#امام_سجاد_علیه_السلام
#اسارت
🩸من تَب دارم و دیگر طاقت تازیانه ندارم؛ به این سرباز بگو کمتر مرا تازیانه بزند ...
در نقلی آمده است:
🥀 در مسیر اسارت آل الله از کوفه تا شام، در نزدیکی شهر «حلب»، شهری بود به نام «عسقلان» که أسرای آل الله را وارد آن شهر کردند.
🥀 «زُرَیر خُزاعی» که از تاجران زمان خودش بود، برای تجارت به شهرعسقلان آمد؛ هنگامی که به بازار عسقلان رسید، دید که تمام شهر را زینت کردهاند و مردم شهر که بههم میرسند، مبارک باد میگویند و تمام مردم شهر، مشغول خوشحالی و نشاط هستند.
🥀 زُریر از این وضع تعجب کرد و از شخصی پرسید که به چه علتی مردم امروز اینقدر، خوشحالی میکنند؟ آن شخص گفت: این شادی و سرور به این جهت است که به دستور یزید جمعی از مخالفینش را کشتهاند و این سرهایی که برنیزه است متعلق به آنهاست و اهل و عیال مخالفین را هم اسیر کردند و برشترهای برهنه در شهر میگردانند.
🥀 زُریر پرسید: این جماعت کافر بودند یا مسلمان ؟ آن مرد جواب داد: مسلمان بودند ولی برعلیه خلیفه زمان قیام کرده بودند. زریر گفت:او چه کسی است؟ آن مرد جواب داد: پدرش علی بن ابیطالب و مادرش فاطمه دختر رسول خدا و برادرش حسن بن علی «علیهمالسلام» است همان که با معاویه صلح نمود.
🥀 زریر پرسید: اسم خودش چه بود؟ آن مرد گفت: اسم او حسین علیهالسلام است. زریر تا این وقایع را شنید، نالهای زد و باچشم گریان به سمت اسیران رفت. وقتی به ایشان نزدیک شد چشمش به حضرت زین العابدین علیهالسلام افتاد که بهخاطر بیماری و زجرهایی که کشیده بود، رنگ از صورت مبارکش پریده بود؛ زریر تا این حالت را مشاهده نمود نالهای زد و به شدت گریه کرد.
🥀 إمام سجاد علیهالسلام به او فرمودند: ای مرد تو کیستی؟ زریر عرض کرد: غریبهام؛ حضرت فرمود: تمام مردم این شهر خوشحالاند؛ تو چرا گریه میکنی؟
زریر عرض کرد: فدایت شوم چون من شما را میشناسم وقدر و مقام شما را میدانم؛ بر این حال و روزتان گریه میکنم؛ ای کاش هیچ وقت به این شهر نیامده بودم وشما را به این وضع نمیدیدم؛ ای کاش قبیلهام همراهم بودند تا با این قوم میجنگیدم.
🥀 امام سجاد علیه السلام از سخنان زریر به گریه آمدند و فرمودند: خداوند به تو جزای خیر دهد. زریر عرض کرد: هر دستوری دارید بفرمایید تا اطاعت کنم. حضرت فرمود:
🥀 اگر برایت ممکن است با سربازی که موکّل بر من است صحبت کن و او را راضی کن تا مرا کمتر تازیانه بزند؛ چرا که من تب دارم و طاقت تازیانه زیاد را ندارم ...
📚 بحرالمصائب ج۷ ص۳۰۱
✍ کسی نبود بگوید به شمر و زجر و سنان
که « تازیانه » نباشد دوایِ سوز تبم ...
@Maghaatel
#مصائب_شام
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸حکایت جانسوز «مِنهال» از حال و روز امام سجاد علیهالسلام و دیگر أسرای آل الله در خرابه شام ...
منهال بن عَمرو گوید:
🥀 يك روز در بازارهاى دمشق راه مىرفتم که ناگاه نگاهم به على بن الحسين عليهماالسّلام افتاد.
📋 إذًا أنا بِعليِّ بنِ الحُسين عَلَيهمَالسّلام يَتوَكّأ عَلَى عَصٰا، و رِجلاهُ كأنّهُما قَصبَتان، و الدّمُ يَسيلُ مِن ساقَيه، و الصُّفرةُ قد ازْدادَت علَيه، فَخنقَتْني العَبرة.
▪️او بر عصاى خويش تكيه زده بود. دو پاى مباركش مانند دو چوبه نىْ خشک شده بود و خون از هر دو ساق مباركش جاری و چهره مباركش هم زرد شده بود. از اين حال او، گريه راه گلويم را گرفت؛
🩸عرض كردم: «يابن رسول اللّه! حال و روزتان چگونه است ؟» امام سجاد علیهالسلام گريست و فرمود:
📋 كيفَ حالُ مَن أصبحَ أسيراً لِيزيدِ بن معاوية و نِسائي إلىٰ الْآنِ ما أشَبَعنَ بُطونَهنَّ و لَا كسَوْنَ رُؤوسَهُنَّ نائحاتِ اللّيلِ و النَّهار.
▪️چگونه است حال آن كس كه صبح کند، در حالی كه اسير يزيد پسر معاويه باشد و اهلبيت من از آن روزی که پدرم را کشتهاند، تاكنون با شكم گرسنه خوابیده و بر سرشان پوشش مناسبی نمانده است و شبانه روز گريانند و ناله میکنند.
🥀 همه به غارت رفتهایم و کشته شده و در به در و آواره گشتهایم. هر وقت يزيد ما را طلب کند، گمان قتل، بر خود میبریم.
منهال گويد: گفتم: «اى سيّد من! اكنون به كجا میروى؟» إمام سجاد علیهالسلام فرمودند:
📋 المَحبسُ الّذي نَحن فيه لَيسَ له سَقفٌ و الشّمسُ تُصَهّرُنا بهِ و لا تُرىٰ الهَواء فأفرُّ منه لِضعفِ بدني سُوَيعةً و أرجعُ خشيةً علَى النّساء.
