eitaa logo
معارف و مقاتل آلُ الله
10.6هزار دنبال‌کننده
3 عکس
6 ویدیو
1 فایل
✅فضائل 📜تاریخ‌ 🩸مقاتل اهل‌البیت علیهم‌السلام 📚همه مطالب با ذکر منابع📚 🔻خادم کانال: @jaanamhosein (پژوهشگر در حوزهٔ حدیث و مقتل) ⚫ کانال فهرست مقاتل👈 @Maghaatel2 📌همین کانال در تلگرام👈 https://t.me/maghaatel
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️ ما اسیران آل محمدیم... نوشته اند : لمّا قدم على يزيد بذراري الحسين أدخل بهنّ نهارا مكشفات وجوههم، ▪️وقتی که بچه های امام حسین علیه السلام را، در حالی که پوششی بر صورت نداشتند، پیش یزید لعین آوردند، وقت ظهر بود. یکی از جفا کاران شامی گفت : هیچ اسیری زیباتر از اینان ندیده بودم تا به حال! شما چه کسانی هستید؟ پس حضرت سکینه علیهاالسلام فرمود: نحن سبايا آل محمّد صلّى اللّه عليه و اله. ▪️ ما اسیران آل محمّدیم (صلی الله علیه و آله) 📚 قرب الأسناد، حمیری ص ١۴ @maghaatel
◼️ وعده ما و تو در، بزم یزید پلید تا کُنی از روی نی، جلوه به میقات ما... نوشته اند : در مجلس یزید سر مبارک اباعبدالله سلام اللّه علیه بر نیزه بلندی بود و به جمیع اسیران نگاه می کرد. الا انه عندما النظر الی حال أخته العقیله أطبق جفنیه و جرت دموعه ▪️اما هر وقت نگاه آن سر مطهر ، به حضرت زینب سلام الله علیها می رسید چشمانش را می بست و اشکش جاری می شد 📚عجائب و غرایب رأس الامام حسین علیه السلام ص۱۶۸ @maghaatel
◼️ مصیبت مجلس یزید لعین از زبان مبارک ثامن الحجج علیه السلام... فضل بن شاذان می‌گوید: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که می‌فرمود: لَمَّا حُمِلَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ إِلَی الشَّامِ أَمَرَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَوُضِعَ وَ نَصَبَ عَلَیْهِ مَائِدَةً فَأَقْبَلَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ یَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ الْفُقَّاعَ فَلَمَّا فَرَغُوا أَمَرَ بِالرَّأْسِ فَوُضِعَ فِی طَسْتٍ تَحْتَ سَرِیرِهِ وَ بُسِطَ عَلَیْهِ رُقْعَةُ الشِّطْرَنْجِ وَ جَلَسَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَلْعَبُ بِالشِّطْرَنْجِ وَ یَذْکُرُ الْحُسَیْنَ وَ أَبَاهُ وَ جَدَّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ یَسْتَهْزِئُ بِذِکْرِهِمْ فَمَتَی قَمَرَ صَاحِبَهُ تَنَاوَلَ الْفُقَّاعَ فَشَرِبَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ صَبَّ فَضْلَتَهُ مِمَّا یَلِی الطَّسْتَ مِنَ الْأَرْضِ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا فَلْیَتَوَرَّعْ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ وَ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَی الْفُقَّاعِ أَوْ إِلَی الشِّطْرَنْجِ فَلْیَذْکُرِ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ لْیَلْعَنْ یَزِیدَ وَ آلَ زِیَادٍ یَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَتْ کَعَدَدِ النُّجُومِ ▪️هنگامی که سر مقدس امام حسین علیه السّلام به شام رفت، یزید ملعون دستور داد آن سر را در میان مجلس نهادند و بساط میگساری را برقرار کردند. سپس یزید و اصحابش بر سر آن بساط نشستند و شروع به میگساری نمودند. وقتی از شرب خمر فراغت حاصل می‌کردند، سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در میان یک طشت و در زیر تخت یزید می‌نهادند. سپس بساط شطرنج را می‌چیدند و یزید می‌نشست و شطرنج بازی می‌کرد، نام حسین و پدر و جد او علیهم السّلام را به میان می‌آورد و نام آنان را مسخره می‌کرد. وقتی با رفیق خود قمار می‌کرد، سه مرتبه فقاع یعنی آبجو می‌آشامید و اضافه آن را جنب طشت روی زمین می‌ریخت. پس کسی که خود را از شیعیان ما بداند، باید از آشامیدن فقاع و شطرنج بازی بر حذر باشد. کسی که نظرش به فقاع و شطرنج بیفتد، باید امام حسین علیه السّلام را یاد کند و یزید و آل زیاد را لعنت نماید. خدای مهربان برای این عمل گناهان او را می‌آمرزد، ولو این که به شماره ستارگان باشد. 📚عیون أخبار الرضا ج ۲ ص ۲۲ 📚 بحارالانوار ج ۴۵ص١٧٧ @maghaatel
◼️ مصیبتی جانسوز در مجلس یزید پلید نوشته اند : وقتی زنان امام حسین علیه السّلام را نزد یزید بن معاویه وارد کردند، زنان آل یزید و دختران و اهل بیت معاویه صدا به شیون و ولوله بلند و ماتم به پا کردند. سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در مقابل یزید نهادند. سکینه دختر امام حسین علیه السّلام می‌گوید: من شخصی را سنگدل تر، کافر و مشرکی را شریرتر و جفاکارتر از یزید ندیدم! یزید همچنان به سر مبارک امام حسین علیه السّلام نظر می‌کرد و می‌گفت: لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا***جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ ▪️کاش پدرانم در جنگ بدر بودند و جزع قبیله خزرج را از واقع شدن نیزه بر ایشان می‌دیدند! ◼️از فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام نقل شده که فرمود: وقتی ما نزد یزید بن معاویه نشستیم، مرد سرخ چهره ای از اهل شام برخاست و به یزید گفت: هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ ▪️ این دختر را به من ببخش و منظورش من بودم و من دختری نیکو بودم؛ پس ترسیدم و گمان کردم او این کار را خواهد کرد. پس لباس خواهرم را گرفتم و او از من بزرگ تر و عاقل تر بود. پس گفت: به خدا قسم که دروغ گفتی و ملعون شدی. آن برای تو و یزید نیست! یزید در غضب شد گفت: به خدا قسم که دروغ گفتی، اگر بخواهم می‌توانم این کار را انجام دهم. خواهرم گفت: ابدا! به خدا قسم که خدا این اختیار را به تو نداده است، مگر این که از ملت و دین ما خارج شوی و دین دیگری را برگزینی. یزید غضبناک شد و گفت: آیا تو در مقابل من یک چنین سخنی را می‌گویی؟ جز این نیست که پدرت و برادرت از دین خارج شدند. خواهرم گفت: تو و پدرت و جدت به وسیله دین پدر و برادر من هدایت شدید، اگر تو مسلمان باشی. (ولی از کجا معلوم که تو مسلمان باشی) یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ می‌گویی. خواهرم گفت: آیا امیری ظالمانه فحاشی می‌کند و به وسیله قدرتی که دارد خشم و غضب می‌کند؟ راوی می‌گوید: گویی یزید لعنه الله خجل و ساکت شد! آن مرد شامی لعنه الله سخن خود را برای دومین بار تکرار کرد و به یزید گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خدا مرگی حتمی به تو بدهد! 📚 الامالی شیخ صدوق ص١۶۵ 📚 بحارالانوار ج ۴۵ص١۵۴ @maghaatel
◼️ حکایت روزهای طفولیت حسنین علیهماالسلام از زبان سفیر پادشاه روم، در مجلس یزید... شخصی نصرانی از طرف پادشاه روم نزد یزید بن معاویه لعنه الله آمد. یزید سر مقدس امام حسین علیه السّلام را در آن مجلسی که نصرانی حضور داشت آورد. وقتی چشم آن نصرانی به سر مقدس امام حسین علیه السّلام افتاد، به قدری گریه و صیحه و نوحه کرد که محاسنش به وسیله اشک تر شد. سپس گفت: ای یزید! بدان من در زمان زنده بودن پیامبر اسلام به منظور تجارت وارد شهر مدینه شدم. من در نظر داشتم برای پیغمبر خدا هدیه ای ببرم. از اصحاب آن حضرت جویا شدم که پیغمبر خدا چه هدیه ای را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: عطر، از هر چیزی نزد آن بزرگوار محبوب تر است، زیرا رغبت کاملی به عطر دارد. من دو نافه آهو و مقداری عنبر برای آن حضرت که در خانه‌ امّ سلمه (رضی اللَّه عنها) بود بردم. وقتی جمال مبارکش را مشاهده نمودم، از دیدن او نور بیشتری در چشمم ساطع شد، سرور من زیادتر شد و محبت او در قلبم جای گرفت. لذا به آن حضرت سلام کردم و آن عطرها را در حضورش نهادم. فرمود: این‌ها چیست؟ گفتم: مختصر هدیه ای است که برای شما تقدیم کرده ام. فرمود: نام تو چیست: گفتم: عبدالشمس. فرمود: نام خود را تغییر بده. من نام تو را عبدالوهاب نهادم. اگر تو اسلام را از من قبول کنی، من هم هدیه تو را می‌پذیرم. وقتی من کاملا آن حضرت را نظر کردم و تأمل نمودم، دانستم پیامبر است. وی همان پیغمبری است که حضرت عیسی علیه السّلام از او خبر داده و فرموده: «بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَد. » (صف / ۶ -) {من درباره رسولی که بعد از من می‌آید به نام احمد - صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم - به شما بشارت می‌دهم. } من به سخن آن حضرت معتقد شدم و در همان ساعت به دست مبارک او اسلام اختیار نمودم و به سوی روم مراجعت کردم، ولی اسلام خود را پنهان می‌نمودم. چند سال بود که من با پنج پسر و چهار دختر خود مسلمان بودیم. من فعلا وزیر پادشاه روم می‌باشم و احدی از نصارا از حال ما اطلاعی ندارد. ای یزید! بدان آن روزی که من در حضور پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بودم و او در حجره‌ امّ سلمه بود، این حسین عزیزی را که سر مقدسش این طور خوار و حقیر در مقابل تو قرار دارد، دیدم که از در حجره وارد شد. پیغمبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله بغل گشود و حسین علیه السّلام را در بغل گرفت و فرمود: خوش آمدی ای حبیب من! سپس او را در کنار خود نشانید، لب و دندان‌های وی را می‌بوسید و می‌مکید و می‌فرمود: «از رحمت خدا دور باد آن کسی که تو را می‌کشد. ای حسین! خدا لعنت کند آن شخصی را که تو را شهید و بر قتل تو اعانت می‌نماید. » پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در حینی که این سخنان را می‌فرمود، گریه هم می‌کرد. وقتی روز دوم فرا رسید، من با پیامبر خدا در مسجد آن حضرت بودم که دیدم حسین با برادرش حسن علیهما السّلام آمد و گفت: یا جدا! من با برادرم حسن کُشتی گرفتم، هیچ یک از ما بر دیگری غالب نشد. منظور ما از این عمل این بود که بدانیم کدام یک از ما قوت و قدرت بیشتری داریم. پیغمبر اکرم به آنان فرمود: «ای دو محبوب و قوت قلب من! به جای کشتی گرفتن، بروید و در نوشتن خط مسابقه بگذارید. هر یک از شما که خطش نیکوتر باشد، قوت او بیشتر خواهد بود. » حضرات حسنین علیهما السّلام رفتند و هر کدام خطی نوشتند و نزد پیغمبر خدا آمدند و لوح خط خود را به آن حضرت دادند تا آن بزرگوار داوری نماید. پیامبر معظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله ساعتی به آنان نظر کرد. چون راضی نبود که دل یکی از ایشان را بشکند، لذا به آنان فرمود: «ای دو محبوب من! من پیامبری هستم امّی (یعنی درس نخوانده) و در شناختن خط تخصص ندارم. نزد پدرتان بروید تا بین شما داوری نماید و بنگرد خط کدام یک از شما نیکوتر است. » وقتی آنان متوجه حضرت امیر شدند، پیغمبر خدا هم با ایشان برخاست و جمیعا وارد خانه فاطمه زهرا علیها السّلام شدند. بیشتر از یک ساعت نشد که پیامبر اعظم اسلام با سلمان آمدند. چون بین من و سلمان صداقت و دوستی بود، لذا از او جویا شدم که پدر حسنین چگونه داوری کرد و خط کدام یک از آنان نیکوتر بود؟ سلمان گفت: حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم جوابی به ایشان نداد، زیرا آن حضرت درباره امر حسنین علیهما السّلام تأملی نمود و فرمود: اگر بگویم خط حسن، احسن است، حسین اندوهگین می‌شود و اگر بگویم خط حسین نیکوتر است، حسن مغموم خواهد شد. لذا آنان را متوجه پدرشان نمود. من به سلمان گفتم: ای سلمان! تو را به حق آن صداقت و برادری که بین من و تو می‌باشد و به حق دین اسلام قسم می‌دهم که مرا از این که پدرشان چگونه ما بین ایشان قضاوت کرد آگاه نمایی؟
