#امام_باقر_علیه_السلام
🩸در سه جامه، بدن مطهر امام باقر علیهالسلام کفن شد امّا ...
🔖 در روایتی امام صادق علیهالسلام فرمودند:
📋 کَتَبَ أَبِی علیهالسلام فِی وَصِیَّتِهِ أَنْ أُکَفِّنَهُ فِی ثَلَاثَةِ أَثْوَابٍ أَحَدُهَا رِدَاءٌ لَهُ حِبَرَةٌ کَانَ یُصَلِّی فِیهِ یَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ ثَوْبٌ آخَرُ وَ قَمِیصٌ ... وَ عَمِّمْنِی بِعِمَامَةٍ
▪️پدرم امام باقر علیهالسلام در وصیت خود نوشت که او را در سه جامه کفن کنم. رِدائی که در روزهای جمعه با آن نماز میخواند و یک جامه دیگر و یک پیراهن. همچنین به من فرمود: بر سرم عمامهای هم ببند ...
📚الکافی، ج۳ ص۱۴۴
🔖 در روایتی دیگر نیز حضرت فرمودند:
📋 ... فَأُسْرِجَ لَهُ فَرَکِبَ أَبِی وَ نَزَلَ مُتَوَرِّماً فَأَمَرَ بِأَکْفَانٍ لَهُ وَ کَانَ فِیهِ ثِیَابٌ أَبْیَضُ أُحْرِمُ فِیهِ
▪️زید بن حسن (مأمور هشام بن عبدالملک)، مرکبی را زین کرد و پدرم سوار بر آن شد. وقتی که پدرم پایین آمد، پاهایش ورم کرده بود. لذا امر فرمود تا کفنی را برایش تهیه کنند. یک قسمت از کفنش لباس سفیدی بود که با آن اِحرام بسته بود.
📋 وَ قَالَ: اجْعَلُوهُ فِی أَکْفَانِی وَ عَاشَ ثَلَاثاً ثُمَّ مَضَی علیهالسلام لِسَبِیلِهِ
▪️سپس فرمود: این پارچه سفید را هم بین کفنهای من قرار دهید! بعد از این واقعه، پدرم سه روز بیشتر زنده نبود و سپس به شهادت رسید.
📚الخرائج و الجرائح، ص۲۳۰.
✍ آه ... یا امام باقر!
ای کاش پدرتان امام سجاد علیهالسلام هم، در سه کفن، نه، لااقل در یک کفن، بدن بیسر پدر خود را دفن مینمود... اما چه بگوییم و چگونه گریه کنیم بر آن ساعتی که مقاتل نوشتهاند:
🥀 وقتی که امام سجاد "علیهالسلام" نگاهشان به جراحات بسیار و قطعه قطعه بودنِ اعضاء مقدس سیدالشهداء عَلَيْهِالسَّلَام افتاد، رو به طائفه بنی اسد کردند و فرمودند:
«حصیری بیاورید تا بدن پدرم را در آن بگذارم!»
🥀 دو دست (از عالم غیب) پیدا شد و آن بدن را گرفت - و آن دو دست رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود - و آن اعضاء قطعه قطعه شده را بر روی آن بوریا جمع کرد؛ حتی انگشت مبارک آن حضرت را که بَجدَل ملعون قطع کرده بود، دفن نمودند.
📚کبریت الاحمر، بیرجندی ص۸۷۰
📚سحاب رحمت،یزدی، ص ۶۵۳
📝 تو را غرق محن کردند اما..
غریبت در وطن کردند اما...
غریبانه تو جان دادی، ولیکن
تو را غسل و کفن کردند اما...
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
🩸ملاقات إمام باقر علیهالسلام با حضرت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه ...
