#اسارت
◼️ شهادت یکی از دختران امام حسن مجتبی علیه السلام در مسیر اسارت...
نقل شده است که:
در یکی از منازل، دختری از امام حسن علیهالسلام از شتر به زیر افتاد و فریاد زد:
یا عمتاه، و یا زینباه...
زینب کبری علیهاالسلام، مضطربانه از شتر پایین آمد و نالهکنان به اطراف بیابان نظر میکرد.
چون او دختر را یافت، گمان نمود از هوش رفته است.
اما همین که پیش آمد و او را در برگرفت، متوجه شد که آن دختر مظلومه زیر پای شتران، جان سپرده است.
در این هنگام چنان نالهی وا ضیعتاه، و وا غربتاه، و وا محنتاه، برکشید که آسمان و زمین را متزلزل گردانید.
🔹 برخی گفته اند که این دختر همان بانو سیده شریفه (سلام الله علیها) است که مزار آن بانو در نزدیکی شهر حله در عراق واقع شده است و امروزه به «طبیب اهلبیت علیهم السلام» در بین اهل عراق معروف است و کرامات و معجزات بسیاری از محل شهادت او دیده و شنیده شده است که سزاوار است کسانی که به زیارت عتبات مشرف میشوند از زیارت این بانوی مکرمه غفلت نورزند.
📚طراز المذهب (ناسخ التواریخ حضرت زینب علیهاالسلام)ج١ص٣۵۴
@maghaatel
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ هر منزل و روستا که بردند
پای سرِ تو شراب خوردند...
راوی گوید:
من مشغول طواف کعبه بودم. ناگاه شنیدم که مردی میگوید:
بار خدایا! مرا بیامرز، گرچه میدانم نمی آمرزی.
من به وی گفتم: ای بنده خدا! از خدا بترس و یک چنین مقاله ای را مگوی، زیرا اگر گناهان تو به شماره قطرات بارانها و برگ درختان باشد و از خدا طلب آمرزش کنی، گناهان تو را میآمرزد، زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.
وی در جوابم گفت: بیا تا داستان خود را برای تو بگویم.
وقتی من نزد او رفتم گفت:
بدان که ما تعداد پنجاه نفر بودیم که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را به طرف شام میبردیم.
وَ کُنَّا إِذَا أَمْسَیْنَا وَضَعْنَا الرَّأْسَ فِی التَّابُوتِ وَ شَرِبْنَا الْخَمْرَ حَوْلَ التَّابُوتِ
▪️هنگامی که شب میشد، سر مقدس آن حضرت را در میان صندوقی مینهادیم و در اطراف آن مشغول شرب خمر میشدیم.
یک شب رفقای من شرب خمر کردند و مست شدند، ولی من از آشامیدن خمر خودداری نمودم. وقتی تاریکی شب جهان را فرا گرفت، ناگهان دیدم رعد و برقی بوجود آمد، درهای آسمان باز شد و حضرت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، پیغمبر ما حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، جبرئیل و گروهی از ملائکه نازل شدند.
جبرئیل نزدیک صندوق آمد، آن سر مبارک را خارج کرد و به خود چسبانید و آن را بوسید. سپس کلیه پیغمبران همین عمل را انجام دادند. پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله بالای سر امام حسین گریه کرد و مابقی پیغمبران به آن حضرت تعزیت گفتند.
جبرئیل گفت:
یا محمّد! خدای توانا مرا مأمور کرده که درباره امت تو مطیع تو باشم. اگر تو دستور دهی زمین را دچار زلزله و آن را زیر و زبر کنم، همچنان که درباره قوم لوط کردم.
پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: نه یا جبرئیل! زیرا فردای قیامت آنان با من نزد خدای توانا مخاصمه و موقفی خواهیم داشت.
سپس آن بزرگواران بر سر امام حسین علیهالسّلام صلوات و درود فرستادند. پس از این جریان بود که گروهی از ملائکه آمدند و گفتند:
خدای تعالی ما را مأمور کرده که این پنجاه نفر را به قتل برسانیم.
پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: هر عملی که میخواهید با آنان انجام دهید.
ملائکه ایشان را با حربههایی زدند. بعد یکی از آن ملائکه با حربهای بر من حمله کرد که مرا بزند. من گفتم: الامان! الامان! یا رسول اللَّه! پیغمبر خدا فرمود:
برو، خدا تو را نیامرزد. وقتی صبح شد، دیدم یاران من همگی از پای در آمده و خاکستر شدهاند!
📚لهوف ص١۵٢
📚مقتل الحسين الخوارزمي ج٢ص٨٨
📚بحارالانوار ج ۴۵ ص١٢۵
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#معارف_حسینی
🩸حکایت یک مجلس عروسی که از امام سجاد علیهالسلام دعوت کردند تا در آن مجلس، شرکت نمایند ...
در نقلی آمده است:
🥀 بعد از اینکه اهلبیت علیهمالسلام به مدینه برگشتند، روزی زُهَری (از اصحاب خاصه امام سجاد علیهالسلام) آمد خدمت حضرت سجاد صلواتاللّه علیه و امام را به عروسی فرزند جوانش دعوت کرد.
🥀 حضرت برآشفتند و فرمودند: من نعش کشته برادرم علی اکبر علیهالسلام را روی خاک دیدم. چگونه به مجلس عروسی جوان دیگر حاضر شوم!؟
🥀 زُهَری خجالت زده شد آمد به خانه و به همسرش گفت. زوجه او گفت: بیا ذاکر به خانه دعوت کنیم و سیاه بپوشیم و مصیبت امام حسین صلواتاللّهعلیه بخوانیم. زهری چنین کرد.
