هدایت شده از فهرست مقاتل
#مصائب_کوفه
🩸فهرست لینکدارِ مصائب شهر کوفه
➖ نان و خرما آوردن کوفیان برای أسرای آل الله... | حال جانسوز امام سجاد علیهالسّلام به هنگام ورود به شهر کوفه...
➖ اشعار جگرسوز زینب کبری سلاماللّهعلیها با مشاهده سر مطهر سیدالشهداء در کوفه ... | سر به چوبه محمل کوبیدن عقیله بنی هاشم...
➖ در کوفه با اشاره زینب کبری سلاماللّهعلیها نفسها در سینه حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد...
➖ پدر جان! شاهدی که چگونه ما را کوچک کردهاند؟...
➖ زن های کوفی، چادر و روسری برای فاطمیّات میآوردند...
➖گوشهای از حال و روز اسرای آل الله،از زبان یکی از شیعیان کوفی و عبرتهایی که در این حکایت جانسوز نهفته است ...
➖حضرت رباب سلاماللهعلیها در مجلس ابن زیاد لعین، سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام را به دامن میگیرد…
➖با ورود رأس مطهر سیدالشهداء علیهالسلام، از در و دیوار قصر ابن زیاد، خون میبارید و آن نانجیب با چوپ دستیاش...
➖ آنجایی را که پا گذاشتی، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دهان مبارکش را میگذاشت...
➖حکایت جانسوز رأس مطهر سیدالشهداء علیهالسلام و زن خولی ...
➖حکایت یک زن مصری که در کوفه به تماشای اسرای اهل بیت علیهاالسلام و سرهای مطهر شهدای آمده بود...
➖صبحهنگام، أسرای آل الله را وارد کوفه کردند؛ اما غروب بود که به دارالاماره رسیدند... | مخدّرات آل الله، شب تا صبح در خرابهای در کوفه، اقامه عزا میکردند...
➖دیگر چقدر عمّهام را هتک حرمت میکنی...
➖ به فدای مادری که طاقت نداشت حتی گرد و غباری بر سر و صورت حسینش بنشیند اما روزی در خانه خولی ...
➖ به هنگام ورود به کوفه، سر مطهر حضرت عباس عليهالسلام بر گردن اسبی آویزان بود ...
@Maghaatel
#مصائب_کوفه
🩸خطبه دختر خردسال سیدالشهداء «صلواتاللهعلیهما» در شهر کوفه …| خدا را اندازه تمام ریگ و رمل بیابانها، سپاس …
در نقلها آمده است:
حضرت فاطمه صغری دختر خردسال سیدالشهداء علیهالسلام در میان کوفیان، شروع به خواندن این خطابه نمودند:
📋 الحَمدُ لِلّهِ عَدَدَ الرَّملِ وَالحَصىٰ، و زِنَةَ العَرشِ إلَى الثَّرىٰ، أحمَدُهُ واُؤمِنُ بِهِ وأتَوَكَّلُ عَلَيهِ ...
▪️حمد و سپاس ذات مقدس خداوند را سزاوار است به اندازه تمام ریگ و رمل بیابانها و به اندازه سنگینی عرش خداوند مهربان، تا سطح زمین و آسمان!...
📋 ... و رَأَيتُم قِتالَنا حَلالاً وأموالَنا نَهبا! كَأَنَّنا أولادُ تُركٍ أو كابُلٍ، كَما قَتَلتُم جَدَّنا بِالأَمسِ، وسُيوفُكُم تَقَطَّرُ مِن دِمائِنا أهلَ البَيتِ،
▪️... پس شما چنین پنداشتید که کشتن ما حلال و اموال ما هدر و غنیمت است، مثل آنکه ما از اسیران ترک و کابُلیم. همچنان که در روز گذشته جدّ ما على علیهالسلام را کشتید و هنوز خونهای ما اهل بیت، از دم شمشیرهای شما میچکد...
📚لهوف ص۲۲۹
📚احتجاج ج۲ ص۱۰۵
✍ چند نکته لطیف پیرامون این خطبه:
🗯 در طلیعه خطابات و ادعیه وارده از اهلبیت علیهمالسلام، «حمد و سپاس خدای متعال» با الفاظ و تعابیر مختلفی آمده است اما در هیچ یک، ابتداءاً اینگونه نیامده است که «اندازه ریگ و رمل بیابان» خدای متعال را حمد و سپاس میکنم! گویا آن بانوی معظّمه نه تنها شکایتی ندارد بلکه به اندازه تمام ریگ و رملهایی که با «پای برهنه» بر روی آنها از غروب عاشورا تا به کوفه، راه رفته و دویده، میخواهد خدای متعال را حمد و سپاس کند.
