#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مجلس_یزید
🩸گریبان دریدن عقیله بنی هاشم سلاماللهعلیها در مجلس یزید...
نقل کردهاند:
📋 ثُمَّ وُضِعَ رَأسُ الحسينِ عليه السّلام بينَ يَدَيهِ، و النّساءُ مِن خَلْفِه لِئَلّا يَنظُرْنَ إليهِ فرَآهُ عليٌّ عليه السّلام فَلَم يَأكُلْ بَعدَ ذلك الرّأسِ ...
▪️وقتی که سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را جلوی یزید گذاشتند، اسرا و زن ها پشت سر او بودند تا نگاهشان به سر بریده نیفتد. اما وقتی که امام سجاد علیه السلام سر پدر را دید، دیگر بعد از آن،از آب و غذا افتاد.
📋 و أمّا زينبُ فإنّها لَمّا رَأَتْ رأسَ الحسينِ عليه السّلام أَهْوَتْ إلى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوتٍ حَزينٍ، يُقرِحُ الكَبِدَ، و يُوهي الجِلْدَ:
▪️و اما زینب کبری علیها السلام تا نگاهش به سر مطهر برادر افتاد، دست انداخت و گریبان چاک داد سپس با ناله ای جگرسوز فریاد زد:
🥀 يا حسيناه! يا حبيبَ جَدِّهِ الرَّسولِ! و يا ثَمَرَةَ فُؤادِ الزّهراءِ البَتولِ! يا ابنَ بِنتِ المصطفى! يا ابنَ مكّةَ و مِنى! يا ابنَ عليٍّ المرتضى!
🥀 پس تمام حاضران با صدای بلند گریه کردند و ضجه زدند اما یزید پلید سکوت کرده بود و خودش را شماتت می کرد.
📚مثير الأحزان،ص ۵۴
@maghaatel
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ مصیبت مجلس یزید لعین از زبان مبارک ثامن الحجج علیه السلام...
⚡️ دور سر جدّ غریبم، میگساری میکردند...
فضل بن شاذان میگوید:
از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که میفرمود:
حُمِلَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ إِلَی الشَّامِ أَمَرَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ فَوُضِعَ وَ نَصَبَ عَلَیْهِ مَائِدَةً فَأَقْبَلَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ یَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ الْفُقَّاعَ فَلَمَّا فَرَغُوا أَمَرَ بِالرَّأْسِ فَوُضِعَ فِی طَسْتٍ تَحْتَ سَرِیرِهِ وَ بُسِطَ عَلَیْهِ رُقْعَةُ الشِّطْرَنْجِ وَ جَلَسَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَلْعَبُ بِالشِّطْرَنْجِ وَ یَذْکُرُ الْحُسَیْنَ وَ أَبَاهُ وَ جَدَّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ یَسْتَهْزِئُ بِذِکْرِهِمْ فَمَتَی قَمَرَ صَاحِبَهُ تَنَاوَلَ الْفُقَّاعَ فَشَرِبَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ صَبَّ فَضْلَتَهُ مِمَّا یَلِی الطَّسْتَ مِنَ الْأَرْضِ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا فَلْیَتَوَرَّعْ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ وَ اللَّعِبِ بِالشِّطْرَنْجِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَی الْفُقَّاعِ أَوْ إِلَی الشِّطْرَنْجِ فَلْیَذْکُرِ. الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ لْیَلْعَنْ یَزِیدَ وَ آلَ زِیَادٍ یَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَتْ کَعَدَدِ النُّجُومِ
▪️هنگامی که سر مقدس امام حسین علیه السّلام به شام رفت، یزید ملعون دستور داد آن سر را در میان مجلس نهادند و بساط میگساری را برقرار کردند.
سپس یزید و اصحابش بر سر آن بساط نشستند و شروع به میگساری نمودند.