🥀 همسایه ها متوجه شدند و به امام سجاد صلواتاللّهعلیه رساندند که مجلس روضهای در خانه زُهَری تشکلیل شده است.
🥀 حضرت تشریف آوردند و اهل مدینه جمع شدند. ناگهان دیدند حضرت زینب کبری صلواتاللّهعلیها در حالی که در یک دست سکینه صلواتاللّهعلیها و دست دیگر فاطمه صلوات اللّه علیها (دختر بزرگ سیدالشهدا علیه السلام) است. وارد شدند.
🥀 مجلس غلغله شد ، زُهری متوجه شد که امام سجاد صلواتاللّهعلیه از مجلس بیرون رفتند، آمد بیرون از خانه، دید دم درب، امام سجاد صلوات اللّه علیه دارد کفش ها را جفت می کند.
🥀 زُهَری عرضه داشت من سزاوار این کارم. حضرت فرمودند: در مجلسی که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه حضور دارد و جدّه ام فاطمه زهرا صلواتاللّهعلیها اشک چشم زنان را پاک میکند، من نیز به این خدمت باید مشغول باشم.
📚مبکی العیون ص۴٣١، (نسخه خطی)
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸مرگ جانسوز شتر امام سجاد علیهالسلام...
در روایتی امام باقر علیهالسلام فرمود:
پدرم، شتر مادهای داشت که ۲۲ سفر با او به حج رفته بود و حتی یک تازیانه به او نزده بود، بعد از شهادت آن حضرت، ما بی خبر بودیم، ناگاه یکی از خدمتگزاران آمد و گفت: ناقه بیرون رفته و کنار قبر امام سجاد علیهالسلام زانو زده است، گردنش را به قبر میمالد و مینالد، با اینکه هنوز قبر را ندیده بود.
🔖 و در نقل دیگر آمده است:
🥀 امام باقر علیهالسلام نزد آن شتر آمد، دید در خاک میغلطد و اشک میریزد، به او فرمود: اکنون بس است؛برخیز به جایگاه خود برو. او برخاست و به جایگاه خود بازگشت، بعد از چند لحظه سراسیمه کنار قبر امام سجاد علیهالسّلام رفت و در خاک غلطید و اشک میریخت.
🥀 امام باقر علیهالسلام کنار او آمد و فرمود: اکنون بس است برخیز. او برنخواست. امام علیه السلام فرمود: آزادش بگذارید، او دارد وداع میکند. سه روز به همان حالا بود تا جان داد.
📚بحارالانوار ج۴۶ ص١۴٧
📚انوار البهیه ص۱۲۸
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸در شام از پشتبامها، آتش به روی سرم ریختند … دستم بسته بود … عمامهام آتش گرفت و سرم سوخت …
در نقلی که امام سجاد علیهالسّلام هفت مصیبت وارده در شهر شام را برای نُعمان بن مُنذر بیان میداشتند، در سومین مصیبت فرمودند:
📋 ألقوا علَينَا الماءَ وَ النّارَ الموقدَة مِن سُطُوحِ الدّورِ وَ البُيوتِ حتّى أوقَدوا عمّامَتي فَما قدَرتُ على إطفائِها لأنّهُم قَد غلُّوا يدَيَّ وَ رِجلَيَّ فَما رَحِموا علَيَّ وَ ما أطفَؤُا النّارَ إلى أن احتَرَقَ رَأسي،
▪️آن نانجیبان آب و آتش از بالاى خانهها و منزلها بر سر ما ريختند، و آنقدر آتش بر سرم ريختند كه عمّامهام آتش گرفت و مشتعل شد، و قدرت نداشتم كه او را خاموش نمايم زيرا كه دستها و پاهاى مرا غل و زنجیر نموده بودند، پس آن بىرحمان بر من رحم نكردند و آتش را از عمّامه خاموش نكردند تا آنكه از سوز آتش، سرم سوخت.
📚تذکرة الشهداء، ص۵۶۱
📚سفینة النجاة ج۱ ص۳۷۲
✍ منی که آسمان خاک رهم بود
تمام هستیم زیر و زبر شد
تمام مردها رفتند اما
نصیب من فقط خون جگر شد
اگر چه نیمه جان بودم پدر جان
ولی خیلی بجانت راه رفتم
برایم باورش سخت است اما
کنار قاتلانت راه رفتم
میان نیزه داران حرامی
کجا آخر مجال خواب میشد
بروی ناقهی رم کرده بودم
تکان میخورد و پایم آب میشد
نمک نشناس های شهر کوفه
به اشک چشم عمه خنده کردند
به ما خرما و نان خیرات دادند
مرا پیش سرت شرمنده کردند
میان حلقه دستم جا نمیشه
نمیدانم چرا بازش نکردند
گل آتش سرم افتاد بابا
ولی عمامه را بازش نکردند
همه بر بام خانه جمع بودند
امان از اتش و از دود در شام
در آن اوضاع سهل ساعدی دید
تمام چکمه ام خون بود در شام
میان مجلس یک عده عیاش
توان خویش را از دست دادیم
همه بر صندلی هاشان نشستند
ولی ما چند ساعت ایستادیم
نمیخواهم بدانی اصلا از کاخ
نمیخواهم بدانی اوج غم را
که من بر هیچکس حتی تو بابا
نگفتم روضه ناموسیم را
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#اسارت
🩸به خدا اگر پيامبر به جاى سفارش به ما نمود، امر به جنگیدن با ما مىكرد، بیشتر از آنچه که بر سر ما آوردند، نمىتوانستند انجام دهند...