در روایتی إمام صادق علیهالسلام فرمودند:
🔖 با پدرم به سوی یکی از مزارع او میرفتیم که در صحرا با یک مرد باوقاری مواجه شدیم، پدرم پیاده شد و به او سلام کرد؛ میشنیدم که پدرم میگفت: فدایتان شوم! بعد مدتی با هم سخن گفتند، سپس پدرم از او خداحافظی کرد.
📋 قَامَ اَلشَّیْخُ فَانْصَرَفَ وَ أَبِی یَنْظُرُ خَلْفَهُ حَتَّی غَابَ شَخْصُهُ عَنْهُ
▪️سپس آن مرد باوقار برخاست و رفت و پدرم از پشت سر نگاهش را به او دوخته بود تا اینکه او از چشم ما ناپدید شد.
🔖 پرسیدم: پدرجان! این مرد باعظمت چه کسی بود که شما با اینهمه احترام و عظمت از او سؤال مینمودید؟ پدرم فرمود:
📋 یَا بُنَیَّ هَذَا جَدُّکَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِالسَّلاَمُ
▪️ای فرزندم! آن مرد، جدّت امام حسین صلواتاللهعلیه بود.
📚الإيقاظ من الهجعة،شيخ حرّ عاملي، ج۱ ص۲۳۱
✍️ ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیدهی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست
روضهی بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پرغبار یادش هست
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
پیر بود و خمیده قامت بود
خانه اش کل سال هیأت بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضهی اسارت بود
لحظه های فرار یادش هست
سالها قلب بی قراری داشت
گله ها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت...
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
همهی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
عمه هایش چقدر ترسیدند
کوچه های شلوغ را دیدند
مست ها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
#مصائب_گودال_قتلگاه
🩸جدّ مرا اینگونه کشتند ...
در روایتی إمام باقر علیهالسلام فرمودند:
📋... لَقَدْ قُتِلَ بِالسَّیْفِ وَ السِّنَانِ وَ بِالْحِجَارَةِ وَ بِالْخَشَبِ وَ بِالْعَصَا وَ لَقَدْ أَوْطَئُوهُ الْخَیْلَ بَعْدَ ذَلِکَ.
▪️همانا جدّ مظلوم مرا به وسیله شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا کشتند و بعد، بدن مبارکش را پایمال سُمّ ستوران کردند.
📚 بحارالانوار ج۴۵ ص۹۱
✍️ روضه میخوانم از زبان کسی
که خودش داغ کربلا دیده
در حوالیِ قتلگاه حسین
خولی و شمر بی حیا دیده
باقرالعلم اینچنین فرمود
جدّ ما را به پنج حربه زدند
لشگری با تمام بی رحمی
به غریبی هزار ضربه زدند
یک نفر با هجوم شمشیرش
عده ای با هزار سر نیزه
بر تنش زخم بی شماره نشست
تیر بر تیر، نیزه در نیزه
یوسف افتاد بین صدها گرگ
پنجه هایی پلید چنگش زد
آنکه بی تیر بود و بی نیزه
از همان راه دور سنگش زد
یوسف افتاد بی رمق در خاک
پیش چشم اله و محبوبش
بی حیایی رسید و با کینه
زد به زخم حسین با چوبش
دادِ زینب بلند شد اینجا:
پسر مادر مرا نزنید
تن صد چاک و بی دفاعش را
دیگر اینگونه با عصا نزنید
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
🩸برای من ده سال در مِنا روضه بخوانید ...
در روایتی امام صادق علیهالسلام فرمودند:
📋 قَالَ لِی أَبِی یَا جَعْفَرُ أَوْقِفْ لِی مِنْ مَالِی کَذَا وَ کَذَا لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِی عَشْرَ سِنِینَ بِمِنًی أَیَّامَ مِنًی
▪️ پدرم به من فرمود: ای جعفر! از مال من فلان مبلغ را وقف کن تا نوحه سرایان در ایام مِنیٰ در مِنیٰ برایم نوحه سرایی کنند.
📚الکافی ج۵ ص۱۱۷
✍ آه یا امام باقر!