🗯 توصیه میشود به لهوف مراجعه کرده و متن کامل این خطبه بلیغ و با عظمت را ملاحظه بفرمایید! لحن و محتوای توحیدی که در این خطابه مشاهده میشود حاکی از عظمت شخصیت و مقامات والای توحیدی و ولایی آن بانوی معظّمه میباشد.
🗯 اینکه حضرت فرمودند ما را مثل أسرای تُرک و کابُل به اسیری بردهاند؛ از آن جهت است که اغلب ترکها و افغانها در آن زمان نه تنها در زمره مسلمانان نبوده بلکه با حکومت به ظاهر اسلامیِ آن زمان هم بعضاً در جنگ و جدال بودند.
@Maghaatel
#مصائب_کوفه
🩸غش کردن مختار با دیدن سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام و حال و وضع أسرای آل الله در مجلس ابن زیاد لعین
در نقلها آمده است:
🥀 مختار در زندان ابن زیاد بود، ابن زیاد دستور داد تا کشان کشان مختار را از زندان به مجلس او بیاورند (تا هَم دل مختار را بسوزاند و هم ترس و وحشتی در دل او و مخالفان ایجاد کند).
🥀 مختار را به آن مجلس آوردند، وقتی که نگاهش به سر مقدس امام حسین علیهالسلام افتاد و اهل بیت آن حضرت را با آن وضع دلخراش در مجلس نامحرمان دید، به قدری ناراحت شد که شوکزده شد و غش کرد.
🥀 وقتی که به هوش آمد، به ابن زیاد گفت: «ای حرامزاده! بزودی دمار از روزگار شما در میآورم و سیصد هزار از بنی امیه را خواهم کشت».
🥀 ابن زیاد به قتل مختار فرمان داد، مشاوران او که در مجلس حاضر بودند، صلاح ندانستند و گفتند: با قتل مختار فتنه عظیمی رخ میدهد، سرانجام مختار را به زندان باز گرداندند. (به نقل مرحوم مقرم، ابن زیاد با تازیانه بر چشم مختار زد و او را به زندان روانه ساخت)
📚تذکرة الشهداء ص ۴۰۴
📚مقتل الحسین علیهالسلام، مقرم، ص۴۱۱
📚سوگنامه آل محمد صلیاللهعلیهوآله، اشتهاردی، ص۴۲۹
✍ باورت میشد ببینی خواهرت را یکزمان
دست بسته، مو پریشان،مو کَنان، مویهکُنان
باورت میشد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایهی نامحرمان
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی
من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان
چه عجب ! طشتی برای این سرت آوردهاند
ای سر منزل به منزل، ای سر یحیینشان
تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما
چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران
ای تمامیِّ غرور من فدای غیرتت
لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران
این قدر قرآن مخوان این چوبها نامحرمند
شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان
@Maghaatel
#اسارت. #عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸«شهادت»، کرامت ما خاندان بود … اما از ما خانواده، تا به حال، زنی به «اسارت» نرفته بود …
در نقلی آمده است:
🥀 هرگاه که جناب ابوحمزه ثمالی به محضر امام سجاد علیهالسلام میرسید، آن حضرت را با حال گریان مشاهده میکرد! روزی عرضه داشت: ای آقایمن! این گریه و اندوه شما کی تمام میشود؟ ... مگر «قتل» برای شما خاندان، عادت نبود؟! مگر «شهادت»، کرامتی از جانب خدای متعال برای شما نبود؟! در این هنگام امام سجاد علیهالسّلام به او فرمودند:
📋 وَ هَلْ سَبْيُ النِّساءِ لَنا عٰادَةٌ؟!
▪️اما آیا به اسیری بُردن زنها، برای ما خانواده، عادت بود؟!
📋 يا أبا حمزة! وَاللّهِ مٰا نَظَرتُ إلىٰ عَمّاتِي وَ أخَواتي إلّا ذَكَرتُ فَرارَهُنَّ فِي البَيداءِ مِنْ خَيمَةٍ إلىٰ خَيمَة
▪️ای اباحمزه! به خدا قسم تا نگاهم به عمهها و خواهرانم میافتد به یاد میآورم آن ساعاتی را که چگونه بر روی ریگ و رمل بیابانها میدویدند و از دست دشمنان از خیمهای به خیمه دیگر فرار میکردند؛
📋 وَ المُنادي يُنادِي أحرِقوا بُيوتَ الظالمِين!
