eitaa logo
معارف و مقاتل آلُ الله
11.4هزار دنبال‌کننده
5 عکس
11 ویدیو
1 فایل
✅فضائل 📜تاریخ‌ 🩸مقاتل اهل‌البیت علیهم‌السلام 📚همه مطالب با ذکر منابع📚 🔻خادم کانال: @jaanamhosein (پژوهشگر در حوزهٔ حدیث و مقتل - قم مقدسه) ⚫ کانال فهرست مقاتل👈 @Maghaatel2 📌همین کانال در تلگرام👈 https://t.me/maghaatel
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸همه آمدند استقبال الّا زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهدا علیه‌السلام ، نعش مطهر عون و محمد علیهماالسلام،را از میان میدان به خیمه‌گاه آورد، مخدرات همگی به استقبال آن دو شهید بیرون دویدند مگر زینب کبری علیهاالسلام؛ که از خیمه ها بیرون نمی‌آمد ( تا مبادا برادر از روی او خجل باشد) و فقط در همان جا نشسته و اینگونه دعا می‌نمود: 🥀 «ای خداوند محمود! این طایفه عاد و ثمود را در دنیا و آخرت به بدترین بلا مبتلا گردان و انتقام آل محمد - صلی‌الله علیهم اجمعین - را از ایشان بگیر.» 📚 بحرالمصائب ج۴ ص١٧٢ 📚ریاض المصائب (خطی)، ص۲۰۰ ✍ با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است سخت‌تر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است یک شبه یکباره یک‌دَم قَد خمیدن مشکل است از جگر از جان مگو وقتی که مادر نیستی از غمِ طفلان مگو وقتی که مادر نیستی از دلی سوزان مگو وقتی که مادر نیستی آه از باران مگو وقتی که مادر نیستی داغِ مادر را فقط قدری چشیدن مشکل است از همه از هرکسی او بیشتر آورده است هرکه با سر آمده خانم سه سر آورده است او فقط خود را نه بلکه دو پسر آورده است دو پسر نه دو سپر نه دو جگر آورده است قبلِ قربانی شدن شانه کشیدن مشکل است داد اول بازهَم روزیِ میکائیل را بعد از آن خانم تَفَقُد کرد عزرائیل را بعد لطفی کرد با پا بالِ جبرائیل را بعد هم آورد از خیمه دو اسماعیل را آه ابراهیم این غم را شنیدن مشکل است با برادر گفت آقاجان دو جانم را ببین پیشِ رویِ خود تمامِ خانِمانم را ببین پیرمردِ این حرم! دو نوحه خوانم را ببین ای جوانمُرده! کمی دو نوجوانم را ببین بعدِ اکبر ماندن و جامه دریدن مشکل است چادرِ مادر به سر کرد و از این غم گریه کرد گریه کرد و پیشِ او اربابِ عالم گریه کرد گریه کرد و پشتِ او عباس یکدَم گریه کرد زیرِ لب تا گفت مادر ، مادرش هم گریه کرد گفت بی سوگند از اینجا پریدن مشکل است بِینِ خیمه بود و می‌آمد صدایِ بچه‌ها مادر است و کاش میرفت او بِجای بچه‌ها حیف آبی نیست ریزد پُشتِ پای بچه‌ها وای می‌آمد زِ میدان ناله‌های بچه‌ها دیدنش که هیچ مادر را ندیدن مشکل است اینکه هردَم با شهیدان بود حالا نیست نیست اینکه با اکبر پریشان بود حالا نیست نیست با حسینِ خویش نالان بود حالا نیست نیست زیرِ تیر و سنگ‌باران بود حالا نیست نیست از میانِ نیزه‌ها مادر شنیدن مشکل است ناله‌ها می‌آمد و زینب صدا میزد حسین حالشان بَد میشُد و زینب صدا میزد حسین یک نفر سَر میزد و زینب صدا میزد حسین گفت عونَش اَشهدُ... و زینب صدا میزد حسین سمتِ او در بِینِ نامحرم دویدن مشکل است @maghaatel
🩸 آمدنِ جگرگوشهٔ امام حسن علیه‌السلام به قتلگاه و شهادت رسیدن او بر روی سینه عمویش ... در نقل‌ها آمده است: 📋 ثُمَّ إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الْجُوشَنِ أَقْبَلَ فِي الرِّجَّالَةِ نَحوَ الْحسينِ ثُمَّ إنَّهُم أحَاطوا به إحاطَةً ▪️وقتی که شمر به همراه لشکرش دور تا دور امام علیه‌السلام را گرفتند و سخت او را احاطه کردند، 📋 فَانفلتِ الصَّبيُّ مِن يَدها، و قالَ: و اللّهِ لا اُفارقُ عَمّي ▪️عبدالله دستش را از دست عمه‌اش کشید(و به سمت قتلگاه دوید) و گفت: به خدا از عمویم جدا نمی‌شوم.. 📋 فأقبَلَ حَرمَلَةُ بنُ كاهِلِ اللَّعينِ إلىٰ الْحسينِ عليه السّلام، فضَرَبَ الصَّبيَّ بِالسَّيفِ، فَأَطَنَّ يَمينَه إلىٰ الْجِلدِ، فإذا هِيَ مُعَلَّقَةٌ ▪️در این‌جا بود که حرمله بن کاهل اسدی به طرف امام علیه‌السلام آمد، (در بعضی دیگر از مقاتل به جای حرمله، ملعونی به نام بحر بن کعب آمده که حضرت عبدالله علیه السلام رو به او کرده و فرمودند:ای پسر زن بدکاره! عمویم را می‌کشی؟!) و با شمشیر به دست عبدالله بن الحسن علیهما‌السلام زد و دست او به پوست آویزان شد و فریاد زد: 📋 يَا عَمَّاهُ أَدرِكْني ▪️عموجان! مرا دریاب 📋 فأخَذهُ الْحسينُ و ضَمَّهُ إلَيه، و قال: يا ابْنَ أخي صَبراً عَلىٰ ما نَزَلَ بِكَ يا وَلَدي ▪️پس امام حسین علیه‌السلام او را گرفت و به سینه چسپاند و فرمود: ای پسر برادرم! بر آن چه که بر سرت می آید صبر کن. 📋 فبَينَما هوَ يُخاطبُه إذ رَماهُ اللَّعينُ حَرملةُ بسَهمٍ، فَذَبَحَه في حِجرِهِ ▪️در همین حین، حرمله ملعون تیری را به طرف عبدالله علیه السلام زد که او را در آغوش عمویش ذبح کرد. 📋 فَصَاحَتْ زينبُ: وا اِبنُ أخاه! لَيتَ الْمَوتَ أعدَمني الْحَياةَ، لَيتَ السَّماءَ أَطْبَقَتْ عَلى الأرضِ، و لَيتَ الْجِبالَ تَدَكْدَكَتْ عَلى السَّهْلِ ▪️زینب کبری علیهاالسلام از همان کنار خیمه ها متوجه شهادت عبدالله شد و فریاد زد: وای از پسر برادرم! ای کاش مرگ من فرا می‌رسید! ای کاش آسمان بر زمین فرود می‌آمد! ای کاش کوه ها از هم پاشیده و صاف می‌شدند! 🥀 عمر بن سعد ملعون در نزدیکی حضرت زینب علیهاالسلام بود که حضرت به او فرمود: 📋 يُقتَلُ ابْنُ بنتِ رسولِ اللّهِ و أنتَ تَنظُرُ إلَيه؟ ▪️وای بر تو! پسرِدختر رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد کشته می‌شود و تو نگاه میکنی؟! اما آن ملعون جواب حضرت را نداد. 📚المنتخب، طریحی ج٢ص۴۵١ 📚تاریخ طبری ج۵ ص۴۵٠ 📚نفس المهموم ص٣۵٩ ✍ در یازده بهارم تنها حسین گفتم یاد حسن که کردم یک یاحسین‌ گفتم عمه نوازشم کرد زیرا حسین گفتم به تو عمو نگفتم بابا حسین گفتم! باید همه بدانند در زیر دین هستم عبداللهم ولی من عبدالحسین هستم مانند قاسم عزمِ کشته شدن که دارم در رگ‌رگ وجودم خون حسن که دارم گیرم زره ندارم! یک پیرهن که دارم! جای کلاه‌خودم عمامه من که دارم بگذار من بیایم تا راه حل بسازم مثل حسن بجنگم صدها جمل بسازم بی اکبر و ابالفضل دور تو بود خلوت گفتی بمان به خیمه گفتم عمو اطاعت عمه مراقبم بود با صدهزار زحمت تنها زدی به میدان آخر چقدر غربت!! دیدم به قصد قتلت لشکر به راه افتاد تا پیکر شریفت در قتلگاه افتاد یک نیزه بین پهلو یک نیزه در گلو بود دست کسی به ریش و دست کسی به مو بود با چکمه بر لبت زد آن کس که روبرو بود دیدم در آن شلوغی زهرا کدام سو بود خون از تو رفت و چشم مظلوم تو به هم ریخت تیر سه شعبه خوردی حلقوم تو به هم ریخت مشغول اذیت تو جمع اراذل اوباش یک عده گرم خنده یک عده گرم پرخاش توهین زیاد کردند بد مست های فحاش بر سینه ات نشسته یک نانجیب عیاش آنجا کنار عمه این روضه را که دیدم “والله لا افارق”.. سوی تنت دویدم بر پیکرت کشیدم با گریه پیکرم‌ را دادم نشان به عالم آن روی دیگرم را نذر سر تو کردم دستان لاغرم را بازو شکست و دیدم‌ بازوی مادرم را شکرخدا که من هم پای تو جان سپردم دیدی که من دلیرم! دیدی به درد خوردم! @Maghaatel