چه بگوییم و چگونه گریه کنیم بر آن مظلومی که از رگهای بریده، سفارش نمود که برایش «نُدبه و زاری» کنند؟! در آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشتهاند:
📋 أنّها اِنكَبَّتْ عَلَى جَسَدِهِ الشّريفِ و شَهِقَتْ شَهَقاتٍ حَتّى غُشِي عَلَيها. قالَت سَكينة: فَسَمعتُهُ في غَشوَتي يٕقول:
▪️وقتی که حضرت سکینه سلاماللهعلیها به گودال قتلگاه آمد، خود را به روی جسم شریف پدرش انداخت و چنان ناله و فریاد کشید که دیگر از هوش رفت. بعد از آنکه به هوش آمد، فرمود: در همان حال که غش کرده بودم، شنیدم که پدرم میفرمود:
📋 شيعَتي ما إن شَرِبتُم ماءَ عَذبٍ فَاذكُروني / أو سَمِعتُم بِغَريبٍ أو شَهيدٍ فَاندُبوني
▪️«ای شیعیان من! هر گاه از آب گوارا سيراب شديد، مرا یاد کنید! يا درباره غريب يا شهيدى چيزى شنيديد، بر من ناله كنيد!».
📚المصباح،كفعمي،ص۹۶۷.
📚الدمعة السّاكبة،ج۴ ص۳۷۵
📝 روضه خوان ها آنچه میخوانند را من دیدهام
آنچه کس را نیست یارای شنیدن دیدهام
کودکی بودم میان کاروان کربلا
ظلم ها با همرهان از دست دشمن دیدهام
من کنار جسم صد چاک جوان کربلا
جد مظلومم به حال گریه کردن دیدهام
پیکر اکبر روی دست جوانان غرق خون
عمه زینب را در آندم غرق شیون دیدهام
کودکان را تشنه در خیمه به حال احتضار
دست سقا را جدا افتاده از تن دیدهام
من تن صد چاک جدم را میان خاک و خون
زیر شمشیر و سنان و سنگ و آهن دیدهام
اهل عالم کی شنیدن مثل دیدن میشود؟
روضه خوان ها آنچه میخوانند را من دیدهام
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
🩸امان از «شام» که یکبار دیگر «طعنه و آزار» ، «خرابه و حبس» و «گرسنگی و تشنگی» را برای امام باقر علیهالسلام تکرار کرد...
به نقل کتاب شریف «کافی»:
🥀 وقای که هشام بن عبدالملک ملعون، امام باقر علیهالسلام به إکراه را از مدینه به شهر شام کشاند، بعد از آنکه سه روز امام علیهالسلام را معطل نگه داشت، قبل از ورود آن حضرت به اعوان و انصار خود گفت:
📋 إِذَا رَأَيْتُمُونِي قَدْ وَبَّخْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ثُمَّ رَأَيْتُمُونِي قَدْ سَكَتُّ فَلْيُقْبِلْ عَلَيْهِ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ فَلْيُوَبِّخْهُ
▪️ وقتی که محمد بن علی (علیهماالسلام) وارد مجلس شد، نخست من او را سرزنش و توبیخ میکنم، وقتی که سکوت کردم شما به اتفاق او را سرزنش کنید!
🥀 به دستور هشام، به امام باقر علیهالسلام اذن ورود دادند، حضرت وارد مجلس شاهانه شد، و با دست به اهل مجلس اشاره کرد و فرمود: «اَلسَّلامُ عَلَیکُم»؛ سلام عمومی به همه حاضران داد و نشست.
🥀 هشام دید که امام باقر علیهالسلام سلام خصوصی به او نکرد، به علاوه بیاجازه او نشست، خشمش بیشتر شد و گفت: ای محمدبن علی! همواره یک نفر از شما میان مسلمین اختلاف انداخته و مردم را به بیعت خود میخواند و خود را امام میداند؛ و امام علیهالسلام را سرزنش بسیار کرد.
