eitaa logo
معارف و مقاتل آلُ الله
10.6هزار دنبال‌کننده
3 عکس
5 ویدیو
1 فایل
✅فضائل 📜تاریخ‌ 🩸مقاتل اهل‌البیت علیهم‌السلام 📚همه مطالب با ذکر منابع📚 🔻خادم کانال: @jaanamhosein (پژوهشگر در حوزهٔ حدیث و مقتل) ⚫ کانال فهرست مقاتل👈 @Maghaatel2 📌همین کانال در تلگرام👈 https://t.me/maghaatel
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 با جستجوی ، میتوانید به راحتی به مطالب مورد نظر خود، دسترسی پیدا کنید. ♦️ چهارده معصوم علیهم السلام (درقسمت "محرم و صفر" مطالب مربوط به امام حسین علیه السلام درج شده است) ♦️ مطالب و مقاتل مربوط به فاطمیه ♦️ محرم و صفر ♦️ مخدّرات و شهدای کربلا ♦️ معارف دیگر، با جستجوی هشتگ های زیر: @maghaatel
🩸بر هر آن‌که یادِ «أصغر» شعله بر قلبش زَنَد / دیدنِ شش‌ماهه‌ها هم کارِ مشکل می‌شود... در نقلی آمده است: 🥀 روزی کُمیت شاعر به محضر إمام صادق علیه‌السلام آمد و حضرت به او فرمودند: 📋 أنشِدنی فی جَدِّیَ الحُسین علیه‌السلام ▪️یک روضه‌ای از جدّ غریبم، امام حسین علیه‌السلام برایم بخوان! 🥀 وقتی که کُمیت شروع به خواندن کرد، امام علیه‌السلام شدیداً گریه کردند و زنان و فرزندان حضرت نیز، در هر جای خانه که بودند، شروع به گریه و زاری نمودند. در همین حین که صدای گریه و زاری بلند بود، 📋 خَرَجتْ جاریةٌ مِن خَلفِ السِتْرِ ... و فی یَدِها طِفلٌ صَغیرٌ فَوَضَعَتْهُ فی حِجرِ الإمام علیه‌السلام ▪️از پشت پرده، کنیزکی آمد و در حالی که یک طفل شیرخوار را هم به همراه داشت، آن طفل را در دامن إمام علیه‌السلام گذاشت. 🥀 در این هنگام گوئیا مصیبتِ حضرت علی اصغر علیه‌السلام تداعی شد و إمام صادق علیه‌السلام با نگاه به آن طفل شیرخوار به شدت می‌گریستند و صدای گریه و زاری زنان و فرزندان حضرت بالا گرفته بود ... 📚معالی السبطین ص۳۹۲ 📚الوقایع والحوادث ج۳ ص۲۹۹ ✍چگونه داغ تو باشد، جگر کباب نباشد چگونه نام تو باشد، سخن از آب نباشد به رغم خواندن لای لای عمه خواب نرفتی زمان غربت بابا که وقت خواب نباشد به حنجر پسری اینچنین سه شعبه نخورده محاسن پدری اینچنین خضاب نباشد ز گبر و کافر و از هر شکارچی که بپرسند بریدن گلوی نازکی صواب نباشد خراب کرد گلوی تو را سه شعبه‌ی داغی چگونه حال دل مادرت خراب نباشد نداشت شیر، تو بودی؛ و شیر داشت، نبودی برای مادر از این سخت‌تر عذاب نباشد کنار نیزه‌ی تو مادری دوباره کتک خورد خدا کند که عروس ابوتراب نباشد سرت به نیزه بلند است در مقابل محمل خدا کند که فقط محمل رباب نباشد نجات می‌دهد از دست نیزه‌دار سرت را اگر رباب اسیر غل و طناب نباشد شده‌ست مشکل زینب، شده‌ست حاجت زینب عروس فاطمه دیگر در آفتاب نباشد @maghaatel
🩸غوغای حضرت امّ کلثوم علیهاالسلام در مصیبت علی اصغر علیه‌السلام... حمیدبن مسلم گوید: 🥀 من در لشکر ابن زیاد بودم و نظر می‌نمودم به سوی آن طفل صغیر که بر روی دست حسین علیه‌السلام شهید شد. 🥀 ناگاه دیدم که از خیمه‌ها زنی نورانی بیرون آمد که نور جمالش نور آفتاب را می‌نشاند. گاهی چادرش به زیر پایش میرفت و می افتاد و باز بلند می‌شد و ناله سر میداد: 📜 وا وَلَدَاهُ! وا قَتیلاهُ! وا مُهجَةَ قَلباهُ! 🥀 آن زن آمد و خود را به روی آن طفل انداخت و سپس او را به سینه چسپاند. 📋 ثُمَّ نادَتْ:وا مُحَمَّداهُ! وا عَلیّاهُ! ما ذا لَقینا بَعدَکما مِنَ الْاَعداءِ ▪️سپس فریاد برآورد: وا محمداه! وا علیاه! ما بعد از شما، از دست دشمنان چها که نکشیده‌ایم؟! 📋 وا لَهِفاهُ عَلَیٰ طِفلٍ خُضِّبَ بِدِمائِه ▪️وای از طفلی که با خون خودش خضاب شده... 📋 وا اَسَفاهُ عَلَیٰ رَضیعٍ فُطِمَ بِسِهامِ الاَعداءِ ▪️وای از آن شیرخواره ای که با تیر دشمنان از شیر مادر گرفته شده... 📋 وا حَسرَتاهُ عَلَیٰ قَریحَةِ الجَفنِ والْاَحشاءِ ▪️هزار اندوه و حسرت بر آن طفلی که پلک هایش(از گریه) و بدنش(از تیر) زخمی شده... 📚مهیج الاحزان ص۵٠٠ 📚مخزن البکاء ص۵٨٩ 📚اسرار الشهاده ج٢ص١٣١ ✍ همین که دو تایی به میدان رسیدند رویِ دست خورشید، شش ماه دیدند به واللهِ کارش علی اکبری بود اگر چه علی اصغرش آفریدند سرش را روی شانه بالا گرفته ست کسی را به این سر بلندی ندیدند از این سمت، علی که جلوتر می‌آمد از آن سمت، لشگر، عقب می‌کشیدند همین که گلوی خودش را نشان داد تمامی دل ها برایش طپیدند پدر گردنش کج، پسر گردنش کج چقدر این دو از هم خجالت کشیدند لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک چه راحت گلوی علی را بریدند عبا گر چه نگذاشت زن ها ببینند صدای کف و سوت را که شنیدند @maghaatel