▪️به همان خرابهای كه ما را در آن حبس کردند. خرابهای كه سقف ندارد و از تابش آفتاب میسوزیم و هيچ مكانى و گودالی نیست كه با اين ضعف بدن و سستى تن، اندك مدتى راحت بگيرم و الان از ترس زنان حرم دارم به همان خرابه مراجعت میکنم.
🥀 منهال گوید: پس در همان حال كه با آن حضرت صحبت میکردم، زنى را ديدم كه آن حضرت را صدا میزد. پس امام علیهالسلام مرا رها کرد و به سوی آن بانو رفت. چون پرسیدم که آن زن کیست؟ گفتند: زينب دختر امير المؤمنين عليهالسّلام بود كه آن حضرت را مىخواند و مىفرمود:
📋 إلیٰ اَینَ تَمضی یا قُرةَ عَینی؟
▪️ «اى روشنى ديده من! كجا بودی؟ »
🥀 و آن حضرت مراجعت فرمود و من برگشتم و هر وقت که به ياد آن حضرت و حال او میافتم، گریهام میگیرد.
📚الانوار النعمانیه ج٣ ص٢۵٢
📚معالي السّبطين ج٢ ص١۶٧
✍آیینه زادهام که اسیر سلاسلم
هجده ستاره بر سر نیزه مقابلم
ما را زدند مثل اسیران خارجی
دارم هزار راز نگفته در این دلم
چشم همه به سمت زنان یا به نیزه هاست
غمگین ترین سواره مجروح محملم
آتش گرفت گوشه عمامهام ولی
زخم زبان به شعله کشیده است حاصلم
مایی که باغ های جنان زیر پای ماست
حالا شده خرابه این شهر منزلم
داغ رقیه پیر نمود اهل بیت را
خون لخته های کنج لبش گشته قاتلم...
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🔰 ناگفتههایی از کرامت بیمثل و مانند حضرت امام زینالعابدین «صلواتاللهعلیه» ...
از ترحّم و کرامت امام سجاد علیهالسلام بر اهل مدینه، گزارشهای بسیار لطیف و زیبایی به ما رسیده است که به چند نمونه از آنها، اشاره میکنیم:
✔️ مرحوم شیخ مفید و دیگر محدّثین نقل کردهاند:
📋 أَنَّهُ کَانَ فِی الْمَدِینَةِ کَذَا وَ کَذَا بَیْتاً یَأْتِیهِمْ رِزْقُهُمْ وَ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ لَا یَدْرُونَ مِنْ أَیْنَ یَأْتِیهِمْ
🔻 در مدینه چندین خانواده زندگی میکردند که خوراک و تمام احتیاجات آنها میرسید و نمیدانستند چه کسی آنها را تامین میکند.
🔸 پس از شهادت علی بن الحسین علیهماالسلام دیگر کسی چیزی نیاورد. در این موقع بود که دسته جمعی صدا به ناله و فغان بلند کردند.(۱)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
✔️ در نقلهای متعدّدی آمده است:
🔹 پس از تاریکی شب که دیدگان به خواب میرفت، امام سجاد علیهالسلام از جای حرکت میکرد و هر چه از خانوادهاش اضافه بود در انبانی گذاشته، به شانه میگرفت و به طرف خانه فقراء میرفت و در حالی که صورت خود را پوشانیده بود بین آنها تقسیم میکرد.
📋 وَ کَثِیراً مَا کَانُوا قِیَاماً عَلَی أَبْوَابِهِمْ یَنْتَظِرُونَهُ فَإِذَا رَأَوْهُ تَبَاشَرُوا بِهِ وَ قَالُوا جَاءَ صَاحِبُ الْجِرَابِ.
🔻بسیاری از اوقات آنها بر در خانه ایستاده، انتظار آمدن آن حضرت را داشتند. همین که میرسید میگفتند: صاحب انبان آمد.(۲)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
✔️ امام صادق عليهالسلام در روایتی فرمودند:
🔹 عادت حضرت علي بن الحسين علیهماالسلام اين بود كه در روزي كه آن روز را «روزه» ميگرفتند، امر میكردند تا گوسفندی را ذبح كنند. بعد اعضاء آن را قطعه قطعه نموده و آن را بپزند.
🔸 نزديك غروب كه میشد حضرت به روی ديگها نگاه میكردند و به آن نزديك می.شدند تا اينكه در حالي كه روزهدار بودند، بوی آبگوشت را استشمام ميكردند و بعد ميفرمودند ظرفهای چوبی بزرگ را بياوريد و براي «آل فلان» و «آل فلان» غذا بكشيد. براي فلان خانواده غذا بكشيد، تا اينكه به آخر ديگها ميرسيدند و همه تمام میشد.
📋 ثُمَّ یُؤْتَی بِخُبْزٍ وَ تَمْرٍ فَیَکُونُ ذَلِکَ عَشَاءَهُ
🔻سپس براي خود حضرت مقداری «نان» و «خرما» میآوردند و همان شام حضرت بود.(۳)
📚(۱)الإرشاد،ج۲ ص۱۴۹ ؛ و المناقب، ج۱۱ ص۶۸
📚(۲) المناقب ج۱۱ ص۶۹ ؛ شرح الاخبار، ج۳ ص۲۵۰
📚(۳) المحاسن ص ۳۹۶ ؛ الکافی ج۴ ص۶۸
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸شتری که دلش به حال اسراءِ آل الله سوخت و به شترهای دیگر میگفت: دختران علی علیهالسلام را آرام سوار بر محملها کنید...