🥀 وقتی که ساکت شد، اهل مجلس طبق توطئه قبل، به سرزنش و توبیخ آن حضرت پرداختند؛ پس از آنکه همه ساکت شدند، امام باقر علیهالسلام بر پا ایستاد و فرمود:
🔖 ای مردم به کجا میروید و شما را کجا میبرند؟! خداوند اولین افراد شما را به وسیله ما راهنمائی کرد و هدایت آخرین افراد شما نیز با ما خواهد بود، اگر شما به پادشاهی چند روزه دل بستهاید، پادشاهی ابدی با ما است، چنانکه خداوند میفرماید: وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ.
📋 فَأَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ
▪️در اینجا بود که هشام ملعون دستور داد آن حضرت را به زندان افکندند.
🥀 ... پس از گذشت چند روز، هشام دستور داد امام علیهالسلام را با همراهانش با چاپار به طرف مدینه ببرند و دستور داد جنسی به آنان نفروشند.
📋 وَ حَالَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَسَارُوا ثَلَاثاً لَا يَجِدُونَ طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً
▪️ مأموران هشام به دستور او، نگذاشتند آب و غذایی به امام باقر علیهالسلام و همراهان آن حضرت برسد! سه روز حرکت کردند در حالی که غذا و آبی نداشتند.
🥀 وضعیت به همین گونه بود تا این که به مَدیَن رسیدند و حضرت در آنجا بر بالای یک بلندی رفتند و با صدای بلند مردم آنجا را خطاب قرار دادند؛ از هیبت صدای امام علیهالسلام لرزه بر اندامشان افتاد و دروازه شهر را به روی حضرت باز کردند و اجناس خود را به امام علیهالسلام و همراهان آن حضرت عرضه کردند.
📚الکافی،ج۱ ص۴۷۱
✍ از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم
با کاروانی دیدهگریان، گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدا میزد «حسینجان» گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه میدویدم
دنبال زنها در بیابان گریه کردم
دیدم که دستهدسته در گودال رفتند
شد شاهِ عالم سنگباران گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح، من شام غریبان گریه کردم
همبازیام را پیش چشمم زجر میزد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیدا که شد تا صبح با عمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچههای شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که میبندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاریِ قرآن گریه کردم
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
🩸«زهر» با بدن مبارک امام باقر علیهالسلام چه کرد ؟!
در نقلی آمده است:
📋 يَقبِضُ يَميناً وَ يَبسُطُ شِمالاً مِن شِدّة الألَم إلى أنْ أغمَضَ عَينَيه وَ فاضَت رُوحُهُ الطاهِرة.
▪️زهر با بدن مبارک امام باقر علیهالسلام کاری کرد که در لحظات آخر آن حضرت از شدت درد به خود میپیچید؛ حالِ آن حضرت همینگونه بود تا اینکه چشمانش را بر هم گذاشت و روح مطهرش از بدن جدا شد.
📚العبرة الساکته، ج۳ ص۴۶۴
✍ آه یا امام باقر!
این حال شما و این عبارتها، دل ما را کشاند به این فرازهای دردناک زیارت «ناحیه مقدسه»:
📜 قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبِینُکَ
▪️ای اباعبدالله! در آن ساعت دیگر، عرق مرگ بر پیشانی مبارکت نشست!
📜 وَ اخْتَلَفَتْ بِالانْقِبَاضِ وَ الِانْبِسَاطِ شِمَالُکَ وَ یَمِینُکَ
▪️گاه به سمت چپ و گاه به سمت راست، کشیده و جمع میشدی و به خود میپیچیدی!
📜 تُدِیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلَی رَحْلِکَ وَ بَیْتِکَ
▪️نگاه بیرمقت را سمت خیمهگاه دوخته بودی...!