🩸به فدای آن آقازاده‌ای که طاقت دیدن تنهاییِ عمویش را نداشت و فریاد می‌زد:«به خدا از عمویم جدا نمی‌شوم!» در نقل‌ها آمده است: 📋 كَانَ عَبدُ اللّهِ بنُ الْحَسَنِ الزَّكيِّ وَاقِفَاً بِإزاءِ الْخَيْمَةِ، وَ هو يَسمَعُ وِداعَ عَمِّهِ الْحُسينِ ▪️عبدالله بن الحسن علیهماالسلام، در کنار خیمه ها ایستاده بود و صدای وداع عمویش امام حسین علیه‌السلام را می‌شنید. 📋 فَخَرَجَ فِي أَثَرِهِ، و هُو يَبكِي و يَقولُ: و اللّهِ لا اُفارِقُ عَمِّيَ ▪️پس دنبال عمو رفت و گریه می‌کرد و می گفت: به خدا دست از عموجانم نمیکشم... 🥀 حضرت زینب علیهاالسلام خودش را به او رساند تا جلوی او را بگیرد چرا که هنوز کودک بود و به سن بلوغ نرسیده بود؛ سیدالشهدا علیه السلام تا دید عبدالله دارد به سمت او می‌آید، رو به زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها کرد و فرمود: 📋 يا اُختِي اِحبِسِيه ▪️خواهرم! او را نگه دار. 📚المنتخب، ج٢ص۴۵١ 📚تاریخ طبری ج۵ ص۴۵٠ 📚نفس المهموم ص٣۵٩ ✍ عمه محکم گرفته دستش را داشت اما یتیم‌تر می‌شد لحظه لحظه عمو در آن گودال حال و روزش وخیم‌تر می‌شد باورش هم نمی‌شد او باید بنشیند فقط نگاه کند بزند داد... بعدِ هر تیری "ای خدا کاش اشتباه کند" کار او نیست بی عمو ماندن داغ‌ها را الی‌الابد بکشد تا ببیند چه می‌شود باید به نوکِ پایِ خویش قد بکشد ازدحامی میانِ گرد و غبار از حرامی و سنگ و شمشیر است نوک سرنیزه‌های بی احساس با تنی زخم خورده درگیر است تشنه بود و زِ گونه‌ها خونش روی لب‌های آتشین می‌ریخت یک نفر آب می‌خورد پیشش یک نفر آب بر زمین می‌ریخت خواست تا خویش را به سینه کشد تا که شاید رسد به اطفالش یک نفر نیزه‌ای به کتفش کرد رفت و او را کشید دنبالش از همانجا به سنگ اندازان "داد می‌زد تو رو خدا نزنید" وای بر من مگر سر آورید اینقدر تیغ بی هوا نزنید هرچه گلبرگ بر زمین می‌ریخت پخش هر گوشه بوی گُل می‌شد کم‌کم احساس کرد انگاری دست بی جان عمه شُل می‌شد دستِ خود را کشید از آنجا یک نَفَس می‌دوید در گودال از میانِ حرامیان رد شد شمر با او رسید در گودال باز هم پای حرمله وا شد پیچ می‌خورد حنجری ای داد پیش چشم حسن عمو می‌دید بازویش در مقابلش اُفتاد دو گلو را سه‌شعبه با هم دوخت نیزه‌ها هم که از دو سو  رفتند اسبها کارِ خویش را کردند دو بدن بینِ هم فرو رفتند چند ساعت میانِ آن گودال به گمانم قمار می‌کردند فقط عبدلله است شاهد که چند ساعت چکار می‌کردند ... @maghaatel
🩸شرح جگرسوز اجازه طلبیدن حضرت قاسم از عمویش سیدالشهداء عَلَيْهِماالسّلام | خواندن عقد قاسم علیه‌السلام با دختر امام حسین علیه‌السلام … در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که نوبت جنگ به اولاد امام حسن علیه السلام رسید، قاسم آمد و عرض کرد که عمو جان! اجازه می‌خواهم تا به جنگ این کفار بروم! 📋 فَقالَ لَهُ الْحسينُ: يا ابْنَ الْأخِ ! أنتَ مِنْ أخي عَلامَةٌ و اُريدُ أنْ تَبقَىٰ لِأتَسَلَّىٰ بِكَ ▪️امام حسین علیه السلام فرمود: ای پسر برادرم! تو یادگار برادرم هستی و می‌خواهم که تو باقی بمانی تا به واسطه تو تسلی(از داغ برادر) پیدا کنم. 🥀 پس حضرت، اجازه جنگ را به قاسم نداد. قاسم اندوهگین و ناراحت شد از اینکه چرا امام حسین علیه السلام به برادرانش اجازه جنگ را داده اما به او اجازه جنگ را نداده است و همین که با حالتی محزون گوشه‌ای نشسته بود و سرش را روی پاهایش گذاشته بود. 🥀 یادش آمد که پدرش حِرزی به بازوی راستش بسته بود و به او وصیت کرده بود که هر وقت دچار اندوه و دردی شد، حرز را باز کند و بخواند و معنایش را بفهمد و هر چه که در آن نوشته شده بود به آن عمل کند. 🥀 قاسم علیه‌السلام با خودش گفت سالهای زیادی گذشته برمن، ومثل این اندوه و درد تا به حال به من دچار نشده است. پس آن را باز کرد و نگاه کرد که در آن نوشته شده بود: 📋 يَا وَلَدي قاسِمَ، اُوصيكَ إنّكَ إذا رَأيْتَ عَمَّكَ الْحسينَ عليه‌السّلامُ في كَربَلاءِ وَ قَد أَحَاطَتْ به الْأعْداءُ، فَلا تَتْرُكِ الْبِرازَ وَ الْجِهادَ لِأعْداءِ رَسولِ اللّهِ ، و لا تَبْخَلْ عليه بِروحِكَ، و كُلّما نَهاكَ عَنِ الْبِرازِ عَاوِدُهُ لِيَأذَنَ لَكَ في الْبِرازِ لِتَخُصَّ في السَّعادَةِ الْأبَديَّةِ ▪️پسر جانم قاسم! تو را وصیت می‌کنم وقتی که دیدی عمویت حسین علیه‌السلام در سرزمین کربلا تنها شده و دشمنان او را احاطه کرده‌اند، پس جنگ در رکاب او را از دست مده و با دشمنان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، به قتال برخیز. و از فداکردن روح و جانت برای عمویت بخل نورز و هر چه که او تو را از جنگ نهی کرد، باز سراغش برو و اصرار کن تا به تو اجازه دهد که به این وسیله سعادت ابدی را به دست آورده ای. 🥀 پس قاسم علیه‌السلام بلند شد به خدمت عمو جان آمد و آن حرز و نوشته امام حسن علیه السلام را به دست عمو داد. 🥀 امام حسین علیه السلام وقتی که آن نوشته را قرائت فرمود، شدیداً گریه کرد و ناله و فریاد زد و در نهایت آه سردی کشید و فرمود: ای پسر برادرم! این وصیت پدرت برای توست؛ اما پدرت وصیت دیگری به نزد من دارد و ناچارم به آن عمل کنم. 🥀 پس امام حسین علیه‌السلام دست قاسم علیه‌السلام گرفت و به خیمه برد و عباس و عون را خبر کرد و به مادر قاسم علیه‌السلام فرمود: آیا برای قاسم علیه‌السلام لباس جدیدی داری؟ عرضه داشت نه آقا جان! 🥀 امام علیه‌السلام به خواهرش زینب فرمود: صندوق را برایم بیاور. وقتی که زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها صندوق را آورد و جلوی امام حسین علیه‌السلام گذاشت، حضرت آن را باز کرد و قباء امام حسن علیه‌السلام را بیرون آورد و او را به تن قاسم علیه‌السلام کرده و عمامه امام حسن علیه‌السلام را بر سرش گذاشت. 🥀 سپس دست دخترش را گرفت که از کودکی نام او برای قاسم علیه‌السلام گذارده بودند. و عقد او را برای قاسم علیه‌السلام خواند و دست دخترش را گرفته و در دست قاسم گذاشت و از خیمه بیرون آمد. 🥀 قاسم علیه‌السلام نگاه به دخترعمویش می‌کرد و گریه می‌کرد تا اینکه صدای دشمنان را شنید که می‌گویند: آیا دیگر مبارزی برای جنگ نیست؟! پس دست همسرش را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون بیاید. همسرش گفت: چه در ذهنت می‌گذرد و چه می‌خواهی انجام دهی؟ 🥀 قاسم علیه‌السلام گفت: می‌خوام به ملاقات این دشمنان بروم چرا که آنها طلب مبارز می‌کنند و این من هستم که به جنگ آنها میروم. مرا رها کن که عروسی ما باشد برای آخرت! 🥀 همسرش فریاد زد و با قلبی حزین اشکهایش روی گونه‌اش جاری شد و گفت: تو میگویی عروسی‌مان باشد برای آخرت. پس من در قیامت تو را چگونه بشناسم؟ و در کدام مکان تورا ببینم؟ 🥀 قاسم علیه‌السلام با دستش تکه نخی را پاره کرده و به او داد و گفت: دخترعمو! مرا به واسطه این تکه نخ بشناس و به یاد آور. پس اهل خیمه از اینکار قاسم علیه‌السلام شدیدا گریه کردند و همه فریاد و واویلا سر دادند. برگرفته از: 📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲ 📚الدّمعة السّاكبة،ج ۴ ص۳۱۵ 📚أسرار الشّهادة، ص۳۰۵ 📚مدينة المعاجز، ص ۲۲۴؛ 📚معالي السّبطين،ج ۱ ص۴۵۷ @maghaatel