وقتی از شرب خمر فراغت حاصل میکردند، سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در میان یک طشت و در زیر تخت یزید مینهادند. سپس بساط شطرنج را میچیدند و یزید مینشست و شطرنج بازی میکرد، نام حسین و پدر و جد او علیهم السّلام را به میان میآورد و نام آنان را مسخره میکرد.
وقتی با رفیق خود قمار میکرد، سه مرتبه فقّاع (آبجو) میآشامید و اضافه آن را جنب طشت روی زمین میریخت.
پس کسی که خود را از شیعیان ما بداند، باید از آشامیدن فقاع و شطرنج بازی بر حذر باشد.
کسی که نظرش به فقاع و شطرنج بیفتد، باید امام حسین علیه السّلام را یاد کند و یزید و آل زیاد را لعنت نماید.
خدای مهربان برای این عمل گناهان او را میآمرزد، ولو این که به شماره ستارگان باشد.
📚عیون أخبار الرضا ج ۲ ص ۲۲
📚 بحارالانوار ج ۴۵ص١٧٧
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مجلس_یزید
🩸اسارت حضرت زینب علیهاالسلام در شام و عکس العمل هند (همسر یزید)
در نقلی آمده است:
🥀 هند دختر عبداللّه بن عامر، وقتی که پدرش از دنیا رفت در خانه امیرمؤمنان علی علیه السلام ماند و پس از شهادت علی علیه السلام در خانه امام حسن علیه السلام بود، معاویه او را به ازدواج یزید درآورد.
🥀 او در شام بود و اطّلاع از شهادت امام حسین علیه السلام نداشت، وقتی که امام حسین علیه السلام کشته شد و بانوان و بستگانش را به صورت اسیر وارد شام میکردند، زنی نزد هند آمد و گفت:
همین ساعت اسیران را وارد شام میکنند من نمی دانم که این اسیران از کدام قبیله هستند، خوب است با من بیایی برویم و با تماشای آنها، تفریحی کنیم.
🥀 هند برخاست و لباسهای گران قیمت و زیبای خود را پوشید و به کنیز خود دستور داد تا کرسی مخصوص را با خود بیاورد.
🥀 هند به اسیران رسید که سوار بر شترهای بی جهاز، آنها را میآوردند، زینب کبری علیهاالسلام تا او را از دور دید، شناخت، به خواهرش اُمّ کلثوم آهسته فرمود: آیا این زن را میشناسی؟
🥀 اُمّ کلثوم فرمود: نه نمی شناسم. حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: خواهر جان! این زن همان کنیز ما هند دختر عبداللّه است.
🥀 اُمّ کلثوم علیهالسلام ، سرش را پایین انداخت. زینب علیهاالسلام نیز سرش را پایین انداخت. هند به پیش آمد و روی صندلی ایستاد و به زینب علیهاالسلام رو کرد و گفت:
🥀 خواهرم چرا سرت را بلند نمی کنی؟
زینب کبری علیهاالسلام پاسخ نداد. هند پرسید: شما از کدام شهر هستید؟
زینب کبری علیهاالسلام فرمود: از شهر مدینه هستیم.
🥀 هند وقتی که نام مدینه را شنید، از صندلی پایین آمد و گفت: بهترین سلام من بر ساکنان مدینه باد. زینب کبری علیهاالسلام فرمود: چرا از صندلی پایین آمدی؟ هند گفت: به احترام ساکنان مدینه، تواضع کردم.
🥀 سپس هند عرض کرد: میخواهم در مورد خانه ای از اهل مدینه از توسؤال کنم. زینب کبری علیهاالسلام فرمود: هر چه خواهی سؤال کن. هند گفت: میخواهم از خانه و خاندان علی علیه السلام بپرسم و در حالی که گریه میکرد افزود: من مدّتی کنیز آنها بودم.