◼️ اجابت دعای حضرت ام کلثوم علیها السلام در مجلس یزید پلید در مجلس یزید لعین، از مردم شام، مردى سرخ روى برخاست و روى به يزيد كرد و گفت: «يا امير المؤمنين! اين كنيزك_یعنی حضرت سکینه علیهاالسلام _را به من ببخش تا خادم من باشد.» حضرت سکینه علیهاالسلام چون اين را شنيد، بر خود لرزيد و دامن عمه خود زينب کبری علیها السلام را گرفت. فقالت: أُوتِمْتُ و اُستَخدَمُ؟! گفت: «يتيم شدم.اكنون به كنيزى بايد بروم؟ ! » . زينب کبری علیها السلام ، روى به شامى كرد. فقالَتْ: كَذِبتَ و اللّهِ وَ لَو مِتُّ و اللّهِ ما ذلك لك و لا لَه. و فرمود: «دروغ گفتى، سوگند به خدا اگر بميرى، اين كار براى تو صورت نبندد و از براى يزيد نشود.» يزيد در خشم شد. و قال: كذبتِ، و اللّهِ إنَّ ذلك لي، و لو شئتُ أفعَلَ لَفَعَلْتُ. گفت: «سوگند به خدا دروغ گفتى.اين كار از براى من رواست و اگر بخواهم بكنم، مى كنم.» زينب کبری علیها السلام فرمود: كلّا! و اللّهِ ما جَعَلَ اللّهُ لكَ ذلك، إلّا أنْ تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنا و تَدينَ بِغَيرِها فرمود: «حاشا كه اين كار توانى كرد جز اين كه از دين ما بيرون شوى و دينى ديگر اختيار كنى.» خشم يزيد زياد شد و گفت: «در پيش روى من، اين گونه سخن مى كنى؟ همانا پدرت و برادرت از دين بيرون شدند.» قالت زينب: بدينِ اللّهِ و دينِ أبي و دينِ أخي إهتَدَيْتَ، أنتَ و أبوك و جدُّك، إنْ كُنتَ مُسلِما. فرمود: «به دين خدا و دين پدر من و دين برادر من، تو و پدرت و جدت هدايت يافتيد، اگر مسلمان باشى (که نیستی) .» يزيد گفت: كذِبتِ يا عَدُوَّةَ اللّهِ ! «دروغ گفتى اى دشمن خدا! » زينب سلام الله علیها فرمود : أنتَ أميرا تَشتِمُ ظالِما و تَقْهَرُ بسلطانك. «هان اى يزيد! به نيروى امارت فحش مى گويى و به قوت سلطنت با ما ستم مى كنى و ما را مقهور مى دارى.» يزيد شرمگين شد و خاموش گشت.اين وقت شامى سخن خويش را تکرار كرد و گفت: «يا امير المؤمنين! اين جاريه را به من عطا كن.» يزيد گفت: «دور شو! خدا مرگت بدهد.» ▪️طبق روایتی دیگر : حضرت امّ كلثوم علیها السلام روى به شامى كرد. _فقالت: اُسكُت يا لُكَعَ الرّجال! قَطَعَ اللّهُ لِسانَكَ و أَعمى عَينكَ و أيبَسَ يَديْكَ و جَعَلَ النّارَ مَثْواك، إنَّ أولادَ الأنبياءِ لا يَكونونَ خَدَمَةً لِأولادِ الأدعياء ._ فرمود: «زبان ببند اى فرومايه هرزه ! خداوند قطع كند زبان تو را و كور كند چشم هاى تو را و بخشكاند دست هاى تو را و در آتش دوزخ جاى دهد تو را.همانا فرزندان پيغمبران خادم زنازادگان نشوند.» هنوز امّ كلثوم علیها السلام، سخنش تمام نشده بود، كه خداوند دعای او را به اجابت مقرون فرمود.آن مرد شامی، گنگ و نابينا شد و دست هايش خشکید و درافتاد و به درک واصل شد. 📚المنتخب ج٢ص۴٨۶ 📚بحارالانوار ج ۴۵ص١٣٧ @maghaatel
◼️ یک دستورالعمل بسیار زیبا از امام سجاد صلوات الله علیه در مجلس یزید پلید... وقتی حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام را نزد یزید ملعون بردند، یزید تصمیم گرفت گردن امام سجاد علیه السّلام را بزند، لذا آن امام مظلوم را در مقابل خود نگه داشت و شروع به سخن کرد. منظور یزید این بود که با آن حضرت مکالمه نماید و آن بزرگوار سخنی بگوید که یزید آن را بهانه کند و او را شهید نماید. ولی حضرت سجاد علیه السّلام جواب او را مطابق با سؤالش می‌فرمود. امام سجاد علیه السّلام یک تسبیح کوچکی در دست داشت که آن را با انگشت‌های خود می‌گردانید و تکلم می‌کرد. یزید گفت: من با تو سخن می‌گویم و تو جواب مرا در حالی می‌دهی که تسبیح را به دست خود می‌گردانی! چگونه این موضوع جایز است؟ امام سجاد علیه السّلام فرمود: پدرم از جدم برایم نقل کرد که هر گاه نماز صبح را می‌خواند، با کسی سخن نمی گفت تا این که تسبیحی را بر می‌داشت و می‌فرمود: اللَّهُمَّ إِنِّی أَصْبَحْتُ أُسَبِّحُکَ وَ أُمَجِّدُکَ وَ أُحَمِّدُکَ وَ أُهَلِّلُکَ بِعَدَدِ مَا أُدِیرُ بِهِ سُبْحَتِی ▪️(خدایا! من صبح کردم در حالی که به تعدادی که تسبیحم را می‌گردانم، تو را تسبیح و تمجید و حمد و تهلیل می‌کنم.) سپس حضرت آن تسبیح را برمی داشت و بدون این که تسبیح بگوید، هر چه می‌خواست سخن می‌گفت و تسبیح را می‌گردانید. می‌فرمود: همین گردانیدن سبحه برایش ثواب داشت و یک حرزی بود، تا آن موقعی که در رختخواب خود وارد می‌شد. هنگامی که وارد رختخواب خود می‌شد نیز همین عمل را انجام می‌داد و تسبیح خود را زیر سر خویش می‌نهاد و ثواب آن تسبیح از این وقت تا وقت بعدی برایش حساب می‌شد. من به جدم اقتدا کردم و من این عمل را انجام دادم. یزید گفت: من با هیچ کدام از شما (آل محمّد) تکلم نکردم، مگر این که جوابی به من داد که به آن پناهنده شد! سپس حضرت سجاد علیه السّلام را عفو کرد و آزادش نمود. 📚 الدعوات راوندی ص۶٢ @Maghaatel
