#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸قاسم علیهالسلام را سنگباران کردند تا که او را از پای انداختند…
در نقلها آمده است:
🥀 وقتیکه عمر بن سعد ملعون و لشکریانش حریف جنگ تن به تن با قاسم علیهالسلام نشدند، آن نانجیب فریادش را بلند کرد و گفت:
📋أرضَخوهُ بالحِجارة
▪️او را سنگ باران کنید!
🥀 و دائماً با صدای نحسش فریاد میزد و میگفت:
📋 اُقتلوا ابنَ الخارجيّ.
▪️پسر آنکه را که خروج کرده بر امیر یزید بن معاویه، بکشید!
📋 فأحاطوهُ بالنَّبل.
▪️عدهای دیگر نیز دور تا دورش گرفتند و او را تیر باران کردند.
📚المنتخب؛ ج۲ ص۳۳۶
📚مهیج الاحزان ص۳۵۸
📚روضة الشهداء،ص۳۲۳
📚ریاض القدس ج۳ ص۵۸۳
🔖 در نقلی دیگر آمده است:
🥀 نانجیبی به نام «ظفر بن ملجم» را به نزد مختار آوردند. مختار رو به او کرد و گفت:ای لعین! در کربلا چه می کردی؟! چرا زره پوشیدی و سنگ بر بدن قاسم بن الحسن علیهماالسلام به چه عداوت زدی؟!
📚سرور المومنین، نائینی، ص۱۱۵ (نسخه خطی)
✍ سنگها بر سرِ تو مرثیه خوانی کردند
نیزهها زار زدند اشک فشانی کردند
فصلِ خندیدنِ تو بود نه گُل چیدنِ باد
چهرهات را چقدر زود خزانی کردند
نجمه در خیمه رویِ دامن زینب اُفتاد
عمه را اینهمه زخمِ تو کمانی کردند
پا مکش روی زمین ، جان به لبم آورده
آنچه با روی تو نامردمِ جانی کردند
تا که دیدند یتیم حسنی خندیدند
دوره کردند و چه بد سنگ پرانی کردند
هرچه کردند حریفت نشدند و آخر
تشنگی و نظر و نیزه تبانی کردند
خوب پیداست از این وضعِ بهم ریختهات
اسبها رد شده و سینهتکانی کردند
@Maghaatel
.
📌 پیشنهاد عضویت در کانالِ «فهرست مقاتل» ، خصوصاً برای خطباء و ذاکرین
جهت دسترسی موضوعی و دستهبندی شده به مقاتل ده شب اول محرم 👇👇👇
@Maghaatel2
@Maghaatel2
@Maghaatel2
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸مادر قاسم علیهالسلام از فراق او به حالت احتضار در آمده بود...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که قاسم علیهالسلام از میانه میدان به خیمهها برگشت تا نفسی تازه کند، سیدالشهداء علیهالسلام به او فرمودند:
📋 أدرِک اُمَّكَ بِنَظرَةِِ و لِقاءِِ فَإنَّها کَالمُحتَضَرَةِ فی فِراقِك
▪️برو و مادرت را دریاب؛ ولو به مختصر دیداری؛ چرا که از فراق تو به حال احتضار در آمده است!
🥀 قاسم علیهالسلام رو به خیمه مادر آورد؛ دید مادر با تازهعروسش مقابل یکدیگر نشسته و گریه میکنند. مادر تا قاسم علیهالسلام را دید، فریاد برآورد:
📋 أينَ أنتَ يا قُرَّةَ عَيني؟ أينَ أنتَ يا ثَمَرَةَ فُؤادي؟
▪️ای نور دیدهام! ای میوه دلم! کجایی؟!
📋 فَاحتَضَنَتهُ اُمُّهُ و زَفَرَت زَفرَةً و بَکَت حَسرَةً.
▪️مادر خونجگر از جایش سریع برخاست و قاسم علیهالسلام در آغوش گرفت و ناله سر میداد و آه حسرت از دل میکشید.