در نقلی آمده است:
🥀 علیا مخدره زینب کبری سلاماللّهعلیها فرمودند: سر امام سجاد علیهالسلام بر روی زانوی من بود که دیدم شتران برهنه و بیجهاز را برای ما آوردند؛
🥀 امام زین العابدین علیهالسلام به من فرمود: عمهجان! این شترها را میبینید که میآورند؟ و آن شتر خاکستریرنگ را که از جلوی شتران میرود و اشک میریزد، مشاهده میکنید؟
🥀 من گفتم: بله؛ ای نور دیدهام. امام فرمود: عمهجان! میدانید این شتر چرا گریه میکند و به شتران دیگه چه میگوید؟من گفتم:ای پسر برادرم! حجت خدا توئی! زبان حیوانات را تو میدانی!
🥀 إمام فرمود: ایعمهجان! این شتر دلش به حال ما سوخته است؛ میرود و به شتران دیگر میگوید: دختران علی علیهالسلام را آرام سوار کنید و آهسته راه بروید؛ مبادا بچهها را به زمین بزنید و زنها را زجر بدهید.
📚ریاض القدس، ج۲ ص۲۱۰ (نسخه خطی)
✍ای سربریده بال و پرم را نگاه کن
داغی که مانده بر جگرم را نگاه کن
پاشو کمک بده که سوار شتر شوم
نامحرمان دور و برم را نگاه کن
با شمر و حرمله طرف کوفه میروم
برخیز همسفر! سفرم را نگاه کن
رفتم پی لباس تو اما مرا زدند
بر روی گونه هام ورم را نگاه کن
عباس را بگو که زمین خورد زینیت
حالا کبودی کمرم را نگاه کن
ای آفتاب کم به تن دلبرم بتاب!
ای آفتاب چشم ترم را نگاه کن!
چادر نماند تا بکشم روی پیکرت
شرمندگی اهل حرم را نگاه کن
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
✍ به غارت رفت در کرب و بلا داراییِ زینب
شتر ها گریه میکردند بر تنهاییِ زینب
@Maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸مصیبت جانسوز سوارشدن زينب کبری سلاماللّهعلیها بر شتر بی جهاز... | وقتیکه زينب کبری عليهاالسلام نظر به قتلگاه میکند و میفرماید: کجایید ای مَحرَمانِ من؟!
راوی گوید:
📋 ثُمَّ أمَرَ ابنُ سَعدٍ (لَعَنَهُ اللّهُ) بِأنْ تَحمِلَ النِّساءَ عَلىٰ الْأقتابِ بِلا وِطاءٍ و حِجابٍ
▪️سپس ابن سعد (لعنت الله علیه) دستور داد زنان را بر شتران بی جهاز سوار کنند، پس شترها را نزدیک زنان آوردند و گفتند:زود بیایید و سوار شوید و ابن سعد دستور حرکت داد.
🥀 زینب کبری عليهاالسلام چون این حالت را مشاهده نمود، فریاد برآورد:
📋 سَوَّدَ اللّهُ وَجهَكَ يا ابنَ سَعدٍ! في الدُّنيا و الآخِرَةِ.تَأمُرُ هٰؤلاءِ الٍقومِ بِأنْ يُرَكِّبونا، و نَحنُ وَدائِعَ رَسولِ اللّهِ صَلّىٰ اللّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ
▪️خدا رویَت را در دنیا و آخرت سیاه کُنَد ای ابن سعد! تو به این مردان امر میکنی که ما را سوار کنند در حالی که ما امانت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستیم!؟
🥀 به آنها بگو: از ما دوری شوند تا ما خودمان سوار شویم. عمرسعد دستور داد تا لشکریان از شتران فاصله گرفتند. پس زینب کبری و أم کلثوم سلاماللهعلیهما جلو آمدند و هر یک از زنان و بچه ها را به اسم صدا زدند و در نهایت همه را سوار بر شتران کردند. همه زن ها و بچه ها سوار شدند تا اینکه جز زینب کبری سلاماللّهعلیها کسی نماند.
🥀 در این هنگام حضرت زینب علیهاالسلام نظری به سمت چپ و راست خود انداخت و کسی را جز امام سجاد علیه السلام ندید که از شدت بیماری نمیتوانست سوار شود. پس نزدیک آن حضرت آمد و فرمود: ای برادرزاده! برخیز و با کمک من بر شتر سوار شو.
🥀 امام سجاد علیهالسلام فرمود: عمه جانم! شما سوار شويد و من و اين جماعت را به حال خود واگذارید. حضرت زينب کبری عليهاالسلام نتوانست از امام علیه السلام نافرمانی کند، لذا برگشت تا سوار بر محمل شود.
📋 فَالْتَفَتَتْ يَميناً و شِمالاً، فَلَم تَرَ إلّا أجساداً عَلىٰ الرِّمالِ و رُؤوساً عَلىٰ الْأسِنَّةِ بِأيدِي الرِّجالِ، فَصَرَخَتْ، و قَالَتْ: وا غُربَتاه! وا أخاه! وا حُسيناه! وا عَبّاساه! وا رِجالاه! وا ضَيعَتاه بَعدَكَ يا أباعبداللّه
▪️پس به سمت راست و چپ خود نظر کرد و کسی را ندید جز اجسادی که بر روی ریگ و رمل بیابان افتاده بودند و سرهایی که بر روی نیزه در دست سپاهيان عمر سعد بود. پس فریادی کشید و فرمود:
آه از غريبي...آه ای برادر...آه ای حسین من...آه ای عباس من... آه ای مَحرمان من... چقدر بعد از تو ما خوار و ذليل شدیم ای اباعبدالله...