حضرت آقا امام سجاد صلواتاللهعلیه فرمودند:
📋 وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّبِيَّ (صلی الله علیه و آله) تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي قِتَالِنَا كَمَا تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ فِي الْوِصَايَةِ بِنَا لَمَا زَادُوا عَلَى مَا فَعَلُوا بِنَا
▪️سوگند به خدا اگر پيامبر به جاى سفارشاتى كه در احترام به حقّ ما نمود، سفارش به جنگیدن با ما مى كرد، بیشتر از آنچه که بر سر ما آوردند، نمى توانستند انجام دهند..
📚مثير الأحزان ص ١١٣
📚لهوف ص ٢٠٢
📚بحارالأنوار ج۴۵ ص ١۴٩
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸امام سجاد علیهالسلام، بعد از عاشورا دیگر کلّه گوسفند نخوردند ...
در نقلی آمده است:
🥀 از وقتی سر مقدس حضرت سیدالشهداء «سلام اللّه علیه» در طبقی مقابل یزید ملعون نهادند، وقتی نظر مبارک امام سجاد «سلام الله علیه» به آن سر افتاد سیلاب اشک خونین از دیده ایشان جاری شد و بعد آن هرگز کله گوسفند نخوردند.
🥀 یک بار که خدّام حضرت، کله گوسفندی را تهیه نموده و داخل حیاط خانه حضرت گذاشته بودند، تا نگاه حضرت سجاد علیهالسلام به آن کله گوسفند افتاد، سراسیمه به پشت بام خانه رفتند و با صدای بلند گریه کردند.
📚تذکرة المصائب ص١۵٣ (نسخه خطی)
✍ شبهای غربت تو گذشت و سحر نداشت
حتی سحر غم از دل تو دست برنداشت
در حیرتم که سلسلۀ آهنین مگر
جایی ز زخم گردن تو خوبتر نداشت
زخم تن تو را همه دیدند و هیچکس
غیر از خدا ز زخم درونت خبر نداشت
دنیا چه کرد با تو که هجده عزیز تو
تنهایشان به روی زمین بود، سر نداشت
سنگت زدند بر سر بازارهای شام
با آنکه جز تو یوسف زهرا پسر نداشت
هجده سر بریده برایت گریستند
آهت هنوز در دل دشمن اثر نداشت
سوزم بر آن عزیز که در آفتاب سوخت
یک سایبان به جز سرِ پاکِ پدر داشت
حال تو بود در دل گودال قتلگاه
چون بسملی که بال زد و بال و پر نداشت
مهمان شام بودی و بهر تو میزبان
جز گوشۀ خرابه مکانی دگر نداشت
@maghaatel
#اسارت
#مصائب_رأس_مطهر
🩸هر گاه یکی از ما گریه میکرد، سر پدرم را با کعب نی میزدند...
در روایتی که از امام سجاد علیه السلام نقل شده است حضرت فرمودند:
📋 کُلّما دَمعَت عینٌ لِاَحدِنا قُرِعَ رأسُ أبي بِکَعبِ الرُّمح.
▪️(در زمان اسارت) هر زمان یکی از ما گریه می کرد،سر پدرم را با کعب نیزه می زدند.
📚العبرة الساکتة ج٣ص۵٧
@maghaatel
#اسارت
◼️ برای اسارت ناموس خود گریه می کنم...
در نقلی از حضرت سلمان آمده است که گوید:
سید الشهدا علیه السلام چهار سال داشتند.
روزی مشاهده کردم که آن حضرت گریه می کند.
نزدیک شدم و عرضه داشتم:
چرا گریان هستید؛ فدایتان شوم؟
حضرت فرمود :
جبرئیل خبر شهادت مرا به جدّم صلی اللّه علیه وآله رساند.
عرضه داشتم: فدایت شوم برای شهادت گریه می کنید؟
فرمود :خیر سلمان! برای (اسارت) عیال و ناموس خود گریه می کنم.
📚مقتل خطی آقا قلعه ای ص ٢٣٠
@maghaatel
#اسارت
#مصائب_رأس_مطهر
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
◼️ همه مصائب را شنیدم بودم جز این...
نوشته اند:
در کوفه وقتی حضرت زینب صلوات اللّه علیها سر امام حسین صلوات اللّه علیه را بالای نیزه دید، نزدیک بود جان بسپارد.
با همان حال خطاب به سر مبارک فرمود:
ای برادر! همه مصائب را از تو شنیده بودم،اما گمان نمی کردم چنین سر تو را به نیزه کنند و خود را با این وضع در بین اهل کوفه ببینم.
📚مقتل خطی آقا قلعه ای ص ١٧
@maghaatel
#اسارت
◼️ می خواستند ما را غرق کنند...
در روایتی از امام سجاد صلوات الله علیه نقل است که فرمودند:
در مسیر اسارت ما به طرف شام، گاهی از نهر ها و رودخانه ها ما را عبور می دادند که نزدیک بود، فاطمیات و کودکان در آب غرق شوند.
📚بیان الولایه ص٢٣٩
@maghaatel
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ حکایت رأس مطهر سیدالشهدا علیه السلام و صومعه راهب...
هنگامی که سر امام حسین علیه السّلام را وارد قِنَّسرین کردند، راهبی از صومعه خود متوجه سر مقدس آن حضرت شد و دید نوری از دهان مبارک امام حسین علیه السلام خارج میشد و به طرف آسمان صعود میکرد.