🩸در این فکر بودم که تیر را به کجا بزنم که سفیدی گلوی شش ماهه نمایان شد ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهدا علیه‌السلام در برابر لشکر عمر بن سعد ملعون، برای شش ماهه‌اش طلب آب نمود، همهمه‌ای میان لشکر درگرفت. 🥀 یکی میگفت: جرعه‌ای آب به او بدهید. اگر بزرگ ها گناه دارند، گناه کودکان چیست؟! دیگری می گفت: عطش حسین علیه‌السلام به نهایت رسیده و نزدیک است که کوتاه بیاید. کمی صبر کنید تسلیم می‌شود. بعد از او کسی می‌گفت: خیر؛ او را بکشید و کسی از این خاندان باقی نگذارید! 🥀 عمر سعد ملعون که اختلاف لشکر را دید، ترسید که فتنه‌ای حساس به پا شود. برای همین حرمله را صدا زد و گفت: ای حرمله! اختلاف لشکر را تمام کن و ما را از سر و صدایشان راحت کن! 🥀 حرمله گوید: من تیری را در کمان گذاشتم و فکر میکردم به کجا بزنم؟! در همین حین، دیدم که باد وزیدن گرفت و پارچه‌ای که روی گلوی آن طفل بود، کنار رفت و سفیدی گلویش نمایان شد همانند نقره براق. 🥀 پس تیر را پرتاب کردم و درست روی گلوی آن طفل نشست و گوش تا گوشش را برید. 🥀 وقتی که طفل، حرارت تیر را احساس کرد، دستش را از قنداقه بیرون آورد و چشمانش را به صورت پدرش باز کرد و مثل مرغ ذبح شده‌ای، بال بال میزد. 📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣۴۵ 📚يوم الحسین علیه‌السلام، ص١٨۴ ✍ گرچه از دور از آن فاصله‌ها زد بد زد آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید به سه‌شعبه همه‌یِ حَنجره را زد بد زد دست و پا داشت که می‌زد پدر انداخت عبا آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟ گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بد زد طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت سَر که اُفتاد زمین ضربه‌یِ پا زد بد زد رهگذرهای دَمِ کوچه به هم می‌گفتند حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب نانجیب آنهمه لبخند به ما زد....بد زد @maghaatel
🩸با نداهای غربت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه، علی اصغر علیه‌السلام در خیمه‌ها بند قنداقه را پاره کرد ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهدا علیه السلام بر مرکب سوار شد و به نزد آن سپاه گمراه آمد و فریاد زد: 📋 هَل مِنْ مُعینٍ یُعینُنی؟ هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی؟ 🥀 در این حال، آن کودک شیرخوار از شدت تشنگی در گهواره از هوش رفته بود؛ اما همین که صدای روح افزای پدرش به گوش این طفل معصوم رسید، مضطرب و متزلزل شد. 📋 فَقَطَعَ الْقُماطَ و اَلقَیٰ نَفسَه عَلَیٰ الْأرضِ و بَکیٰ و ضَجَّ ▪️و بند قنداقه خود را پاره کرد و خود را از روی گهواره به زمین انداخت و شروع کرد بلند بلند فریاد کشیدن و گریه کردن. 🥀 زنان اهل حرم از گریه آن طفل معصوم بلند بلند گریه کردند . 📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴٣ 📚اسرار الشهاده ج٢ص١٣٠۵ 📚امواج البکاء ص٢۶٧ ✍ من علی اصغرم و تیغ اگر بردارم در وجودم سکنات علی اکبر دارم نسبِ هاشمی ام کار خودش را کرده جگر حمزه ، دلِ فاتح خیبر دارم سِنِّ کم از نظرِ نسل علی مطرح نیست کوچک اما اثرِ مالک اشتر دارم همه کردند سر و جان به فدای پدرم کسر شأن است ببینند که من سر ، دارم در سپاهی که عمویم شده فرماندهء آن حکم جانبازی و سربازیِ لشگر دارم من ز نسل علی‌ام که زرهش پشت نداشت حرمله کمتر از آنست زره بردارم از سرِ نی به سرِ عمه شوم سایۀ سر ارثِ غیرت ز ابالفضل دلاور دارم کوفه و شام بترسید که من در رگ خود خونِ قتّالِ عرب حضرت حیدر دارم هاشمیّون همگی مادری اند ومن هم هر چه دارم همه از دامنِ مادر دارم گرچه افتاده‌ام از شیر به تیرِ سه پری جگری با جگر شیر برابر دارم کاشکی عمه به خیمه ببرد مادر را که نبیند اثرِ تیر به حنجر دارم @maghaatel
🩸تبسّم شش ماهه به وقتی که تیر سه شعبه به گلویش نشست ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی‌که تیر سه شعبه مسموم حرمله ملعون بر گلوی نازنین شش ماهه علی اصغر علیه‌السلام نشست، 📋 فَتحَ الطِّفلُ عَینَیهِ فَنَظرَ إلیٰ وَجهِ أبیهِ و تَبسَّمَ ▪️آن نازدانه، اندکی گوشه چشمش را باز کرد و نگاهی به روی پدر انداخت‌ و تبسّمی نمود؛ سپس روح مطهّرش به سمت آسمان پر کشید. 📚امواج البکاء، فاضل بسطامی،ص۱۲۳ 📚محرق القلوب،ص۴۷۹ ✍ اوّلین روز است که بی‌گهواره می‌گردی علی یک شبه مادر! برای خود شدی مردی علی آخرین باری که بستم بند این قنداق را بر دلم افتاد دیگر بر نمی‌گردی علی خنده‌ات شرمنده می‌سازد پدر را گریه کن بس کن این لبخند، اشکم را در آوردی علی زانویت را جمع کردی بسکه پیچیدی ز تیر دست ها را مست کردی بسکه پر دردی علی باز کن از ساقه‌ی این تیر انگشتان خود نیست همبازی تو بی چاره‌ام کردی علی بی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرت حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی می زنی لبخند و پیدا می شود سرهای تیر عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ ✍ گیرم اصلاً طفل خود را پشت خیمه دفن کرد خنده های آخر او را کجا پنهان کند... ؟ @Maghaatel