📋 فَلَمَّا نَظَرَ الْإمامُ زَينُ الْعابدينَ عَلَيْهِ السَّلامُ إلىٰ ذٰلِكَ لَم يَتَمالَكْ عَلىٰ نَفسِهِ دونَ أن قامَ و هو يَرتَعِشُ مِنَ الضَّعفِ، فأخَذَ بِعَصاةِ يَتَوَكَّاُ عَلَيْها، و أتَىٰ إلىٰ عَمَّتِهِ، و ثَنىٰ رُكبَتُه،فأخَذَ لِيَركَبُها فَاِرتَعَشَ مِنَ الضَّعفِ،و سَقَطَ عَلىٰ الْأرضِ
▪️چون امام زین العابدین علیه السلام این حالت زينب کبری عليهاالسلام رامشاهده کرد، نتوانست کاری کند جز اینکه به سختی از جای برخاست و عصایی را به دست گرفت و از ضعف به خود میلرزید.پس خود را با همان حالت به کنار محمل زينب کبری عليهاالسلام رساند و زانو گرفت و فرمود: عمه جان! بیا و سوار شو! پس زينب کبری عليهاالسلام آمد تا سوار شود اما امام سجاد علیه السّلام از شدت ضعف لرزید و با صورت به زمین خورد.
📋 فَلَمَّا رَآهُ الشِّمرَ (لَعَنَهُ اللّهُ) أتىٰ إلَيْه، و بِيَدِهِ سَوطٌ، فَضَرَبَهُ
▪️چون شمر (لعنة الله علیه) این حالت را دید، در حالی که تازیانه در دست داشت، به امام سجاد علیه السلام نزدیک شد و امام را با تازیانه زد. زين العابدين عليه السلام فریاد میزد؛ وا جدّاه! وا محمّداه! وا عليّاه! وا حسناه! وا حسيناه
🥀 زينب کبری عليهاالسلام از مشاهده این صحنه گریه میکرد و به شمر میفرمود: وای بر تو ای شمر!به باقی مانده نبوت رحم کن . و دائمًا این را فرمود تا شمر از امام سجاد علیه السلام دست کشید.
🥀 پس در این هنگام کنیز مُسنّی آمد نزد زینب کبری عليهاالسلام و او را سوار کرد. راوی گوید: من پرسیدم که آن پیرزن که بود؟ گفتند: آن پیرزن ،فضه، خادمه فاطمه زهرا علیهاالسلام بود. پس سپاه عمر سعد هر جور که بود امام سجاد علیهالسّلام را بر یک شتر لاغری سوار کردند و پاهایش را هم از زیر شتر به هم بستند.
📚معالي السّبطين ج۲ ص۹۰
📚وسيلة الدّارين ص۳۵۰
✍ غمی بزرگ در دلم مرا عذاب میدهد
تورا صدا که میزنم، سنان جواب میدهد
برای بار اول است خود سوار میشوم
کار رسیده تا کجا ! فضه رکاب میدهد
مقابل نگاه یک سپاه میخورم زمین
همینکه شمر ناقهی مرا شتاب میدهد
آیهی تطهیر! بگو چه خاک بر سرم کنم
دهان قاتلان تو بوی شراب میدهد
شیر درست میشود گریه بلند میشود
همینکه بر لب خودش رباب آب میدهد
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#مصیبت_دفن_اجساد_مطهر
🩸آمدن إمام سجاد علیهالسلام برای دفن پیکر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام و شهدای کربلا... | خاک و خورشید، چه بر سر پیکر مطهر شهدای کربلا آورده بود...
در نقلها آمده است:
🥀 بعد از که گذشت سه روز از عاشورا وقتی که بنی اسد، بر بالای بدن پاک و مطهر سیدالشهدا علیهالسلام رسیدند، او از روی نشانه های امامت و نوری که از او ساطع میشد، شناختند. دور پیکر امام علیهالسلام را گرفتند و شروع به گریه و زاری در اطراف او کردند.
📋 و حٰاوَلوا تَحريكَ عضوٍ من أعضائه، فلَم يَتمكّنوا.
▪️سعی کردند یکی از اعضای او را جابجا کنند، اما نتوانستند.
🥀 یکی از آنها گفت: چگونه ما می توانیم این بدنها را دفن کنیم؟! ما از کجا میدانیم که هر جسد از آن کیست؟!
📋 و هُم كما تَرونَ جُثثٌ بلا رؤوس، قد غَيّرتْ مَعالمَهُم الشّمسُ و التّرابُ
▪️خودتان هم میبینید که اینها اجسادی هستند بدون سر؛ خاک و خورشید، وضعشان پریشان کرده است.
🥀 در همین حینی که مشغول صحبت باهم بودند، سواری را مشاهده کردند که نزدیک آن ها می آمد و نقاب بر صورت زده بود. آن ها _به گمان اینکه این سوار از بنی امیه است _ از اجساد فاصله گرفتند و دیدند که آن مرد از اسب پیاده شد و در حالی که کمرش، منحنی شده، آرام آرام از کنار اجساد، رد میشد؛
📋 حتّى إذا وَقعَ نَظرَهُ على جسدِ الحسين رَمَى بِنَفسِه عليه، و احتَضَنه، و جعلَ يَشمّه تارةً، و يُقبّله أخرى، و هو يَبكي و قد بَلّ لِثامُه مِن دموع عينيه،
▪️تا اینکه که چشمش به بدن امام حسین علیهالسلام افتاد ، پیش آمد و خود را بر آن انداخت ، آن را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن.گاهی آن ها را می بوسید و گاهی آن را می بویید. آن قدر گریه کرد تا نقاب چهره اش، خیس از اشک شد و می فرمود:
📋 «يا أبتاه بِقَتلك قَرّتْ عيونُ الشّامتين، يا أبتاه بِقتلك فَرِحت بنو أميّة، يا أبتاه بعدك طالَ حُزنُنا، يا أبتاه بعدك طالَ كَربُنا»
▪️پدرجان! با کشتن تو، چشم های مردم کوفه و شام، روشن شد. پدرجان! با کشتن تو، بنی امیه خوشحال شدند. پدرجان بعد از تو اندوه ما طولانی است و غصه هایمان تمامی ندارد.