▪️در همان حال هم یک نفر از لشکر دشمن دائماً فریاد میزد: خانه ستمکاران را به آتش بکشید!
📚مجمع مصائب اهلالبیت علیهمالسلام، ج۱ ص۱۰۳
✍ یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
وقت نماز اَشهدِ من یا حسین بود
بعد از حسین پیر شدم ناتوان شدم
آتش گرفت خیمه و بی خانمان شدم
ای شاهد اسیری من، ای غیور من
قبل از غروب روز دهم ای حضور من
از قوم ما زنی به اسارت نرفته بود
حتی کسی به بزم جسارت نرفته بود
بعد از تو کوچه کوچه نمایان شدیم ما
حتی سوار ناقهی عریان شدیم ما
@Maghaatel
#حالات_و_کلمات_دلدادگان
🩸چی میگی آقا؟! از این بدتر کردند! بدتر هم کردند ...
🔖 روضهخوان از مصائب کربلا میخواند. بندۀ خدایی هم از تهران آمده بود و نشسته بود کنار آقا [آیت الله بهجت] و زیر لب مدام به روضه اشکال میگرفت. میگفت: اینجا را دارد اشتباه میگوید اینطور که میگوید، نبوده!
🔖 آقای بهجت سر بلند کرد و گفت:
چی میگی آقا؟! از این بدتر کردند!
بدتر هم کردند...
📚 به شیوه باران، ص٤٧
@Maghaatel
#اسارت
🩸هیچ یک از ما باقی نماند، جز اینکه خاری، پای او را به درد آورد...
در نقلی آمده است:
🥀 یکی از فرماندهان لشکرِ حرامیانی که أسرای آل الله «علیهنّالسلام» را به سمت شام میبرند، ملعونی به نام «زجر بن قیس» حرامزاده بود.
🥀 وقتی که کاروان به بیابانی رسید که آن صحرا پُر از خار و سنگ و درخت بود، آن نانجیب دستور داد تا اسیران را با سرعت حرکت دهند؛ کاروان از آن وادی چنان با سرعت حرکت کرد، که شترانی که آبستن بودند، از سختی راه زاییدند و خار به پای تمام مرکب ها رفت.
🥀 طبق این نقل، در اینجا بود که امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
📋 فَلَم یَبقَ واحدٌ مِنّا أهلالبیت ِإلّا أصابَهُ أَلَمُ الشَّوک
▪️همانا از ما اهلبیت «علیهمالسلام» کسی باقی نماند جز اینکه خاری پای او را به درد آورد.
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۶۰
✍ چه پای آبلهخیزی… چه مرکبی و چه راهی
مهار ناقه نیفتد به دست «زجر»، الهی!
به خفتگان، همه رو نیزه میزدند که برخیز
دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی
به غیر سایهی سرنیزه ها و خار مغیلان
برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی
اسیر بود امامی که کائنات اسیرش
اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی
به پاره پارهی معجر، مخدّرات مکدّر
خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی
به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک
محال بود نروید پی دعاش گیاهی
بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت
شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی...
@Maghaatel
#اسارت
🩸ای پیرزن! آن زینب که تو میگویی، همین زن است که داری با او صحبت میکنی...
در نقلی آمده است:
🥀 در یکی از منزل های در راه شام، حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها با اطفال خردسال نشسته بودند و رسم این بود که در هر منزل، مردم به تماشا میآمدند.
🥀 ناگهان پیرزنی عصا به دست آمد و نگاهی به دایره اسرا کرد و چشم او به زینب کبری سلاماللّهعلیها افتاد. جلو آمد و عرضه داشت: از کجا هستید؟ زینب کبری سلاماللّهعلیها فرمودند: از اسيران کربلا. پرسید: از کدام شهر آمدهاید؟ حضرت فرمود: مدینة الرسول صلی اللّه علیه وآله.
🥀 پرسید: از کدام طايفه هستید؟ حضرت فرمودند: از بنی هاشم. عرضه داشت: من و شوهرم در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام به مدینه آمدیم. شوهرم فقیر بود از امیرالمؤمنین علیهالسلام مالی طلب کرد.
🥀 امیرالمومنین علی علیهالسلام، فرزندش حسین علیهالسلام را طلبید و فرمود: ای فرزندم! قرض این فقیر را بده. با حسین علیهالسلام رفتیم به در خانه فاطمه زهرا سلاماللهعلیها.