◼️ اعتراض رأس الجالوت در مجلس یزید پلید... رئیس یهودیان ( راس الجالوت) وارد بر یزید شد و دید که یزید با چوب دستی اش سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را بر گرداند و بر لب و دندان نازنین امام علیه السلام می‌زند. پرسید: این سر، سر کیست که زیباتر از او تا به حال ندیده بودم؟ یزید گفت: سر مردی خارجی است. پرسید: او کیست؟ گفت: حسین علیه السّلام! پرسید: پسر کیست؟ گفت: پسر علی علیه السّلام است. پرسید: مادر او کیست؟ گفت: فاطمه علیها السّلام! پرسید: فاطمه کیست؟ گفت: دختر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. پرسید: پیامبرتان؟ گفت: بله! یهودی گفت: خدا به شما جزای خیر ندهد! تا دیروز پیامبر شما بود و امروز نوه او را می‌کشید؟ وای بر تو! بین من و داود نبی سی و چند نسل پدری هست و وقتی یهودیان مرا می‌بینند،مرا تعظیم می کنند و خاک از زیر قدم هایم به عنوان تبرک بر می دارند . سپس به طرف طشت آمد و سر مطهر را برداشت و بوسید و گفت: گواهی می‌دهم که معبودی جز خدا نیست و جدت محمد رسول خداست. پس یزید دستور داد او را بکشند. 📚الخرائج و الجرائح راوندی ج٢ص۵٧٧ 📚بحارالأنوار ج ۴۵ص١٨۴ 📚المنتخب ج٢ص۴٨۶ @Maghaatel
◼️ حکایت کلیسای حافر از زبان یک نصرانی در مجلس یزید لعین... از امام زين العابدين علیه السلام روايت شده است كه چون سر بريده امام حسين عليه السلام را نزد يزيد آوردند، مجالس ميگسارى ترتيب مى داد و سر مبارك را مى آورد و در مقابل خود مى گذاشت و بر آن سفره ميخوارگى مى كرد.روزى سفير پادشاه روم كه خود يكى از اشراف و بزرگان بود و در مجلس حضور داشت، گفت: «اى شاه عرب! اين سر از كيست؟ » يزيد گفت: «تو را با اين سر چه كار؟ » گفت: «من كه به نزد پادشاه باز مى گردم، از آنچه ديده‌ام از من مى پرسد.دوست داشتم كه داستان اين سر و صاحب سر را برايش گفته باشم تا او نيز شريك شادى و سرور تو باشد.» يزيد ملعون گفت: «اين سر حسين بن على بن ابيطالب است.» رومى گفت: «مادرش كيست؟ » گفت: «فاطمه، دختر رسول خدا! »- نصرانى گفت: «نفرين بر تو و دين تو! دين من كه بهتر از دين شماست؛ زيرا پدر من از نوادگان داوود است و ميان من و داوود پدران بسيارى فاصله است و نصارى مرا بزرگ مى شمارند و از خاك پاى من به عنوان تبرك كه من نواده داوودم برمى دارند و شما پسر دختر رسول خدا را مى كشيد با اين كه ميان او و پيغمبر شما يك مادر بيشتر فاصله نيست.اين چه دينى است؟ » سپس به يزيد گفت: «داستان كليساى حافر را شنيده اى؟ » گفت: «بگو تا بشنوم.» گفت: «دريايى است ميان عمّان و چين كه يك سال راه است و هيچ آبادى در آن نيست، مگر يك شهر كه در وسط درياست؛ هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ.شهرى بزرگ تر از آن روى زمين نيست، صادراتش كافور و ياقوت است و درختانش همه عود و عنبر و در تصرف نصارى است و هيچ يك از پادشاهان را به جز نصارى آن جا ملكى نيست و در اين شهر كليساهاى بسيارى است كه از همه بزرگ تر، كليساى حافر است.از محراب آن كليسا حقه طلايى آويزان است كه ناخنى در ميان آن حقه است و مى گويند: ناخن درازگوشى است كه عيسى سوار بر آن مى شد.نصارى آن حقه را بر حريرى پيچيده اند و همه ساله يك جهان از نصارى آن جا مى آيند و بر گرد آن حقه طواف مى كنند و آن را مى بوسند و در نزد آن حاجت هاى خود را از خداى تعالى مى خواهند.اين رفتار و عقيده آنان است نسبت به ناخن درازگوشى كه به گمانشان ناخن درازگوش سوارى پيغمبرشان است.و شما پسر دختر پيغمبر خود را مى كشيد.خداوند شما را و دين شما را مبارك نكند.» يزيد لعين گفت: «اين نصرانى را بكشيد تا آبروى مرا در كشور خود نبرد.» چون نصرانى احساس كرد كه يزيد درصدد كشتن او است، گفت: «مگر تصميم كشتن مرا دارى؟ گفت: «آرى.» گفت: «بدان كه من ديشب پيغمبر شما را به خواب ديدم كه به من مى فرمود: «اى نصرانى! تو اهل بهشتى» و من از سخن آن حضرت درشگفت شدم.شهادت مى دهم كه نيست خدايى به جز خداوند و محمّد فرستاده او است.» سپس از جاى خود پريد و سر امام حسين عليه السّلام را برداشت و بر سينه گرفت و او را مى بوسيد و گريه مى كرد تا كشته شد. 📚 لهوف، /ص ۱۹۰- ۱۹۳ 📚مقتل الحسين الخوارزمي ص٧٣ 📚بحارالانوار ج ۴۵ص١۴١ @Maghaatel
🩸وقتی که یزید لعین، قصد گرفتن جان امام سجاد علیه‌السلام را می‌کند ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که اسرا در مجلس یزید پلید بودند، آن ملعون لباس هایی فاخر و گران قیمت و کفش های طلاکوبی پوشیده بود و با غرور و تکبر راه می‌رفت که امام سجاد علیه‌السلام این آیه را قرائت فرمودند: 📜 مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ. لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ۞ ▪️(هیچ مصیبتی ناخواسته در زمین و نه در وجود شما روی نمی دهد مگر این که همه آنها قبل از آن که زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است. و این امر برای خدا آسان است.این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید. و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد.) 📋 فَغَضِبَ يَزيد (لعنه اللّه) و قال: خُذُوهُ و اضرِبُوا عُنُقَه. فَبَكىٰ عَليُّ بن الحُسين عليهماالسّلام و نَظَرَ إلَى السّماء ▪️پس یزید، خشمناک شد و دستور داد: او را بگیرید و گردنش را بزنید. امام سجاد علیه‌السلام گریست و رو به آسمان نمود و اشعاری خطاب به جدّ مطهّرش، با خود زمزمه کرد. 🥀 ... مامورین آمدند و عمامه امام علیه‌السلام را به دورش پیچیدند و خواستند او را ببرند که زنان اهلبیت علیهم‌السلام دور او را گرفتند و زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها خودش را به روی او انداخت و فرمود: ای یزید! تو را بس است دیگر از ریختن خون ما. 