آن راهب مبلغ ده هزار درهم آورد و سر امام حسین علیه السّلام را از آنان گرفت و داخل صومعه خویش نمود.
راهب صدایی شنید، ولی صاحب آن صدا را ندید. آن گوینده به راهب میگفت:
خوشا به حال تو! و خوشا به حال آن کسی که از حرمت حسین علیه السّلام آگاه شد. راهب سر خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا! تو را به حق عیسی قسم میدهم که این سر را مأمور کنی با من تکلم نماید. آن سر تکلم کرد و گفت:
ای راهب! چه منظوری داری؟ راهب گفت: تو کیستی؟ فرمود:
أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا الْمَقْتُولُ بِکَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ وَ سَکَتَ
▪️ من پسر محمّد مصطفی هستم؛ من پسر علی مرتضی هستم؛ من پسر فاطمة الزهراء هستم؛ من مقتول در کربلایم؛ من مظلوم و عطشانم! بعد آن سر مقدس ساکت شد.
فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَی وَجْهِهِ فَقَالَ لَا أَرْفَعُ وَجْهِی عَنْ وَجْهِکَ حَتَّی تَقُولَ أَنَا شَفِیعُکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَتَکَلَّمَ الرَّأْسُ.
▪️راهب صورت به صورت امام حسین علیه السّلام نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا این که بگویی که من روز قیامت شفیع تو خواهم بود.
آن سر مقدس به سخن آمد و فرمود:
به دین جدم محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله بازگرد.
راهب گفت:
«اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمدا رسول اللَّه. »
امام حسین علیه السّلام قبول کرد که شفیع وی شود. هنگامی که صبح شد، موکلین آن سر مبارک را با درهمها از آن راهب گرفتند. وقتی به وادی رسیدند، دیدند آن درهمها به سنگ تبدیل شده اند!
📚المناقب ج۴ص۶٠
📚بحارالانوار ج ۴۵ص٣٠٣
@maghaatel
#معارف_حسینی
◾ یک وقت مصائبی را که بر سر اهلبیت عليهم السّلام آورده اند و مقاتل نقل کرده اند، انکار نکنیم...
در نقلی آمده است:
یکی از شیعیان نزد امام سجاد عليه السّلام رسيد و عرض کرد:
برخی از دوستان و محبین شما، قول ما را در این مصائبی که بر شما آورده اند، تصدیق نمی کنند و می گویند: منافی شأن و صلابت شما اهلبیت است؟
حضرت فرمودند:
چه می شود ایشان را !؟(كنايه از اینکه چرا این مصائب را تصدیق نمیکنند؟!)
می خواهند قبایح اعمال دشمنان ما را اصلاح نمایند و حال آنکه هر ظلمی که دشمنان ما توانستند بر ما کردند و هر ستمی که تصور بشود بر سر ما آوردند.
📚خلاصة المصائب (شیرازی)ص۳۹
@Maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مجلس_یزید
◼️ گریبان دریدن عقیله بنی هاشم علیها السلام در مجلس یزید...
نقل کردهاند:
ثُمَّ وُضِعَ رَأسُ الحسينِ عليه السّلام بينَ يَدَيهِ، و النّساءُ مِن خَلْفِه لِئَلّا يَنظُرْنَ إليهِ فرَآهُ عليٌّ عليه السّلام فَلَم يَأكُلْ بَعدَ ذلك الرّأسِ ...
▪️وقتی که سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را جلوی یزید گذاشتند، اسرا و زن ها پشت سر او بودند تا نگاهشان به سر بریده نیفتد.
اما وقتی که امام سجاد علیه السلام سر پدر را دید، دیگر بعد از آن،از آب و غذا افتاد.
و أمّا زينبُ فإنّها لَمّا رَأَتْ رأسَ الحسينِ عليه السّلام أَهْوَتْ إلى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوتٍ حَزينٍ، يُقرِحُ الكَبِدَ، و يُوهي الجِلْدَ:
▪️و اما زینب کبری علیها السلام تا نگاهش به سر مطهر برادر افتاد، دست انداخت و گریبان چاک داد سپس با ناله ای جگرسوز فریاد زد:
يا حسيناه! يا حبيبَ جَدِّهِ الرَّسولِ! و يا ثَمَرَةَ فُؤادِ الزّهراءِ البَتولِ! يا ابنَ بِنتِ المصطفى! يا ابنَ مكّةَ و مِنى! يا ابنَ عليٍّ المرتضى!
پس تمام حاضران با صدای بلند گریه کردند و ضجه زدند اما یزید پلید سکوت کرده بود و خودش را شماتت می کرد.
📚مثير الأحزان،ص ۵۴
@maghaatel
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ مصیبت مجلس یزید لعین از زبان مبارک ثامن الحجج علیه السلام...
⚡️ دور سر جدّ غریبم، میگساری میکردند...