🥀 دیدم فاطمه زهرا سلاماللهعلیها به دخترکی کوچک که زینب سلاماللّهعلیها نام داشت،فرمود: دخترم! گردنبند خود را بده به این فقیر. آن دختر چنین کرد و به برکت آن گردنبند تاکنون فقیر نشدهام.
🥀 به من بگو آیا زینب کبری سلاماللّهعلیها به سلامت است؟ یک مرتبه حضرت ام کلثوم علیهاالسلام که این صحنه را مشاهده مینمود، به گریه درآمد فرمود: «ای پیرزن! آن زینب که تو میگویی همین زن است که با او صحبت میکنی!»
📚جامع المجالس، ص۷۵ (نسخه خطی)
✍ در کربلا صبور رسید و دچار رفت
زینب عزیز آمد و با حال زار رفت
آنکس که روزگار به گردش نمیرسید...
آخر به سایهی ستم روزگار رفت
روزی کنار اکبر و روزی کنار شمر
آنسان سوار آمد و اینسان سوار رفت!
بانوی باحیای حرم بعد نیم قرن...
بین غریبه آمد و با نیزهدار رفت
زینب اگرچه وقت بلا پس نمیکشید
هر جا صدای حرمله آمد کنار رفت!
میخواست تا وداع کند با تن حسین
او را چنان زدند ز قلبش قرار رفت
خلخال دختران همه سوغات کوفه شد
از آن به بعد پای همه روی خار رفت
عباس گریه گرد همان دم که خواهرش
با مستهای بیسروپا همجوار رفت
احمد عمامه را به زمین زد میان عرش
وقتی بهروی معجر زینب غبار رفت
@maghaatel
#اسارت
🩸سوارشدن بر روی شتران لاغر و بیجهاز، چه بلایی بر سر انسان میآورد؟!
بالإتّفاق، در تمامی منابع و مقاتل آمده است که اهل و عیال سیدالشهداء علیهالسلام را از کوفه تا شام، بر شتران بیجهاز و لاغراندام، سوار کردند و با وضعی که زبان، توان گفتن آن را ندارد، آن مخدّرات بیپناه را تا به شام بُردند.
🔖 اما برای آنکه ذرّهای از عظمت این مصیبت (سوارشدن و طیّمسیر بر روی شتر لاغر و بیجهاز) دانسته شود، به جاست که به این «گزارش تاریخی» در مورد سوارکردن جناب «ابوذر» بر روی شتر بیجهاز و لاغراندام، اشارهای کرده باشیم:
📜 ... معاويه دستور داد ابوذر را حبس کنند و خطر باقى ماندن او را در شام به عثمان خبر داد، عثمان دستور داد او را بر مرکب خشن و بدون جهاز، سوار کنند و شب و روز برانند تا سخت شکنجه ببيند و همين گونه کردند،
🗒 حَتَّی قَدِمَ بِهِ اَلْمَدِینَةَ وَ قَدْ سَقَطَ لَحْمُ فَخِذَیْهِ مِنَ الْجَهْدِ.
▪️هنگامى که ابوذر به مدينه رسيد، پاهایش کاملاً مجروح و خشک شده بود.
📚شرح نهجالبلاغه،ابن ابی الحدید، ج۸ ص۲۵۸
🖇 برای همین، وقتی که در شام «منهال»، امام سجاد علیهالسّلام دید، حال آن حضرت را اینگونه نقل کرد:
📋 رِجلاهُ كأنّهُما قَصبَتان، و الدّمُ يَسيلُ مِن ساقَيه، و الصُّفرةُ قد ازْدادَت علَيه،
▪️دو پاى مباركش مانند دو چوبه نِىْ خشک شده بود و خون از هر دو ساق مباركش جاری و زردی، در چهره مبارکش نمایان بود!
📚انوارالنعمانیه ج۳ ص۲۵۲
📚معالی السبطین ج۲ ص۱۶۸
✍ هر چند در مسیر سرت ازدحام بود
اما درست مثل همیشه امام بود
بی تو سوار ناقهی عریان شدم حسین
من که به روی چشم علمدار، جامْ بود
یادم نمی رود سر بالا نشین تو
بازیچهی نگاه اهالی شام بود
در حرف های مرد و زن پشت بام ها
چیزی اگر نبود فقط احترام بود
با دستِ سنگ، صورت تو خط خطی شده
از بس که آفتاب تو نزدیک بام بود
@Maghaatel
هدایت شده از فهرست مقاتل
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸فهرست لینکدار مصائب و مقاتل امام سجاد علیهالسّلام
➖چشمان مبارک إمام سجاد علیهالسلام از شدت گریه، مجروح شده بود و نزدیک بود که آن حضرت نابینا بشود ...