🩸مقتل جانسوز جگرگوشه امام حسن علیهماالسلام | بر بدن مطهر حضرت قاسم علیه‌السلام در حالی که زنده بود، با سمّ اسب تاختند ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 مسلم خولانی گوید: من کنار یکی که از جنگجویان شامی ایستاده بودم که می‌گفت: به خدا قسم این پسر از دست من در نمی‌رود. چرا که دیگر سر کشی‌اش بسیار شده است. 🥀 من گفتم: وای بر تو! آیا یادت رفته است قرابت و نزدیکی این پسر را به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله؟ پس توجه‌ای به کلام من نکرد جز آنکه به طرف قاسم علیه‌السلام حمله کرد. 📋 فَضَرَبَهُ ع‍َلىٰ اُمِّ رَأسِهِ، فَفُجِرَ هامَّتُهُ، و خَرَّ صَريعَاً يَخورُ بِدَمِه، فَانْكَبَّ عَلىٰ وَجْهِهِ، و هُوَ يُنادِي: يَا عَمَّاهُ! أَدْرِكْني! ▪️آن نانجیب آمد و ضربه‌ای بر سر قاسم زد که سرش شکافت و از روی اسب باصورت به زمین افتاد و در خونش غوطه می خورد و فریاد میزد: عمو جان مرا دریاب! 🥀 پس امام حسین علیه‌السلام مانند شیر آمد و ضربه‌ای بر سر آن مرد شامی زد که آن نانجیب فریاد زد: لشگریان به دادم برسید. 📋 فَحَمَلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِجَميعِ الْجَيشِ حَتّىٰ داسُوا الْقاسِمَ بِحَوافِرِ الْخَيْلِ ▪️پس عمر سعد ملعون همراه با تمام لشگریانش حمله کردند به طوری‌که بدن شریف قاسم علیه‌السلام در زیر سمّ اسب هایشان پامال شد. 🥀 پس سیدالشهدا علیه السلام حمله‌ای کردند تا اینکه آن ها کمی فاصله گرفتند. 📋 فلمّا تَجلّتِ الغُبرَة، إذاً بِالحُسينِ علیه‌السلام علَى رَأسِ الغُلام، و هُو يَفحَصُ بِرِجلَيه، ▪️وقتی‌که گرد و غبار کمی آرام گرفت، امام حسین علیه‌السلام بالای سر قاسم رسید در حالی قاسم علیه‌السلام پاهایش را به روی زمین می‌کشید... بر گرفته از: 📚مقتل ابو مخنف، ص٨٠ 📚اسرار الشهاده، ص٣٠۴ 📚تاریخ طبری، ج۵ ص۴۴٨ 📚نفس المهموم ص٣٢٢ ✍ تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود گفتم که زاده‌ی حسنم بیشتر زدند این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند از جنس شیشه بود مگر استخوان من دیدند خوب می شکنم بیشتر زدند می خواستند از نظر عمق زخم ها پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند  دیدند پا ز درد روی خاک می کشم در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند @maghaatel
🩸امام حسین علیه‌السلام بدن قاسم علیه‌السلام را کشان کشان به خیمه ها می‌برد ... در رابطه نحوه برگرداندن بدن مطهر حضرت قاسم علیه‌السلام به خیمه ها، راوی گوید: 📋 ثُمَّ احْتَمَلَهُ فَكأنِّي أنْظُرُ إلىٰ رِجْلَيِ الْغُلامِ يَخُطّانِ فِي الْأَرْضِ، و قَدْ وَضَعَ الْحُسينُ صَدْرَهُ عَلىٰ صَدرِهِ ▪️امام حسین علیه‌السلام بدن نوجوانی را حمل کرده و به خیمه هایش می‌برد. گویت من می‌دیدم که دو پای آن پسر بر روی زمین کشیده می‌شد در حالی که امام حسین علیه‌السلام سینه‌اش را به سینه او چسبانده بود و او را به طرف خیمه می برد. 🥀 با خودم گفتم: حالا چه می خواهد بکند!؟ پس آمد و بدن او را کنار بدن علی اکبر و دیگر شهدا علیهم‌السلام قرار داد. پس وقتی که سوال کردم آن نوجوان کیست؟ گفتند: قاسم بن الحسن علیهماالسلام است. 📚تاریخ طبری ج۵ ص۴۴٨ 📚بحارالانوار ج۴۵ ص۳۶ 📚نفس المهموم ص٣٢٢ ✍ چه کنم تا لبِ تو ناله‌ی بابا نَکِشد صبر کن صبر که اشکم به تماشا نَکِشد نجمه دنبالِ تو از خمیه دوید اما حیف تا زدی ناله عمو زود رسید اما حیف سنگ برداشته اما به لبِ ماه زدند ترسم این بود که چشمت بزنند ، آه زدند در مسیرِ نَفَسَت چیست مزاحم شده است قاسمی داشتم اما دو سه قاسم شده است به یتیمیِ تواین قوم چه بَد خندیدند همگی آنکه زد و آنکه نَزَد خندیدند باد مویِ تو بهم ریخت مرا ریخت بِهَم عطر و بویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم خواستی تا که بگویی به عمویت بابا گفتگویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم نیزه‌ای آمد و حسرت به دلم ماند که ماند تا گلویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم دو سه اَبرو به رویِ اَبرویِ تو وا کردند نعل رویِ تو بِهَم ریخت، مرا ریخت بِهَم دیر شد تا برسم بر سرِ اکبر کم شد آمدم زود ولی باز تنت دَرهَم شد سنگ بر رویِ تو خورد اَبرویِ من درد گرفت تا به پهلوی تو زد پهلویِ من درد گرفت همه گفتند که از کوچه سهیم است زدند هرچه گفتیم یتیم است یتیم است زدند تیغشان برتو نه بر سینه‌ی پیغمبر خورد دستِ من بود که با دیدنِ تو بر سر خورد در تو دیدم حسنم را که دوباره می‌خواند روضه‌ی سیلیِ دستی که به نیلوفر خورد ایستادم به رویِ پنجه پا اما حیف دستش از رویِ سرم رد شد و بر مادر خورد @maghaatel
🩸گوشه ای از شجاعت و قدرت جنگ جگرگوشه سردار جمل... مرحوم علامه مجلسی نقل می‌کند: 📋 فقاتَلَ قِتالا شدیدا حتّی قَتَلَ علیٰ صِغَرِه خمسة و ثلاثین رَجُلا. ▪️قاسم علیه‌السلام جنگ سختی با لشکریان عمر بن سعد ملعون کرد به گونه‌ای که با آن سن و سال کمش، سی و پنج نفر از آن حرامیان را به درک واصل کرد 📚 بحارالانوار ج۴۵ ص۳۴ 🔖 در نقلی دیگر آمده است: 🥀 چون حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام ضربه بر کمر ازرق شامی ملعون زد، او را به دونیم کرد، حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه که شاهد رزم قاسم بودند، وقتی که این صحنه را مشاهده نمودند، گریهٔ از روی شوق کردند. 📚خزینةالجواهر،نهاوندی، ص۱۵۱ ✍ وقتی زمان جنگ تو در کارزار شد.. دیدم خود حسن روی مرکب سوار شد گفتی که قاسمم نفس کوفیان برید.. از ترس بین قافله داد و هوار شد! خود و زره نیاز نداری تو حیدری مبهوت رزم حیدری ات ذوالفقار شد انگار ناقه ی زن ملعونه پی شد و انگار مجتبای جمل آشکار شد از میمنه به میسره کولاک کرده ای هر مدعی مقابلت آمد شکار شد با یک اشاره پوزه ی ازرق به خاک خورد با یک جرقه کار بقیه فرار شد عباس کیف کرد چه مردانه می‌زدی لشکر مقابل غضبت تارو مار شد من چهارقل برای تو خواندم عزیز من دورت شلوغ شد جگرم پرشرار شد ! وقتی که دوره شد بدنت بین اسب‌ها.. صحرا مقابل نظرم پر غبار شد تحت الهنک ز روی تو افتاد وای من چشمان شور آمد و کار تو زار شد زیبای خانواده ی من گونه ات شکست کعبه میان قوم زنا سنگسار شد می‌خواستم که حجله ببندم برای تو با سُمّ اسب سینه ی تو همجوار شد داماد کربلا چه حنایی به مو زدی با خون عروسی ات چقدر ناگوار شد با بند بند وا شده از هم تکان نخور تو دست و پا زدی و عمو بی قرار شد یکبار تو به زور نفس میکشی ولی شرمندگی من ز غمت بی شمار شد فکری به حال تازه عروست نمیکنی؟! افتادی و بدون تو بی سایه سار شد @maghaatel