📚ریاض القدس ج۳ ص ۵۹۸
✍ نجمه در خیمه پریشان شدنت را چهکند
یک حرم چاک گریبان شدنت را چهکند
گفت دنبالِ تو عمه چقدر ماه شدی
حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت را چهکند
سعی کردم که نفهمند چه شد با تو ، عمو
قدِ عباس نمایان شدنت را چه کند
بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت
حال ای حنجره قربان شدنت را چهکند
اینقدر چگ مزن روی زمین پیشِ حسن
پدرت دست به دامان شدنت را چهکند
دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را
مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چهکند
کاش میشد که نفهمند یتیمی که نشد
نیزه هم ماند خرامان شدنت را چهکند
با همین پیرهنِ ساده تو را چشم زدند
سنگ فهمید به میدان شدنت را چهکند
آنقدر خورد که دندانِ تو را با خود بُرد
سنگ دانست که خندان شدنت را چهکند
هِی سپاه از روی تو رد شده و برمیگشت
حال این دشت فراوان شدنت را چهکند
سینهات نرم که شد مادرم آمد اما...
مادرم پارهی قرآن شدنت را چهکند
خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی
نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی
@Maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸وقتیکه قاسم علیهالسلام چشمان بیرمقش را باز میکند و سیدالشهداء علیهالسلام با صدای بلند بر بالین او گریه میکنند...
در نقلها آمده است:
🥀 سیدالشهداء علیهالسلام بدن قاسم علیهالسلام را به خیمه آورد و در خیمه شهداء گذاشت.
📋 و بِهِ رَمَقٌ فَفَتَحَ الْقاسِمُ عَینَهُ فرأی الْحسینَ قد اِحتَضَنَهُ و هو یَبکی
▪️هنوز رمقی در جان قاسم علیهالسلام بود؛ چشمانش را باز کرد؛ سیدالشهداء علیهالسلام تا نگاهش به چشمان قاسم علیهالسلام افتاد، او را در آغوش گرفت و گریه میکرد.
📋 و یَقولُ: یا وَلَدی لَعَنَ اللّهُ قاتِلیکَ یَعَزُّ و اللّهِ عَلیٰ عَمِّکَ أن تَدعوهُ و أنتَ مَقتولٌ یا بُنَیَّ قَتَلوکَ الْکُفّارُ کَأنَّهُم ما عَرَفوا مِن جَدِّکَ و أبُوکَ،
▪️و میفرمود: ای پسرم، خدا قاتل تو را لعنت کند، به خدا سوگند برای عمویت سخت است که تو او را در این حال، صدا بزنی؛ ای پسرم، کفار تو را کشتند؛ انگار که پدر و پدربزرگت را نمیشناختند.
📋 ثُمَّ إنَّ الْحسینَ عَلَیْهِالسَّلامُ بَکیٰ بُکاءً شَدیداً و جَعَلَتْ اِبنَةُ عَمِّهِ تَبکی و جَمیعُ مَن کانَ مِنهم لَطَموا الْخُدودَ و شَقّوا الْجُیوبَ و نادوا بِالْوَیلِ و الثَّبُورُ
▪️در اینجا بود که سیدالشهداء علیهالسلام شدیداً گریه کردند و دختر عموی قاسم علیهالسلام نیز گریه میکرد؛
همه آن کسانی که آنجا بودند، بر گونههای خود سیلی زدند و گریبان خود را چاک زدند و صدای واویلا سر دادند.
📚المنتخب، ص ۳۷۴
📚مخزن البکاء، ص ۵۵۳
✍ چشمی که بستهای به رُخَم وا نمیشود
یعنی عمو برای تو بابا نمیشود؟!
ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریهی زنها نمیشود
تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمی شود
باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمیشود
باور نمیکنم چه به روزت رسیده است
اینقدر تکه سنگ که یکجا نمیشود
تقصیر استخوان سر راه مانده است
راه نفس گمان نکنم، وا نمیشود
این نعل های تازه چه کردند با تنت
عضوی که از تو گمشده پیدا نمیشود
بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین
قدت شبیه قامت سقا شده ببین
مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده
دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کندهاند
پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده
از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار
حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده
با من بگو به دست که افتاده کاکلت
این طور موی پر شکنت زیر و رو شده
از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته
از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده
انگار جای فاصله ها پر نمیشود
از بس تمامی بدنت زیر و رو شده
@Maghaatel
⚫️ شب هفتم // ورقی از دفتر مصیبت عظمای ششماهه آل الله حضرت علی اصغر علیهالسلام ⚫️
#امام_صادق_علیه_السلام
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸بر هر آنکه یادِ «أصغر» شعله بر قلبش زَنَد / دیدنِ ششماههها هم کارِ مشکل میشود...
در نقلی آمده است:
🥀 روزی کُمیت شاعر به محضر إمام صادق علیهالسلام آمد و حضرت به او فرمودند:
📋 أنشِدنی فی جَدِّیَ الحُسین علیهالسلام
▪️یک روضهای از جدّ غریبم، امام حسین علیهالسلام برایم بخوان!
🥀 وقتی که کُمیت شروع به خواندن کرد، امام علیهالسلام شدیداً گریه کردند و زنان و فرزندان حضرت نیز، در هر جای خانه که بودند، شروع به گریه و زاری نمودند. در همین حین که صدای گریه و زاری بلند بود،
📋 خَرَجتْ جاریةٌ مِن خَلفِ السِتْرِ ... و فی یَدِها طِفلٌ صَغیرٌ فَوَضَعَتْهُ فی حِجرِ الإمام علیهالسلام
▪️از پشت پرده، کنیزکی آمد و در حالی که یک طفل شیرخوار را هم به همراه داشت، آن طفل را در دامن إمام علیهالسلام گذاشت.
🥀 در این هنگام گوئیا مصیبتِ حضرت علی اصغر علیهالسلام تداعی شد و إمام صادق علیهالسلام با نگاه به آن طفل شیرخوار به شدت میگریستند و صدای گریه و زاری زنان و فرزندان حضرت بالا گرفته بود ...
📚معالی السبطین ص۳۹۲
📚الوقایع والحوادث ج۳ ص۲۹۹
✍چگونه داغ تو باشد، جگر کباب نباشد
چگونه نام تو باشد، سخن از آب نباشد
به رغم خواندن لای لای عمه خواب نرفتی
زمان غربت بابا که وقت خواب نباشد
به حنجر پسری اینچنین سه شعبه نخورده
محاسن پدری اینچنین خضاب نباشد
ز گبر و کافر و از هر شکارچی که بپرسند
بریدن گلوی نازکی صواب نباشد
خراب کرد گلوی تو را سه شعبهی داغی
چگونه حال دل مادرت خراب نباشد
نداشت شیر، تو بودی؛ و شیر داشت، نبودی
برای مادر از این سختتر عذاب نباشد
کنار نیزهی تو مادری دوباره کتک خورد
خدا کند که عروس ابوتراب نباشد
سرت به نیزه بلند است در مقابل محمل
خدا کند که فقط محمل رباب نباشد
نجات میدهد از دست نیزهدار سرت را
اگر رباب اسیر غل و طناب نباشد
شدهست مشکل زینب، شدهست حاجت زینب
عروس فاطمه دیگر در آفتاب نباشد
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸غوغای حضرت امّ کلثوم علیهاالسلام در مصیبت علی اصغر علیهالسلام...
حمیدبن مسلم گوید:
🥀 من در لشکر ابن زیاد بودم و نظر مینمودم به سوی آن طفل صغیر که بر روی دست حسین علیهالسلام شهید شد.
🥀 ناگاه دیدم که از خیمهها زنی نورانی بیرون آمد که نور جمالش نور آفتاب را مینشاند. گاهی چادرش به زیر پایش میرفت و می افتاد و باز بلند میشد و ناله سر میداد:
📜 وا وَلَدَاهُ! وا قَتیلاهُ! وا مُهجَةَ قَلباهُ!