📝 زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت
گوشه حجره تو را سخت به زحمت انداخت
داری از درد چه بدحال به خود میپیچی
مثل لب تشنهی گودال به خود میپیچی
چه غریبانه کف حجره زمین گیر شدی
چقدر بیشتر از سن خودت پیر شدی
زهر ملعون، چه به روز جگرت آورده
خندهی حرمله را در نظرت آورده
خواستی آب بنوشی، جگرت تیر کشید
عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید
زهر نه، گریه ی بسیار تو را خواهد کشت
روضه ی دست علمدار تو را خواهد کشت
سالها رفته، ولی خوب به خاطر داری
با رقیه دل تان سوخته چندین باری
مو به مو، طعنهی اغیار به یادت مانده
ازدحام سر بازار به یادت مانده
دل پر خون تو، از غصه لبالب میشد
چادری در ملأعام معذّب میشد
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
🩸دندانی را که از دهان مبارک امام باقر علیهالسلام افتاده بود، همراه آن حضرت دفن کردند ...
به روایت کتاب شریف «کافی»:
🥀 یکی از دندانهای مبارک امام باقر علیهالسلام افتاد؛ حضرت آن را در دست گرفته و خدا را ستایش نمودند و به فرزندشان إمام صادق علیهالسلام فرمودند:
🔖 وقتی من از دنیا رفتم این دندان را هم با من دفن کن! پس از مدتی دندان دیگری کنده شد، باز آن دندان را در دست گرفته و فرمودند:
📋 الْحَمْدُ لِلَّهِ؛ یَا جَعْفَرُ إِذَا مِتُّ فَادْفِنْهُ مَعِی
▪️الحمدلله؛ ای جعفر! وقتی من از دنیا رفتم آن را با من دفن کن!
📚الکافی، ج۳ ص۲۶۲
✍ آری سنّت اینگونه است که همه اعضا بدن امام معصوم، با بدن مطهرش دفن شود ... اما امان از لحظهای که امام سجاد علیهالسلام مشغول جمع کردن اعضاء قطعه قطعه شده پیکر پدرش سیدالشهداء صلواتاللهعلیه بود ... تا جایی که مقاتل نوشتهاند:
«حتی امام سجاد علیهالسلام انگشت مبارک آن حضرت را که بَجدَل ملعون قطع کرده بود، به همراه آن حضرت دفن نمودند.»
📚سحاب رحمت،یزدی، ص۶۵۳
📝 تن ها به روی خاک مانده، سر نمانده
چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده
جسم جوانان بنی هاشم به خاک است
لشکر نمانده، ساقی لشکر نمانده
زیباترین پروانه در گودال مانده
پروانهای که در تن او پر نمانده
تقصیر قلب سنگ نیزه دارها شد
حالا کنار او اگر خواهر نمانده
آقا رسید و دید از نزدیک انگار
انگشت آقا نیست، انگشتر نمانده!
گفتند با گریه که آقا جز حصیری
چیزی برای دفن این بی سر نمانده
پیچید پیکر را میان بوریا و
فرمود آقا: چیزی از پیکر نمانده؟!
@Maghaatel
#معارف_اهل_البیت_علیهم_السلام
#امام_باقر_علیه_السلام
#معارف_مهدوی
🔰 چشمِ قلبی اینچنینم آرزوست...
جناب ابوبصير گوید:
🔹 در خدمت امام باقر علیهالسلام وارد مسجد شدم؛ مردم در رفت و آمد بودند. امام علیهالسلام به من فرمودند: از مردم بپرس مرا مىبينند!
🔸 ابوبصیر گوید: به هر كس برخورد كردم، پرسيدم: حضرت باقر «صلواتاللهعلیه» را نديدهاى؟ تمام افراد میگفتند: «خیر؛ او را ندیدهایم!» با اينكه امام باقر عليهالسلام همان جا ايستاده بودند.