🩸سلام امام هادی «علیه‌السلام» در زیارت شهداء کربلا به حضرت قاسم علیه‌السلام و اشاره به مقتل آن حضرت ... 📜 السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْمَضْرُوبِ عَلَی هَامَتِهِ الْمَسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَیْنَ عَمَّهُ فَجَلَّی عَلَیْهِ عَمُّهُ کَالصَّقْرِ وَ هُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْه التُّرَابَ وَالْحُسَیْنُ یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ جَدُّکَ وَ أَبُوکَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَی عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبَکَ أَوْ أَنْ یُجِیبَکَ وَ أَنْتَ قَتِیلٌ جَدِیلٌ فَلَا یَنْفَعُکَ هَذَا وَ اللَّهِ یَوْمٌ کَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ جَعَلَنِیَ اللَّهُ مَعَکُمَا یَوْمَ جَمْعِکُمَا وَ بَوَّأَنِی مُبَوَّأَکُمَا وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَکَ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ نُفَیْلٍ الْأَزْدِیَّ وَ أَصْلَاهُ جَحِیماً وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً أَلِیماً ▪️سلام بر قاسم بن الحسن بن علی! که بر فرق سرش ضربه زدند و او را به غارت بردند ، آن هنگام که امام حسین عمویش را صدا زد و عمویش مثل باز شکاری به نزدش رسید، در حالی که پایش را به خاک می‌کشید و امام حسین علیه السّلام می‌گفت: قومی که تو را کشتند از رحمت خدا دور شوند، قومی که دشمن آنان در روز قیامت جد و پدر تو هستند. سپس فرمود: به خدا قسم سخت است بر عمویت که او را صدا کنی و نتواند جوابت دهد یا جوابت دهد، ولی تو کشته شده و به زمین افتاده باشی و جواب عمو برایت سودی نداشته باشد. به خدا قسم امروز روزی است که کشندگان او زیاد و یاورانش کم شدند. خدا روز جمع شما دو نفر، مرا نیز با شما قرار دهد و مرا هم به جایگاه شما درآورد و قاتل تو عمر بن سعد بن عروة بن نفیل ازدی را لعنت کند و او را در جهنم افکند و برایش عذابی دردناک مهیا فرماید. 📚 المزار الکبیر ص۴٩٠ @maghaatel
🩸وداع حضرت قاسم با عمه‌جانش زینب کبری سلام‌الله‌علیها... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که حضرت قاسم علیه السلام خواست تا به میدان برود، آمد تا از عمه‌اش زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها خداحافظی کند. زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها او را در برگرفته و فرمودند: ای پسر برادرم! 📋 لَو تَرَیٰ اُمِّی قُل لَها یَا فَاطِمَةَ بنتَک / فی کَربَلا صارَتْ مِنَ الْماءِ صَائِمةً ▪️اگر مادرم را ( بعد از شهادت) دیدی، به او بگو : مادرجان! دخترت در کربلا، از فرط بی آبی روزه گرفته است. 📋 قُل تَعالِی وَ انْظُری نَحْوَ الْحُسینِ الْمُبتلی / فِی نِساءٍ سَاکِباتٍ دَمْعَ عَینٍ دَائِمَةً ▪️بیا و نگاه کن به حسینت که گرفتار شده است و به زنانی که دائما سيلاب اشک از چشمانشان سرازیر است. 📚 بحرالمصائب, ج۴ ص٢٠١ ✍ عمه‌ها از حال رفتند از کفن پوشیدنش شد حسن هنگام عمامه به سر پیچیدنش اذن میدان را گرفت و خنده آمد بر لبش چشم بد دور، ای عمو قربان آن خندیدنش نوجوانی با کفن دارد به مقتل می‌رود اشک هر بیننده‌ای جاری شود از دیدنش قدسیان پشت سرش دست دعا برداشتند عرشیان تکبیر می‌گویند از جنگیدنش تازه داماد است و رویش را همه بوسیده‌اند سنگ‌ها هستند حتی در صف بوسیدنش بی زره وقت هجوم سنگ‌ها جسمش چه شد؟ کار سختی نیست با این وضعیت فهمیدنش رفت جسم نیمه جانش زیر سم اسب‌ها سخت‌تر شد اینچنین در خاک و خون غلتیدنش کیست این کودک که می‌گویند مردان خدا غبطه باید خورد بر جام بلا نوشیدنش؟ @maghaatel
🩸جدال حضرت قاسم علیه‌السلام با ازرق شامی ملعون ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که حضرت قاسم علیه السلام ندای "هَل مِن مُبارز؟" سرداد، نوشته‌اند: 📋 فَجَاءَ إلَيْهِ رَجُلٌ یَعُدُّ بِألْفِ فَارِسٍ وَ کَانَ لَه اَرْبَعَةُ اَولادٍ َفَخَرَجوا إليٰ مَبارِزَةِ قاسِمٍ واحِداً بَعدَ وَاحِدٍ فَجَعَلَهُم مَقتُولِینَ ▪️مردی که قوت جنگی او برابر به هزار سواره نظام بود همراه با چهار فرزندش به مبازره قاسم علیه السلام آمدند اما، جگرگوشه سردار جمل، حضرت قاسم علیه‌السلام، یکی بعد از دیگری آنان را به هلاکت رساند. 📋 فَهَمَّ بِالرُّجوعِ اِلیٰ الْخَیْمَةِ و اِذاً بِالْاَزرق الشَّامِی لَعَنَهُ اللهُ قَطَعَ عَلَیْهِ الطَریقَ و عَارَضَهُ فَضَرَبَهُ الْقَاسِمُ عَلیٰ اُمِّ رَأسِهِ فَقَتَلَهُ ▪️در این هنگام حضرت قاسم علیه السلام خواست تا به خیمه برگردد که ازرق شامی ملعون راه را بر او بست و به مبارزه با او پرداخت که حضرت قاسم علیه السلام ضربه ای بر فرق سرش کوبید و او را نیز به درک واصل کرد. 📋 و سَارَ الْقَاسِمُ اِلیٰ الْحُسینِ و قالَ: يا عَمَّاه! اَلْعَطَش! اَلْعَطَش! اَدْرِکْنِی بِشَربَةٍ مِنَ الْمَاءِ ▪️قاسم خودش را به عمویش سیدالشهدا علیه السلام رساند و عرض کرد: العطش! العطش! جرعه ای آب میخواهم. 📋 فَصَبَّرَهُ الْحُسینُ و اَعْطاهُ خاتَمَهُ و قالَ: حُطُّهُ فِی فَمِکَ وَ مَصَّهُ. ▪️امام حسين عليه السلام او را آرام کرد و خاتمش را به او داد و فرمود: او را دهانت بگذار و بمَک! 🥀 حضرت قاسم علیه السلام خاتم را در دهان مبارکش گذاشت و عرضه داشت: عموجان! گویا از چشمه ای گوارا آب نوشیدم. این را گفت و باز روانه میدان شد. 📚المنتخب، ص٣۶۶ 📚بحرالمصائب، ج۴ ص٢٠١ ✍ می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد انتقام نفس خسته ی مادر باشد همه‌ی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد ذوالفقاری‌ست دوباره به سر مرهب ها قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد سیزده ساله ولی خوب به او می آید که به فرزند علی مالک اشتر باشد آرزو داشته تا چند صباحی دیگر ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده کشته هایش ولی امروز فراتر باش ازرق شام نفهمید که در محضر او لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم همه گفتند که شاید علی اکبر باشد کسی از ضربه‌ی تیغش به سلامت نگذشت اجل کوفه و شام است و مقدر باشد @maghaatel