🥀 زینب کبری عليهاالسلام فرمود: میخواهی از کدامیک از بستگان علی علیه السلام بپرسی؟ هند گفت: میخواهم احوال حسین علیه السلام و برادران و فرزندان او از بقیه فرزندان علی علیه السلام را بپرسم و از احوال خانمم زینب علیهاالسلام و خواهرش اُمّ کلثوم و سایر بانوان منسوب به حضرت زهرا علیهاالسلام بپرسم.
🥀 حضرت زینب علیهاالسلام به گریه افتاد، و گریه بسیار جانسوزی کرد و فرمود: ای هند اگر از خانه علی علیه السلام میپرسی، ما خانه او را در مدینه ترک کرده ایم و منتظریم خبر مردن بستگان علی علیه السلام را به آن خانه ببریم.
📋 وَاَمّا اِنْ سَئَلْتِ عَنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَهذا رَأْسُهُ بَیْنَ یَدَی یزیدٍ
▪️و امّا اگر از حسین علیه السلام میپرسی، این سربریده او است که در برابر یزید است.
📋 ... وَاِنْ سَئَلْتِ عَنْ زَیْنَبَ، فَاَنَا زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ وَهذهِ اُمُّ کُلْثُوم وَهؤُلاءِ بَقِیَّةُ مُخَدَّراتِ فاطِمَةَ الزَّهْرا
▪️و اگر از زینب علیهاالسلام میپرسی، من زینب دختر علی علیه السلام هستم و این اُمّ کلثوم است و آن بانوان (که به صورت اسیر میبینی) بقیّه بانوان منسوب به حضرت زهرای اطهر علیهاالسلام می باشند.
🥀 وقتی که هند سخن زینب علیهاالسلام را شنید، فریاد و شیون سرداد در حالی که با نعره جانسوز میگفت:
🥀 آه، فغان ای امام من، ای آقای من، ای حسین من، کاش قبل از این روز کور بودم و دختران فاطمه زهراء علیهاالسلام را با این حال نمی دیدم.
🥀 سپس از شدّت ناراحتی سنگی از زمین برداشت و بر سرش کوبید و خون از سرش به صورتش جاری گردید و بیهوش شد، پس از آنکه به هوش آمد حضرت زینب علیهاالسلام به بالین او آمد و فرمود: ای هند برخیز و به خانه ات برو که میترسم شوهرت یزید به تو آسیب برساند.
🥀 هند گفت: سوگند به خدا نمی روم تا برای آقایم حسین علیه السلام ماتم بگیرم و گریه کنم و تو و سایر بانوان هاشمی را به خانهام بیاورم.
🥀 سپس هند برخاست و... با پای برهنه نزد یزید که در مجلس عمومی خود بود آمد و فریاد زد: ای یزید، آیا تو فرمان داده ای که سر مقدّس حسین علیه السلام را در کنار دروازه شام روی نیزه قرار دهند و آویزان کنند.
🥀 یزید که بر سرش تاج رنگارنگ سلطنت بود و بر سریر سلطنتی تکیه داده بود تا همسرش را در آن حال دید برخاست و او را پوشانید .
🥀 وقتی هند دید یزید او را پوشانید، صدا زد: ای یزید وای بر تو، درباره من، غیرت کردی و مرا پوشاندی، پس چرا این غیرت را درباره دختران زهرای اطهر نکردی، پوشش آنها را دریدی، چهره هایشان را آشکار ساختی و آنان را در خرابه جا دادی؟!
📚 معالی السبطین، ج۲، ص۱۷۳.
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مصائب_رأس_مطهر
🩸تکلّم رأس مطهر سيدالشهدا عليه السّلام در بازار شام با زینب کبری عليهاالسلام
در نقلی آمده است:
🥀 چون زینب کبری علیهاالسلام در کوچه و بازار شام رسید و سر مطهر سیّدالشهداء علیه السلام را در پیش روی خود دید و مردم اظهار شادی و خورسندی و سرور مینمودند و نای و طنبور مینواختند و آن سر مبارک در هر چند قدم به کلمه «لا حول و لا قوّه الاّ باللّه العظیم» متکلّم میگشت.