🔹 تا اينكه ابوهارون مكفوف (نابينا) وارد مسجد شد. امام علیهالسلام فرمودند: از او بپرس! رفتم و به ابوهارون گفتم: حضرت باقر «صلواتاللهعلیه» را نديدهاى؟ ابوهارون گفت: مگر نمىبينى که آن حضرت همینجا ايستاده است؟! گفتم:(تو که نابینایی!) از كجا دانستى؟! ابوهارون گفت:
📋 وَ كَيْفَ لاَ أَعْلَمُ وَ هُوَ نُورٌ سَاطِعٌ!
🔻 چگونه مکان امامم را ندانم در حالی که وجود مبارکش، نورى درخشان است!
📚الخرائج و الجرائح، ص۲۲۹.
📚إثبات الهداة، ج۴ ص۱۱۱.
✍ بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم
لاله از رخسار تو چیدم ولی نشناختم
همچو گل کز دیدن خورشید میخندد به صبح
بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم
کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو
آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم
در کنار مرقد شش گوشه جدت حسین
خم شدم دست تو بوسیدم ولی نشناختم
ای دل غافل که همچون سایه نزد آفتاب
پای دیوار تو خوابیدم ولی نشناختم
در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت
از نفس های تو بوییدم ولی نشناختم
سجده بر پای تو آوردم نگفتی کیستم
چهره از خاک تو پوشیدم ولی نشناختم
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
🔰 حکایت زیبای جوان شامی که با نَفَس پاک امام باقر علیهالسلام، جان دوباره گرفت...
در روایت آمده است:
📑 جوانى از اهل شام در جلسه امام باقر علیهالسلام زياد حاضر مىشد، روزى در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا! من به جهت محبّت به شما در جلسه شما حاضر نمىشوم، بلكه فقط به خاطر فصاحت و دانش شماست كه در اين محفل حاضر مىشوم!
🗯 امام عليهالسلام تبسّمى نمود و مطلبی نفرمودند. چند روزى گذشت و خبرى از جوان نشد، حضرت جوياى حال آن جوان شد. شخصى گفت: او بيمار است.
📈 در اين حين شخصى وارد شد و گفت: اى فرزند رسول خدا! جوان شامى كه در مجلس شما زياد حاضر مىشد از دنيا رفت. او وصيّت كرده كه شما بر جنازه او نماز بخوانيد!
💬 امام باقر عليهالسلام فرمود: وقتى او را غسل داديد، بگذاريد روى تخت باشد و كفن نكنيد تا من بيايم! آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و عبای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را بر تن كرد و نعلين بر پا نمود و به سوى او رفت.
📝 امام علیهالسلام وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقى شد كه او را غسل مىدادند. او را غسل داده روى تختی گذاشته بودند، حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود:اى فلانى! ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبّيك گفت و سر بلند كرد و نشست!
🔎 حضرت شربت سويقى خواست، و به او خورانيد. آنگاه پرسيد: چه شده به تو؟گفت: ترديدى ندارم كه قبض روح شدم! وقتى روح از بدنم خارج شد صداى دلنشينى را شنيدم كه تا حال نيكوتر از آن نشنيدهام كه گفتند:
📋 رُدُّوا إلَيهِ رُوحَهُ، فَإنَّ مُحَمَّدَ ابْنَ عَلِيٍّ علیهماالسلام، قَد سَأَلَناهُ!
🔻روح او را باز گردانيد، زيرا محمّد بن على "علیهماالسلام" او را از ما خواسته است!
📚 الثاقب في المناقب،ص ۳۶۹
✍ تو خورشیدی و بیشک دیدنت از دور آسان است
ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟
به اعجاز نگاهت زنده کردی مردهدلها را
برایت بردن من تا خدا، تا نور آسان است
اسیر مهر و حلمت کن مرا چون مرد نصرانی
که با تو رَستَنم از این منِ مغرور آسان است
خودت سیب دلم را از حصار سنگها بردار
برای او که چید از آسمان انگور، آسان است
تمام بیتهایم درد دل بودند، میبخشی
کجا مدح سلیمان از زبان مور آسان است؟
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
🔰 با آل علی هر که در افتاد، ور افتاد ...