🩸علی اصغر علیه‌السلام از شدت عطش، زبانش را به دور دهانش می‌چرخاند… | تشنگیِ شش‌ماهه و دختر بچه‌ها، چه به روز زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها آورد … در نقلی از حضرت‌ سکینه سلام‌الله‌علیها نقل شده است که آن بانو فرمود: 🥀 ... آب در خیمه‌ها نبود و تشنگی بر من غلبه کرد. در آخر برخاسته به خیمۀ عمّه‌ام زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها رفتم که شاید او از برای اطفال آب ذخیره کرده باشد. 🥀 چون رفتم دیدم قریب به بیست نفر دختر از بزرگ و کوچک دور عمّه‌ام نشسته‌اند و از عمّه‌ام آب می‌طلبند و از تشنگی ناله می‌کنند. 🥀 در بغل عمّه‌ام زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها، برادر صغیرم علی‌اصغر علیه‌السلام را دیدم؛ 📋 یَلوكُ لِسانُهُ مِن شِدّةِ العَطَش ▪️دیدم که آن شش‌ماهه از شدت عطش، زبانش را به دور دهانش می‌چرخانَد. 🥀 عمّه‌ام گاه بر می‌خاست و گاه می‌نشست. 🥀 و هو یَضطَرِبُ اضطرابَ السَّمَکَةِ في الماءِ ویَصرَخُ! ▪️برادر شیرخوارم،مثل ماهی تلظّی می‌کرد و ناله می‌کشید. 🥀 عمّه‌ام به او می‌گفت: 📋 صبراً صبراً یاابنَ أخي، وأنّیٰ لكَ الصّبر وأنتَ علی هذِهِ الحالةِ المشؤمةِ؟! یَعُزُّ علی عَمّتِك أن تَسمَعَك ولا تَنفَعُك! ▪️صبر کن ای پسر برادرم! اما چگونه تو با این حال می‌توانی صبر کنی!؟ به خدا بر عمّه‌ات سخت است اینکه ناله‌ات را بشنود اما نتواند کاری برایت کند. 🥀 حضرت‌ سکینه سلام‌الله‌علیها گوید: 📋 فخَنَقَتني العبرةُ فلَزِمتُ السّکوتَ خَوفاً أن تُفیقَ بي عمّتي زینبُ ▪️گریه راه گلویم را گرفت و سکوت اختیار کردم از ترس این‌که مبادا عمّه‌ام خبردار شود. 🥀 اما عمّه‌ام خبردار شد و فرمود: چرا گریه کنی؟ گفتم: بر حال برادرم؛ و اظهار عطش نکردم که مبادا همّ و غم عمّه‌ام بیشتر شود. پس گفتم: عمه‌جان، اگر به نزد اصحاب برویم، شاید آب پیدا شود. 🥀 عمّه‌ام برخاسته و آن طفل را به روی دست گرفته و خیمه‌های عموهایم را گردید، اما آب پیدا نشد. پس برگشتیم با چند نفر اطفال به امید این‌که در خیمۀ اولاد عمویم امام حسن علیه‌السلام سیراب خواهیم شد، اما آنجا هم خبری نبود. 🥀 در آخر جمیع خیمه‌های اصحاب را گشتیم اما آب پیدا نشد. در آخر عمه‌ام با دختر بچه‌ها به خیمه بازگشت و همگی ناله «واعطشاه» سر دادند. 📚اسرار الشهاده ج۲ص ۱۲۷۹ 📚بحرالمصایب ج۳ص۲۸۸ ✍ ماهْرویان، از عطش در پیچ و تاب کام‌ها، خشکیده و دل‌ها کباب بر گل رخسارشان، جاری گلاب ذکرشان با التهاب و اضطراب آب آب و آب آب و آب آب تشنگان از گریۀ سقّا، خجل آب از سقّا، در آن صحرا خجل آب و سقا هر دو از زهرا خجل دور سقا ذکر آل بوتراب آب آب و آب آب و آب آب اشک‌ها خشکیده دیگر از عطش می‌مکد انگشت اصغر از عطش می‌زند در خیمه پرپر، از عطش گوئیا آهسته گوید با رباب آب آب و آب آب و آب آب چهره‌ها، بی‌رنگ، چون مهتاب بود عکس اصغر، روی موج آب بود بلکه سقّا هم دگر بی‌تاب بود مشک با او داشت دائم این خطاب آب آب و آب آب و آب آب @Maghaatel
🩸وقتی‌که در شب یازدهم محرم، آب را باز کردند و حضرت رباب سلام‌الله‌علیها به شیر آمد … در نقلی آمده است: 🥀 شب یازدهم محرم بود، حضرت رباب سلام‌الله‌علیها اندکی خوابش بُرد. در خواب دید که گهواره پسرش را تکان می‌دهد، از خواب بیدار شد و دید که خبری از پسرش نیست. 🥀 در آن شب، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها، حضرت رباب سلام‌الله‌علیها را گُم کرد. در میان زنان به دنبال او گشت، تا اینکه در نهایت دید رباب سلام‌الله‌علیها گوشه‌ای نشسته و گریه می‌کند. 🥀 آن حضرت فرمود: ای رباب! چرا اینقدر بی‌قراری می‌کنی؟ رباب سلام‌الله‌علیها عرضه داشت: 📋 سَیِّدَتی عِندَما اَباحُوا لَنا الْماءَ و شَرِبتُ مِنهُ، دَرَّ ثَدْیایَ عَلَیَّ ▪️ای‌بانو‌ی‌من! وقتی‌که آب را در اختیار ما گذاشتند و من از آن نوشیدم، سینه‌هایم پُر از شیر شده است! 📚العبرة الساکتة، ج۱ ص۲۶۴ ✍ چرا قهری مگر تقصیر دارم بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم کفِ آبی فقط خوردم عزیزم بیا از نیزه پایین، شیر دارم دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد ببین که شانه‌ام مویِ تو دارد در آغوشم فقط پیراهنِ توست لباس تازه‌ات بویِ تو دارد نمی‌آید پس از توخواب ، ای کاش... که می‌مُردم منِ بی تاب ای کاش دوباره شیر آوردم ولی حیف... نمی‌خوردم پس از تو آب ای کاش مرا آزار با زنجیر می‌داد به من نان‌خشک با تحقیر می‌داد زنِ شامی مرا سوزاند وقتی کنارم طفل خود را شیر می‌داد دوباره روضه می‌گیرم عزیزم در این ویرانه می‌میرم عزیزم دوباره حرمله رد شد از اینجا دوباره خشک شد شیرم عزیزم نگفتند آه داغِ بچه دیده‌است نگفتند از بلا پُشتش خمیده است ولی گفتند این تازه عروسان عروسِ فاطمه مویش سفید است گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند مرا با ریسمان بر ناقه بستند نمی‌ماندی به نیزه چاره کردند سَرَت را با نخِ قنداقه بستند چه حسرتها چشیدم بچه‌ام را چه سختیها کشیدم بچه‌ام را کنارِ بچه‌های نیزه دارش به روی نیزه دیدم بچه ام را فقط لالا کنم لالا بخوابی ندارم غصه دیگر تا بخوابی از آغوشم جدا گشتی و رفتی که رویِ سینه‌ی بابا بخوابی نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند بساطِ غارتش را گرم کردند برای آنکه راحت‌تر بخوابی زدند و سینه‌اش را نَرم کردند سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد به دنبالِ تو می‌گشتند بر خاک.‌‌.. چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه‌ام قلبم گرفته تمام چهره‌ام را غم گرفته زِ بس نازی که تیری با سه‌شعبه در آغوشش تو را محکم گرفته عبا را روی تو افکند بابا دلش را از غمت آکند بابا چنان با تیر چسبیدی به قلبش تو را از سینه‌ی خود کَند بابا ببين مادر ز گريه آب رفته كه از جسم و تن ِ من تاب رفته به نيزه دار گفتم بچه داري؟؟؟ كمي آرام تازه خواب رفته @Maghaatel
