستیم! بلی در بی عملی ، در سستی و پوچی ، در ضعف و غفلت ، در نقص ایمان و اخلاق کامل ، در اختلال در هویت شیعی و ولایی و در ضعف ولایت گرایی و... استثنا هستیم!!! او حجت ما در قیامت است...او دلیل و سندی بر این است که چگونه یک عارف امی می تواند همه قلل عرفان و سلوک و اخلاق و ولایت مداری و اقتدار دینی و شجاعت و صلابت را فتح کند ؛ ولی ما با هزاران هزار ادعای علم و فقه و تقوا و اخلاق و... حتی نمی توانیم گلیم خود را تکان بدهیم و غرق در منیت ها و ضعف ها و شکست ها و ناکامی ها و فلاکت اخلاقی بمانیم...!!! نه ما فقط بلکه عموم مردم ایران - بخصوص بعضی از مدعیان پلید عرفان و فقه و دانش - چنین هستند و همان گونه که در فلاکت اقتصادی افتاده اند ؛ در فلاکت فرهنگی و فلاکت اخلاقی و فلاکت دینی هم افتاده اند!! نهایت این راه شکست و ناکامی و عاقبت نابخیری است!! وقت کم است...کمی بهوش باشیم... کمی هوشیار باشیم... کمی مروت و اراده به خرج دهیم...! اگر راه را گم کرده ایم ، دوباره در پرتو ولایت علوی راه را پیدا کنیم و اگر از راه باز مانده ایم، در پرتو ولایت مهدوی به راه بیفتیم ... کافی است یک بار امتحان کنیم.
بسم الله
کانال اخلاقی و عرفانی مقامات
@magamat
.
بےحسرت
از جهان نرود هیچکس به در
الا شهیدِ عشق..✨
.
#شهید_ابومهدیالمهندس
.
༺✾➣♡➣✾༺
@magamat
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشق باید ببیند معشوقش چه می خواهد.... رسیدن به مقام شهادت بالاتزین درجات است اما انسان باید ببیند خدایش از او چه می خواهد.
@magamat
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عرفان و لقای الهی ...
حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح روز گذشته(چهارشنبه) در ارتباط تصویری با شماری از مردم تبریز که در سالروز قیام تاریخی و فراموشنشدنی 29 بهمن 1356 به روایتی از ساعات قبل از شهادت مهدی باکری از فرماندهان دفاع مقدس اشاره کردند.
در فیلم زیر علاوه بر روایت منتشرنشده امام خامنهای از ساعات قبل از شهادت شهید باکری و مکالمه بیسیم او با شهید کاظمی، توصیه شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی درباره این صوت بیسیم را میبینید.
عرفان حقیقی و لقای واقعی اینجاست نه در نوشته ها و کتاب ها و شعارها و ادعاها... مدتی است درمانده ام که برای دل خودم و دیگران چه بنویسم که کمی آرام مان کند... هیچ چیز. تنها داستان عجیب این شهدای فضیلت است که کمی آرامم می کند...
@magamat
مشاهده ملکوت جهان
یقینا جهان ، فقط آن چیزی نیست که ما می بینیم و مشاهده می کنیم ؛ آن هم فقط با چشم سر! در واقع ما نه چیز زیادی از جهان می دانیم و نه چیز زیادی می بینیم! باطن و ژرفای جهان و عوالم و منازل و عوامل دخیل در آن در بسیار زیاد تر از آن چیزی است که به تصور و خیال ما در می آید. از ملایکه و فرشتگان آسمانی گرفته تا اجنه و نیروهای شیطانی. از تسبیح و تقدیس هستی و طبیعت گرفته تا اظهار نیاز و تعلق تمامی موجودات. از باطن و کنه اعمال و اقوال گرفته تا تجسم و تبلور همه رفتارها و گفتارها. از جسم و قلب صنوبری ما گرفته تا روح و تفس و عقل درونی و...چرا هیچ چیز را نمی بینیم ؛ چون گناهان و اخلاق بد و ناپسند , حال روحانی را از ما گرفته و چشم باطن ما را کور کرده است.