در ذیل روایتی امام صادق علیهالسّلام فرمودند:
💬 روزی من همراه پدرم وارد دربار هشام شدیم؛ او بر تخت نشسته بود و درباریان و سپاهیانش با سلاح ایستاده بودند. تابلو هدف را در برابر جمع نصب کرده و بزرگان قوم مشغول هدفگیری و تیراندازی بودند.
▫️با ورود ما به آن جمع در حالی که پدرم جلوتر حرکت میکرد و من پشت سر وی بودم نگاه هشام به پدرم افتاد و گفت: ای محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیراندازی کن! (از آنجا که بدن مبارک امام باقر علیهالسلام نسبت به دیگر امامان معصوم علیهمالسلام، درشتتر بود، هشام ملعون گمان میکرد که با این کار میتواند آن حضرت را به سُخره بگیرد!)
🔖 پدرم فرمود: من دیگر سنّم از این کارها گذشته است، مرا معاف بدار! هشام گفت: به خدا قسم، تو را معاف نخواهم داشت! سپس به یکی از بزرگان بنیامیه اشاره کرد تا کمانش را به پدرم بدهد.
📋 فَتَنَاوَلَ أَبِي عِنْدَ ذَلِكَ قَوْسَ الشَّيْخِ، ثُمَّ تَنَاوَلَ مِنْهُ سَهْماً فَوَضَعَهُ فِي كَبِدِ الْقَوْسِ ثُمَّ انْتَزَعَ وَ رَمَى وَسَطَ الْغَرَضِ فَنَصَبَهُ فِيهِ، ثُمَّ رَمَى فِيهِ الثَّانِيَةَ فَشَقَّ فَوْقَ سَهْمِهِ إِلَى نَصْلِهِ، ثُمَّ تَابَعَ الرَّمْيَ حَتَّى شَقَّ تِسْعَةَ أَسْهُمٍ بَعْضُهَا فِي جَوْفِ بَعْضٍ،
🏹 پدرم بعد از این اجبار، کمان او را گرفت و یک تیر در چله کمان نهاد. وسط هدف را نشان گرفت، چنان زد که تیر در نقطه وسط هدف جای گرفت. تیر دوم را که زد، در وسط چوب تیر اول قرار گرفته، آن را تا آهن سر تیر شکافت! نُه تیر پشت سر هم به هدف زد که تیر قبلی را شکافت و در یکدیگر داخل شد.
🗓 هشام بهشدت مضطرب شده بود و قرار نداشت و نمیتوانست خویشتنداری کند. تا این که گفت: ای ابوجعفر! تو میگفتی که سِنّت از این کارها گذشته! در حالی که تو قهرمان تیراندازان عرب و عجم هستی! هشام این سخن را گفت، ولی به سرعت از گفته خویش پشیمان شد.
📈 ... هشام گفت: هرگز مانند کار تو را از کسی ندیده بودم و گمان نمیکنم روی زمین کسی بتواند این گونه تیراندازی کند! آیا «جعفر» (امام صادق علیهالسّلام) هم میتواند همینگونه هدف بگیرد؟ پدرم فرمود:
📋 إِنَّا نَحْنُ نَتَوَارَثُ الْكَمَالَ وَ التَّمَامَ
🔻ما اهلبیت، تمام کمالات و حقایق دین را به ارث میبریم!
💬 همان دین کاملی که خداوند درباره آن فرموده است: «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»{مائده،۳}
📋 وَ الْأَرْضُ لاَ تَخْلُو مِمَّنْ يَكْمُلُ هَذِهِ الْأُمُورَ الَّتِي يُقَصِّرُ عَنْهَا غَيْرُنَا.
🔻جهان، خالی از حجتی که قدرت بر انجام امور شگفتانگیزی که غیر ما قدرت بر انجامش ندارد، نیست.