🩸وقتی که در میانه میدان، قاسم علیه‌السلام، برای عمر سعد ملعون، روضه عطش امام حسین علیه‌السلام و طفلان حرم را می‌خواند ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 بعد از آنی که حضرت قاسم علیه السلام، جمع کثیری از لشکر عمر سعد را به درک واصل کرد، در میانه میدان نگاهش به عمر سعد ملعون افتاد و صدایش را بلند کرد و فرمود: 🥀 ای بی حیای بدنژاد! مگر از روز معاد یاد نمیکنی؟ عمر سعد ملعون گفت: آیا وقت آن نشده که دست از طغیان بردارید و بیعت با یزید را اختیار کنید؟ 🥀 با این سخن عمر سعد، حضرت قاسم علیه‌السلام رگ غیرتش جوشید و فریاد برآورد که ای لعین ابد! 📜 طغیان این است که گوشواره عرش خدا و ریحانه رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و سید جوانان دار بقاء را به خاطر یزید شراب خوار ولدالزنا شهید کنی! آب فرات را که وحوش و طیور از آن سیراب اند، از ذریه ساقی کوثر، دریغ داری! 🥀 سپس فرمود: آیا اسب خود را آب داده‌ای؟ عمر گفت: آری. حضرت قاسم علیه السلام فرمود: 📜 وای بر تو! اسب خود را آب می‌دهی اما جگرگوشه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را که همیشه او را با "جانم فدایت شود" خطاب می‌کرد، به آتش تشنگی می‌سوزانی؟! 📋 أ تَدّعِي الإسلامَ و آلُ رسولِ اللّه عطاشا ظَماءَ، قَد اِسوَدّتِ الدّنيا بأعيُنهم. ▪️آیا ادعا می‌کنی که مسلمانی و آل رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را تشنه گذاشتی به حدی که دنیا در پیش چشمانشان سیاه شده؟! 🥀 راوی گوید: عمرسعد ملعون سر به زیر انداخت و رو به لشگریان کرد و گفت: اگر یک یک اهل سماوات و زمین به محاربه او بروند، از عهده این نوجوان برنمی‌آیند. پس صلاح در این‌است که جمع کثیری، همزمان بر او هجوم آورند ... 📚روضة الشهداء،ص۳۲۳ 📚الدمعة الساکبه ج۴ ص۳۱۶ ✍ وحوش و طیر بیابان، درنده ها سیراب عزیز فـاطمه لب تشنه، اسبها سیـراب؟! @maghaatel
🩸به خدا سخت است برای عمویت که او را صدا بزنی اما نتواند کاری برایت کند … در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهداء علیه‌السلام بر بالین بدن مطهر قاسم علیه‌السلام حاضر شدند، رو به او کرد و فرمود: 📋 يَعُزُّ عَلىٰ عَمِّكَ مَصْرَعُكَ هَذا، عَزَّ وَ اللّهِ عَلىٰ عَمِّكَ أنْ تَدعوهُ فَلا يُجيبُكَ، أوْ يُجيبُكَ فلا يَنْفَعُكَ! لَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ ▪️به خدا برای عمویت سخت است که اینگونه تو را غرق خاک و خون ببیند!سخت است که تو او را صدا بزنی اما جوابت را ندهد! یا اگر جوابت را بدهد نتواند برایت کاری کند. خدا قاتلت را لعنت کند. بر گرفته از: 📚مقتل ابو مخنف، ص٨٠ 📚اسرار الشهاده، ص٣٠۴ 📚تاریخ طبری، ج۵ ص۴۴٨ 📚نفس المهموم ص٣٢٢ ✍ بعدِ تو این حرمِ مرثیه‌خوان را چه‌کنم یا تنی مانده به شن‌های روان را چه‌کنم می‌وزد آهِ من و خش خش تو می‌آید اینهمه دور و برم برگِ‌خزان را چه‌کنم نجمه دنبال تو و چشمِ تو دنبال من است آه این را چه‌کنم وای که آن را چه‌کنم نو جوانیِ حسن ، حیف یتیمت دیدند پیش زهرا بدنی بی ضربان را چه‌کنم از عموجانِ تو تنها به لبت جان مانده بعد فریادِ عموجانِ تو جان را چه‌کنم تو نگفتی که جوانمرده عمویی دارم این زمین خورده ترین مرد جهان را چه‌کنم فکرم این بود عصا می‌شود اکبر که نشد بعدِ تو بعد علی قدِ کمان را چه‌کنم نامنظم زدنِ قلب مرا می‌بینی نامنظم شدنت برده توان را ، چه‌کنم پیش این قوم نگفتم که نقابت نگشا زخم چشمت چه‌کنم زخمِ زبان را چه‌کنم اینهمه نعل…در اینجای کم و…عمق زیاد گیرم این سینه شود خوب دهان را چه‌کنم @Maghaatel
🩸ای مولای ما! این طفل از صبح‌ تا حالا دو بار از «عطش» غش کرده است ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که قنداقه علی اصغر علیه‌السلام را برای سیدالشهداء علیه‌السلام آوردند تا که شاید آن حضرت یک جرعه آبی برای او فراهم نماید، رباب سلام‌الله‌علیها به محضر سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه عرضه داشت: 🥀 ای مولا و سرور من! این طفل، از صبح تا حالا دو مرتبه غش کرده است و از بس ناخن به پستان من زده، سینه‌ام زخم شده است. 📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣۴٠ ( بازنویسی شده) ✍ تَرَكِ روى لبت آيۀ قرآنِ رباب مثلِ قرصِ قمرى زينتِ دامانِ رباب چه كنم ؟ تا كه کمى تَر بشود لبهايت مى چكد روى لبت اشكِ دو چشمان رباب سينه ام شير ندارد پسرم چنگ نزن آه ، بازى مكن اينقدر تو با جانِ رباب بر ضريح لب خشكيدۀ تو جا انداخت لبِ عطشانِ حسين و لبِ عطشانِ رباب پا برهنه پسرم خيمه به خيمه گشتم قطره اى آب نبود ، اى گل ريحان رباب رفتي و پشت تو "يا رادَّ يوسف" خواندم كاش سيراب بيايى تو به كنعان رباب پدر تو به سپاهى سَرِ تو رو زده است تا خجالت نكشد از دل سوزان رباب تير خوردى وسط خيمه زمين خوردم من بعد از اين گريه شود روزى چشمان رباب عاقبت بر جگرم حرمله زهرش را ريخت واى بر حالِ دلِ بى سر و سامان رباب اين زمين خوردن من دست خودم نيست على سَرِ تو خورده زمين زانوى لرزان رباب سَرِ هر كوچه به لالايى من خنديدند كودكى نيست دگر بر روى دستانِ رباب @maghaatel
🩸از شدت عطش، بر روی دامن رباب سلام‌الله‌علیها، بی‌حال و بی‌رمق افتاده بود ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی حضرت ام کلثوم داخل خیمه رباب شد تا قنداقه علی اصغر علیه‌السلام را برای پدرش بیاورد، 📋 فَرَاَتْ یَعتَفِرُ فِی حِجرِ اُمِّه و تُعالِجُ سَکَراتِ الْمَوتِ ▪️دید که آن ششماهه در دامن مادر خود،بی رمق دست و پا می زند و سکرات موت او را در بر داشته است. 📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴١ ✍پسرم از نفس افتاد... به دادم برسید داد از این همه بی داد به دادم برسید تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم باید آخر چه به او داد به دادم برسید دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم طفلی و این همه جلاد به دادم برسید آب دامی ست که دلبند مرا صید کند وای از حیله ی صیاد به دادم برسید با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان... شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین میزند این همه فریاد به دادم برسید @maghaatel