🥀 سپس رو به بنی اسد کردند و به آنها فرمودند: چرا دور و بر این اجساد ایستادهاید؟ گفتند: ما آمدیم آن را تماشا کنیم.حضرت فرمود: قصد شما چه بود؟ آنها گفتند: بدان ، ای برادر ، اکنون ما آنچه را در دل خود داریم در مورد آن جنازه ها به تو می گوییم.
🥀 ما آمدهایم تا جسد امام حسین علیهالسلام و اصحاب او را به خاک بسپاریم و مشغول این کار بودیم که تو از دور نمایان شدی و ما به گمان اینکه تو از اصحاب بنی امیه هستی، دست از کار کشیدیم.
🥀 سپس امام علیه السلام ، خطی را روی زمین کشیدند و رو به بنی اسد کرده و فرمودند: اینجا را حفر کنید. بنی اسد مشغول حفر شدند. سپس حضرت دستور دادند که هفده جسد را در آن حفره به خاک بسپارند. سپس کمی آن طرف تر خطی را روی زمین کشیدند و دستور دادند تا آن جا را حفر کنند و باقی جسدها را در آن به خاک بسپارند به جز یک جسد را...
📚مقتل الحسین علیهالسلام، بحرالعلوم ص۴۶۶
✍ از روی دلسوزی دهاتیهای اطراف
تاصبح دور پیکر تو گریه کردند
همراه حیواناتِ صحرا دور گودال
با گریههای مادر تو گریه کردند
از تکههای چادری بر خاک پیداست
با زور خواهر را جدا کردند از تو
تا وقت بوده پیکرت را جمع کرده
بر جای دست خواهر تو گریه کردند
پیرِ قبیله گفت کی؟ سر را بریده
در مکتب ما ذبح کردن حکم دارد
چون گیسوی آشفته گشته وضع رگها
بر حال و روز حنجر تو گریه کردند
دربین پیکرها دوتایش فرق دارد
یک پیکری پامال قدری قد کشیده
آن دیگری پیچیده بین یک عبا بود
بر ارباً اربا اکبر تو گریه کردند
نزدیک نخلستان صدا آمد بیایید
یک پیکر بی دست اینجا بر زمین است
پای فرات و باصدای موج دریا
بر ساقی آبآور تو گریه کردند
بر پشت خیمه مشتی از زنها نشستند
بالای قبر کوچکی که زیر و رو شد
ناخواسته جای ربابِ دست بسته
بهر علیِ اصغر تو گریه کردند
از راه زین العابدین آمد صدا زد
من صاحب اسرار این گودال هستم
بوسه به بوسه پیکرت را شرح میداد
آنها همه دور و بر تو گریه کردند
فرمود مردم تکه بوریا بیارید
باید کنار هم بچینم این بدن را
دیدند پیدا کرد یک انگشتِ خونین
بر دست بی انگشترِ تو گریه کردند
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#مصیبت_دفن_اجساد_مطهر
🩸امام سجاد علیهالسلام با چه وضعی بدن مطهر سیدالشهداء و قمر بنی هاشم علیهماالسلام را به خاک سپردند...
در نقلی آمده است:
🥀... بعد از آن که اجساد مطهر شهدای کربلا را إمام سجاد علیهالسلام همراه بنی اسد به خاک سپردند، آرام به طرف جسد مطهر سیدالشهدا علیه السلام آمدند و مقدار کمی از خاک ها را کنار زدند و یک قبر حفر شده نمایان شد ؛ همان قبری که رسول خدا صلی الله علیه و آله حفر نموده بودند.
🥀 مردان بني اسد پیش آمدند تا حضرت را کمک کنند اما امام علیه السلام با یک حالت خضوع و خشوعی فرمودند: من به تنهایی کفایت میکنم. به او گفتند: ای برادر! چگونه تو تنهایی می توانی آن را خاک کنی؟! ما همگی نتوانستیم حتی یک عضو از اعضای او را تکان بدهیم!
🥀 در این هنگام امام علیهالسلام گریه کردند و فرمودند:
📋 إنَّ مَعِیَ مَن یُعینُنی
▪️همراه من کسانی هستند که مرا کمک دهند.
🥀 سپس با دست مبارکشان، بدن مطهر سیدالشهدا علیه السلام را بلند کردند و فرمودند:
«بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و في سَبيلِ اللّهِ و عَلىٰ مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ، هذا ما وَعَدَ اللّهُ و رَسولُهُ، و صَدَقَ اللّهُ و رَسولُهُ، ما شاءَ اللّهُ، لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ الْعَليِّ الْعَظيم»
🥀 و به تنهایی جسد مطهر را در خاک نهادند و کسی از بنی اسد جلو نیامد.
📋 لَمَّا أقَرَّهُ في لَحدِهِ وَضَعَ خَدَّهُ عَلىٰ نَحرِهِ الشَّريفِ، و هو يَبكي و يَقولُ:
▪️ وقتی که آن پیکر مطهر، در قبر آرام گرفت، امام زين العابدين علیهالسلام، گونه مبارکشان را بر روی رگهای گلوی سیدالشهدا علیهالسلام گذاشتند و در حالی که گریه میکردند، فرمودند:
📋 طوبىٰ لِأرضٍ تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهر، أمّا الدُّنيا فَبَعدَكَ مُظلِمَةٌ، و أمّا الآخِرَةُ فَبنوركَ مُشرِقَةٌ، أمّا الْحُزنُ فَسَرمَدٌ، و أمّا اللَّيلُ فمُسَهَّدٌ.
▪️خوشا به حال زمینی که جسم تو را در بر گرفته است. اما دنیا، بعد از تو دیگر تاریک است و اما آخرت از نور تو ، نور گرفته است. از غم تو، حزن واندوه ما بی پایان شد و شب ها، خواب را از ما ربود؛
... سپس حضرت قبر را پوشاندند و با انگشت مبارک شان روی آن نوشتند:
📋 هذا قَبرُ حسينِ بنِ عليِّ بنِ أبي طالبٍ الّذي قَتَلوهُ عَطشاناً غَريباً.