رسول اکرم می فرماید : " لولا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السماوات و الارض " ؛ اگر شیاطین اطراف دلهای فرزندان آدم را فرا نگرفته بودند ، آدمیان می توانستند به ملکوت آسمان ها و زمین بنگرند". کافی است یک امشب گناه نکنیم تا دریچه های بصیرت و معنویت بر ما گشوده شود و تقدیر رحمانی برای ما رقم بخورد. ما هم می توانیم محرم این بارگه قدسی شویم ، فقط باید گناه را کنار بگذاریم تا آنچه نادیدنی است ببینیم. مرحوم آخوند محمد کاشی هر نیمه شب بلند میشد و چنان نمازی با سوز و گداز میخواند که بدنش به لرزه میافتاد به گونه ای که از بیرون حجره صدای لرزش و گریه او احساس میشد. روزی پس از پایان درس آخوند کاشی، یکی از شاگردانش به نزد آن استاد والامقام آمد و عرض کرد: آقا! این شیخ چیز عجیبی نقل میکند!! این طلبه میگوید: دیشب بهوقت سحر، هنگامیکه شما در سجده بودید، دیدم از در و دیوار مدرسه صدای ذکر «سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائکه والرّوح» میآید و چون با دقت نگاه کردم، دیدم آقای آخوند کاشی در سجده، این ذکر را میگوید. این عارف زاهد در جواب فرمود: اینکه در و دیوار به ذکر من متذکر باشند، امر خارقالعادهای نیست، مهم آن است که او از کجا محرم این راز گشته است و این اذکار را از در و دیوار شنیده است!
چشم دل باز کن که جان بيني / آنچه ناديدني است آن بيني
گر به اقليم عشق روي آري / همه آفاق گلستان بيني
بر همه اهل آن زمين به مراد / گردش دور آسمان بيني
جان گدازي اگر به آتش عشق / عشق را کيمياي جان بيني
از مضيق جهات درگذري / وسعت ملک لامکان بيني
آنچه نشنيده گوش آن شنوي / وانچه ناديده چشم آن بيني
تا به جايي رساندت که يکي / از جهان و جهانيان بيني
با يکي عشق ورز از دل و جان / تا به عين اليقين عيان بيني
که يکي هست و هيچ نيست جز او
وحده لااله الاهو
@magamat
از زبان شهید مهدی باکری خطاب به شهید احمد کاظمی
شهید شیدا
دلبری دارم و من محو کمالش شده ام خوش
او مرا می کشد و من به جمالش شده ام خوش
چه جمالی، چه کمالی ، چه جلالی، چه رخی ...!!
غرق در روی دلارای هلالش شده ام خوش
خوش تر از دیدن و خندیدن و دل دادن چیست؟
من به هر نم نم شوقی ، به خیالش شده ام خوش
یاد آن لحظه که در حسرت او ... می مردم
من که سیراب ز تصویر زلالش شده ام خوش
از تماشاگه رازم ، چه بگویم ؟چه دهم؟
به به از ذوق تماشای جلالش شده ام خوش
دیده ام مشرق زیبایی و حسن بی حد ...
من که دلداده و سرمست وصالش شده ام خوش
تو بیا و نظری بر من شیدای شهید...
که گرفتار کمند متعالش شده ام خوش
رحیم کارگر (پارسا)
99-11-30
@magamat
خداحافظی عارفانه شهیدان حاج احمد کاظمی و مهدی باکری
۲۵ اسفند سال ۱۳۶۳ بود، «مهدی باکری» فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا آن طرف جزیره مجنون به همراه نیروهای تحت امرش بود، زیر آتش دشمن، در اوج یک نبرد نابرابر، «احمد کاظمی» از پشت بیسیم با مهدی در حال صحبت است، از او میخواهد به عقب برگردد، اما مهدی گویا چیزهای دیگری میدید، حقیقتی که تنها تصورش در رویا میگنجید و حالا فرمانده باید بین ماندن و رفتن یکی را انتخاب کند.