🩸 ببینید که چگونه طفلم از شدت عطش، تلظّی می‌کند ؟! اگر به من رحم نمی‌کنید بر این شش‌ماه رحم کنید! در نقل‌ها آمده است: 🥀 امام حسین علیه‌السلام طفل را به روی دست گرفت و رو به طرف لشگر کرد فرمود: 📋 يا قَومُ! قَدْ قُتِلْتُم أخي و أولادي و أنصاري و ما بَقِيَ غَيرُ هٰذَا الطِّفْلِ، و هو يَتَلَظَّىٰ عَطَشَاً مِنْ غَيرِ ذَنْبٍ أتاهُ إلَيْكُم ▪️ای لشگریان! شما برادرم، فرزندانم و یارانم را کشته اید و غیر از این طفل کسی دیگر باقی نمانده. و او دارد از عطش بدون هیچ جرم و گناهی دست و پا می زند. 📋 فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْمَاءِ. يَا قَومُ! إنْ لَم تَرحَمونِي فَارْحَموا هٰذَا الطِّفْلَ، لَقَد جَفَّ اللَّبَنُ فِي ثَدْيِ اُمِّهِ. ▪️ پس جرعه ای آب به او بنوشانید. ای لشگریان! اگر بر من رحم نمی کنید بر این طفل رحم کنید چرا که شیر در سینه مادرش دیگر خشک شده است. 📚مقتل ابو مخنف ص٨۴ 📚معالي السّبطين ج١ص۴٢۴ 📚وسیلة الدارین ص٢٨۴ ✍ ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد خواهد که آب گوید اما زبان ندارد دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد امروز روی دستم دیگر توان ندارد هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه‌ی خشک این غنچه ی بهاری غیر از خزان ندارد ای حرمله مکش تیر یک سو فکن کمان را یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد منت به‌من گذارید یک قطره آب آرید به کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید این شیر خواره بر کف تیغ و سنان ندارد مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها جز اشک خجلت خود آب روان ندارد تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن جز شانه‌ی امامش دیگر مکان ندارد @maghaatel
🩸خونی که قطره‌ای از آن هم بر روی زمین نریخت... | اثرات خون به ناحق ریخته علی اصغر علیه‌السلام، در عوالم هستی ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که حرمله ملعون تیر سه شعبه را برگلوی آن طفل زد، در آن وقت حضرت آن تیر را از گلوی آن طفل صغیر کشیدند و خون مانند ناودان از گلوی آن طفل جاری شد. 🥀 سیدالشهدا علیه السلام با دستان مبارکش، خون را می گرفتند وبر آسمان می پاشیدند و می‌فرمودند: 📋هَوّنَ ما نَزَلَ بی أنَّهُ بِعَینِ الله ▪️آسان است بر من این بلاهایی که می‌کشم چرا که خدای متعال متعال ناظر بر من است. 🥀 إمام باقر علیه‌السلام فرمودند: 📋 فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَی الْأَرْضِ ▪️از خون علی اصغر علیه‌السلام قطره‌ای هم به زمین نریخت. 📚لهوف،ص۱۰۳ 🔖در نقلی آمده است: إمام باقر علیه‌السلام در بیان علت این عمل سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام، فرمودند: 🥀 اگر قطره اي از خون علي اصغر «سلام‌اللّه‌علیه» بر زمين می‌ريخت عذاب الهي نازل مي شد و دیگر گیاهی در زمین نمی‌رویید. 🔖در نقلی دیگر نیز آمده است: 🥀 انقراض بنی امیه به جهت شهادت حضرت علی اصغر «صلوات‌اللّه‌علیه» بود. سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه تا خون را به آسمان پاشید از آن روز سرخی در دامن آسمان نمایان شد. 📚مقتل حزن الأئمه علیهم‌السلام، ص۸۶ (نسخه خطی) 📚مُبکی العیون، ص٣٠۶ (نسخه خطی) 📚 ذخیرة الدارین، ص۳۰۵ 📚بحرالمصایب ج۴ ص۳۴۷ ✍ عرشیان باب حوائج که خطابش کردند فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند داشت کم کم به تکان های عمو می‌خوابید ناگهان هروله کردند و خرابش کردند مادر اصغر شش ماهه خود اقیانوس است «رب آب است به معنی و ربابش کردند» تشنگی بوده بهانش که به میدان برود خواست سرباز شود پا به رکابش کردند قطره آبی شد و بر شانه بابا میرفت تا که در دست پدر بود، حبابش کردند بی هوا مثل مدینه پسری را کشتند او از ارباب چکیدست و گلابش کردند به علی اصغر و ارباب نمیدانستم او همان محسن زهراست , جوابش کردند مثل انگور حسین است ولی زود رسید چیدنش از سر این شاخه, شرابش کردند سیل اشکی ولی آنها که نمی‌فهمیدند آب را در جلوی چشم تو آبش کرند بس که در قلب حرم ولوله ای شد دیدی؟ کشتنت را چقدر پر تب و تابش کردند؟ بس که خورشید شد از تابش خود شرمنده سوخت از سوز تو تا این که مذابش کردند خون تو دست پدر بود که باران میشد تا که بارید به خورشید, عذابش کردند رنگ خورشید نه زرد است و نه قرمز شاید در همان روز به خون تو خضابش کردند @maghaatel
🩸امام حسین علیه‌السلام، در پشت خیمه‌ها، برای علی اصغرش قبری حفر نمود... در نقل‌ها آمده است: 🥀 سیدالشهدا علیه السلام، بدن مطهر علی اصغر علیه السلام پشت خیمه ها را آورد. 📋 ثُمَّ نَزَلَ الْحُسينُ عَن فَرَسِهِ، و حَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، و زَمَّلَهُ بِدَمِهِ، و صَلّىٰ عَلَيْهِ ▪️سپس امام حسین علیه السلام از اسب پیاده شد و با شمشیرش قبری برای علی اصغرش حفر کرد و بدن او را با خون گویش، خون آلود کرد و بر او نماز خواند. 📚مقتل الحسين الخوارزمي،ج۲ ص۳۲ 📚العبرات،ج۲ ص۸۶ ✍ خون از لبان چاک‌چاکش پاک می‌کردم با دست خود شش‌ماهه‌ام را خاک می‌کردم شرمنده‌ی شش‌ماهه‌ام هستم خبر دارید؟ چشمان بازش را خودم بستم خبر دارید؟ هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم با تکه‌ای قنداقه طفلم را کفن کردم بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم خیره به رگ‌های ظریف گردنش بودم در گوشش استرجاع را با لحن غم خواندم آن‌جا به تنهایی نمازش را خودم خواندم من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد بابایِ بچه‌مرده از حالم خبر دارد چشم انتظار لحن باباگفتنش بودم از روز میلادش به فکر جوشنش بودم حالا تمام هستی‌ام در گور خوابیده داغش به روی خیمه، خاکِ مرده پاشیده یادم نرفته آن ترک‌هایی که بر لب داشت یادم نرفته روزهای آخری تب داشت لرز سرش، ضعف تنش، آتش به جانم زد با هر تلظی کردنش آتش به جانم زد از مادرش هم نیز کاری بر نمی‌آمد از فرط بی حالی صدایش در نمی‌آمد از وصله‌ی جان دل‌بریدن گریه هم دارد از این و آن منت کشیدن گریه هم دارد بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد تیر سه شعبه عاقبت خانه‌خرابم کرد از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته آمد برای کشتن طفل زبان بسته ای کاش مثل اکبرم من را صدا می‌زد طفل عزیزم روی دستم دست و پا می‌زد دیگر رباب از فکر او بیرون نمی‌آمد راحت سه شعبه از گلو بیرون نمی‌آمد @maghaatel