🩸بر هر آن‌که یادِ «أصغر» شعله بر قلبش زَنَد / دیدنِ شش‌ماهه‌ها هم کارِ مشکل می‌شود... در نقلی آمده است: 🥀 روزی کُمیت شاعر به محضر إمام صادق علیه‌السلام آمد و حضرت به او فرمودند: 📋 أنشِدنی فی جَدِّیَ الحُسین علیه‌السلام ▪️یک روضه‌ای از جدّ غریبم، امام حسین علیه‌السلام برایم بخوان! 🥀 وقتی که کُمیت شروع به خواندن کرد، امام علیه‌السلام شدیداً گریه کردند و زنان و فرزندان حضرت نیز، در هر جای خانه که بودند، شروع به گریه و زاری نمودند. در همین حین که صدای گریه و زاری بلند بود، 📋 خَرَجتْ جاریةٌ مِن خَلفِ السِتْرِ ... و فی یَدِها طِفلٌ صَغیرٌ فَوَضَعَتْهُ فی حَجرِ الإمام علیه‌السلام ▪️از پشت پرده، کنیزکی آمد و در حالی که یک طفل شیرخوار را هم به همراه داشت، آن طفل را در دامن إمام علیه‌السلام گذاشت. 🥀 در این هنگام گوئیا مصیبتِ حضرت علی اصغر علیه‌السلام تداعی شد و إمام صادق علیه‌السلام با نگاه به آن طفل شیرخوار به شدت می‌گریستند و صدای گریه و زاری زنان و فرزندان حضرت بالا گرفته بود ... 📚معالی السبطین ص۳۹۲ 📚الوقایع والحوادث ج۳ ص۲۹۹ @maghaatel
🩸هنوز کلام سیدالشهداء علیه‌السلام تمام نشده بود که دید گوش تا گوش شش‌ماهه‌اش را بریدند … در نقل‌ها آمده است: 📋 فَبَيْنَما هو يُخاطِبُهُم، إذ أتاهُ سَهْمٌ لَهُ ثَلاثَةُ شُعَبٍ مَسمُومٌ مِنْ ظالِمٍ غَشومٍ و هو حَرمَلَةُ بنُ كاهِلِ الْأسَدِيِّ فَذُبِحَ الطِّفْلُ مِنَ الْاُذُنِ إلىٰ الْاُذُنِ و مِنَ الْوَریدِ اِلیٰ الْوَریدِ. ▪️هنوز کلام إمام علیه‌السلام تمام نشده بود که حرمله ستمکار، تیر سه شعبه مسمومی را به سمت آن طفل پرتاب کرد که گوش تا گوش و رگ تا رگ آن طفل را برید. 📋 فَجَعَلَ الْحُسينُ عَلَيهِ السَّلامُ يَتَلَقَّىٰ الدَّمَ بِكَفَّيْهِ و يَرمِي بِه إلىٰ السَّماءِ و يَقولُ: ▪️پس امام حسین علیه السلام با کف دستش خون ها را از زیر گلوی طفل گرفت و به آسمان پرتاب کرد و فرمود: 📋 اللَّهمّ إنِّي أُشْهِدُكَ عَلىٰ هٰؤلاءِ الْقَومِ، فَإنَّهُم نَذَرُوا أنْ لا يَترُكوا أحَداً مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ ▪️خدايا شاهد باش که این لشگر، نذر کرده‌اند که احدی از ذریّه رسولت را باقی نگذارند. 📚مقتل ابو مخنف ص٨۴ 📚معالي السّبطين ج١ص۴٢۴ 📚وسیلة آلدرین ص٢٨۴ ✍ تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات! یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟ با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟ خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی بگذارید به سن علی اکبر برسد دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی شیر در سینه بی کودک مادر برسد .... زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد @Maghaatel
🩸ای برادرم! این طفلِ شش‌ماهه، سه روز است که آب نخورده … در نقل‌ها آمده است: حضرت‌ ام کلثوم سلام‌الله‌علیها (و یا در برخی از نقل‌ها حضرت زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها)، قنداقه علی‌اصغر علیه‌السلام را برداشت و به نزد سید الشهدا آورد و عرض کرد: 📋 یا اَخی! اَدْرِکْ اِبنَکَ الصَّغیرَ قَد مَاتَ مِنَ الْعَطَشِ ▪️ای برادر من! این طفل کوچکت را دریاب! که از تشنگی نزدیک است جان بدهد! 📋 یا اَخِی! مُنْذُ ثَلاثَةِ اَیَّامٍ هُوَ فی عَطَشٍ و مَا شَرِبَ الْمَاءَ ▪️ای برادر! سه روز است این طفل تشنه است و قطره آبی هم نچشیده است. 📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴١ 📚ینابیع الموده ج۳ ص۷۸ (با اندکی تفاوت) ✍ بعد از سه شب گرسنگی و گریه و عطش جانی نمانده بود در اندام لاغرش گهواره جایگاه سخنرانی‌اش نبود دست حسین گشت بلندای منبرش وقت رجز، گلوش دهن باز کرده بود با ذکر یابن فاطمه و یابن حیدرش تشویق کرد حرمله را لشگر یزید وقتی علی به سمت عقب پرت شد سرش @Maghaatel
🩸 سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه بعد از شهادت علی‌اصغر علیه‌السلام هم فرمود: «خاک بر سر دنیا بعد از تو ای علی‌جان» در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهداء علیه‌السلام دید تیر سه‌شعبه حرمله، گوش تا گوش علی اصغر علیه‌السلام را بریده است، زار زار گریست و سپس و فرمود: 📋 قَتَلَ اللهُ قَوْمَاً قَتَلُوكَ يَا بُنَيَّ! ▪️ای فرزند من! خدا بکشد قومی را که تو را کشتند. 📋 ما أجرَأهُم عَلَی انتهاکِ حُرمَة الرّسول! ▪️چه بسیار جرأت کردند بر هتک حرمت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله! 🥀 بعد فرمود: 📋 عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءِ ▪️خاک بر سر این دنیا بعد از تو ای پسرم! 📚المنتخب، ص ۳۸ ✍ هُرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم قصه‌ی آب برای تو بخوانم پسرم پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد؟! کشته‌ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم مادرت دیده به راه است که سیراب آیی با چه رویی تن تو خیمه رسانم پسرم بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم خون من گردن آنکس که گلوی تو برید حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم صبر کن تا پر قنداقه‌ی تو پاره کنم سخت جان می‌دهی ای راحت جانم پسرم ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است خندۀ آخر تو برده توانم پسرم می کَنم قبر تو را دور ز چشم مادر پدرم داده ره چاره نشانم پسرم با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم @Maghaatel