🥀 علیا مخدّره زینب کبری سلاماللّهعلیها آهی از دل کشید و فرمود:
📋 یا اَخاه اُنْظُر عَلَینا وَلا تُغمِض عینک عَنّا و نحن بین العدی
▪️ای برادرم! بر ما نظر کن و چشمت را از ما مبند در حالی که ما بین دشمنان هستیم.
🥀 در این حال سر مبارک تکلّم کرد و فرمود:
📋 یا اُخْتاه اِصْبِری، فَاِنّ اللّه تعالی مَعَنا
▪️ای خواهرم! صبر کن، پس همانا خداوند متعال با ماست.
📚 بحرالمصائب(نسخه خطی)
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#اسارت
#امام_زمان_علیه_السلام
🩸مصیبتی که امام زمان علیه السلام هر صبح و شام، بر آن مصیبت خون گریه میکند...
حاج ملا سلطانعلی تبریزی که از عابدان و زاهدان روزگار بود، نقل میکند:
🥀 شبی در عالم رویا امام عصر علیهالسلام را دیدم؛ پرسیدم: آن کدام مصیبت است که هر صبح و شام بر آن خون گریه میکنید؟! آیا مصیبت حضرت علی اکبر علیه السلام است؟
🥀 حضرت فرمودند: نه! اگر حضرت علی اکبر علیه السلام زنده بود او هم بر آن مصیبت خون گریه میکرد! پرسیدم: آیا مصیبت حضرت عباس علیه السلام است؟ فرمودند: نه! اگر حضرت عباس علیه السلام در حيات بود، او هم در اين مصيبت، خون گريه مىكرد.
🥀 عرض کردم: پس حتما مصیبت امام حسین علیه السلام است. فرمودند: اگر حضرت سيدالشهدا عليه السلام در حيات بود، ايشان هم در اين مصيبت، خون گريه مىكردند. عرض كردم: پس اين كدام مصيبت است كه من نمىدانم؟ فرمودند:
🥀 آن مصيبت اسيرىِ عمّهام حضرت زينب کبری سلاماللهعلیها است.
📚 عبقری الحسان ج٢ ص۴۵٨
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مصائب_رأس_مطهر
#مجلس_یزید
🩸تا نگاه سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام به زینب کبری علیهاالسلام میافتاد، چشمانش را میبست...
در نقلی آمده است:
🥀 در مجلس یزید سر مبارک اباعبدالله الحسین علیهالسلام بر نیزه بلندی بود و به جمیع اسیران نگاه می کرد.
📋 الّا انّه عندَما النّظر الی حالِ أختِهِ العقیله أطبقَ جَفنَیه و جَرَت دُموعه
▪️ولی هر وقت نگاه آن سر مطهر ، به حضرت زینب سلام الله علیها می رسید چشمانش را میبست و اشکش جاری میشد.
📚عجائب و غرایب رأس الامام حسین علیهالسلام ص١۶٨
@maghaatel
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
#مجلس_یزید
◾️ این کنیزک را به من ببخش...
🖤 ساعَدَاللهُ قلبَکَ یا صاحب الزمان🖤
در نقلها آمده است:
وقتی زنان امام حسین علیه السّلام را نزد یزید بن معاویه وارد کردند، زنان آل یزید و دختران و اهل بیت معاویه صدا به شیون و ولوله بلند و ماتم به پا کردند.
سر مبارک امام حسین علیه السّلام را در مقابل یزید نهادند. سکینه دختر امام حسین علیه السّلام میگوید:
من شخصی را سنگدل تر، کافر و مشرکی را شرورتر و جفاکارتر از یزید ندیدم!