🥀 حضرت ام کلثوم علیها‌السلام نیز فرمود: تو را بس نبود از آن بلاهایی که بر سرمان آوردی و زمین را از خون اهل‌بیت علیهم السلام سیراب کردی!؟ فقط همین تازه جوان برایمان مانده و تو می خواهی دیگر نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله را قطع کنی؟! 🥀 پس همه حاضران در جلسه گریستند و بعضی از مشاوران یزید لعین به او گفتند: تو را به خدا از او در گذر چرا که سنّ زیادی ندارد. یزید ، دستور داد تا امام علیه السلام را رها کنند. پس امام سجاد علیه‌السلام رو به یزید کردند و فرمودند: 📋 سَألتُكَ بِاللّهِ يا يزيد! إذا كانَ لا بُدّ مِن قَتلي، فَابْعَث مَعَ هؤلاءِ النِّسوَة مَن يُوصِلُهنّ إلىٰ حَرَمِ جَدِّهِنَّ رَسول اللّه ▪️ای یزید! اگر قصد داری مرا بکشی تو را به خدا سوگند میدهم که همراه این زن ها کسی را بفرستی تا آن ها را به حرم جدّشان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله برساند. 📋 فَضَجّتِ النّاسُ بِالبُكاء و النَّحيب ▪️پس گریه حاضرین بیشتر شد و در اثر این کلام امام علیه‌السلام ضجه می‌زدند. 📚الدّمعة السّاكبة،ج ۵ ص۱۱۵ 📚معالي السّبطين، ج٢دص١۶٠ @maghaatel
◼️ چگونه گریه نکند، دختری که هیچ چیز برایش نمانده تا سر و صورتش را از تو و همنشینانت، بپوشاند؟! نوشته اند : فقالَت فاطمةُ بنتُ الحسينِ: يا يزيدُ! بَناتُ رسولِ اللّهِ سَبايا؟ فعندها بكى النّاسُ و بكى أهلُ دارهِ حتّى عَلَتِ الأصواتُ، ▪️در مجلس یزید پلید، دختر بزرگ سیدالشهدا علیه السلام، فاطمه علیهاالسلام از جای برخاست و ندا سر داد : ای یزید! آیا دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله، اسیر باشند؟! با این سخن آن بانوی مکرمه، مردم و تمامی اهل و عیال یزید لعین، به گریه افتادند و صدای گریه ایشان، قصر یزید را فرا گرفت. كانت سَكينةُ تَستُرُ وَجهَها بِزَنْدِها لأنّها لم تَكُن عندها خِرقَةٌ تَستُرُ بها وَجهَها.فقال: مَن هذه؟ قالوا:سَكينَةُ بنتُ الحسينِ.فقال: أنتَ سَكينَة؟ ▪️حضرت سکینه علیهاالسلام، صورتش را با آستین پوشانده بود. چراکه هیچ پارچه ای جز او برایش نمانده رو. تا صورتش را بپوشاند. یزید گفت : این دختر کیست؟ گفتند :سکینه. گفت : تو سکینه هستی؟ فبَكَت، و اختَنَقَت بِعَبرَتِها حتّى كادَت تَطلَعُ روحُها.فقال لها: ما يُبكيكِ؟قالت: كيف لا تَبكي مَن ليسَ لها سِترٌ تَستُرُ وجهَها و رَأسَها عنكَ و عَن جُلَسائِكَ ▪️آن بانوی مظلومه به گریه افتاد و چنان بغض گلویش را گرفت که نزدیک بود روح مبارکش از این عالم مفارقت کند. یزید گفت : چرا گریه میکنی؟ حضرت سکینه فرمود : چگونه گریه نکند، دختری که هیچ چیز برایش نمانده تا سر و صورتش را از تو و همنشینانت، بپوشاند؟! 📚معالي السّبطين، ج۲/ ص۱۶۳ @Maghaatel
◼️ گریبان دریدن عقیله بنی هاشم علیها السلام در مجلس یزید... نقل کرده‌اند: ثُمَّ وُضِعَ رَأسُ الحسينِ عليه السّلام بينَ يَدَيهِ، و النّساءُ مِن خَلْفِه لِئَلّا يَنظُرْنَ إليهِ فرَآهُ عليٌّ عليه السّلام فَلَم يَأكُلْ بَعدَ ذلك الرّأسِ ... ▪️وقتی که سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را جلوی یزید گذاشتند، اسرا و زن ها پشت سر او بودند تا نگاهشان به سر بریده نیفتد. اما وقتی که امام سجاد علیه السلام سر پدر را دید، دیگر بعد از آن،از آب و غذا افتاد. و أمّا زينبُ فإنّها لَمّا رَأَتْ رأسَ الحسينِ عليه السّلام أَهْوَتْ إلى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوتٍ حَزينٍ، يُقرِحُ الكَبِدَ، و يُوهي الجِلْدَ: ▪️و اما زینب کبری علیها السلام تا نگاهش به سر مطهر برادر افتاد، دست انداخت و گریبان چاک داد سپس با ناله ای جگرسوز فریاد زد: يا حسيناه! يا حبيبَ جَدِّهِ الرَّسولِ! و يا ثَمَرَةَ فُؤادِ الزّهراءِ البَتولِ! يا ابنَ بِنتِ المصطفى! يا ابنَ مكّةَ و مِنى! يا ابنَ عليٍّ المرتضى! پس تمام حاضران با صدای بلند گریه کردند و ضجه زدند اما یزید پلید سکوت کرده بود و خودش را شماتت می کرد. 📚مثير الأحزان،ص ۵۴ @maghaatel
◾️ اسیریِ حضرت زینب علیهاالسلام در شام و عکس العمل هند (همسر یزید) هند دختر عبداللّه بن عامر، وقتی که پدرش از دنیا رفت در خانه امیرمؤمنان علی علیه السلام ماند و پس از شهادت علی علیه السلام در خانه امام حسن علیه السلام بود، معاویه او را به ازدواج یزید درآورد. او در شام بود و اطّلاع از شهادت امام حسین علیه السلام نداشت، وقتی که امام حسین علیه السلام کشته شد و بانوان و بستگانش را به صورت اسیر وارد شام می‌کردند، زنی نزد هند آمد و گفت: همین ساعت اسیران را وارد شام می‌کنند من نمی دانم که این اسیران از کدام قبیله هستند، خوب است با من بیایی برویم و با تماشای آنها، تفریحی کنیم. هند برخاست و لباسهای گران قیمت و زیبای خود را پوشید و به کنیز خود دستور داد تا کرسی مخصوص را با خود بیاورد. هند به اسیران رسید که سوار بر شترهای بی جهاز، آنها را می‌آوردند، زینب کبری علیهاالسلام تا او را از دور دید، شناخت، به خواهرش اُمّ کلثوم آهسته فرمود: آیا این زن را می‌شناسی؟ اُمّ کلثوم فرمود: نه نمی شناسم. حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: خواهر جان! این زن همان کنیز ما هند دختر عبداللّه است. اُمّ کلثوم علیهالسلام ، سرش را پایین انداخت. زینب علیهاالسلام نیز سرش را پایین انداخت. هند به پیش آمد و روی صندلی ایستاد و به زینب علیهاالسلام رو کرد و گفت: خواهرم چرا سرت را بلند نمی کنی؟ زینب کبری علیهاالسلام پاسخ نداد. هند پرسید: شما از کدام شهر هستید؟ زینب کبری علیهاالسلام فرمود: مِن بِلادِ الْمَدِینة ▪️ از شهر مدینه هستیم. هند وقتی که نام مدینه را شنید، از صندلی پایین آمد و گفت: بهترین سلام من بر ساکنان مدینه باد. زینب کبری علیهاالسلام فرمود: چرا از صندلی پایین آمدی؟ هند گفت: به احترام ساکنان مدینه، تواضع کردم. سپس هند عرض کرد: می‌خواهم در مورد خانه ای از اهل مدینه از توسؤال کنم. زینب کبری علیهاالسلام فرمود: هر چه خواهی سؤال کن. هند گفت: می‌خواهم از خانه و خاندان علی علیه السلام بپرسم و در حالی که گریه می‌کرد افزود: من مدّتی کنیز آنها بودم. زینب کبری عليهاالسلام فرمود: می‌خواهی از کدامیک از بستگان علی علیه السلام بپرسی؟ هند گفت: می‌خواهم احوال حسین علیه السلام و برادران و فرزندان او از بقیه فرزندان علی علیه السلام را بپرسم و از احوال خانمم زینب علیهاالسلام و خواهرش اُمّ کلثوم و سایر بانوان منسوب به حضرت زهرا علیهاالسلام بپرسم. حضرت زینب علیهاالسلام به گریه افتاد، و گریه بسیار جانسوزی کرد و فرمود: ای هند اگر از خانه علی علیه السلام می‌پرسی، ما خانه او را در مدینه ترک کرده ایم و منتظریم خبر مردن بستگان علی علیه السلام را به آن خانه ببریم. وَاَمّا اِنْ سَئَلْتِ عَنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَهذا رَأْسُهُ بَیْنَ یَدَی یزیدٍ ▪️و امّا اگر از حسین علیه السلام می‌پرسی، این سربریده او است که در برابر یزید است. و اگر از عبّاس علیه السلام و فرزندان علی علیه السلام می‌پرسی، ما آنها را با بدنهای پاره پاره و سر جدا مانند گوسفندان قربانی در صحرای کربلا بجا گذاشتیم. و اگر از زین العابدین می‌پرسی، او از شدّت بیماری و دردها قادر به حرکت نیست. وَاِنْ سَئَلْتِ عَنْ زَیْنَبَ، فَاَنَا زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ وَهذهِ اُمُّ کُلْثُوم وَهؤُلاءِ بَقِیَّةُ مُخَدَّراتِ فاطِمَةَ الزَّهْرا ▪️ و اگر از زینب علیهاالسلام می‌پرسی، من زینب دختر علی علیه السلام هستم و این اُمّ کلثوم است و آن بانوان (که به صورت اسیر می‌بینی) بقیّه بانوان منسوب به حضرت زهرای اطهر علیهاالسلام می باشند. وقتی که هند سخن زینب علیهاالسلام را شنید، فریاد و شیون سرداد در حالی که با نعره جانسوز می‌گفت: «وا اِماماه، وا سَیِّداه، واحُسَیْناهُ، لَیْتَنی کُنْتُ قَبْلَ هذَا الْیَومِ عَمْیاء وَلا اَنْظُرُ بَناتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ عَلی هذِهِ الْحالَةِ» ▪️ آه، فغان ای امام من، ای آقای من، ای حسین من، کاش قبل از این روز کور بودم و دختران فاطمه زهراء علیهاالسلام را با این حال نمی دیدم. سپس از شدّت ناراحتی سنگی از زمین برداشت و بر سرش کوبید و خون از سرش به صورتش جاری گردید و بیهوش شد، پس از آنکه به هوش آمد حضرت زینب علیهاالسلام به بالین او آمد و فرمود: ای هند برخیز و به خانه ات برو که می‌ترسم شوهرت یزید به تو آسیب برساند. هند گفت: سوگند به خدا نمی روم تا برای آقا و مولایم ابا عبداللّه الحسین علیه السلام ماتم بگیرم و گریه کنم و تو و سایر بانوان هاشمی را به خانه‌ام بیاورم. سپس هند برخاست و سرش را برهنه کرد و لباسش را پاره نمود و با پای برهنه نزد یزید که در مجلس عمومی خود بود آمد و فریاد زد: ای یزید، آیا تو فرمان داده ای که سر مقدّس حسین علیه السلام را در کنار دروازه شام روی نیزه قرار دهند و آویزان کنند.
◼️ تا نگاه سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام به زینب کبری علیهاالسلام می‌افتاد، چشمانش را می‌بست... در نقلی آمده است: در مجلس یزید سر مبارک اباعبدالله الحسین علیه‌السلام بر نیزه بلندی بود و به جمیع اسیران نگاه می کرد. الّا انّه عندَما النّظر الی حالِ أختِهِ العقیله أطبقَ جَفنَیه و جَرَت دُموعه ▪️ولی هر وقت نگاه آن سر مطهر ، به حضرت زینب سلام الله علیها می رسید چشمانش را می‌بست و اشکش جاری می‌شد. 📚عجائب و غرایب رأس الامام حسین علیه‌السلام ص١۶٨ @maghaatel
◾️ این کنیزک را به من ببخش... 🖤 ساعَدَاللهُ قلبَکَ یا صاحب الزمان🖤 در نقل‌ها آمده است: وقتی زنان امام حسین علیه السّلام را نزد یزید بن معاویه وارد کردند، زنان آل یزید و دختران و اهل بیت معاویه صدا به شیون و ولوله بلند و ماتم به پا کردند. سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در مقابل یزید نهادند. سکینه دختر امام حسین علیه السّلام می‌گوید: من شخصی را سنگدل تر، کافر و مشرکی را شرورتر و جفاکارتر از یزید ندیدم! 🩸یزید همچنان به سر مبارک امام حسین علیه السّلام نظر می‌کرد و می‌گفت: لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا / جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ ▪️کاش پدرانم در جنگ بدر بودند و جزع قبیله خزرج را از واقع شدن نیزه بر ایشان می‌دیدند! 🩸از فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام نقل شده که فرمود: وقتی ما نزد یزید بن معاویه نشستیم، مرد سرخ چهره ای از اهل شام برخاست و به یزید گفت: هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ ▪️ این دختر را به من ببخش و منظورش من بودم و من دختری نیکو بودم؛ پس ترسیدم و گمان کردم او این کار را خواهد کرد.