▪️این قبر حسین بن علی (عليهماالسلام) است که او را تشنه و غریب کشتند.
🥀 در این هنگام بنی اسد گفتند:جسد یک پهلوان در اطراف شریعه باقی مانده و در اطراف او دو جنازه بود.
📋 كُلَّما حَمَلنا منه جانِباً سَقَطَ الآخَر، لِكَثرَةِ ضَربِ السُّيوفِ، و طَعنِ الرِّماحِ، و رَشقِ السِّهامِ
▪️و هر بار یک طرف جسد آن پهلوان را بلند می کردیم. آن طرف دیگری به دلیل ضربات مکرر شمشیرها و نیزه ها و تیرها می افتاد.
🥀 امام علیهالسلام فرمودند: برویم در کنار جسد آن پهلوان. امام همراه بنی اسد نزد آن جسد رفتند ،وقتیکه نگاه حضرت به بدن آن پهلوان افتاد، خودش را روی جسد او انداخت و او را بوسید و فرمود:
🥀 ای ماه بنی هاشم،بعد از تو دیگر خاک بر سر این دنیا. سلام من بر شهیدی که اجرش فقط با خداست...
🥀 سپس به آنها دستور داد که برای او قبری حفر کنند و خود حضرت پیش آمد و تنهایی، بدن قمر بنی هاشم را درون خاک گذاشت و هیچکس را با او همراهی نکرد... سپس حضرت به سراغ اسب خود رفت.
🥀 بنی اسد دور او حلقه زدند و از او درباره خود و این اجساد پرسیدند ، امام به آنها فرمود: قبر امام حسین علیهالسلام، شما آن را که دانستید. اما آن حفره اول که هفده جسد را در آن به خاک سپردید، اهلبیت و اقرباء آن حضرت بودند که نزدیکترین آن ها به جسد مطهر امام حسین علیه السلام، جسد مطهر فرزندش علی اکبر است.
🥀 و آن حفره دوم، بدن های اصحاب و یاران آن حضرت بودند و آن جسدی که بالای سر آن ها تنها به خاک سپردید، بدن حبیب بن مظاهر بود. و اما آن پهلوان که کنار فرات افتاده بود، بدن ابالفضل العباس علیه السلام بود. پس بعد از من هر که از شما سوال کرد او را آگاه کنید.
🥀 آنها به امام گفتند: ای برادر! تو را به حق همان جسمی که تنهایی به خاک سپردی، بگو به ما که کیستی؟ در این هنگام امام به شدت گریه کردند و فرمودند: من امامتان علی بن الحسین علیهماالسّلام هستم. امام این جمله را فرمودند و دیگر از دید آنها غایب شدند.
📚مقتل الحسين عليهالسّلام،بحرالعلوم، ص۴۷۰
✍ تن ها به روی خاک مانده، سر نمانده
چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده
جسم جوانان بنی هاشم به خاک است
لشکر نمانده، ساقی لشکر نمانده
زیباترین پروانه در گودال مانده
پروانهای که در تن او پر نمانده
آقا رسید و دید از نزدیک انگار
انگشت آقا نیست، انگشتر نمانده!
گفتند با گریه که آقا جز حصیری
چیزی برای دفن این بی سر نمانده
پیچید پیکر را میان بوریا و
فرمود آقا: چیزی از پیکر نمانده؟!
@maghaatel
#اسارت. #عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸«شهادت»، کرامت ما خاندان بود … اما از ما خانواده، تا به حال، زنی به «اسارت» نرفته بود …
در نقلی آمده است:
🥀 هرگاه که جناب ابوحمزه ثمالی به محضر امام سجاد علیهالسلام میرسید، آن حضرت را با حال گریان مشاهده میکرد! روزی عرضه داشت: ای آقایمن! این گریه و اندوه شما کی تمام میشود؟ ... مگر «قتل» برای شما خاندان، عادت نبود؟! مگر «شهادت»، کرامتی از جانب خدای متعال برای شما نبود؟! در این هنگام امام سجاد علیهالسّلام به او فرمودند:
📋 وَ هَلْ سَبْيُ النِّساءِ لَنا عٰادَةٌ؟!
▪️اما آیا به اسیری بُردن زنها، برای ما خانواده، عادت بود؟!
📋 يا أبا حمزة! وَاللّهِ مٰا نَظَرتُ إلىٰ عَمّاتِي وَ أخَواتي إلّا ذَكَرتُ فَرارَهُنَّ فِي البَيداءِ مِنْ خَيمَةٍ إلىٰ خَيمَة
▪️ای اباحمزه! به خدا قسم تا نگاهم به عمهها و خواهرانم میافتد به یاد میآورم آن ساعاتی را که چگونه بر روی ریگ و رمل بیابانها میدویدند و از دست دشمنان از خیمهای به خیمه دیگر فرار میکردند؛
📋 وَ المُنادي يُنادِي أحرِقوا بُيوتَ الظالمِين!
▪️در همان حال هم یک نفر از لشکر دشمن دائماً فریاد میزد: خانه ستمکاران را به آتش بکشید!
📚مجمع مصائب اهلالبیت علیهمالسلام، ج۱ ص۱۰۳
✍ یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
وقت نماز اَشهدِ من یا حسین بود
بعد از حسین پیر شدم ناتوان شدم
آتش گرفت خیمه و بی خانمان شدم
ای شاهد اسیری من، ای غیور من
قبل از غروب روز دهم ای حضور من
از قوم ما زنی به اسارت نرفته بود
حتی کسی به بزم جسارت نرفته بود
بعد از تو کوچه کوچه نمایان شدیم ما
حتی سوار ناقهی عریان شدیم ما
@Maghaatel
هدایت شده از فهرست مقاتل
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸فهرست لینکدار مصائب و مقاتل امام سجاد علیهالسّلام
➖چشمان مبارک إمام سجاد علیهالسلام از شدت گریه، مجروح شده بود و نزدیک بود که آن حضرت نابینا بشود ...