🩸یزید همچنان به سر مبارک امام حسین علیه السّلام نظر میکرد و میگفت:
لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا / جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ
▪️کاش پدرانم در جنگ بدر بودند و جزع قبیله خزرج را از واقع شدن نیزه بر ایشان میدیدند!
🩸از فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام نقل شده که فرمود:
وقتی ما نزد یزید بن معاویه نشستیم، مرد سرخ چهره ای از اهل شام برخاست و به یزید گفت:
هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ
▪️ این دختر را به من ببخش
و منظورش من بودم و من دختری نیکو بودم؛ پس ترسیدم و گمان کردم او این کار را خواهد کرد.پس لباس خواهرم را گرفتم و او از من بزرگ تر و عاقل تر بود. پس گفت:
به خدا قسم که دروغ گفتی و ملعون شدی. آن برای تو و یزید نیست!
یزید در غضب شد گفت:
به خدا قسم که دروغ گفتی، اگر بخواهم میتوانم این کار را انجام دهم.
خواهرم گفت: ابدا! به خدا قسم که خدا این اختیار را به تو نداده است، مگر این که از ملت و دین ما خارج شوی و دین دیگری را برگزینی.
یزید غضبناک شد و گفت:
آیا تو در مقابل من یک چنین سخنی را میگویی؟ جز این نیست که پدرت و برادرت از دین خارج شدند.
🩸خواهرم گفت:
تو و پدرت و جدت به وسیله دین پدر و برادر من هدایت شدید، اگر تو مسلمان باشی. (ولی از کجا معلوم که تو مسلمان باشی)
یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ میگویی.
خواهرم گفت:
آیا امیری ظالمانه فحاشی میکند و به وسیله قدرتی که دارد خشم و غضب میکند؟
راوی میگوید:
گویی یزید لعنه الله خجل و ساکت شد! آن مرد شامی لعنه الله سخن خود را برای دومین بار تکرار کرد و به یزید گفت:
این دختر را به من ببخش.
یزید به او گفت: دور شو! خدا مرگت بدهد!
📚 الامالی شیخ صدوق ص١۶۵
📚 بحارالانوار ج ۴۵ص١۵۴
@maghaatel
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
#مجلس_یزید
◾چگونه گریه نکند دختری که روبند ندارد...
در نقلها آمده است:
وقتی که مخدّرات را وارد مجلس يزيد کردند، آن نانجیب به تک تک آنان نظر کرده و از آنان سؤال میکرد.
و هُنَّ مُربِطاتٌ بِحَبلٍ طَويلٍ و كانَتْ بَينَهُنَّ اِمرَأةٌ تَستُرُ وَجهَها بِزَندِها لِأنَّها لم تَكُن عِندَها خِرقَةٌ تَستُرُ وَجهَها
▪️آن زنان و بچه ها را به یک طناب بلندی به هم بسته بودند. بین مخدرات ، بانویی بود که با آستین صورت خود را از يزيد می پوشاند.
🩸يزيد ملعون پرسید: این دختر کیست؟ گفتند سکینه بنت الحسین علیهما السلام.
يزيد ملعون رو به آن بانوی مخدره کرد و گفت: تو سکینهای؟
فَبَكَتْ، و اِختَنَقَتْ بِعبرَتِها، حَتّىٰ كادَتْ تَطلُعُ رُوحُها.فقالَ لَها: و ما يُبكيكِ؟ قالَتْ: كَيفَ لا تَبكي مَن لَيسَ لَها سِتراً تَستُرُ وَجهَها و رأسَها عَنكَ و عَن جُلَسائِكَ
▪️حضرت سکینه عليهاالسلام بغض راه گلویش را بست و چنان گریه کرد که نزدیک بود روح ار بدنش جدا شود. یزید لعین گفت: چرا گریه می کنی؟
حضرت سکینه فرمود:چگونه گریه نکند آن دختری که هیچ چیز برایش نمانده تا صورتش را از تو و اطرافیانت بپوشاند!؟
📚المنتخب، ج۲ ص۴۸۶
📚الدّمعة السّاكبة، ج۵ ص ۱۰۲
📚أسرار الشّهادة، ص۵۰۰
📚 وسيلة الدّارين، ص ۳۸۶
@maghaatel
#مصائب_رأس_مطهر
#مجلس_یزید
◾ آیات حق کجا و شراب و قدح، کجا...