➖إمام سجاد علیهالسلام یک عمْر با «آب» نجوا میکردند و میفرمودند: تو بودی و پدرم را با لبتشنه کشتند؟!
➖مواجهه امام سجاد علیهالسلام با مردی که ناله میزد و میگفت: «من غریبم»
➖جای غُل و زنجیرهایی که بعد از سال های سال، بر روی بدن مبارک امام سجاد علیهالسلام باقی مانده بود ...
➖ وقتی که امام زين العابدين علیهالسلام با شنیدن روضه اسارت آل الله، سر به دیوار کوبیده و خون از سر مبارکشان جاری میشود...
➖آیا این گوسفند را آب دادهاید؟!
➖آه ای بابا ! نگاه آخرت را ... فریاد غریبیات را ... تن عریانت را ... چگونه فراموش کنم ؟!
➖إمام سجاد علیهالسلام به وقت افطار آنقدر گریه میکردند که جلوی لباسشان، خیس از اشک میشد و مکرّر میفرمودند:
پدرم را با لب تشنه کشتند...
➖مرا بر این گریهها، ملامت نکنید...
➖هر گاه که به یاد قتلگاه میافتم، گریه راه گلویم را سدّ میکند...
➖غَمَت بابا ! بیابون پَرورُم کرد...
➖مرا بر یک شتر بدونجهاز، سوار کردند …
➖امام سجاد علیهالسلام، بعد از عاشورا دیگر کلّه گوسفند نخوردند ...
➖مرگ جانسوز شتر امام سجاد علیهالسلام...
➖وقتی که امیرالمومنین صلواتاللهعلیه برای مصائب امام سجاد علیهالسلام گریه میکند ...
➖حکایت یک مجلس عروسی که از امام سجاد علیهالسلام دعوت کردند تا در آن مجلس، شرکت نمایند ...
➖مصیبت جانسوز سوارشدن زينب کبری سلاماللّهعلیها بر شتر بی جهاز... | وقتیکه زينب کبری عليهاالسلام نظر به قتلگاه میکند و میفرماید: کجایید ای مَحرَمانِ من؟!
➖شتری که دلش به حال اسراءِ آل الله سوخت و به شترهای دیگر میگفت: دختران علی علیهالسلام را آرام سوار بر محملها کنید...
➖حکایت عجوزهٔ ملعونهای که در کوفه، پارهخِشتی را به طرف امام سجاد علیهالسلام پرتاب کرد ...
➖حکایت جانسوز «مِنهال» از حال و روز امام سجاد علیهالسلام و دیگر أسرای آل الله در خرابه شام ...
➖من تَب دارم و دیگر طاقت تازیانه ندارم؛ به این سرباز بگو کمتر مرا تازیانه بزند ...
➖وقتیکه حجت خدا آرزو میکند که ایکاش مادر مرا نزاییده بود ...
➖وقتیکه امام سجاد علیهالسلام نمیتواند غربت پدر را ببیند و دست به عصا، رو به سوی میدان میرود...
➖ایپسرم! همین قدر بدان که دیگر مردی در خیمهها به جز من و تو، باقی نمانده است... | با شنیدن خبر شهادت قمر بنی هاشم علیهالسلام، امام سجاد علیهالسلام از هوش رفتند...
➖امام سجاد علیهالسلام با چه وضعی بدن مطهر سیدالشهداء و قمر بنی هاشم علیهماالسلام را به خاک سپردند...
➖آمدن إمام سجاد علیهالسلام برای دفن پیکر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام و شهدای کربلا... | خاک و خورشید، چه بر سر پیکر مطهر شهدای کربلا آورده بود...
➖به خدا اگر پيامبر به جاى سفارش به ما نمود، امر به جنگیدن با ما مىكرد، بیشتر از آنچه که بر سر ما آوردند، نمىتوانستند انجام دهند...
➖در شام از پشتبامها، آتش به روی سرم ریختند … دستم بسته بود … عمامهام آتش گرفت و سرم سوخت …
➖وقتی که یزید لعین، قصد گرفتن جان امام سجاد علیهالسلام را میکند ...
➖ شهادت، کرامت ما خاندان بود اما از ما زنی به اسارت نرفته بود ...
@Maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#اسارت
🩸اهل «حلب» چه بلایی را بر سر أسرای آل الله، آوردند ... | با ریختن یک قطره از خون سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام، آب چشمهای گوارا، تلخ و مکدّر شد...
در نقلی آمده است:
🥀 چون کاروان أسرای آل الله، با سختی و مشقت به شهر «حلب» نزدیک شدند، در نزدیکی آن شهر، چشمهای بود که آب شیرین و گوارایی داشت به نام «یوثمة» (یا «ثریمه»)؛
🥀 لشکریان نانجیب خودشان به سراغ خوردن آب از آن چشمه گوارا رفتند و اسیران را بر فراز شتران متوقف کردند و سرهای مطهر را بر فراز نیزه ها نهادند؛
📋 فَجَعَلَ اَولادَ السَفاحِ یَتَفاخَرُ بَعضُهُم عَلیٰ بَعضٍ
▪️آن حرامزادگان سُفله، که هر یک نیزهای را به دست داشت، بر یکدیگر فخر میکردند.
🥀 اهل حلب شهر را آزین بسته و به استقبال آن حرامیان آمدند؛ حاکم حلب با نهایت عیش و طرب، با طبل و نای و عود به همراه جماعتی از یهود به استقبال آنان آمد.
🥀 آن جماعت نانجیبی که به استقبال آمدند، ابداً شرم و حیا نمیکردند و بیشرمی و بیحیایی را به جایی رسانیدند که راوی گوید: چون به نزدیکی اهل بیت اطهار و اسرای دل فَکار رسیدند،
📋 شَرَعوا یَرمونَهُم بِالحِجارَةِ والمَدَر
▪️شروع کردند به سنگ و کلوخ انداختن بر آن أسرای بی پناه.
🔖 تا جایی که راوی گوید:
📋 واللهِ فَلَم یَبقَ اَحَدٌ مِنَ الْاُساریٰ وَ الرُووسِ اِلّا اَصابَهُ حَجَرٌ و مَدَرٌ
▪️به خدا قسم یک نفر از اسیران و سرهای مطهر، باقی نماند مگر اینکه سنگ و کلوخی به او اصابت کرد.
📋 و اَصابَ حَجَرٌ مِن تِلکَ الْاَحجارِ عَلیٰ رَاسِ الْحسینِ علیهالسلامُ فَشَرَعَ یَجری مِنهُ دَمٌ عَبیطٌ و سَقَطَتْ قَطرَةٌ مِن ذٰلکَ الدَّمِ عَلیٰ عَینِ الثَریمَةِ
▪️ و یکی از آن سنگها به سر مطهر امام حسین علیهالسلام اصابت کرد و از آن سر مطهر ، خون تازهای جاری شد و قطرهای از آن خون بر چشمه «ثریمه» افتاد.
🔖 در اینجا بود که راوی گوید:
📋 و صارَ مائُها مُنکَدِراً فوراً فَلَم یَرَ اَحَدٌ بَعدَ ذٰلکَ صَفاءَ مائِها و ذَهَبَ عَذبُهُ و اِنقَلَبَ لَونُهُ
▪️آب چشمه بلافاصله مکدر شد و پس از آن هیچ کس، پاکیِ آب آن چشمه را ندید و شیرینی آن از بین رفت و رنگ آن تغییر کرد.
📋 فَلَمَّا رَأَتْ زینبُ ذٰلکَ بَکَتْ بُکاءً شَدیداً و قالَتْ: وا اَخاه!
▪️همینکه حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها این صحنه را دیدند، گریه شدیدی کردند و صدای «وا اخاه» سر دادند.
📋 ثُمَّ ضَرَبَتْ رَأسَها عَلیٰ خَشَبِ الْمَحمِلِ ضَرباً شَدیداً بِحَیثُ جَری الدَمُ مِن تَحتِ مَقنَعِها
▪️سپس سرشان را محکم به چوبه محمل زدند، به گونهای که خون از زیر معجر آن بانوی مظلومه، جاری شد.
📚بحر المصائب ج۷ ص۲۶۱
✍ جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند ، سنگ های بی احساس
برای کـودکمـان روی نِی خطـر دارند
بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم
ز ایل و طایفهمان کوفیان خبر دارند؟!
درست لَعْل لبت را نشانه میگیرند
چقـدر سنـگزنِ ماهـر و قـدَر دارند
دلم شکست, خدا لعنتت کند ای شمر
نـگاه کـن هـمهی دختـران پـدر دارند
@Maghaatel