فضل بن شاذان میگوید:
از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که میفرمود:
حُمِلَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ إِلَی الشَّامِ أَمَرَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَوُضِعَ وَ نَصَبَ عَلَیْهِ مَائِدَةً فَأَقْبَلَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ یَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ الْفُقَّاعَ فَلَمَّا فَرَغُوا أَمَرَ بِالرَّأْسِ فَوُضِعَ فِی طَسْتٍ تَحْتَ سَرِیرِهِ وَ بُسِطَ عَلَیْهِ رُقْعَةُ الشِّطْرَنْجِ وَ جَلَسَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَلْعَبُ بِالشِّطْرَنْجِ وَ یَذْکُرُ الْحُسَیْنَ وَ أَبَاهُ وَ جَدَّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ یَسْتَهْزِئُ بِذِکْرِهِمْ فَمَتَی قَمَرَ صَاحِبَهُ تَنَاوَلَ الْفُقَّاعَ فَشَرِبَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ صَبَّ فَضْلَتَهُ مِمَّا یَلِی الطَّسْتَ مِنَ الْأَرْضِ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا فَلْیَتَوَرَّعْ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ وَ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَی الْفُقَّاعِ أَوْ إِلَی الشِّطْرَنْجِ فَلْیَذْکُرِ. الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ لْیَلْعَنْ یَزِیدَ وَ آلَ زِیَادٍ یَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَتْ کَعَدَدِ النُّجُومِ
▪️هنگامی که سر مقدس امام حسین علیه السّلام به شام رفت، یزید ملعون دستور داد آن سر را در میان مجلس نهادند و بساط میگساری را برقرار کردند.
سپس یزید و اصحابش بر سر آن بساط نشستند و شروع به میگساری نمودند.
وقتی از شرب خمر فراغت حاصل میکردند، سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در میان یک طشت و در زیر تخت یزید مینهادند. سپس بساط شطرنج را میچیدند و یزید مینشست و شطرنج بازی میکرد، نام حسین و پدر و جد او علیهم السّلام را به میان میآورد و نام آنان را مسخره میکرد.
وقتی با رفیق خود قمار میکرد، سه مرتبه فقّاع (آبجو) میآشامید و اضافه آن را جنب طشت روی زمین میریخت.
پس کسی که خود را از شیعیان ما بداند، باید از آشامیدن فقاع و شطرنج بازی بر حذر باشد.
کسی که نظرش به فقاع و شطرنج بیفتد، باید امام حسین علیه السّلام را یاد کند و یزید و آل زیاد را لعنت نماید.
خدای مهربان برای این عمل گناهان او را میآمرزد، ولو این که به شماره ستارگان باشد.
📚عیون أخبار الرضا ج ۲ ص ۲۲
📚 بحارالانوار ج ۴۵ص١٧٧
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مجلس_یزید
◾️ اسیریِ حضرت زینب علیهاالسلام در شام و عکس العمل هند (همسر یزید)
هند دختر عبداللّه بن عامر، وقتی که پدرش از دنیا رفت در خانه امیرمؤمنان علی علیه السلام ماند و پس از شهادت علی علیه السلام در خانه امام حسن علیه السلام بود، معاویه او را به ازدواج یزید درآورد.
او در شام بود و اطّلاع از شهادت امام حسین علیه السلام نداشت، وقتی که امام حسین علیه السلام کشته شد و بانوان و بستگانش را به صورت اسیر وارد شام میکردند، زنی نزد هند آمد و گفت:
همین ساعت اسیران را وارد شام میکنند من نمی دانم که این اسیران از کدام قبیله هستند، خوب است با من بیایی برویم و با تماشای آنها، تفریحی کنیم.
هند برخاست و لباسهای گران قیمت و زیبای خود را پوشید و به کنیز خود دستور داد تا کرسی مخصوص را با خود بیاورد.
هند به اسیران رسید که سوار بر شترهای بی جهاز، آنها را میآوردند، زینب کبری علیهاالسلام تا او را از دور دید، شناخت، به خواهرش اُمّ کلثوم آهسته فرمود:
آیا این زن را میشناسی؟
اُمّ کلثوم فرمود: نه نمی شناسم.
حضرت زینب علیهاالسلام فرمود:
خواهر جان! این زن همان کنیز ما هند دختر عبداللّه است.
اُمّ کلثوم علیهالسلام ، سرش را پایین انداخت. زینب علیهاالسلام نیز سرش را پایین انداخت.
هند به پیش آمد و روی صندلی ایستاد و به زینب علیهاالسلام رو کرد و گفت:
خواهرم چرا سرت را بلند نمی کنی؟
زینب کبری علیهاالسلام پاسخ نداد.
هند پرسید: شما از کدام شهر هستید؟
زینب کبری علیهاالسلام فرمود:
مِن بِلادِ الْمَدِینة
▪️ از شهر مدینه هستیم.
هند وقتی که نام مدینه را شنید، از صندلی پایین آمد و گفت:
بهترین سلام من بر ساکنان مدینه باد.
زینب کبری علیهاالسلام فرمود: چرا از صندلی پایین آمدی؟
هند گفت: به احترام ساکنان مدینه، تواضع کردم.
سپس هند عرض کرد:
میخواهم در مورد خانه ای از اهل مدینه از توسؤال کنم.
زینب کبری علیهاالسلام فرمود: هر چه خواهی سؤال کن.
هند گفت: میخواهم از خانه و خاندان علی علیه السلام بپرسم و در حالی که گریه میکرد افزود: من مدّتی کنیز آنها بودم.
زینب کبری عليهاالسلام فرمود:
میخواهی از کدامیک از بستگان علی علیه السلام بپرسی؟
هند گفت: میخواهم احوال حسین علیه السلام و برادران و فرزندان او از بقیه فرزندان علی علیه السلام را بپرسم و از احوال خانمم زینب علیهاالسلام و خواهرش اُمّ کلثوم و سایر بانوان منسوب به حضرت زهرا علیهاالسلام بپرسم.
حضرت زینب علیهاالسلام به گریه افتاد، و گریه بسیار جانسوزی کرد و فرمود: ای هند اگر از خانه علی علیه السلام میپرسی، ما خانه او را در مدینه ترک کرده ایم و منتظریم خبر مردن بستگان علی علیه السلام را به آن خانه ببریم.