مرحوم شیخ عباس قمی مینویسد:
إنَّ يزيدَ شَرِبَ الخَمرَ و صَبَّ منها على الرّأسِ الشّريفِ، فأَخَذَتْهُ اِمرَأَةُ يزيدَ و غَسَلَتْهُ بالماءِ، و طَيَّبَتْهُ بماءِ الوَرْدِ
▪️يزيد ملعون شراب میخورد و ته مانده آن را بر سر امام حسين عليه السّلام میريخت؛ زن يزيد آب و گلاب گرفت و سر مطهر امام را شست.
آن شب، فاطمه زهرا عليها السّلام را به خواب ديد كه از او به خاطر این کار تشکر مینمود.
📚 نفس المهموم، ص ۴۳۹
📚 معالي السّبطين، ج۲ص۵۸؛
📚 الإمام الحسين عليه السّلام و أصحابه، ج۱ص۴۲۶
@maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
🩸نازدانهای که شام غریبان، با یک کاسه آب، به سمت قتلگاه میدوید ...
در نقلها آمده است:
🥀 حوالی مغرب بود که خیمه ها غارت شده بود و اطفال حرم که بیست و سه نفر بودند، بیرون از خیمه های نیم سوخته، مضطرب ایستاده بودند.
🔖 یکی از فرماندهان لشکر عمر سعد ملعون رو کرد به عمر سعد و گفت:
🥀 اگر میخواهی که این اسیران را به شام برسانی، از این بیست و سه طفلی که من میبینم، احدی زنده نمیماند؛ زیرا چنان تشنگی بر این بچه ها اثر کرده که در معرض جان دادن هستند.
🥀 عمر سعد ملعون دستور داد تا بچه ها را آب بدهند. وقتی که ظرف اول آب را به دست بچه ها دادند، بچه ها رو به خاتون دو سرا حضرت رقيه سلاماللهعلیها کردند و گفتند: اول تو بنوش که از همه ما کوچک تری!
🥀 آن بانوی سه ساله ظرف آب را گرفت و دیدند که با ناله و گریه به سمت قتلگاه دوان دوان راه افتاد. یکی از لشکریان او را صدا زد و پرسید: کجا میروی؟
🥀 آن حضرت فرمود: بابایم حسین وقتی که میدان میرفت، لبهایش خشک خشک بود؛ میروم به او آب بدهم. یک نفر صدا زد: ای دختر! پدرت را کشته اند؛ خودت آن آب را بخور!
🥀 اشک از چشمان رقيه سلام الله علیها جاری شد و فرمود: من هم دیگر این آب را نمینوشم...
📚ثمرات الحیاةج٢ص٣٨
📚تحفة الذاکرین خطی
✍ دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
كه مثل مادرم زهرا ز سیلى پاره شد گوشم
من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد، خاموشم
همه كردند غیر از چند پروانه ، فراموشم
اگر بیمار شد كس گل برایش مى برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است این آب بر كامم ، نمىنوشم
تو را بر بوریا پوشند و جسم من كفن گردد
به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمىپوشم
دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
به ضرب تازیانه ، قاتلت مىكرد خاموشم
فراق یار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن
من آخر كودكم ، این كوه سنگین است بر دوشم
نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى
گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مىبرد هوشم
@maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
🩸آنچه که حضرت رقيه سلاماللهعلیها در خرابه شام در خواب میبیند ...