‌پس لباس خواهرم را گرفتم و او از من بزرگ تر و عاقل تر بود. پس گفت: به خدا قسم که دروغ گفتی و ملعون شدی. آن برای تو و یزید نیست! یزید در غضب شد گفت: به خدا قسم که دروغ گفتی، اگر بخواهم می‌توانم این کار را انجام دهم. خواهرم گفت: ابدا! به خدا قسم که خدا این اختیار را به تو نداده است، مگر این که از ملت و دین ما خارج شوی و دین دیگری را برگزینی. یزید غضبناک شد و گفت: آیا تو در مقابل من یک چنین سخنی را می‌گویی؟ جز این نیست که پدرت و برادرت از دین خارج شدند. 🩸خواهرم گفت: تو و پدرت و جدت به وسیله دین پدر و برادر من هدایت شدید، اگر تو مسلمان باشی. (ولی از کجا معلوم که تو مسلمان باشی) یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ می‌گویی. خواهرم گفت: آیا امیری ظالمانه فحاشی می‌کند و به وسیله قدرتی که دارد خشم و غضب می‌کند؟ راوی می‌گوید: گویی یزید لعنه الله خجل و ساکت شد! آن مرد شامی لعنه الله سخن خود را برای دومین بار تکرار کرد و به یزید گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خدا مرگت بدهد! 📚 الامالی شیخ صدوق ص١۶۵ 📚 بحارالانوار ج ۴۵ص١۵۴ @maghaatel
◾️ ما را دست بر گردن، وارد مجلس يزيد کردند... در روایتی امام باقر علیه‌السلام فرمود: اُتِیَ بنا يزيدَ بنَ معاويةَ بعد ما قُتلَ الحسينَ بنَ عليٍّ و نحنُ اِثنا عشرَ غُلاما و كان أكبَرُنا يومئِذٍ عليُّ بنُ الحسينِ، فأُدخِلْنا عليهِ، و كان كلُّ واحدٍ مِنّا مَغلولةً يدُهُ إلى عُنُقِهِ ▪️ما دوازده پسر و نوجوان بودیم که ما را پيش يزيد بردند که بزرگترین ما پدرم علی بن الحسين علیهماالسلام بود. ما را وارد مجلس يزيد کردند در حالی که دستان مان را بر گردن مان بسته بودند. 📚وسيلة الدّارين، ص۳۸۶ @maghaatel
◾چگونه گریه نکند دختری که روبند ندارد... در نقل‌ها آمده است: وقتی که مخدّرات را وارد مجلس يزيد کردند، آن نانجیب به تک تک آنان نظر کرده و از آنان سؤال می‌کرد. و هُنَّ مُربِطاتٌ بِحَبلٍ طَويلٍ و كانَتْ بَينَهُنَّ اِمرَأةٌ تَستُرُ وَجهَها بِزَندِها لِأنَّها لم تَكُن عِندَها خِرقَةٌ تَستُرُ وَجهَها ▪️آن زنان و بچه ها را به یک طناب بلندی به هم بسته بودند. بین مخدرات ، بانویی بود که با آستین صورت خود را از يزيد می پوشاند.  🩸يزيد ملعون پرسید: این دختر کیست؟ گفتند سکینه بنت الحسین علیهما السلام. يزيد ملعون رو به آن بانوی مخدره کرد و گفت: تو سکینه‌ای؟ فَبَكَتْ، و اِختَنَقَتْ بِعبرَتِها، حَتّىٰ كادَتْ تَطلُعُ رُوحُها.فقالَ لَها: و ما يُبكيكِ؟ قالَتْ: كَيفَ لا تَبكي مَن لَيسَ لَها سِتراً تَستُرُ وَجهَها و رأسَها عَنكَ و عَن جُلَسائِكَ ▪️حضرت سکینه عليهاالسلام بغض راه گلویش را بست و چنان گریه کرد که نزدیک بود روح ار بدنش جدا شود. یزید لعین گفت: چرا گریه می کنی؟ حضرت سکینه فرمود:چگونه گریه نکند آن دختری که هیچ چیز برایش نمانده تا صورتش را از تو و اطرافیانت بپوشاند!؟ 📚المنتخب، ج۲ ص۴۸۶ 📚الدّمعة السّاكبة، ج۵ ص ۱۰۲ 📚أسرار الشّهادة، ص۵۰۰ 📚 وسيلة الدّارين، ص ۳۸۶ @maghaatel
آیات حق کجا و شراب و قدح، کجا... مرحوم شیخ عباس قمی می‌نویسد: إنَّ يزيدَ شَرِبَ الخَمرَ و صَبَّ منها على الرّأسِ الشّريفِ، فأَخَذَتْهُ اِمرَأَةُ يزيدَ و غَسَلَتْهُ بالماءِ، و طَيَّبَتْهُ بماءِ الوَرْدِ ▪️يزيد ملعون شراب می‌خورد و ته مانده آن را بر سر امام حسين عليه السّلام می‌ريخت؛ زن يزيد آب و گلاب گرفت و سر مطهر امام را شست. آن شب، فاطمه زهرا عليها السّلام را به خواب ديد كه از او به خاطر این کار تشکر مینمود. 📚 نفس المهموم، ص ۴۳۹ 📚 معالي السّبطين، ج۲ص۵۸؛  📚 الإمام الحسين عليه السّلام و أصحابه، ج۱ص۴۲۶ @maghaatel
◾️ دستت شَل شود...؛ این صورت همان صورتی است که طولانی مدت به خاک می‌افتاد و سجده می‌کرد... در نقل‌ها آمده است: جَعَلَتْ فاطمةُ و سَكينةُ تَتَطاوَلانِ لِتَنْظُرا إلى الرّأسِ وجَعَلَ يزيدُ يَستُرُه عنهما، ولمّا رأتاهُ صاحَتا وأعلَنَتا بالبُكاءِ فَبَكَتْ لِبُكائِهما نساءُ يزيدَ وبناتُ معاويةَ قَوَلْوَلْنَ وأعْوَلْنَ ▪️فاطمه و سکینه (دختران امام حسین علیه السلام) روی پنجه پا ایستاده بودند تا سر مطهر پدرشان را که در طشت بود، نگاه کنند و ببینند که یزید لعین با آن سر مطهر، چه می کند. یزید، سر مطهر را از آنها پنهان می داشت. اما وقتی که نگاهشان به سر مطهر افتاد، فریاد زدند و بلند بلند گریه کردند. زنان یزید و دختران معاویه ملعون، از گریه آن ها به گریه افتادند و ولوله سر دادند. و لاذَتا بِعَمَّتِهِما زينبَ وقالَتا: يا عمَّتاه! إنّ يزيد‍َ يَنكُتُ ثَنايا أبينا بِقَضيبِه، فقامَت زينبُ وشَقَّتْ جَيْبَها ونادَت: ▪️آن دو دختر مظلومه به عمه خود، زینب کبری علیها السلام پناه بردند و گفتند :عمه جان! یزید با چوب دستی اش دارد به دندان های پدرمان ضربه می زند. اینجا بود که عقیله بنی هاشم علیها السلام از جای برخاست و با دست خود، گریبان را چاک داد و ندا سر داد: أتَضرِبُها؟! شَلَّت يمينُك! إنّها وُجوهٌ لِوَجهِ اللَّهِ طالَ سُجودُها. ▪️داری با چوب دستی ات بر لب و دندان حسینم می زنی؟! دستت شَل شود ! این صورت همان صورتی است که به خاطر خدا، به روی خاک می افتاد و طولانی مدت، سجده می‌کرد. 📚معالي السّبطين، ج۲ ص۱۵۶ @maghaatel
💠 با جستجوی ، میتوانید به راحتی به مطالب مورد نظر خود، دسترسی پیدا کنید. ♦️ چهارده معصوم علیهم السلام (درقسمت "محرم و صفر" مطالب مربوط به امام حسین علیه السلام درج شده است) ♦️ مطالب و مقاتل مربوط به فاطمیه ♦️ محرم و صفر ♦️ مخدّرات و شهدای کربلا ♦️ معارف دیگر، با جستجوی هشتگ های زیر: @maghaatel