🥀 آن زن آمد و خود را به روی آن طفل انداخت و سپس او را به سینه چسپاند.
📋 ثُمَّ نادَتْ:وا مُحَمَّداهُ! وا عَلیّاهُ! ما ذا لَقینا بَعدَکما مِنَ الْاَعداءِ
▪️سپس فریاد برآورد: وا محمداه! وا علیاه! ما بعد از شما، از دست دشمنان چها که نکشیدهایم؟!
📋 وا لَهِفاهُ عَلَیٰ طِفلٍ خُضِّبَ بِدِمائِه
▪️وای از طفلی که با خون خودش خضاب شده...
📋 وا اَسَفاهُ عَلَیٰ رَضیعٍ فُطِمَ بِسِهامِ الاَعداءِ
▪️وای از آن شیرخواره ای که با تیر دشمنان از شیر مادر گرفته شده...
📋 وا حَسرَتاهُ عَلَیٰ قَریحَةِ الجَفنِ والْاَحشاءِ
▪️هزار اندوه و حسرت بر آن طفلی که پلک هایش(از گریه) و بدنش(از تیر) زخمی شده...
📚مهیج الاحزان ص۵٠٠
📚مخزن البکاء ص۵٨٩
📚اسرار الشهاده ج٢ص١٣١
✍ همین که دو تایی به میدان رسیدند
رویِ دست خورشید، شش ماه دیدند
به واللهِ کارش علی اکبری بود
اگر چه علی اصغرش آفریدند
سرش را روی شانه بالا گرفته ست
کسی را به این سر بلندی ندیدند
از این سمت، علی که جلوتر میآمد
از آن سمت، لشگر، عقب میکشیدند
همین که گلوی خودش را نشان داد
تمامی دل ها برایش طپیدند
پدر گردنش کج، پسر گردنش کج
چقدر این دو از هم خجالت کشیدند
لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک
چه راحت گلوی علی را بریدند
عبا گر چه نگذاشت زن ها ببینند
صدای کف و سوت را که شنیدند
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸در این فکر بودم که تیر را به کجا بزنم که سفیدی گلوی شش ماهه نمایان شد ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که سیدالشهدا علیهالسلام در برابر لشکر عمر بن سعد ملعون، برای شش ماههاش طلب آب نمود، همهمهای میان لشکر درگرفت.
🥀 یکی میگفت: جرعهای آب به او بدهید. اگر بزرگ ها گناه دارند، گناه کودکان چیست؟! دیگری می گفت: عطش حسین علیهالسلام به نهایت رسیده و نزدیک است که کوتاه بیاید. کمی صبر کنید تسلیم میشود. بعد از او کسی میگفت: خیر؛ او را بکشید و کسی از این خاندان باقی نگذارید!
🥀 عمر سعد ملعون که اختلاف لشکر را دید، ترسید که فتنهای حساس به پا شود. برای همین حرمله را صدا زد و گفت: ای حرمله! اختلاف لشکر را تمام کن و ما را از سر و صدایشان راحت کن!
🥀 حرمله گوید: من تیری را در کمان گذاشتم و فکر میکردم به کجا بزنم؟! در همین حین، دیدم که باد وزیدن گرفت و پارچهای که روی گلوی آن طفل بود، کنار رفت و سفیدی گلویش نمایان شد همانند نقره براق.
🥀 پس تیر را پرتاب کردم و درست روی گلوی آن طفل نشست و گوش تا گوشش را برید.
🥀 وقتی که طفل، حرارت تیر را احساس کرد، دستش را از قنداقه بیرون آورد و چشمانش را به صورت پدرش باز کرد و مثل مرغ ذبح شدهای، بال بال میزد.
📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣۴۵
📚يوم الحسین علیهالسلام، ص١٨۴
✍ گرچه از دور از آن فاصلهها زد بد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد
اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید
به سهشعبه همهیِ حَنجره را زد بد زد
دست و پا داشت که میزد پدر انداخت عبا
آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد
اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد
اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد
بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده
مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟
گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست
بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد
پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد
نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بد زد
طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی
بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد
نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت
سَر که اُفتاد زمین ضربهیِ پا زد بد زد
رهگذرهای دَمِ کوچه به هم میگفتند
حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد
سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب
نانجیب آنهمه لبخند به ما زد....بد زد
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸با نداهای غربت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه، علی اصغر علیهالسلام در خیمهها بند قنداقه را پاره کرد ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که سیدالشهدا علیه السلام بر مرکب سوار شد و به نزد آن سپاه گمراه آمد و فریاد زد:
📋 هَل مِنْ مُعینٍ یُعینُنی؟ هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی؟
🥀 در این حال، آن کودک شیرخوار از شدت تشنگی در گهواره از هوش رفته بود؛ اما همین که صدای روح افزای پدرش به گوش این طفل معصوم رسید، مضطرب و متزلزل شد.
📋 فَقَطَعَ الْقُماطَ و اَلقَیٰ نَفسَه عَلَیٰ الْأرضِ و بَکیٰ و ضَجَّ
▪️و بند قنداقه خود را پاره کرد و خود را از روی گهواره به زمین انداخت و شروع کرد بلند بلند فریاد کشیدن و گریه کردن.
🥀 زنان اهل حرم از گریه آن طفل معصوم بلند بلند گریه کردند .
📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴٣
📚اسرار الشهاده ج٢ص١٣٠۵
📚امواج البکاء ص٢۶٧
✍ من علی اصغرم و تیغ اگر بردارم
در وجودم سکنات علی اکبر دارم
نسبِ هاشمی ام کار خودش را کرده
جگر حمزه ، دلِ فاتح خیبر دارم
سِنِّ کم از نظرِ نسل علی مطرح نیست
کوچک اما اثرِ مالک اشتر دارم
همه کردند سر و جان به فدای پدرم
کسر شأن است ببینند که من سر ، دارم
در سپاهی که عمویم شده فرماندهء آن
حکم جانبازی و سربازیِ لشگر دارم
من ز نسل علیام که زرهش پشت نداشت
حرمله کمتر از آنست زره بردارم
از سرِ نی به سرِ عمه شوم سایۀ سر
ارثِ غیرت ز ابالفضل دلاور دارم
کوفه و شام بترسید که من در رگ خود
خونِ قتّالِ عرب حضرت حیدر دارم
هاشمیّون همگی مادری اند ومن هم
هر چه دارم همه از دامنِ مادر دارم
گرچه افتادهام از شیر به تیرِ سه پری
جگری با جگر شیر برابر دارم
کاشکی عمه به خیمه ببرد مادر را
که نبیند اثرِ تیر به حنجر دارم
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸تبسّم شش ماهه به وقتی که تیر سه شعبه به گلویش نشست ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتیکه تیر سه شعبه مسموم حرمله ملعون بر گلوی نازنین شش ماهه علی اصغر علیهالسلام نشست،
📋 فَتحَ الطِّفلُ عَینَیهِ فَنَظرَ إلیٰ وَجهِ أبیهِ و تَبسَّمَ
▪️آن نازدانه، اندکی گوشه چشمش را باز کرد و نگاهی به روی پدر انداخت و تبسّمی نمود؛ سپس روح مطهّرش به سمت آسمان پر کشید.