در نقلی آمده است:
🥀 حضرت رقيه سلاماللهعلیها در خرابه شام خوابش برد. در خواب سر پدرش را دید که در میان طشت طلا جلوی یزید است و یزید با جوب خیزران بر لب و دندان پدرش میزند و آن حضرت، استغاثه به درگاه خدا میکند.
🥀 آن دختر یتیم از دیدن این صحنه، با وحشت از خواب بیدار شد و فریاد زد: وا ابتاه! وا غربتاه! با اشک چشمانش میگفت:
📋 اِیتُونی بِوالدی و قُرّة عَینی
▪️پدرم و نور چشمانم را برایم بیاورید.
📋 اَینَ أبي؟ لِأنّی رَاَیتُ رأسُهُ بینَ یَدَی یَزید و هو یَنکُثُه
▪️پدرم کجاست؟ الان خواب دیدم که سر بریده پدرم، جلوی یزید است و او با چوب بر لب و دندانش میزند.
🥀 مخدرات هرچه کردند اما رقيه سلاماللهعلیها باز آرام نمیگرفت و ناله و گریه اش زیادتر میشد. امام سجاد علیه السلام خواهرش را به آغوش گرفت و او را تسلی داد و فرمود: ای نور دیده! با گریه دل ما را مسوزان.
🥀 باز هم رقيه سلام الله علیها آرام نگرفت و با اشک میگفت: باباجان!حسین... باباجان! حسین...
📚ریاض القدس خطی ج٢ص٣٢٣
✍ عجب خوابی، عجب حالی، عجب رؤیای شیرینی
چه زیبا میشود وقتی، پدر را خواب میبینی
عجب عشقی، عجب شوری، عجب عطر دل انگیزی
چه رؤیاییست با یاد پدر از خواب برخیزی
چه کس حالا جوابی میدهد چشم پر آبم را
به بیداری نخواهم داد شیرینیِّ خوابم را
کجا رفته؟ کجا عمه؟ همین لحظه، همین جا بود
همین حالا، همین دلخسته در آغوش دریا بود
همین حالا کنارم بود و از غمها رهایم کرد
دوباره جان به من داد و رقیه جان صدایم کرد
نیامد بر لبم لبخند و از غمها دلم پوسید
به جبرانش پدر با گریه لبهای مرا بوسید
دوباره دستِ گرمش را به دُورِ گردنم انداخت
نگاهی بر رُخِ زرد و کبودیِّ تنم انداخت
دویدم کودکانه باز هم دنبال من میکرد
لب خشکش به هم خورد و سؤال از حال من می کرد
رقیه دخترم خوبی؟ بیا بابا در آغوشم
اگر دردِ دلی داری بگو آهسته در گوشم
تو هر جایی که میرفتی، من از بالای نی دیدم
تو هر دفعه زمین خوردی، تو را از دور بوسیدم
زمین خوردی و چشمم را به گریه باز میکردم
تو را از روی نیزه با نگاهم ناز میکردم
من از بالای نی خون گریه میکردم به احوالت
خبر دارم چه شد آن شب که خونین شد پر و بالت
دعا کردم به احوالت، دعایی تو به حالم کن
اگر در راه صد دفعه کتک خوردی حلالم کن
چه میفرمایی ای بابا به قربان سر و رویت
هر آنچه شد به من جانا فدایِ تار گیسویت
دلارامِ منی، آرامش دنیای من هستی
از این بهتر چه میخواهم که تو بابای من هستی
نمیخواهم بیازارم تو را حالا که مهمانی
نمیخواهم تو را از کف دهم امشب به آسانی
چه باید گفت ای بابا از این اوضاعِ آشفته
هزاران درد و غم دارم، هزاران حرف ناگفته
تو را تا زندهام در پنجهی هر کس نخواهم داد
به دست این و آن هرگز، سرت را پس نخواهم داد
در آغوشم بخواب آرام عزیزم خستهی راهی
چرا دیر آمدی بابا، مگر ما را نمیخواهی
بخواب آرام اینجا دشمنِ نامهربانی نیست