🩸چرا از بین تمام شهدای کربلا، سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه، فقط بدن مبارک علی‌اصغر علیه‌السلام را به خاک سپرد؟! عالم ربانی مرحوم واعظ قزوینی در مقتل شریف «ریاض ‌القدس» و همچنین مرحوم شیخ جعفر شوشتری در «الخصائص الحسینه» می‌نویسند: 📝 اینکه سیدالشهداء علیه‌السلام طفل رضیع را دفن کرد و سایر شهدا را دفن ننمود، چند جهت می‌تواند داشته باشد: 🥀 اول: به جهت آنکه به تنهایی امکان داشت آن طفل را به خاک بسپارد (اما پیکر دیگر شهدا را تنها نمی‌توانست) 🥀 دوم: آن که مبادا سر آن طفل را مثل سایر سرها بِبُرند. 🥀 سوم: دفن کرد تا بدن وی مثل سایر ابدان سه شبانه روز برهنه نماند. 🥀 چهارم: دفن کرد که مبادا بدن نازک او زیر سم اسبها نابود شود. 🥀 پنجم: دفن کرد تا مبادا دفعه دیگر چشم خود آن حضرت و دیگر مخدّرات به قنداقه پر خون او بیفتد و داغ دلشان تازه شود. 📚ریاض القدس ج۴ ص۱۹۵ 📚الخصائص الحسینیه،ص۱۱۵ ✍ رفته تابِ شیرخواره وای بیچاره رباب نیست وقتِ استخاره وای بیچاره رباب برد آقا تا که سیرابش کند، با ناله کرد... بر لب خشکش اشاره وای بیچاره رباب تا که فرمود: "...إرحموا هذا الرضیع" تیری رسید حرف او شد نیمه کاره وای بیچاره رباب حرمله با تیِر مرد افکن علی را ذبح کرد هنجرش شد پاره پاره وای بیچاره رباب پیکرش را برد بابا تا که پنهانش کند قلبِ مادر زد شراره، وای بیچاره رباب عاقبت در پشت خیمه قبرِ مخفی شد عیان نیست دیگر راه چاره وای بیچاره رباب رأسِ او را روی نی بستند، این بی رحم ها کرد با حسرت نظاره وای بیچاره رباب همسر ارباب ما دیگر شبی راحت نخفت هر شبش شد پر ستاره وای بیچاره رباب جای چنگ آخرش روی گلویش سوخت باز خیره شد بر گاهواره وای بیچاره رباب بیتِ آخر را فقط فهمید هرکس مادر است شیر در سینه دوباره... وای بیچاره رباب @Maghaatel
🩸«عطش» و «گرما» چه به روز شش‌ماهه علی‌اصغر علیه‌السلام آورده بود؟! گزارشاتی در رابطه با این مصیبت عظیم به ما رسیده است که چند نمونه را ذکر می‌کنیم: 📋 هو يَتَلَظَّىٰ عَطَشَاً ▪️ از عطش مانند ماهی دست و پا می‌زد.(۱) 📋 عَينَيه غائرتَين في رَأسِه مِن شدّةِ العطش، ▪️از شدت تشنگی چشمانش در سرش فرو رفته بود.(۲) 📋 بَطنُه لازِقةٌ بِظَهرِه مِن شدّة الجوع ، ▪️از شدت گرسنگی شکمش به پشتش چسبیده بود.(۳) 📋 يُغشىٰ عليه ساعةً بعدَ ساعةٍ مِن الحَرّ والظَمَأ ▪️از شدت گرما و عطش ساعتی از هوش می‌رفت و ساعتی به هوش می‌آمد‌.(۴) 📋 قَدِ احتَضَرَ مِن شِدَّةِ العَطَشِ ▪️از اوج تشنگی در حال جان دادن بود!(۵) 📚(۱)مقتل ابو مخنف ص٨۴؛ و معالي السّبطين ج١ص۴٢۴ 📚(۲)(۳)(۴) امواج البکاء ص۱۲۲ 📚(۵)خصائص الطفل الرضیع،ص ۱۹ ✍ آنقدر توان در بدن مختصرت نیست آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست بر شانه بینداز خودت را که نیفتی حالا که توانایی از این بیشترت نیست فرمود: «حسینم» ... به خدا مسخره کردند گفتند: مگر صاحب کوثر پدرت نیست گفتی که مکِش منت این حرمله ها را حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست این بار نگه دار سرت را که نیفتد حالا که توانایی از این بیشترت نیست @Maghaatel
🩸 سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه از داغ علی اصغر علیه‌السلام چنان ناله‌ای زد که زمین کربلا لرزید … در نقل‌ها آمده است: 📋 فلمّا رَأى الحُسين علیه‌السلام وَلَدَهُ مذبوحاً أنَّ أنَّةً اِرتَجَفَت لَها أرضُ كربلاء ▪️وقتی که سیدالشهداء علیه‌السلام دید که علی اصغرش را ذبح کردند ، چنان ناله‌ای زد که زمین کربلا لرزید. (ناله‌ای را که از روی درد فراوان انسان می‌کشد، عرب، «أنّة» می‌گوید.) 📋 ... ثُمّ جَعَلَ يَبكي و يَنُوح، ثُمّ جَعَلَ يُعالِجُ السَّهمَ حتّى أَخرَجَه ▪️ بعد شروع کرد به گریه و زاری‌ و سپس با دست مبارکش هرگونه بود آن تیر را از گلوی آن نازنین بیرون کشید. 📚امواج البکاء، ص۱۲۳ 📚تذکرة الشهداء،ص۲۷۶ ✍ جگرت آب شد از شدت گرما چه کنم روی دستم نکن اینقدر تقلا چه کنم آب از کافر اگر خواسته بودم می داد گره‌ام وا نشد آخر به تمنا چه کنم کن حلالم اگر آغوش پدر امن نبود سرزده تیر رسید و بی‌محابا چه کنم گیرم از چشم حرم حلق تو را پوشاندم تیر بیرون زدهِ از زیر عبا را چه کنم؟ از بدن، تجربه‌ی تیر کشیدن دارم ولی این تیر سه شعبه است خدایا چه کنم؟ گیرم از دور، نه این حنجره پیداست نه تیر با دو دستی که پر از خون شده حالا چه کنم؟ @Maghaatel