📚امواج البکاء، فاضل بسطامی،ص۱۲۳
📚محرق القلوب،ص۴۷۹
✍ اوّلین روز است که بیگهواره میگردی علی
یک شبه مادر! برای خود شدی مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاد دیگر بر نمیگردی علی
خندهات شرمنده میسازد پدر را گریه کن
بس کن این لبخند، اشکم را در آوردی علی
زانویت را جمع کردی بسکه پیچیدی ز تیر
دست ها را مست کردی بسکه پر دردی علی
باز کن از ساقهی این تیر انگشتان خود
نیست همبازی تو بی چارهام کردی علی
بی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
می زنی لبخند و پیدا می شود سرهای تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
✍ گیرم اصلاً طفل خود را پشت خیمه دفن کرد
خنده های آخر او را کجا پنهان کند... ؟
@Maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸علی اصغر علیهالسلام از شدت عطش، زبانش را به دور دهانش میچرخاند… | تشنگیِ ششماهه و دختر بچهها، چه به روز زینب کبری سلاماللّهعلیها آورد …
در نقلی از حضرت سکینه سلاماللهعلیها نقل شده است که آن بانو فرمود:
🥀 ... آب در خیمهها نبود و تشنگی بر من غلبه کرد. در آخر برخاسته به خیمۀ عمّهام زینب کبری سلاماللّهعلیها رفتم که شاید او از برای اطفال آب ذخیره کرده باشد.
🥀 چون رفتم دیدم قریب به بیست نفر دختر از بزرگ و کوچک دور عمّهام نشستهاند و از عمّهام آب میطلبند و از تشنگی ناله میکنند.
🥀 در بغل عمّهام زینب کبری سلاماللّهعلیها، برادر صغیرم علیاصغر علیهالسلام را دیدم؛
📋 یَلوكُ لِسانُهُ مِن شِدّةِ العَطَش
▪️دیدم که آن ششماهه از شدت عطش، زبانش را به دور دهانش میچرخانَد.
🥀 عمّهام گاه بر میخاست و گاه مینشست.
🥀 و هو یَضطَرِبُ اضطرابَ السَّمَکَةِ في الماءِ ویَصرَخُ!
▪️برادر شیرخوارم،مثل ماهی تلظّی میکرد و ناله میکشید.
🥀 عمّهام به او میگفت:
📋 صبراً صبراً یاابنَ أخي، وأنّیٰ لكَ الصّبر وأنتَ علی هذِهِ الحالةِ المشؤمةِ؟! یَعُزُّ علی عَمّتِك أن تَسمَعَك ولا تَنفَعُك!
▪️صبر کن ای پسر برادرم! اما چگونه تو با این حال میتوانی صبر کنی!؟ به خدا بر عمّهات سخت است اینکه نالهات را بشنود اما نتواند کاری برایت کند.
🥀 حضرت سکینه سلاماللهعلیها گوید:
📋 فخَنَقَتني العبرةُ فلَزِمتُ السّکوتَ خَوفاً أن تُفیقَ بي عمّتي زینبُ
▪️گریه راه گلویم را گرفت و سکوت اختیار کردم از ترس اینکه مبادا عمّهام خبردار شود.
🥀 اما عمّهام خبردار شد و فرمود: چرا گریه کنی؟ گفتم: بر حال برادرم؛ و اظهار عطش نکردم که مبادا همّ و غم عمّهام بیشتر شود. پس گفتم: عمهجان، اگر به نزد اصحاب برویم، شاید آب پیدا شود.
🥀 عمّهام برخاسته و آن طفل را به روی دست گرفته و خیمههای عموهایم را گردید، اما آب پیدا نشد. پس برگشتیم با چند نفر اطفال به امید اینکه در خیمۀ اولاد عمویم امام حسن علیهالسلام سیراب خواهیم شد، اما آنجا هم خبری نبود.
🥀 در آخر جمیع خیمههای اصحاب را گشتیم اما آب پیدا نشد. در آخر عمهام با دختر بچهها به خیمه بازگشت و همگی ناله «واعطشاه» سر دادند.