وَاَمّا اِنْ سَئَلْتِ عَنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَهذا رَأْسُهُ بَیْنَ یَدَی یزیدٍ
▪️و امّا اگر از حسین علیه السلام میپرسی، این سربریده او است که در برابر یزید است.
و اگر از عبّاس علیه السلام و فرزندان علی علیه السلام میپرسی، ما آنها را با بدنهای پاره پاره و سر جدا مانند گوسفندان قربانی در صحرای کربلا بجا گذاشتیم. و اگر از زین العابدین میپرسی، او از شدّت بیماری و دردها قادر به حرکت نیست.
وَاِنْ سَئَلْتِ عَنْ زَیْنَبَ، فَاَنَا زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ وَهذهِ اُمُّ کُلْثُوم وَهؤُلاءِ بَقِیَّةُ مُخَدَّراتِ فاطِمَةَ الزَّهْرا
▪️ و اگر از زینب علیهاالسلام میپرسی، من زینب دختر علی علیه السلام هستم و این اُمّ کلثوم است و آن بانوان (که به صورت اسیر میبینی) بقیّه بانوان منسوب به حضرت زهرای اطهر علیهاالسلام می باشند.
وقتی که هند سخن زینب علیهاالسلام را شنید، فریاد و شیون سرداد در حالی که با نعره جانسوز میگفت:
«وا اِماماه، وا سَیِّداه، واحُسَیْناهُ، لَیْتَنی کُنْتُ قَبْلَ هذَا الْیَومِ عَمْیاء وَلا اَنْظُرُ بَناتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ عَلی هذِهِ الْحالَةِ»
▪️ آه، فغان ای امام من، ای آقای من، ای حسین من، کاش قبل از این روز کور بودم و دختران فاطمه زهراء علیهاالسلام را با این حال نمی دیدم.
سپس از شدّت ناراحتی سنگی از زمین برداشت و بر سرش کوبید و خون از سرش به صورتش جاری گردید و بیهوش شد، پس از آنکه به هوش آمد حضرت زینب علیهاالسلام به بالین او آمد و فرمود:
ای هند برخیز و به خانه ات برو که میترسم شوهرت یزید به تو آسیب برساند.
هند گفت:
سوگند به خدا نمی روم تا برای آقا و مولایم ابا عبداللّه الحسین علیه السلام ماتم بگیرم و گریه کنم و تو و سایر بانوان هاشمی را به خانهام بیاورم.
سپس هند برخاست و سرش را برهنه کرد و لباسش را پاره نمود و با پای برهنه نزد یزید که در مجلس عمومی خود بود آمد و فریاد زد:
ای یزید، آیا تو فرمان داده ای که سر مقدّس حسین علیه السلام را در کنار دروازه شام روی نیزه قرار دهند و آویزان کنند.
یزید که بر سرش تاج رنگارنگ سلطنت بود و بر سریر سلطنتی تکیه داده بود تا همسرش را در آن حال دید برخاست و او را پوشانید و گفت:
آری برای پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فریاد بزن و گریه کن، خدا لعنت کند ابن زیاد را که درباره او عجله کرد و او را کشت، خدا او را بکشد.
وقتی هند دید یزید او را پوشانید، صدا زد:
وَيْلَكَ يا يزيدُ! أخَذَتْكَ الحَميَّةُ عليَّ فلِمَ لا أَخَذَتْكَ الحَميَّةُ على بَناتِ فاطمةَ الزّهراءِ، هَتَكْتَ سُتورَهُنَّ، و أَبدَيْتَ وُجوهَهُنَّ، و أَنزَلتَهُنَّ في دارِ خَربَةٍ،
▪️ ای یزید وای بر تو، درباره من، غیرت کردی و مرا پوشاندی، پس چرا این غیرت را درباره دختران زهرای اطهر نکردی، پوشش آنها را دریدی، چهره هایشان را آشکار ساختی و آنان را در خرابه جا دادی؟!
📚 معالی السبطین، ج۲، ص۱۷۳.
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مصائب_رأس_مطهر
◾تکلّم رأس مطهر سيدالشهدا عليه السّلام در بازار شام با زینب کبری عليهاالسلام
چون زینب کبری علیهاالسلام در کوچه و بازار شام رسید و سر مطهر سیّدالشهداء علیه السلام را در پیش روی خود دید و مردم اظهار شادی و خورسندی و سرور مینمودند و نای و طنبور مینواختند و آن سر مبارک در هر چند قدم به کلمه «لا حول و لا قوّه الاّ باللّه العظیم» متکلّم میگشت.
علیا مخدّره زینب کبری علسهال آهی از دل کشید و فرمود:
یا اَخاه اُنْظُر عَلَینا وَلا تُغمِض عینک عَنّا ونحن بین العدی
▪️ای برادرم! بر ما نظر کن و چشمت را از ما مبند در حالی که ما بین دشمنان هستیم.
در این حال سر مبارک تکلّم کرد و فرمود:
یا اُخْتاه اِصْبِری، فَاِنّ اللّه تعالی مَعَنا
▪️ ای خواهرم! صبر کن، پس همانا خداوند متعال با ماست.
📚 بحرالمصائب نسخه خطی ج۴
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#اسارت
#امام_زمان_علیه_السلام
◼️ مصیبتی که امام زمان علیه السلام هر صبح و شام، بر آن مصیبت خون گریه میکند...