📑 هشام با شنیدن این سخنان، چهرهاش سرخ و حالش دگرگون شد و سؤالات و اشکالات متعددی را مطرح کرد و پدرم هم به هر یک پاسخ داد.
📚دلائل الامامة، ص۲۳۴
📚أمان الاخطار، ص۵۲
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
🔰 گوشهای از کمالات و فضائل مادر بزرگوار امام باقر علیهالسلام...
گرچه تمام مادران امامان معصوم علیهمالسلام، دارای مقامات و فضائل بسیار بودهاند، اما برخی از ویژگیهایی که برای حضرت «فاطمه بنت الحسن علیهماالسلام» ذکر شده، منحصربهفرد است!
🏷 ۱) امام صادق عليهالسلام در وصف وى مىفرمود:
📋 كانَتْ صِدّيقَةً لَمْ تُدرَكْ فِى آلِالحَسَنِ علیهالسلام إمرأَةٌ مِثْلُها
🔻همانا فاطمه بنت الحسن عليهماالسلام، «صدّيقهای» بود که در خاندان امام مجتبى عليهالسلام، مانند او ديده نشد!(۱)
🏷 ۲) طبق روایت، امام سجاد علیهالسلام همواره آن بانوی مکرّمه را «صدّیقه» خطاب مینمودند.(۲)
🏷 ۳) امام باقر علیهالسلام در روایتی فرمودند: مادرم كنار ديوارى نشسته بود، ناگاه ديوار شكست و ما صداى شديد شكستن آن را شنيديم. مادرم با دستش به ديوار اشاره كرد و گفت:
📋 لَا، وَ حَقِّ المُصطَفَى! ما أَذِنَ اللَّهُ لَكَ فِي السُّقُوطِ.
🔻نه... به حقّ محمّد مصطفى صلیاللهعلیهوآله خداوند به تو اجازه فرو ريختن نداده است!
📄 در اين هنگام ديوار همانطور در هوا معلّق ماند، تا اين كه مادرم از آنجا گذشت. پدر بزرگوارم به جهت سلامتى مادر مهربانم صد دينار صدقه داد.(۳)
📚(۱)الكافى، ج۱ ص۴۶۹
📚(۲)دلائل الامامة، ص۲۱۷
📚(۳)الکافی، ج۱ ص۴۶۹
@Maghaatel
هدایت شده از فهرست مقاتل
#امام_باقر_علیه_السلام
⚫️ فهرست لینکدارِ مصائب و مقاتل مرتبط با امام باقر علیهالسلام
🩸دندانی را که از دهان مبارک امام باقر علیهالسلام افتاده بود، همراه آن حضرت دفن کردند ...
🩸«زهر» با بدن مبارک امام باقر علیهالسلام چه کرد ؟!
🩸هشامِ ملعون، سه روز امام باقر علیهالسلام را پُشت درهای قصر خود، معطّل نگهداشت...
🩸امان از «شام» که یکبار دیگر «طعنه و آزار» ، «خرابه و حبس» و «گرسنگی و تشنگی» را برای امام باقر علیهالسلام تکرار کرد...
🩸ای پسرم! یک چراغ بر سر قبرم روشن کن!
🩸برای من ده سال در مِنا روضه بخوانید ...
🩸در سه جامه، بدن مطهر امام باقر علیهالسلام کفن شد امّا ...
🩸ذکر دائم إمام باقر علیهالسلام، «مصائب شهر شام» بود...
🩸آن «زین»، دائماً در پیش چشم ما آویخته است....
🩸جدّ مرا اینگونه کشتند ...
🩸ملاقات إمام باقر علیهالسلام با حضرت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه ...
🩸بشارت امام باقر علیهالسلام به اهل روضه: « این روضهها و گریهها، شما را به همنشینی با سیدالشهداء صلواتاللهعلیه میرساند! »
@Maghaatel