هدایت شده از فهرست مقاتل
◾️فهرست لینک دارِ مصائب مرتبط با مجلس یزید ملعون ....ما اسیران آل محمدیم ...وعده ما و تو در ، بزم یزید پلید / تا کُنی از روی نی ، جلوه به میقات ما ...مصیبت مجلس یزید لعین از زبان مبارک ثامن الحجج علیه السلام ...مصیبتی جانسوز در مجلس یزید ملعون ...حکایت روزهای طفولیت حسنین علیهماالسلام از زبان سفیر پادشاه روم ، در مجلس یزید ...اجابت دعای حضرت ام کلثوم علیهاالسلام در مجلس یزید ملعون ...یک دستور العمل بسیار زیبا از امام سجاد صلوات الله علیه در مجلس یزید حرام زاده ...حکایت کلیسای حافر از زبان یک نصرانی در مجلس یزید ملعون ...وقتی که یزید لعین ، قصد گرفتن جان امام سجاد علیه السلام را میکند ...چگونه گریه نکند، دختری که هیچ چیز برایش نمانده تا صورتش را از شما بپوشاند؟! متن کامل خطبه علی وارِ عقیله بنی هاشم ، زینب کبری علیهاالسلام در مجلس یزید ملعون ....من با یزید مگر چه کرده‌ام ؟!دستت شَل شود... این صورت همان صورتی است که طولانی مدت به خاک می‌افتاد و سجده می‌کرد ...آیات حق کجا و شراب و قدح ، کجا ... ➖ما را دست بر گردن ، وارد مجلس یزید کردند ...این کنیزک را به من ببخش ...تا نگاه سر مطهر سیدالشهدا علیه‌السلام به حضرت زینب علیه السلام می‌افتاد ، چشمانش را می‌بست ...حضرت زینب علیهاالسلام در شام و عکس العمل هند، همسر یزید ملعون...گریبان دریدن عقیله بنی هاشم علیهاالسلام در مجلس یزید ملعون ...چگونه گریه نکند دختری که رو بند ندارد ... @Maghaatel
🩸ناله‌های مظلومانه‌ای که دوست و دشمن را به گریه در آورد... وقتی که فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها برای ایراد خطبه آتشین فدکیه وارد مجلس ابوبکر شدند، یک پرده‌ای آویخته شد تا آن حضرت شروع به سخن نماید؛ 📋 ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ الْقَوْمُ لَهَا بِالْبُکَاءِ، وَ ارْتَجَّ الْمَجْلِسُ، ▪️سپس آن بانوی مظلومه، چنان ناله‌ای کشیدند که تمام مردم حاضر در آن جا (دوست و دشمن) به گریه افتادند به گونه‌ای که آن مجلس، گویا با صدای گریه، می‌لرزید...(۱) ✍ از دو واقعهٔ دردناک دیگر هم، شبیه این عبارات، به ما رسیده است: 🥀 واقعه اول: راوی گوید: به خدا سوگند فراموش نمی‌کنم عليا مكرمه زينب کبری سلام‌اللّه‌علیها را وقتی که از خیمه ها بیرون آماده بود و بر حسین علیه‌السلام ندبه می‌نمود و به آواز حزین و قلبی غمگین صدا می‌زد: يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ. هَذَا الْحُسَيْنُ بِالعَراءِ... 📋 فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ! به خدا قسم آن بانو، با این ناله‌ها، تمام دوست و دشمن را به گریه در آورد.(۲) 🥀 واقعه دوم: ... و اما زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها وقتی سر مبارک برادر خود را دید از شدت ناراحتی دست در گریبان برد و پیراهن چاک زد سپس به آواز غمناک فریاد واحسيناه... برآورد به طوری که ناله‌اش دلها را خراشید. راوی گوید: 📋 فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ مَنْ كَانَ فِي الْمَجْلِسِ ▪️به خدا قسم همه آن کسانی که در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه افتادند.(۳) 📚(۱)الاحتجاج، ج۱ ص۲۵۴ 📚(۲)لهوف، ص۲۰۸ 📚(۳)لهوف،ص۲۶۴ @Maghaatel
🩸آیا این از عدالت توست که زنان و حتی کنیزان خودت را در پَسِ پرده نگه داشتی و ... در ضمن خطبه‌ای که عقیله بنی هاشم زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها در مجلس یزید ایراد نمود، خطاب به آن ملعون فرمود: 📋 ... أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إِمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَايَا؟ ▪️ای فرزند آزادشدگان!؛ آیا این از عدالت تو است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده قرار داده‌ای و از نامحرمان پنهان نموده‌ای (ولی) دختران پیغمبر را مانند اسیران از این شهر به آن شهر می‌گردانی ؟! 📋 قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ، وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاهِلِ وَ الْمَنَاقِلِ، ▪️پوشش مناسبی برای آنها نگذاشتی، صورت‌هایشان را نمایان کردی، و اهل هر منزل و آبادى، به تماشاى آنان مى‌آيند؟! 📋 وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ، وَ الدَّنِيُّ وَ الشَّرِيفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ، وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيٌّ. ▪️مردم دور و نزدیک و پَست و شريف با چشمان اهانت آمیزی به اهل بیت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بنگرند در حالی که از مردان آنان کسی را باقی نگذاشتی تا یاور آنها باشند! 📚لهوف،ص۲۷۱ ✍ اندر سریر ناز، تو خوش آرمیده‌ای شادی از آنکه رأس حسین را بریده‌ای!؟ مسرور و شاد و خّرم و خندان به‌روی تخت بنشین کنون که خوب به‌مطلب رسیده‌ای جا داده ای به پرده زنان خود، ای لعین خرّم دلی که پرده ایمان دریده‌ای؟! من ایستاده بر سر پا و کسی نگفت بنشین… که روی خار مغیلان دویده‌ای گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما ظالم! مگر تو آل علی را خریده‌ای!؟ با عترت نبی ز چه بنموده ای ستم با اینکه زو سفارش ما را شنیده‌ای زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم باشد روا به یک زن ماتم رسیده‌ای @Maghaatel