🩸سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه به خیمه‌ها برمی‌گشت در حالی که خون گلوی شش‌ماهه بر سینه اش روان بود … در نقل‌ها آمده است: 📋 ثُمَّ رَجَعَ بِالطَّفْلِ مَذْبُوحاً وَ دَمُهُ يَجْرِي عَلَى صَدْرِهِ، ▪️ سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه همراه با طفل ذبح‌شده‌اش از میدان برمی‌گشت در حالی خون آن طفل بر سینه‌اش جاری بود. 📚مقتل ابومخنف، ص۹۱ 📚تذکره الشهداء، ص۲۷۷ ✍ دست و پا می زنی انگار بغل می خواهی یا که جای من از این تیر عسل می خواهی می شُد ای کاش به جایش که عبا اندازم بغلت گیرم و با خنده هوا اندازم لااقل بر لبِ من قند بده پیشِ رباب به لبت حالتِ لبخند بده پیشِ رباب عمه ات نَشنود این را: کَمَرم درد گرفت چقَدَر دورِ گلویت پسرم درد گرفت تیر ای کاش به سویِ پدرت می آمد صبر می کرد که دندانِ تو در می آمد صبر می کرد که یک جرعه دلِ سیر خوری صبر می کرد که این دفعه کَمی شیر خوری به لبت حداقل آب ندادند که هیچ به رویِ دست تو را تاب ندادند که هیچ خواستی تا بخوری آب پریدی بابا ناگهان تیر زد از خواب پریدی بابا خونِ سُرخی به رُخِ زرد گرفتی ای جان محکم انگشتِ من از درد گرفتی ای جان مادرَت بر درِ خیمه نگرانِ من و توست نَشَود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست همه بر خواهشِ بابا چه کنم خندیدند به همه رو زدم اما چه کنم خندیدند هِلهله زودتر از من خبرت را می بُرد من نبودم لبه ی تیر سرت را می بُرد بی تعادل شدم از زین پدَرَت می اُفتد وای اگر خَم کُنَمَت زود سَرت می افتد بوسه بر حلقِ تو باید که از این پس بدهم کارِ من نیست که قنداق تو را پَس بدهم بندِ قُنداقِ تو را سرخ ندیده بودیم پیرهن هایِ تو را تازه خریده بودیم عاقبت دادِ مرا تیر در آورد ای وای حجمِ حلقومِ تو را حرمله پُر کرد ای وای نَفَسِ بی رمقت کار به دستم داده حرمله نیزه ای انگار به دستم داده درد داری که پُر از چین شده ای بابا جان؟ با سه شعبه تو چه سنگین شده ای بابا جان تیر چرخی زَد و با خویش پَرت را چرخاند خواستم بوسه بگیرم که سَرَت را چرخاند به لبت حالتِ لبخند بده حِس دارد می روم خیمه ولی زخمِ تو خِس خِس دارد روضه هایِ تو مهیب است زبان بسته چه شد استخوانِ تو ظریف است زبان بسته چه شد یِک سَرِ تیر گلویِ پسرم را سوزاند دو سرِ دیگر آن هم جگرم را سوزاند ضَربَش آنقَدر شدید است که پاشید علی تارِ صوتیِ تو را تیر تراشید علی مادرت دید به رویِ تو عبا اُفتاده استخوان های گلویَت به صدا اُفتاده نفس از حنجره یِ پاره کشیدن سخت است پا برهنه عقبِ بچه دویدن سخت است @Maghaatel
🩸حضرت‌ سکینه سلام‌الله‌علیها به استقبال پدر می‌رود و احوال برادرش علی اصغر علیه‌السلام را جویا می‌شود … در نقلی آمده است: 📋 استَقَبَلتهُ سَكينةُ و قالَت : يا أبَة لَعَلَّكَ سَقيتَ أخيَ الماء؟ ▪️ حضرت سکینه سلام‌الله‌علیها جلو رفت و عرضه داشت: ای پدر جان! گویا برادرم را سیراب کرده‌اید؟! 📋 فَبَكى الحُسينُ علیه‌السلام و قال: ▪️در این هنگام سیدالشهداء علیه‌السلام به گریه افتاد و (علی اصغر را از زیر عبا بیرون آورد و) فرمود: 📋 بُنيّةَ هاكَ أخاكَ مَذبوحاً بِسَهمِ الأعدٰاء. ▪️ای دخترم! این برادر توست که اینگونه با تیر دشمنان ذبح شده! 📚امواج البکاء، ص۱۲۶ 📚معالی السبطین، ج۱ ص۴۲۴ ✍ ای ماه به خون خضاب اصغر قربانی آفتاب اصغر موج از نفست شرار آتش بحر از عطشت کباب، اصغر آبی که نریخت در گلویت از داغ تو گشت آب اصغر با یاد لبت ز سینه جوشد خون جگر رباب اصغر لالایی تیر کرد خوابت یک لحظه به دوشِ باب اصغر از سوز گلوی تشنه ات تیر افتاد به پیچ و تاب اصغر خشکیده اگر چه آب چشمت گرید به تو چشم آب اصغر با تیر سه شعبه داد دشمن بر العطشت جواب اصغر کی دیده گل نخورده آبی این گونه دهد گلاب اصغر گهوارة توست شانه من سیراب شدی بخواب اصغر @Maghaatel
🩸منادی ندا داد: «ای‌حسین! آن طفل را رها کن كه او را در بهشت، شير مى‌دهند!» در نقل‌ها آمده است: 📋فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه‌السلام يَبكي و يَقولُ: ▪️امام حسين عليه‌السلام با مشاهده گلوی داره علی اصغر علیه‌السلام مى‌گريست و مى‌فرمود: 📋 اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا. ▪️«خدايا! ميان ما و گروهى كه ما را دعوت كردند تا ما را يارى دهند، امّا ما را كُشتند، داورى كن». 📋 فَنودِيَ مِنَ الهَواء: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ. ▪️در اين هنگام، از آسمان، ندايى رسيد: «او را وا گذار اى حسين، كه او را در بهشت، شير مى دهند» 📚تذكرة الخواصّ، ص ۲۵۲. ✍ وسط خطبه‌ی من بود که پیش نظرم تیری از چله رها،خورد به حلق پسرم دست و پا میزد و من در عوض اش جان دادم گریه ها کرد به حال من و او چشم ترم سر او سمت هوا بود و سر من به زمین آسمان گشت خراب از غم او روی سرم خون او را به هوا ریختم و شخص خدا تسلیت گفت از این داغ به سوز جگرم با غم اکبر من،اصغر من فرق نداشت هم اثر بر جگرم داشت غم اش هم کمرم دو قدم رفته ام و چند قدم برگشتم من ندارم بخدا پای رسیدن به حرم مادرش منتظر اوست دم خیمه هنوز خبر داغ علی را نتوانم ببرم بر دلم ماند زبان باز کنی،قد بکشی حسرتش ماند برایم که بگوئی پدرم… @Maghaatel