بخواب آغوش من امن است، اینجا خیزرانی نیست
گُلِ من! آمدی اما شمیم یاس جا مانده
تو را آوردهاند اما عمو عباس جا مانده
پس از تو بارشِ بارانِ غم آغاز شد بابا
پس از تو دخترت با تازیانه ناز شد بابا
پس از تو سهم ما تُندی و خشم و اَخم شد بی حد
در این مدت، تمام پیکر ما زخم شد بی حد
تو رفتی و النگویم طنابِ شمر و خولی شد
دلیل درد بازویم، طنابِ شمر و خولی شد
پذیرایی به غیر از سیلی قاتل نمیبینم
نگاهت میکنم بابا، ولی کامل نمیبینم
مرا پای برهنه روی سنگ و خارها بردند
مرا کوچه به کوچه از دل بازارها بردند
شبِ قدرِ منی و گریهام تا مطلع الفجر است
کسی که زجر داده بیشتر ما را همین زجر است
شبی افتادم از ناقه که زجر آمد سراغ من
چنان آمد که گویی آتش افتاده به باغ من
نمیگویم چه شد بابا، سخن کوتاه و سربسته
پس از آن نیمه شب، از زندگی کردن شدم خسته
@maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
🩸حکایت جگرسوز زن غساله و بدن کبود حضرت رقيه سلاماللهعلیها...
در نقلها آمده است:
🥀 زن غسالهای که بدن مطهر حضرت رقيه سلام الله علیها را غسل میداد، ناگهان دست از کار کشید و دو دست بر سر خود زد و گفت: بزرگ اسیرها کیست؟حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: من هستم. زن غساله گفت: این نازدانه چه بیماری از دنيا رفته است؟
📋 کانَ متنُها مجروحةً مِن کثرة ِ الضرب
▪️چرا که پشتش از ضرب و شتم، جراحت برداشته است.
🥀 صدای زینب کبری علیها السلام به گریه بلند شد و فرمود: ای زن غساله! این لکّه های کبود، اثر تازیانه و کعب نیزه و جای شلاق دشمنان است...
📚وقایع الایام ج۵ ص٨١
📚مرقات الایقان ص۵٢
📚ریاض القدس (خطی) ج٢ص٣٢۴
✍ من هم شبیه مادرم زهرا به سختی
پا میشوم از جای خود اما به سختی
بعد از سر تو قاتلت بال مرا چید
پر میزنم از شام عاشورا به سختی
آرامشم بعد از تو دیگر رخت بربست
گفتم به خود می افتم از فردا به سختی
بیش از همه دنبال انگشت تو گشتم
در نیمه های شب تک و تنها به سختی
آب خوشی پایین نرفته از گلویم
من خون دل هم میخورم حتی به سختی
وَ نَحنُ مَثبورونَ مَطرودونَ...ای وای
قومی نیفتاده ست مثل ما به سختی
با استخوان مویه کرده مویه کردم
خود را کشاندم در دل صحرا به سختی
خورد و خوراکم شد لگد با تازیانه
روز رقیه شب نشد الا به سختی
مثل لبان تو تن من هم کبود است
یک جای سالم میشود پیدا به سختی
تو روی نی بودی و من با تاول پا
سویت قدم برداشتم بابا به سختی
دامان خود را فرش راهت کردم از شوق
تا از طبق برداشتم سر را به سختی
این حجم اشک و ناله و دلتنگی ام را
دارد تحمل میکند دنیا به سختی
پهلو به پهلو میشوم شاید بخوابم
آنگونه که انسیه الحورا به سختی...
کاری ندارد از لبت بوسه گرفتن
من بوسه میگیرم ولی حالا به سختی
جان کندن راحت به طفل تو نیامد
جان میکَنم با این جراحت ها به سختی
غسّاله غسلم میدهد اما به اکراه
غسّاله غسلم میدهد اما به سختی
@maghaatel