حاج ملا سلطانعلی تبریزی که از عابدان و زاهدان روزگار بود، نقل میکند:
شبی در عالم رویا امام عصر صلوات الله و سلامه علیه را دیدم؛ پرسیدم:
آن کدام مصیبت است که هر صبح و شام بر آن خون گریه میکنید؟!
آیا مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام است؟
حضرت فرمودند:
نه! اگر حضرت علی اکبر علیه السلام زنده بود او هم بر آن مصیبت خون گریه میکرد!
پرسیدم:
آیا مصیبت حضرت عباس علیه السلام است؟
فرمودند:
نه! اگر حضرت عباس علیه السلام در حيات بود، او هم در اين مصيبت، خون گريه مىكرد.
عرض کردم:
پس حتما مصیبت امام حسین علیه السلام است.
فرمودند:
اگر حضرت سيدالشهدا عليه السلام در حيات بود، ايشان هم در اين مصيبت، خون گريه مىكردند.
عرض كردم:
پس اين كدام مصيبت است كه من نمىدانم؟
فرمودند:
آن مصيبت اسيرىِ عمّه ام حضرت زينب کبری سلام الله علیها است.
📚 عبقری الحسان ج٢ ص۴۵٨
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مصائب_رأس_مطهر
#مجلس_یزید
◼️ تا نگاه سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام به زینب کبری علیهاالسلام میافتاد، چشمانش را میبست...
در نقلی آمده است:
در مجلس یزید سر مبارک اباعبدالله الحسین علیهالسلام بر نیزه بلندی بود و به جمیع اسیران نگاه می کرد.
الّا انّه عندَما النّظر الی حالِ أختِهِ العقیله أطبقَ جَفنَیه و جَرَت دُموعه
▪️ولی هر وقت نگاه آن سر مطهر ، به حضرت زینب سلام الله علیها می رسید چشمانش را میبست و اشکش جاری میشد.
📚عجائب و غرایب رأس الامام حسین علیهالسلام ص١۶٨
@maghaatel
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
#مجلس_یزید
◾️ این کنیزک را به من ببخش...
🖤 ساعَدَاللهُ قلبَکَ یا صاحب الزمان🖤
در نقلها آمده است:
وقتی زنان امام حسین علیه السّلام را نزد یزید بن معاویه وارد کردند، زنان آل یزید و دختران و اهل بیت معاویه صدا به شیون و ولوله بلند و ماتم به پا کردند.
سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در مقابل یزید نهادند. سکینه دختر امام حسین علیه السّلام میگوید:
من شخصی را سنگدل تر، کافر و مشرکی را شرورتر و جفاکارتر از یزید ندیدم!
🩸یزید همچنان به سر مبارک امام حسین علیه السّلام نظر میکرد و میگفت:
لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا / جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ
▪️کاش پدرانم در جنگ بدر بودند و جزع قبیله خزرج را از واقع شدن نیزه بر ایشان میدیدند!
🩸از فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام نقل شده که فرمود:
وقتی ما نزد یزید بن معاویه نشستیم، مرد سرخ چهره ای از اهل شام برخاست و به یزید گفت:
هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ
▪️ این دختر را به من ببخش
و منظورش من بودم و من دختری نیکو بودم؛ پس ترسیدم و گمان کردم او این کار را خواهد کرد.پس لباس خواهرم را گرفتم و او از من بزرگ تر و عاقل تر بود. پس گفت:
به خدا قسم که دروغ گفتی و ملعون شدی. آن برای تو و یزید نیست!
یزید در غضب شد گفت:
به خدا قسم که دروغ گفتی، اگر بخواهم میتوانم این کار را انجام دهم.
خواهرم گفت: ابدا! به خدا قسم که خدا این اختیار را به تو نداده است، مگر این که از ملت و دین ما خارج شوی و دین دیگری را برگزینی.
یزید غضبناک شد و گفت:
آیا تو در مقابل من یک چنین سخنی را میگویی؟ جز این نیست که پدرت و برادرت از دین خارج شدند.
🩸خواهرم گفت:
تو و پدرت و جدت به وسیله دین پدر و برادر من هدایت شدید، اگر تو مسلمان باشی. (ولی از کجا معلوم که تو مسلمان باشی)
یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ میگویی.
خواهرم گفت:
آیا امیری ظالمانه فحاشی میکند و به وسیله قدرتی که دارد خشم و غضب میکند؟
راوی میگوید:
گویی یزید لعنه الله خجل و ساکت شد! آن مرد شامی لعنه الله سخن خود را برای دومین بار تکرار کرد و به یزید گفت:
این دختر را به من ببخش.
یزید به او گفت: دور شو! خدا مرگت بدهد!
📚 الامالی شیخ صدوق ص١۶۵
📚 بحارالانوار ج ۴۵ص١۵۴
@maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
#مجلس_یزید
◾️ ما را دست بر گردن، وارد مجلس يزيد کردند...
در روایتی امام باقر علیهالسلام فرمود:
اُتِیَ بنا يزيدَ بنَ معاويةَ بعد ما قُتلَ الحسينَ بنَ عليٍّ و نحنُ اِثنا عشرَ غُلاما و كان أكبَرُنا يومئِذٍ عليُّ بنُ الحسينِ، فأُدخِلْنا عليهِ، و كان كلُّ واحدٍ مِنّا مَغلولةً يدُهُ إلى عُنُقِهِ
▪️ما دوازده پسر و نوجوان بودیم که ما را پيش يزيد بردند که بزرگترین ما پدرم علی بن الحسين علیهماالسلام بود. ما را وارد مجلس يزيد کردند در حالی که دستان مان را بر گردن مان بسته بودند.