🩸به واسطه یک جرعه آب، بر حسین «علیه‌السّلام» منت بگذارید! در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها وارد شهر شام شدند، برخی از مصائب روز عاشورا را بر مردم شام بیان می‌نمودند؛ تا اینکه رسیدند به اینجا که فرمودند: برادرم حسین علیه‌السلام در روز عاشورا در برابر آن لشگر نانجیب ایستاد و فرمود: 📋 مُنُّوا علی ابْنِ المصطفی بِشْرٍبة یُحییٰ بِهَا / أطفالنا مِنْ الظَّمَا حَيْثُ الْفُرَاتِ سَائِلٍ ▪️به واسطه یک جرعه آب بر پسر مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله منّت بگذارید. تا بچه‌های‌مان که از تشنگی نزدیک است بمیرند، کمی جان بگیرند. فرات جاری است و چیزی از شما کم نمی‌شود! 📚 بحارالانوار ج۴۵ ص۲۸۷ ✍ هر چه آمد به سرم دست به زانو نزدم جز خداوند به عمرم به کسی رو نزدم همه با هم وسط خطبه من خندیدند نسخه‌ی کودک بی شیر مرا پیچیدند روی دستم گل بی‌برگ‌ و برم را کشتن رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتن حرمله خیر نبینی گل من نو رس بود کشتنش تیر نمیخواست،نسیمی بس بود @Maghaatel
🩸ای‌کاش روز عاشورا بودید و می‌دیدید که با چه حالی برای طفلم آب طلب کردم ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 بعد از آنکه سیدالشهداء علیه‌السلام از گلوی پاره پاره به حضرت سکینه سلام‌الله‌علیها فرمود:«شیعتی ما ان شربتم ...»، در ادامه فرمود: 📋 لَيتكُم في يَومِ عاشُورا جَميعاً تَنظروني / كَيفَ أَسْتَسْقِي لِطِفلي فَأَبَوا أَنْ يَرْحَمُوني ▪️كاش همه در روز عاشورا بوديد و مى‌ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم و دشمن از دادن آب دريغ ورزيد. 📋 وَ سَقَوهُ سَهم بَغي عَوضَ الماءِ الْمُعِين / يا لَرزءٍ و مُصابٍ هَدَّ أركان الحُجُونِ ▪️آنها به جاى آب گوارا با تير ستم او را سيراب كردند، وه چه فاجعه غم انگيز و دردناكى است كه بر اثر آن كوه حجون ويران شد؛ 📋 وَيْلَهُم قَدْ جَرحُوا قَلبَ رَسُولِ الثَّقَلَين / فالْعَنُوهُم مَااسْتَطَعْتُم شَيعَتِي فِي كُلِّ حِينٍ ▪️واى بر آنها كه دل رسول جن و انس را جريحه دار ساختند، شيعيان! در هر زمان هر چه در توان داريد آنان را لعنت كنيد. 🔖 مورّخان نوشته اند: 🥀 حضرت سكينه سلام‌الله‌علیها پس از شنيدن اين اشعار، هراسان و گريان از جاى برخاست و سيلى به صورت خود نواخت. 📚الدمعة السّاكبة، ج۴ ص۳۷۴ 📚معالي السّبطين، ج۲ ص۵۵ ✍ ببین به این و به آن رو زدم نشد بابا که بر زمین و زمان رو زدم نشد بابا بخاطرِ تو به ناکس بخاطرِ تو به نامرد به شمر تا به سنان رو زدم نشد بابا بقدرِ این کفِ دست آب هم نمی‌خواهی برای کمتر از آن رو زدم نشد بابا برای آنکه مرا حرمله زَنَد نه تو را به او به تیر و کمان رو زدم نشد بابا مقابل من و تو آب را به اسبش داد چقدر پیشِ همان رو زدم نشد بابا بگو به مادرِ خود کم نذاشت بابایت بگو به قدرِ توان رو زدم نشد بابا ببین که پیر و جوانِ سپاه می‌خندند علی به پیر و جوان رو زدم نشد بابا @Maghaatel
🩸نوامیس او را به اسارت بردند و سر شیرخواره‌اش را جدا کردند ... در نقلی آمده است: 🥀 حضرت ام کلثوم سلام‌الله‌علیها خطاب به مردم شام فرمود: 📋 سَبُّوا نسائَهُ و قَطعَوا رَأسَ طفلِ رضیعِهِ. ▪️نوامیس او را به اسارت بردند و سر شیرخواره‌اش را جدا کردند ... 📚مُبکی العیون، ص۱۹۲ (نسخه خطی) 📚بحر المصائب، ج۴ ص۳۵۴ ✍ تو که لب‌تشنه بودی، چاره‌ای را دست و پا کردند برایت عاقبت زیرِ گلویت چشمه وا کردند تنت را موقعِ بیرون کشیدن از درونِ خاک به زورِ ضربه‌هایِ محکمِ سرنیزه تا کردند فقط یک نیزه خالی بود و نیزه‌دار سر می‌خواست که این‌ها با سرِ تو حاجت او را رَوا کردند غریبی می‌کنی بالایِ آن نیزه نمی‌مانی سرت را چند باری رویِ نیزه جا‌به‌جا کردند نخِ قنداق، یا معجر، نمی‌دانم چه بود اما سرت تا بند شد بر نیزه، جشنی را به پا کردند سرت بر رویِ نیزه، رو به رویِ مادرت اما تنت را مثلِ بابا در بیابان‌ها رها کردند @Maghaatel
🩸سر مطهر علی اصغر علیه‌السلام در طشت، محاذی رأس مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام ... | غوغای حضرت رباب سلام‌الله‌علیها در مجلس إبن‌زیاد لعین در نقلی آمده است: 🥀 نانجیبی به نام ابوخلیق را وقتی به نزد مختار آوردند، به او گفت: 🥀 خودم در حضور ابن زیاد بودم که سر (مطهر) حسین علیه‌السلام با سر (مطهر) علی اصغر علیه‌السلام هر دو در میان یک طشت بود و نیز سایر سرها در میان طبقها و سپرها در حضور نهاده بود و دائماً صورت (مبارک) حسین علیه‌السلام محاذی صورت (مبارک) علی اصغر علیه‌السلام بود. 📚 ریاض القدس، ج۲ ص۱۰۴ (نسخه خطی) 🔖 و شاید همین صحنه دردناک را حضرت رباب سلام‌الله‌علیها در مجلس ابن زیاد ملعون دید، که مرحوم مقرّم می‌نویسد: 🥀 وقتی که سر مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام را در برابر ابن زیاد ملعون گذاشتند، 📋 فَلَم تَتَمالَكِ «الرُّبابُ» زَوجَةُ الْحُسينِ علیه‌السلام دونَ أن وَقَعَتْ عَلَيهِ تَقَبَّلَهُ ▪️حضرت رباب سلام‌الله‌علیها ، دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و خودش را روی سر بریده انداخت و پیوسته آن را می‌بوسید ... 📚مقتل الحسین علیه‌السلام، مقرم، ص۴۲۵ ✍ بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده گهواره نیست دست خودت را تکان نده با دست های بسته مزن چنگ بر رخت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت بس کن رباب حرمله بیدار می شود سهمت دوباره خنده انظار می شود ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود از روی نیزه راس عزیزت رها شود یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده گرچه امید چشم ترت نا امید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست دست خودت را تکان مده با خنده خواب رفته تماشا نمی کند مادر نگفته است و زبان وا نمی کند بس کن رباب زخم گلو را نشان مده قنداقه نیست دست خودت را تکان مده دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود این گریه ها برای تو اصغر نمی شود @Maghaatel