🩸یک قدم سمت خیمه و قدمی سمت میدان برمی‌گشت... در نقلی آمده است: 🥀 حرمله ( یا به نقلی دیگر، ابوخلیق ) را پیش مختار بردند مختار از او پرسید: ای ملعون! در کربلا هیچ گاه دلت به حال آقای ما حسین علیه‌السلام سوخت؟ 🥀 گفت: آری! یک مرتبه آنقدر دلم سوخت که مرگ خود را از خدا خواستم تا آن حالت زار او را نبینم! مختار گفت : بگو ببینم چه وقت بود؟ 🥀 گفت: هنگامی که حسین علیه‌السلام طفل کشته خود را زیر عبا گرفته از میدان برگشت و رو به خیمه‌ها کرد؛ من تماشا میکردم، دیدم زنی مجلله چادر به سر و نقاب به صورت بیرون خیمه ایستاده. گویا مادر آن طفل بود که انتظار بچه‌اش را می‌کشید. 🥀 همین که حسین علیه‌السلام چشمش به مادر افتاد که منتظر ایستاده برگشت مقداری صبر کرد دوباره رو به خیمه آورد باز خجالت کشیده برگشت تا سه مرتبه او به سمت خیمه رفت و برگشت و از مادر آن طفل خجالت می‌کشید. 🥀 چون آن حالت حسین علیه‌السلام را دیدم، جگرم کباب شد. مختار گفت: ای ملعون آخر چه شد؟ گفت: بالاخره او از مرکب پیاده شد. جسد آن طفل را روی زمین نهاد و با غلاف شمشیر قبری حفر نمود برای آن طفل نماز خواند و آن را به خاک سپرد و برگشت. 🥀 مختار از شنیدن این گفتار صیحه ای کشید و افتاد و غش کرد. بعد از به هوش آمدن گریبان دریده و بر سر و سینه زد و گفت: این حالت آخر امام حسین علیه‌السلام دلم را از همه بیشتر سوزانید که نخواست بعد از شهادتش، به بدن این طفل کسی آزار برساند یا سرش را ببرد و یا در زیر سم اسب ها پایمال شود. 📚 ریاض القدس ج٢ص١٠۴ 📚 سفینة النجاة ج٢ص٢٧٣ 📚 بحرالمصائب ج۴ص۳۵۴ 📚 مقتل خطی مبکی العیون ✍ بنویسید که اینگونه شده سرگشته یک قدم رفته به خیمه، دو قدم برگشته روی برگشت ندارد به حرم، حق دارد چه جوابی بدهد، بی علی اصغر گشته طفل را زیر عبا برد، همه فهمیدند پدر پیر خجالت‌زده مضطر گشته نه فقط خیمه، که از حالت واله شدنش دیده‌ی لشگر کوفه به خدا، تر گشته آب می‌داد و نمی‌داد چه فرقی می‌کرد؟! رفتنی بود دگر غنچه‌ی پرپر گشته آب می‌خواست اگر، خواست هدایت بشوند پاسخ خواستنش خنده‌ی لشگر گشته به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت داغ این طفل ولی چند برابر گشته آه! از تیر بزرگی که به حلقومش خورد آه! از آن بدن کوچک بی سر گشته آنقدر نیزه زمین زد بدنش پیدا شد حرمله از همه انگار که بهتر گشته... @maghaatel
🩸تو رفتی و پدرت تک و تنها مانده … | دیگر بعد از تو حرف نخواهم زد؛ اگر هم سخن بگویم «علی» «علی» گویم … در نقل‌ها آمده است: وقتی که سیدالشهداء علیه‌السلام بر بالین علی اکبر علیه‌السلام حاضر شدند، سر او را به دامن گرفته و فرمودند: دیگر بعد از تو حرف نخواهم زد. 📋 فَاِذا نَطَقتُ فَأَنتَ اَوَّلُ مَنْطِقِی و اِذا سَکَنْتُ فَأَنتَ في مِضمارِی ▪️و اگر حرف بزنم، "علی" می‌گویم و اگر ساکت بنشینم در دل "علی" می‌گویم. 📋 فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلَیٰ خَدِّهِ فَقالَ: اَمّا اَنتَ قد اسْتَرَحْتَ مِنْ هَمِّ الدُّنیا و غَمِّها و سِرتَ اِلیٰ رَوحٍ و رَاحَةٍ و بَقِی اَبوکَ فَریداً وَحیداً و اَسْرَعُ لُحوقِی بِکَ ▪️پس صورت بر صورت علی گذاشت و فرمود: اما تو از غم دنیا رحمت شدی و به روح و رضوان آخرت سفر کردی. اما پدرت تنها و بی کس مانده است. و چه زود به تو ملحق می‌شود. 📚 ریاض القدس ج۳ ص۴۸۹ ✍ پدرت با تن مجروح تو تنها مانده پدری پیر که در بهت تماشا مانده حق بده خیره به این قامت پاشیده شوم چیزی از پیکرت ای یوسف بابا مانده؟ اربن اربایی ات از دور به چشمم آمد یک نشانی ز تو هر گوشه ی صحرا مانده چند تا نیزه کشیدم ز تنت با این حال چند تا نیزه شکسته به تنت جا مانده خم شدم بوسه ای از زخم سرت بردارم در همین حال کمانی کمرم تا مانده ای جوانان کمک این پدر پیر کنید بر تن خاک تن اکبر لیلا مانده قطعه قطعه بسپارید بدن را به عبا جمع شد پیکرش از دشت؟ نه...حالا مانده چقدر کم شده ای یا که مکسر شده ای ای که نزدیک ترین روضه به مادر شده ای   @Maghaatel
🩸سخت ترین مصیبت دنیا ... در نقلی آمده است که از امام صادق عليه‌السلام پرسیدند: 🥀 سخت ترین امور دنیا چیست؟ حضرت فرمود: اینکه جوانی پیش روی پدر بمیرد. 🥀 این را حضرت فرمودند و گریه کردند و بعد فرمودند: به خاطرم آمد جدّم امام حسین علیه‌السلام را که در روز عاشورا چگونه فرزند رشیدش علی اکبر علیه‌السلام را در مقابل چشمانش به شهادت رساندند! 📚جامع النورین،سبزواری، ص٣٣٣ ✍ هیچ بابایی نبیند انچه را من دیده ام من جوانم را غریق موج اهن دیده ام مثل باران می چکید از دست هایم پیکرش هستی ام را روی دستم ارباً ارباً دیده ام یک تنه می رفت بر جنگ علی نشناس ها وقت برگشتن تنش را چند صد تن دیده ام لشکری دستش به خون لاله ام رنگین شده قاتلش را یک نفر نه جمع دشمن دیده ام بی دفاع از کوچه های سنگ و آهن می‌گذشت مادرم را در وجودش خوب روشن دیده ام هر چه با غم ناز رویش را کشیدم برنگشت خون مانده در گلویش را کشیدم برنگشت @maghaatel
🩸ای نور دیده من! نگاهی بینداز که از رفتن تو، پُشت حسین «علیه‌السلام» دارد می‌شکند... در نقلی آمده است: امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: 🥀 چون برادرم علی اکبر علیه‌السلام متوجه میدان شد، هر چند قدم که دور می‌شد، پدرم امام حسین علیه‌السلام ندا سر می‌داد: 🥀 ای نور دیده من! نگاهی بینداز که از رفتن تو، پُشت حسین «علیه‌السلام» دارد می‌شکند! 📚تحفه الحسینیه (فاضل بسطامی) ص١٨٢ ✍ تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم گرچه من عین حسن زهر نخوردم اما  پاره پاره شده حالا همه جای جگرم ترسم این است که زنهای حرم جان بدهند  گر ببینند که افتاده ای از پا پسرم چشم من تار شده یا که تو کوچک شده ای علی اکبر، علی اصغر شده ای در نظرم خبرش پخش شده پخش شدی روی زمین  خبرش پخش شده ریخته ای دور و برم من از این چند برابر شدنت فهمیدم  چقدر کینه به دل داشته اند از پدرم بغلت میکنم و از بغلم میریزی  آه بابا چه کنم با تو و این دردسرم با چنین ریخت و پاشی که شدی ممکن نیست که تو را یک نفری تا دم خیمه ببرم   دارد از سمت حرم عمه ی تو میآید  ولدی گفتنم انگار رسیده به حرم @maghaatel
🩸ای پسرم! حال که می‌خواهی به میدان بروی، کمی راه برو تا قد و بالایت را ببینم ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که حضرت علی اکبر علیه‌السلام از سیدالشهدا علیه‌السلام اجازه رفتن به میدان طلبید، امام علیه‌السلام آهی از دل کشیدند و فرمودند: 📋 یا وَلَدی و یا قُرّة عینی! اِمشِ و أنا أَنظُرُ إلیک ▪️ای پسرم و ای نور چشمم! لااقل کمی راه برو تا من یک دل سیر، نظاره‌ات کنم. 🥀 سپس فرمودند: چه آرزوها که در دلم ماند! خدا روی ابن سعد را سیاه کُند... 📚ریاض المصائب، ص ٢٢١ (نسخه خطی) 📚بحر المصائب ج۴ ص٢٩٧ ✍ گمان مدار كه گفتم برو، دل از تو بريدم نفی شمرده زدم همرهت پياده دويدم محاسنم به كف دست بود و اشك به چشمم گهي به‌خاك فتادم گهي ز جاي پريدم دلم به پيش تو، جان در قفات، ديده به قامت خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم دو چشم خود بگشا و سؤال كن كه بگويم ز خيمه تا سر نعش تو من چگونه رسيدم ز اشك ديده لبم تر شد آن زمان كه به خيمه زبان خشك تو را در دهان خويش مكيدم نه تيغ شمر مرا مي‌كشد نه نيزه خولي زمانه كشت مرا لحظه اي كه داغ تو ديدم هنوز العطشت ميزد آتشم كه ز ميدان صداي يا ابتاي تو را دوباره شنيدم سزد به غربت من هر جوان و پير بگريد كه شد بخون جوانم خضاب موي سفيدم @maghaatel