➖إمام سجاد علیهالسلام یک عمْر با «آب» نجوا میکردند و میفرمودند: تو بودی و پدرم را با لبتشنه کشتند؟!
➖مواجهه امام سجاد علیهالسلام با مردی که ناله میزد و میگفت: «من غریبم»
➖جای غُل و زنجیرهایی که بعد از سال های سال، بر روی بدن مبارک امام سجاد علیهالسلام باقی مانده بود ...
➖ وقتی که امام زين العابدين علیهالسلام با شنیدن روضه اسارت آل الله، سر به دیوار کوبیده و خون از سر مبارکشان جاری میشود...
➖آیا این گوسفند را آب دادهاید؟!
➖آه ای بابا ! نگاه آخرت را ... فریاد غریبیات را ... تن عریانت را ... چگونه فراموش کنم ؟!
➖إمام سجاد علیهالسلام به وقت افطار آنقدر گریه میکردند که جلوی لباسشان، خیس از اشک میشد و مکرّر میفرمودند:
پدرم را با لب تشنه کشتند...
➖مرا بر این گریهها، ملامت نکنید...
➖هر گاه که به یاد قتلگاه میافتم، گریه راه گلویم را سدّ میکند...
➖غَمَت بابا ! بیابون پَرورُم کرد...
➖مرا بر یک شتر بدونجهاز، سوار کردند …
➖امام سجاد علیهالسلام، بعد از عاشورا دیگر کلّه گوسفند نخوردند ...
➖مرگ جانسوز شتر امام سجاد علیهالسلام...
➖وقتی که امیرالمومنین صلواتاللهعلیه برای مصائب امام سجاد علیهالسلام گریه میکند ...
➖حکایت یک مجلس عروسی که از امام سجاد علیهالسلام دعوت کردند تا در آن مجلس، شرکت نمایند ...
➖مصیبت جانسوز سوارشدن زينب کبری سلاماللّهعلیها بر شتر بی جهاز... | وقتیکه زينب کبری عليهاالسلام نظر به قتلگاه میکند و میفرماید: کجایید ای مَحرَمانِ من؟!
➖شتری که دلش به حال اسراءِ آل الله سوخت و به شترهای دیگر میگفت: دختران علی علیهالسلام را آرام سوار بر محملها کنید...
➖حکایت عجوزهٔ ملعونهای که در کوفه، پارهخِشتی را به طرف امام سجاد علیهالسلام پرتاب کرد ...
➖حکایت جانسوز «مِنهال» از حال و روز امام سجاد علیهالسلام و دیگر أسرای آل الله در خرابه شام ...
➖من تَب دارم و دیگر طاقت تازیانه ندارم؛ به این سرباز بگو کمتر مرا تازیانه بزند ...
➖وقتیکه حجت خدا آرزو میکند که ایکاش مادر مرا نزاییده بود ...
➖وقتیکه امام سجاد علیهالسلام نمیتواند غربت پدر را ببیند و دست به عصا، رو به سوی میدان میرود...
➖ایپسرم! همین قدر بدان که دیگر مردی در خیمهها به جز من و تو، باقی نمانده است... | با شنیدن خبر شهادت قمر بنی هاشم علیهالسلام، امام سجاد علیهالسلام از هوش رفتند...
➖امام سجاد علیهالسلام با چه وضعی بدن مطهر سیدالشهداء و قمر بنی هاشم علیهماالسلام را به خاک سپردند...
➖آمدن إمام سجاد علیهالسلام برای دفن پیکر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام و شهدای کربلا... | خاک و خورشید، چه بر سر پیکر مطهر شهدای کربلا آورده بود...
➖به خدا اگر پيامبر به جاى سفارش به ما نمود، امر به جنگیدن با ما مىكرد، بیشتر از آنچه که بر سر ما آوردند، نمىتوانستند انجام دهند...
➖در شام از پشتبامها، آتش به روی سرم ریختند … دستم بسته بود … عمامهام آتش گرفت و سرم سوخت …
➖وقتی که یزید لعین، قصد گرفتن جان امام سجاد علیهالسلام را میکند ...
➖ شهادت، کرامت ما خاندان بود اما از ما زنی به اسارت نرفته بود ...
@Maghaatel
#اسارت
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸شهادت مظلومانه حضرت محسن بن الحسين «عليهماالسلام» در نزدیکی شهر دمشق ...
در نقلها آمده است:
🥀 در نزدیکی دمشق، كوهى بود كه «جوشن» (برخی نام آن کوه را «حرّان» هم گفتهاند) نام داشت و از آنجا ، مِس به عمل مىآمد و چند تن به مس گدازى مشغول بودند.
🥀 وقتیکه أسرای آل الله، به پاى آن كوه رسيدند، تابش آفتاب سخت گرم بود. از اين رو آن روز را خيمه برپاى كردند و لشکریان یزید لعین در خيمهها استراحت کردند و اسراء را در آن آفتاب گرم با شكم گرسنه و جگر تشنه در گوشهای نشاندند.
🥀 امام زين العابدين عليهالسلام از شدت گرما، خود را به سايه خيمه «حصين بن نُمير» ملعون رساند. آن ملعون از خيمه بيرون آمد و آن حضرت را با تازيانه زد و از زیر سایه خیمه دور کرد و اطفال اهل بيت علیهمالسلام از سوز عطش فرياد برآوردند.
🥀 حضرت زينب کبری سلاماللّهعلیها، يكى را نزد مِسگدازها فرستاد تا مقدارى آب و نان از آنان بگیرد و بياورد. آن جماعت براى خوشنودى لشکریان یزید لعین اجابت نكردند.