🩸کنیزکی که در شب دوازدهم محرم با دیدن قنداقه پر خون علی اصغر علیه‌السلام بر سر و صورت می‌زد … در نقلی آمده است: 🥀 یکی از بزرگان نصاری به همراه زن و کنیزش، در شب دوازده محرم از کنار شریعه فرات گذر می‌کردند که نگاه‌شان به بدن‌های بی‌سر افتاده در صحرا افتاد. 🥀 کنیز آن مرد، تک تک بر بالای سر شهدا حاضر شد تا یک‌بار قنداقه پر خون شیر خوار حسین علیه‌السلام، علی اصغر علیه‌السلام را دید که بر روی خاک افتاده است . 🥀 کنیزک بر سر زد و گفت: آه مادرت بمیرد! قنداقه پر خون را برداشته و به ناله و فغان به زن آن نصرانی گفت: 🥀به خدا قسم قاتل این‌ها از مروّت دور بوده‌اند؛ زیرا که مقتولین دیگر با گناه بودند و ایشان را به قصاص رسانیده‌اند چرا این طفل شیر خواره را شهید کرده‌اند؟ در هیچ ملتی شیر خواره گناهی ندارد. 📚انوار المجالس،شهرابی، ص۲۴۹ ✍ ای بزرگ همه! نوزاد اباعبدالله وارث غیرت اجداد اباعبدالله حضرت محسن ِ اولاد اباعبدالله با تو حاجت به همه داده اباعبدالله پَرِ قنداقه‌ی تو بال و پر نوکرهاست چون عمو روضه‌ی تو چاره‌ی ما مضطرهاست چیست جرمت که گرفتند ز چشمان تو خواب چیست جرمت که شده سهم تو اینگونه عذاب عرشیان مویه کنان، گشته فلک خانه خراب کم تلظی بنما، ای نوه‌ی مادر آب تو غم‌انگیزترین روضه‌ی عاشورایی سند محکم مظلومیت بابایی فاطمه ناله زد و عرش در آمد آهش پدری تیر کشید از گلوی نوزادش آمده پشت در و مادر و فضه یادش یک نفر نیست در اینجا برسد بر دادش پدری خسته و شرم و قدِ همچون دالش مانده کم حرمله هم گریه کند بر حالش گل نشکفته و پرپر شده، ای وای رباب ذکر یک عرش سراسر شده، ای وای رباب قدّ ارباب چو مادر شده، ای وای رباب خاک، گهواره‌ی اصغر شده، ای وای رباب مانده کم جان دهد از دلْ‌نگرانی پدرش چشم سرنیزه بُوَد آه، به دنبال سرش @Maghaatel
🩸آه … از وقتی که بدن نازنین علی اصغر علیه‌السلام را از قبر بیرون کشیدند و سر او را بریدند ‌و‌ بر نیزه زدند … در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که حرمله (و یا به نقلی دیگر ابوخلیق) را به نزد مختار آوردند، مختار از نحوه شهادت علی اصغر علیه‌السلام سوال نمود که در آخر حرمله نانجیب گفت: 🥀 به خدا قسم نگذاشتند بدن آن طفل صحیح و سالم بماند. روز یازدهم سر هر شهیدی به سرداری دادند که به جهت افتخار بر نیزه کُنَد و به کوفه نزد ابن زیاد برد و جایزه بگیرد. 🥀 به ابو ایوب غنوی که سرکرده بیل‌داران بود سری از شهدا نرسید. لذا به بیل‌داران دستور داد تا زمین کربلا را زیر و رو کردند و جسد آن طفل را یافتند و بیرون آورده و سرش را بریدند و بر سر نیزه زدند و به کوفه آوردند. 🔖 مقتل "مُبکِی العیون" نوشته است: 🥀 چون سر های شهدا را به نزد عمر ابن سعد ملعون آوردند،گفت یک سر دیگر باقیست. گفتند آن سر شیرخوار حسین علیه‌السلام است که او را به دست خود دفن کرده است. 🥀 آن ملعون گفت: بروید به دنبال او و هر نحوی شده سر او را به نزد من بیاورید. پس جمعی پیاده آمدند و با بیل و نیزه دنبال پیکر مطهر آن طفل گشتند و در نهایت آن پیکر مطهر را پیدا کرده و نعش او را از خاک بیرون آورده و سرش را جدا کردند و نزد ابن سعد لعین آوردند و با سرهای شهدا به شام بردند. 📚 مُبکی العیون،ص۱۹۲ (نسخه خطی) 📚 ریاض القدس ج٢ ص١٠۴ (نسخه خطی) 📚 سفینة النجاة ج٢ ص٢٧٣ 📚 بحرالمصائب ج۴ ص٣۵۴ ✍ رفت و سرش را روی نی دیدم؛ دلم سوخت از کربلا تا شام رنجیدم؛ دلم سوخت چشمم چهل منزل به سمتِ نیزه بود و از اضطراب و ترس لرزیدم؛ دلم سوخت ترسیدم از اینکه بیفتد با نسیمی پشت سرش چون ابر باریدم؛ دلم سوخت تیرِ سه پر را حرمله می شُست با آب چشمان خود را زود دزدیدم؛ دلم سوخت داغش تمام عمر از یادم نمیرفت گاهی اگر یک لحظه خندیدم؛ دلم سوخت شاید سه ماهش بود خندید اولین بار در خاطراتم هر چه چرخیدم؛ دلم سوخت دیدم که خوردم آب و شد سیراب از شیر کابوس دیدم هر چه خوابیدم؛ دلم سوخت در کارهای خانه خیلی گریه کردم قنداقه را رویِ عبا چیدم؛ دلم سوخت آهسته خواندم زیر لب لالا لالا لا تا شیرخواره هر کجا دیدم دلم سوخت! @Maghaatel
. عذر خواهم بابت تأخیرِ ارائه مصائب و مقاتل حضرت حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام (مقداری کسالت دارم) اما اگر دلسوختگانِ غم جانسوز شش‌ماهه آل الله در محرم و صفر و بلکه در طول سال، خواستند با مصائب جگرسوز حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام بگریند یا بگریانند، می‌توانند به کانال «فهرست مقاتل»، مراجعه بفرمایند و یا هشتگ را در همین کانال جستجو بفرمایند و از مصائب و مقاتل جانسوز آن حضرت و اشعار متناسب با آن مصائب، استفاده نمایند. .