📚اسرار الشهاده ج۲ص ۱۲۷۹
📚بحرالمصایب ج۳ص۲۸۸
✍ ماهْرویان، از عطش در پیچ و تاب
کامها، خشکیده و دلها کباب
بر گل رخسارشان، جاری گلاب
ذکرشان با التهاب و اضطراب
آب آب و آب آب و آب آب
تشنگان از گریۀ سقّا، خجل
آب از سقّا، در آن صحرا خجل
آب و سقا هر دو از زهرا خجل
دور سقا ذکر آل بوتراب
آب آب و آب آب و آب آب
اشکها خشکیده دیگر از عطش
میمکد انگشت اصغر از عطش
میزند در خیمه پرپر، از عطش
گوئیا آهسته گوید با رباب
آب آب و آب آب و آب آب
چهرهها، بیرنگ، چون مهتاب بود
عکس اصغر، روی موج آب بود
بلکه سقّا هم دگر بیتاب بود
مشک با او داشت دائم این خطاب
آب آب و آب آب و آب آب
@Maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸وقتیکه در شب یازدهم محرم، آب را باز کردند و حضرت رباب سلاماللهعلیها به شیر آمد …
در نقلی آمده است:
🥀 شب یازدهم محرم بود، حضرت رباب سلاماللهعلیها اندکی خوابش بُرد. در خواب دید که گهواره پسرش را تکان میدهد، از خواب بیدار شد و دید که خبری از پسرش نیست.
🥀 در آن شب، زینب کبری سلاماللّهعلیها، حضرت رباب سلاماللهعلیها را گُم کرد. در میان زنان به دنبال او گشت، تا اینکه در نهایت دید رباب سلاماللهعلیها گوشهای نشسته و گریه میکند.
🥀 آن حضرت فرمود: ای رباب! چرا اینقدر بیقراری میکنی؟ رباب سلاماللهعلیها عرضه داشت:
📋 سَیِّدَتی عِندَما اَباحُوا لَنا الْماءَ و شَرِبتُ مِنهُ، دَرَّ ثَدْیایَ عَلَیَّ
▪️ایبانویمن! وقتیکه آب را در اختیار ما گذاشتند و من از آن نوشیدم، سینههایم پُر از شیر شده است!
📚العبرة الساکتة، ج۱ ص۲۶۴
✍ چرا قهری مگر تقصیر دارم
بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم
کفِ آبی فقط خوردم عزیزم
بیا از نیزه پایین، شیر دارم
دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد
ببین که شانهام مویِ تو دارد
در آغوشم فقط پیراهنِ توست
لباس تازهات بویِ تو دارد
نمیآید پس از توخواب ، ای کاش...
که میمُردم منِ بی تاب ای کاش
دوباره شیر آوردم ولی حیف...
نمیخوردم پس از تو آب ای کاش
مرا آزار با زنجیر میداد
به من نانخشک با تحقیر میداد
زنِ شامی مرا سوزاند وقتی
کنارم طفل خود را شیر میداد
دوباره روضه میگیرم عزیزم
در این ویرانه میمیرم عزیزم
دوباره حرمله رد شد از اینجا
دوباره خشک شد شیرم عزیزم
نگفتند آه داغِ بچه دیدهاست
نگفتند از بلا پُشتش خمیده است
ولی گفتند این تازه عروسان
عروسِ فاطمه مویش سفید است
گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند
مرا با ریسمان بر ناقه بستند
نمیماندی به نیزه چاره کردند
سَرَت را با نخِ قنداقه بستند
چه حسرتها چشیدم بچهام را
چه سختیها کشیدم بچهام را
کنارِ بچههای نیزه دارش
به روی نیزه دیدم بچه ام را
فقط لالا کنم لالا بخوابی
ندارم غصه دیگر تا بخوابی
از آغوشم جدا گشتی و رفتی
که رویِ سینهی بابا بخوابی
نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند
بساطِ غارتش را گرم کردند
برای آنکه راحتتر بخوابی
زدند و سینهاش را نَرم کردند
سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد
به دنبالِ تو میگشتند بر خاک...
چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمهام قلبم گرفته
تمام چهرهام را غم گرفته
زِ بس نازی که تیری با سهشعبه
در آغوشش تو را محکم گرفته
عبا را روی تو افکند بابا
دلش را از غمت آکند بابا
چنان با تیر چسبیدی به قلبش
تو را از سینهی خود کَند بابا
ببين مادر ز گريه آب رفته
كه از جسم و تن ِ من تاب رفته
به نيزه دار گفتم بچه داري؟؟؟
كمي آرام تازه خواب رفته
@Maghaatel