مهدی باکری میماند، شیرینی شهادت را به جان میخرد و پیکرش هیچگاه به عقب باز نمیگردد. مکالمه شنیدنی حاج احمد کاظمی در لحظات آخر با مهدی باکری به تاریخ میپیوندد، لحظات عرفانی و ناب خداحافظی دو دوست در فرش زمین که اگرچه شهادت آنها را از هم جدا کرد، اما تقدیر با شهادت حاج احمد کاظمی در سالهای بعد بار دیگر آن دو را بهم رساند.
فرمانده نامآشنای لشکر ۳۱ عاشورا «مهدی باکری» زاده میاندوآب بود. در زمان کمی توانست به یکی از فرماندهان عالیرتبه سپاه تبدیل شود و در طول حضورش در میدانهای نبرد در عملیاتهای مختلفی، چون فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ تا چهار و خیبر در سمتهای مختلفی ظاهر شود. وی سرانجام در جریان عملیات بدر در اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در جزیزه مجنون به شهادت رسید و هنگام انتقال پیکر مطهرش، قایق حامل پیکرش مورد اصابت مستقیم آر.پی.جی نیروهای عراقی قرار گرفت و در اروندرود غرق شد، از این رو پیکرش مفقودالاثر ماند.
@magamat
شهید عاشق
"از خدا خواستم همهی شریانهای وجودم را و همهی مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند . وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی می بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعهی مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچهبهسینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است میجنگم."
( نامه شهید قاسم سلیمانی که خطاب به دخترشان نگاشته و به تازگی منتشر شده است)
@magamat
عرفان و حماسه
●آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی نیری داشتند بین دونماز، سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمد بود، بیان داشتند:
“این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند.
رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!
" در این تهران بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
خاطره ی از شهید عارف
●ترکش خمپاره درست از پهلوی چپ وارد و به قلب او اصابت کرد.کمکش کردم تا بلند شود به سختی روی پای خود ایستاد به اطراف نگاه کرد و رو به سمت کربلا قرار گرفت دستش را با ادب به سینه نهاد و گفت : السلام علیک یا اباعبدالله ... یکباره گردنش کج شد به زمین افتاد ...
احمد علی موقع خاکسپاری با اینکه 6 روز از شهادتش می گذشت ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه اش قرار داشت..."
📎شاگردخاص آیتالله حقشناس
#عارفشهید_احمدعلی_نیری🌷
#شهیدگمنام✨
#شادی_روح_مطهر_شهدا_صلوات❤
@magamat
مقام عرفانی عفت چشم
شهید احمدعلی نیّری در سال 1345 و در روستای «آینهورزان» دماوند به دنیا آمد. خانوادهاش در کودکی او به تهران مهاجرت کرده و در محله مولوی ساکن شدند. از همان زمان کودکی پای او به مسجد امینالدوله که آیتالله حقشناس امام جماعتش بود، باز شد.
او یکی ازشاگردان خاص آیتالله حق شناس بود و سیر و سلوک معنوی را از 10 سالگی و در محضر ایشان آغاز کرد. مسیری که در موقع شهادتش در اسفند 1364 و در حالی که تنها 19 سال سن داشت، از او یک عارف واصل ساخته بود. به طوری که آیتالله حقشناس شب روز خاکسپاری او در قطعه 24 بهشت زهرا-سلامالله علیها- وقتی به همراه چند نفر از دوستان به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم . به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت تا زندهام به کسی حرفی نزنید...
از عفاف چشم به این مقام رسید...
محسن نوری از دوستان شهید «احمدعلی نیّری» تعریف میکند که:
«یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لابهلای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همینطور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!»
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن».
@magamat