📚وسيلة الدّارين، ص۳۸۶
@maghaatel
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
#مجلس_یزید
◾چگونه گریه نکند دختری که روبند ندارد...
در نقلها آمده است:
وقتی که مخدّرات را وارد مجلس يزيد کردند، آن نانجیب به تک تک آنان نظر کرده و از آنان سؤال میکرد.
و هُنَّ مُربِطاتٌ بِحَبلٍ طَويلٍ و كانَتْ بَينَهُنَّ اِمرَأةٌ تَستُرُ وَجهَها بِزَندِها لِأنَّها لم تَكُن عِندَها خِرقَةٌ تَستُرُ وَجهَها
▪️آن زنان و بچه ها را به یک طناب بلندی به هم بسته بودند. بین مخدرات ، بانویی بود که با آستین صورت خود را از يزيد می پوشاند.
🩸يزيد ملعون پرسید: این دختر کیست؟ گفتند سکینه بنت الحسین علیهما السلام.
يزيد ملعون رو به آن بانوی مخدره کرد و گفت: تو سکینهای؟
فَبَكَتْ، و اِختَنَقَتْ بِعبرَتِها، حَتّىٰ كادَتْ تَطلُعُ رُوحُها.فقالَ لَها: و ما يُبكيكِ؟ قالَتْ: كَيفَ لا تَبكي مَن لَيسَ لَها سِتراً تَستُرُ وَجهَها و رأسَها عَنكَ و عَن جُلَسائِكَ
▪️حضرت سکینه عليهاالسلام بغض راه گلویش را بست و چنان گریه کرد که نزدیک بود روح ار بدنش جدا شود. یزید لعین گفت: چرا گریه می کنی؟
حضرت سکینه فرمود:چگونه گریه نکند آن دختری که هیچ چیز برایش نمانده تا صورتش را از تو و اطرافیانت بپوشاند!؟
📚المنتخب، ج۲ ص۴۸۶
📚الدّمعة السّاكبة، ج۵ ص ۱۰۲
📚أسرار الشّهادة، ص۵۰۰
📚 وسيلة الدّارين، ص ۳۸۶
@maghaatel
#مصائب_رأس_مطهر
#مجلس_یزید
◾ آیات حق کجا و شراب و قدح، کجا...
مرحوم شیخ عباس قمی مینویسد:
إنَّ يزيدَ شَرِبَ الخَمرَ و صَبَّ منها على الرّأسِ الشّريفِ، فأَخَذَتْهُ اِمرَأَةُ يزيدَ و غَسَلَتْهُ بالماءِ، و طَيَّبَتْهُ بماءِ الوَرْدِ
▪️يزيد ملعون شراب میخورد و ته مانده آن را بر سر امام حسين عليه السّلام میريخت؛ زن يزيد آب و گلاب گرفت و سر مطهر امام را شست.
آن شب، فاطمه زهرا عليها السّلام را به خواب ديد كه از او به خاطر این کار تشکر مینمود.
📚 نفس المهموم، ص ۴۳۹
📚 معالي السّبطين، ج۲ص۵۸؛
📚 الإمام الحسين عليه السّلام و أصحابه، ج۱ص۴۲۶
@maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
🩸نازدانهای که شام غریبان، با یک کاسه آب، به سمت قتلگاه میدوید ...
در نقلها آمده است:
🥀 حوالی مغرب بود که خیمه ها غارت شده بود و اطفال حرم که بیست و سه نفر بودند، بیرون از خیمه های نیم سوخته، مضطرب ایستاده بودند.
🔖 یکی از فرماندهان لشکر عمر سعد ملعون رو کرد به عمر سعد و گفت:
🥀 اگر میخواهی که این اسیران را به شام برسانی، از این بیست و سه طفلی که من میبینم، احدی زنده نمیماند؛ زیرا چنان تشنگی بر این بچه ها اثر کرده که در معرض جان دادن هستند.
🥀 عمر سعد ملعون دستور داد تا بچه ها را آب بدهند. وقتی که ظرف اول آب را به دست بچه ها دادند، بچه ها رو به خاتون دو سرا حضرت رقيه سلاماللهعلیها کردند و گفتند: اول تو بنوش که از همه ما کوچک تری!
🥀 آن بانوی سه ساله ظرف آب را گرفت و دیدند که با ناله و گریه به سمت قتلگاه دوان دوان راه افتاد. یکی از لشکریان او را صدا زد و پرسید: کجا میروی؟
🥀 آن حضرت فرمود: بابایم حسین وقتی که میدان میرفت، لبهایش خشک خشک بود؛ میروم به او آب بدهم. یک نفر صدا زد: ای دختر! پدرت را کشته اند؛ خودت آن آب را بخور!
🥀 اشک از چشمان رقيه سلام الله علیها جاری شد و فرمود: من هم دیگر این آب را نمینوشم...
📚ثمرات الحیاةج٢ص٣٨
📚تحفة الذاکرین خطی
✍ دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
كه مثل مادرم زهرا ز سیلى پاره شد گوشم
من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد، خاموشم
همه كردند غیر از چند پروانه ، فراموشم
اگر بیمار شد كس گل برایش مى برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است این آب بر كامم ، نمىنوشم
تو را بر بوریا پوشند و جسم من كفن گردد
به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمىپوشم
دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
به ضرب تازیانه ، قاتلت مىكرد خاموشم
فراق یار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن
من آخر كودكم ، این كوه سنگین است بر دوشم
نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى
گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مىبرد هوشم
@maghaatel