📋 وَ كانَتْ زَوجةُ الحُسَينِ علیهالسلام حامِلًا بِوَلَدٍ إسمُهُ مُحسن و أسقَطَت هناك
▪️یکی از همسران امام حسین علیهالسلام باردار به پسری بود که اسم او را «محسن» نهاده بود که در اثر گرما و شدت گرسنگی و تشنگی در این منزل، آن جنین مظلوم سقط شد.
🥀 حضرت زینب علیهاالسلام وقتی که این حال را دید، رو به آسمان نمود و فرمود: «از چه بر چنين مردمی بلا نازل نمى شود؟»
🥀 در همان ساعت برقى از آسمان زد و آن جماعتی را که در آن معدن مشغول به کار بودند را سوخت و از آن زمان تاكنون، هر كس در آن معدن كار كند، سودى نبرد.
🥀 و در قبله آن كوه، زيارتگاهى معروف به «مشهدالسقط» و یا «مشهدالدّكة» است و نام آن سقط مظلوم، محسن بن الحسين علیهماالسلام است.
برگرفته از:
📚 ناسخ التّواريخ حضرت زينب كبرى عليهاالسلام، ج۲ ص۵۳۴
📚معالي السّبطين، ج۲ ص۱۳۴
📚وسيلة الدّارين، ص۳۷۴
📚قمقام زخّار ج۲ص۵۴۹
🔖 مرحوم شیخ عباس قمی در «نفسالمهموم» مینویسد:
🥀 سيف الدوله كسى است كه "مشهد الدكّه" را در بيرون شهر حلب ساخته است؛ زيرا او در يكى از گردشگاه هاى خود در حلب، شبانه نورى در آن مشاهده كرده و صبح سوار شده و به آن جا رفته و دستور داد که آن جا را حفر كردند وسنگى بيرون آمده كه بر آن نوشته شده بود:
📋 «هذا المُحسن بن حُسين بن علىّ بن ابيطالب»
▪️این قبر محسن پسر حسین بن علی علیهمالسلام است.
🥀 سيف الدوله، علويان را جمع كرده و درباره آن از آنها پرسيده؛ يكى از آنها گفته است كه در دوران يزيد چون اسيران اهلبيت علیهمالسلام را به حلب آوردند، يكى از همسران امام حسين عليهالسلام اين پسر را سقط كرد.
📚 نفس المهموم، ص۳۵۰
@maghaatel
#مصائب_گودال_قتلگاه
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸به اندازه نگین این انگشتر، جای سالم در پیکر پدرم نبود ...
در نقلی آمده است که از حضرت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام سوال کردند:
🥀 بدن پدر بزرگوارت چقدر جراحت بداشت؟ حضرت بعد از اینکه گریه بسیار نمودند، انگشتر خود را از انگشت نازنین در آوردند و فرمودند:
📜 به خدا قسم به قدر نگین این انگشتر، جای سالم در بدن پدرم نبود!
📚 ریاض القدس، ج۲ ص۱۳۱ (نسخه خطی)
✍ در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی
یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی
دیدم تو را چه دیدنی ای پارهٔ دلم
حتی لباس کهنهای در بر نداشتی
جز روی حنجری که همه بوسهاش زدند
جایی برای بوسهی خنجر نداشتی؟
زینب بمیرد این همه خونی نبیندت
خواهر شود فدای تو یاور نداشتی؟
ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد
چیزی برای غارت لشکر نداشتی
ای وای سینهی تو پر از جای پا شده
یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی
بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خوردهای
حق میدهم حسین، برادر نداشتی
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#حضرت_ام_البنین_علیهاالسلام
🩸ای پسر عمو! هیچوقت برای پدر غریبم سختتر از آن ساعتی نبود که بابای تو را کشتند...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که امام سجاد علیهالسلام همراه با مخدّرات داخل مدینه شدند، خبر به حضرت امالبنین علیهاالسلام رسید؛ آن بانوی مکرّمه، پسر حضرت عباس علیهالسلام را به جاریهای داد تا که او را بر سر راه امام زین العابدین علیهالسلام نگه دارد تا که آن حضرت، پسر عموی خود را دیده باشد.
🥀 چون که امام سجاد علیهالسلام از آن گذر عبور کردند، نظر مبارکشان به نور دیدهٔ ابالفضل العباس علیهالسلام افتاد؛ با دیدن آن کودک، آه سردی از دل پر خون خود کشیده و اشک از چشمان مبارک آن حضرت جاری شد.
🥀 سپس فرمودند: این پسر را به من بدهید! چون که امام علیهالسلام آن پسر را گرفت، بوسید و به او فرمود: ای نور دیده! هیچ وقت برای پدر غریب و مظلوم من، بدتر از آن وقت نبود که پدر تو کشته شد! و در اینجا بود که امام سجاد علیهالسلام بسیار گریستند.
📚عین الدموع، حسینی واعظ، ورقه ۱٠۱ (نسخه خطی)
✍ مادر نبودی... گوش کن پس این خبرها
از داغ عباس تو خَم گشته کمرها
واشد به روی من دگر خیل نظرها
چادر به سر دارد دویدن دردسرها
عباس رفت و آبروی خواهرش رفت
دعوا شد و چادر ز روی خواهرش رفت
اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت
تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت
ضرب عمودی آمد و مویش بهم ریخت
تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت
عباس... نامردی عمود آهنین خورد
بیدست از بالای مرکب بر زمین خورد
وقتی که رخسارش به روی خاک جا شد
دیگر حسین بن علی قدش دو تا شد
در خیمهها با رفتنش بلوا به پا شد
پای حرامیها دگر در خیمه وا شد
با رفتن عباس، خیلی غصه خوردیم
من با حسین از غصه عباس مُردیم
دروازهی کوفه قیامت ساختم من
بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من
تا چشم روی نیزهها انداختم من
در یک نظر عباس را نشناختم من
از درد غیرت صورتش چرخاند مادر
بستند او را تا به نیزه ماند مادر
@Maghaatel