🩸وداع جانسوز زنان و اطفال حرم، با شهزاده علی اکبر علیه‌السلام | علی را رها کنید تا به میدان برود چرا که او مستغرق در ذات الهی‌ست ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهداء علیه‌السلام اذن میدان به علی اکبر علیه‌السلام دادند، به او فرمودند: چون عزم لقای خدا را داری، پس برو با اهل حرم و عمّه هایت وداع کن. 🥀 حضرت علی اکبر علیه‌السلام به نزدیکی خیمه‌ها آمد و با صدای بلند ندا سر داد: یا أَهلَ بیتِ النُبوَّة! أستَودِعُکُنَّ عَلَیکنَّ منّی السلام. یا اُمّاه! و یاعَمّتاه! و یااُختاه! الوداع! 📋 فإذاً ضَجَّةٌ قامت مِن الحَرَم و عَجَّةٌ عَلَت مِن الفُسطاط. ▪️چون صدای علی اکبر علیه‌السلام به گوش پرده نشینان رسید، صدای ضجه از حرم بلند شد و ناله و فریاد از خیمه ها بالا گرفت. 🥀 بی‌اختیار با نوای "واعلیاه" از خیمه ها بیرون دویدند و دور تا دور او را گرفتند؛ 📋 فَأخَذَت عَمّاتُهُ و أخَواتُهُ بِرِکابِهِ و عِنانِهِ و قَوائِمِ مَرکَبِهِ و قامت الولولة. ▪️عمه ها و خواهرانش آمدند؛ یکی رکاب او را گرفت؛ یکی عنان اسبش را گرفت؛ یکی خود را روی سمّ مرکبش انداخت و ولوله ای به پا شد. 🥀 همه زن ها و بچه ها بی تابی می‌کردند؛ خصوصا مادر مضطرش که زار زار می نالید و پروانه وار به دور شمع قامت فرزند خویش می گردید. 📋 فَعِندَ ذلِكَ تَغَيّرَ حٰالُ الحُسینِ عَلَيْهِ‌السَّلَام بِحَيثُ أشرَفَ عَلَى المَوتِ، ▪️در این هنگام بود که حال امام‌حسین "علیه‌السلام" دگرگون شد، به گونه‌ای که نزدیک بود، روح از بدن مطهرش جدا شود. 🥀 آن حضرت با صدای بلند خطاب به اهل و عیال خود فرمودند: 📋 دَعَنهُ، فَإنّهُ مَمسُوسٌ فِي اللَّهِ و مَقتولٌ فِي سَبيلِ اللَّه ▪️او را رها کنید تا به میدان برود چرا که او مستغرق در ذات الهی و کشته‌ی در راه اوست. برگرفته از: 📚 معالي السّبطين،ج۱ ص۴۱۵ 📚 وسيلة الدّارين،ص ۲۹۳ 📚 بحرالمصائب ج۴ ص٢٩٨ 📚 ریاض القدس ج۳ ص۴۲۵ ✍ بچه ها با گریه می گیرند پاهای تو را بوسه باران می کند عمه سر و پای تو را قبل رفتن از حرم بابا کمی قرآن بخوان عمه خیلی دوست دارد صوت آوای تو را صبر کن ای سرو قامت که خرامان می روی صبر کن تا که ببینم قد و بالای تو را بین این جنجال پیدا کردنت دشوار نیست از هجوم نیزه پیدا می کنم جای تو را چشم زخم از کافران خوردی رسول الله من کاش که پوشانده بودم روی زیبای تو را چشم دنیا دید همتای پیمبر را ولی بعد از این دیگر نخواهد دید همتای تو را گفته بودی با تو اشکم را نمی بیند کسی ای پسر رفتی و دیدند اشک بابای تو را بی جوانان بنی هاشم نمی شد یک تنه برد سمت خیمه جسم ارباً اربای تو را از دم شمشیرها و نیزه ها و تیرها یک به یک جمع آوری کردیم اعضای تو را یا رسول الله شاهد باش این بی رحم ها زجرکش کردند فرزندان زهرای تو را @maghaatel
🩸عمامه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را بر سر علی اکبر علیه‌السلام نهاد و کفن بر تن او کرد ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که علی اکبر علیه‌السلام میخواست عازم میدان شود، امام حسین علیه‌السلام خواهر خود حضرت زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها طلبید و فرمود: 🥀 ای خواهر! لباسی از برای علی اکبرم بیاور. زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها بقچه‌ای پیش امام علیه‌السلام نهادند. چون که سیدالشهدا علیه.السلام آن بقچه را باز کردند، چشمشانش‌ بر عمامه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله افتاد؛ آه سردی از سینه پر درد خود کشیدند و فرمودند: یا رسول الله! از حال فرزندت خبر داری يانه؟! 🥀 سپس حضرت آن عمامه را برداشتند و بر سر علی اکبر علیه‌السلام گذاشت و کمربند اَدیم امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را بر کمرش بست و سپر حمزه عمویش را به دست او داد. 🥀 بعد فرمود: ای خواهر! کفنی را برای علی اکبرم بیاور. زینب کبری علیها السلام کفنی را خدمت برادر آورد و عرضه داشت: کدام مادر و خواهر صبر دارد که این چنین جوانش را کفن پوش ببیند؟! حضرت او را به صبر و شکیبایی امر فرمود. 📚ریاض المصائب، ص٢٢٢ (نسخه خطی) 📚بحرالمصائب ج۴ ص٣٠٢ ✍ تا کفن بر قد وبالای رسایت کردم سوختم وز دل و پر درد، دعایت کردم آخرین توشه ام از عمر تو این بود علی که غم انگیز نگاهی زقفایت کردم تو زمن آب طلب کردی و من سوزی که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت داشتم اشکی و ایثار به پایت کردم نگشودی لب خود هر چه ترا بوسیدم نشنیدم سخنی هر چه صدایت کردم پدرت را نبود بعد تو امید حیات جان من بودی و تقدیم خدایت کردم یارب این دشت بلا این من و این اکبر من هر چه را داشتم ای دوست فدایت کردم آن خلیلم که ذبیحم نکند فدیه قبول وین ذبیحی است که قربان به منایت کردم @maghaatel
🩸گفتگوی جگرسوز حضرت علی اکبر علیه‌السلام با امام سجاد و حضرت سکینه علیهماالسلام به هنگام وداع ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقت وداع حضرت علی اکبر علیه السلام، حضرت سکینه سلام‌الله‌علیها جلو آمد و عرضه داشت: ای برادر! به کجا می‌روی!؟ چگونه می‌شود که من زنده باشم و تو به میدان بروی؟! 🥀 علی اکبر علیه‌السلام عرضه داشت که ای خواهرم! چگونه من زنده باشم و پدرم یاری بطلبد و من او را یاری نکنم.؟! حضرت سکینه علیهاالسلام فرمود: از پدر اذن گرفته‌ای؟ علی اکبر علیه السلام فرمود: حاشا که بی اذن پدر به میدان بروم. 🥀 سیدالشهدا علیه‌السلام که نظاره گر این گفتگو بود، علی اکبر و مخدرات را به خیمه امام سجاد علیهم‌السلام بردند. وقتی که حضرت علی اکبر داخل شد، پای مبارک امام سجاد علیه‌السلام را بوسید و عرض کرد: ای سرورم! غریبی و بی یاری پدرم را ملاحظه میکنی!؟ 📋 کَیفَ یَستَغیثُ فلایُغاث و یَستَجیبُ فلا يُسْتَجَابُ!؟ ▪️چگونه یاری می‌طلبد اما کسی او را یاری نمی‌کند!؟ 🥀 حضرت سجاد علیه‌السلام چون این کلام را شنیدند، فرمودند: 📋 إِمضِ بارکَ الله فیکَ ▪️خدا از تو راضی باشد؛ پدر غریبم را یاری کن. 🥀 پس هر دو برادر دست به گردن یک دیگر انداخته و وداع کردند. 📚طوفان البکاء، ص۵٠۶ 📚ریاض المصائب,ص٢٢٢ (نسخه خطی) 📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣٠۴ 📚تذكرة الشهداء، ج۱ ص۴۷۸ (با اندکی تفاوت) ✍ گرفته دست های خیمه دامان جوانش را علی که می رود پس خیمه داد از دست جانش را پسر طاقت ندارد تاببیند اشک بابا را پدر طاقت ندارد رفتن سرو روانش را نوای العطش از عمق جان علقمه برخاست میان کام بابا می گذارد تا زبانش را عنان مرکبش رفت از کف روح الامین بالا به دست نیزه بخشیده است انگاری عنانش را ضریح جونش را بوسه می زد زخم پشت زخم فرق کرده است نیزه صحن سبز آستانش را پدر بی تاب چون ابر بهاری؛ اشک می ریزد به چشم خویش دیده برگ ریزان خزانش را. پدر از چشم هایش پیش او در نجف می ریخت بشوید تا عقیق سرخ اطراف دهانش را. پدر صورت به صورت می گذارد روضه می خواند پسر هم می دهد دق؛ ذره ذره روضه خوانش را اذان ظهر معمولا مناره اشک می ریزد به روی نیزه وقتی سر دهد اکبر اذانش را @maghaatel