#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸جدال حضرت قاسم علیهالسلام با ازرق شامی ملعون ...
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که حضرت قاسم علیه السلام ندای "هَل مِن مُبارز؟" سرداد، نوشتهاند:
📋 فَجَاءَ إلَيْهِ رَجُلٌ یَعُدُّ بِألْفِ فَارِسٍ وَ کَانَ لَه اَرْبَعَةُ اَولادٍ َفَخَرَجوا إليٰ مَبارِزَةِ قاسِمٍ واحِداً بَعدَ وَاحِدٍ فَجَعَلَهُم مَقتُولِینَ
▪️مردی که قوت جنگی او برابر به هزار سواره نظام بود همراه با چهار فرزندش به مبازره قاسم علیه السلام آمدند اما، جگرگوشه سردار جمل، حضرت قاسم علیهالسلام، یکی بعد از دیگری آنان را به هلاکت رساند.
📋 فَهَمَّ بِالرُّجوعِ اِلیٰ الْخَیْمَةِ و اِذاً بِالْاَزرق الشَّامِی لَعَنَهُ اللهُ قَطَعَ عَلَیْهِ الطَریقَ و عَارَضَهُ فَضَرَبَهُ الْقَاسِمُ عَلیٰ اُمِّ رَأسِهِ فَقَتَلَهُ
▪️در این هنگام حضرت قاسم علیه السلام خواست تا به خیمه برگردد که ازرق شامی ملعون راه را بر او بست و به مبارزه با او پرداخت که حضرت قاسم علیه السلام ضربه ای بر فرق سرش کوبید و او را نیز به درک واصل کرد.
📋 و سَارَ الْقَاسِمُ اِلیٰ الْحُسینِ و قالَ: يا عَمَّاه! اَلْعَطَش! اَلْعَطَش! اَدْرِکْنِی بِشَربَةٍ مِنَ الْمَاءِ
▪️قاسم خودش را به عمویش سیدالشهدا علیه السلام رساند و عرض کرد: العطش! العطش! جرعه ای آب میخواهم.
📋 فَصَبَّرَهُ الْحُسینُ و اَعْطاهُ خاتَمَهُ و قالَ: حُطُّهُ فِی فَمِکَ وَ مَصَّهُ.
▪️امام حسين عليه السلام او را آرام کرد و خاتمش را به او داد و فرمود: او را دهانت بگذار و بمَک!
🥀 حضرت قاسم علیه السلام خاتم را در دهان مبارکش گذاشت و عرضه داشت: عموجان! گویا از چشمه ای گوارا آب نوشیدم. این را گفت و باز روانه میدان شد.
📚المنتخب، ص٣۶۶
📚بحرالمصائب، ج۴ ص٢٠١
✍ می رود مثل حسن، حیدر دیگر باشد
انتقام نفس خسته ی مادر باشد
همهی جنگ سرِ دشمنیِ با علی است
بی نقاب آمده تا که خودِ حیدر باشد
ذوالفقاریست دوباره به سر مرهب ها
قاسم ابن پسر فاتح خیبر باشد
سیزده ساله ولی خوب به او می آید
که به فرزند علی مالک اشتر باشد
آرزو داشته تا چند صباحی دیگر
ضرب تیغش به ابوالفضل برابر باشد
نوجوانیِ ابالفضل به صفین شده
کشته هایش ولی امروز فراتر باش
ازرق شام نفهمید که در محضر او
لحظاتی ست که می چرخد و بی سر باشد
آنچنان میمنه و میسره را ریخت بهم
همه گفتند که شاید علی اکبر باشد
کسی از ضربهی تیغش به سلامت نگذشت
اجل کوفه و شام است و مقدر باشد
@maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸وقتی که در میانه میدان، قاسم علیهالسلام، برای عمر سعد ملعون، روضه عطش امام حسین علیهالسلام و طفلان حرم را میخواند ...
در نقلها آمده است:
🥀 بعد از آنی که حضرت قاسم علیه السلام، جمع کثیری از لشکر عمر سعد را به درک واصل کرد، در میانه میدان نگاهش به عمر سعد ملعون افتاد و صدایش را بلند کرد و فرمود:
🥀 ای بی حیای بدنژاد! مگر از روز معاد یاد نمیکنی؟ عمر سعد ملعون گفت: آیا وقت آن نشده که دست از طغیان بردارید و بیعت با یزید را اختیار کنید؟
🥀 با این سخن عمر سعد، حضرت قاسم علیهالسلام رگ غیرتش جوشید و فریاد برآورد که ای لعین ابد!
📜 طغیان این است که گوشواره عرش خدا و ریحانه رسول الله صلیاللهعلیهوآله و سید جوانان دار بقاء را به خاطر یزید شراب خوار ولدالزنا شهید کنی! آب فرات را که وحوش و طیور از آن سیراب اند، از ذریه ساقی کوثر، دریغ داری!
🥀 سپس فرمود: آیا اسب خود را آب دادهای؟ عمر گفت: آری. حضرت قاسم علیه السلام فرمود:
📜 وای بر تو! اسب خود را آب میدهی اما جگرگوشه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را که همیشه او را با "جانم فدایت شود" خطاب میکرد، به آتش تشنگی میسوزانی؟!
📋 أ تَدّعِي الإسلامَ و آلُ رسولِ اللّه عطاشا ظَماءَ، قَد اِسوَدّتِ الدّنيا بأعيُنهم.
▪️آیا ادعا میکنی که مسلمانی و آل رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را تشنه گذاشتی به حدی که دنیا در پیش چشمانشان سیاه شده؟!
🥀 راوی گوید: عمرسعد ملعون سر به زیر انداخت و رو به لشگریان کرد و گفت: اگر یک یک اهل سماوات و زمین به محاربه او بروند، از عهده این نوجوان برنمیآیند. پس صلاح در ایناست که جمع کثیری، همزمان بر او هجوم آورند ...
📚روضة الشهداء،ص۳۲۳
📚الدمعة الساکبه ج۴ ص۳۱۶
✍ وحوش و طیر بیابان، درنده ها سیراب
عزیز فـاطمه لب تشنه، اسبها سیـراب؟!
@maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸به خدا سخت است برای عمویت که او را صدا بزنی اما نتواند کاری برایت کند …
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که سیدالشهداء علیهالسلام بر بالین بدن مطهر قاسم علیهالسلام حاضر شدند، رو به او کرد و فرمود:
📋 يَعُزُّ عَلىٰ عَمِّكَ مَصْرَعُكَ هَذا، عَزَّ وَ اللّهِ عَلىٰ عَمِّكَ أنْ تَدعوهُ فَلا يُجيبُكَ، أوْ يُجيبُكَ فلا يَنْفَعُكَ! لَعَنَ اللّهُ قاتِلَكَ
▪️به خدا برای عمویت سخت است که اینگونه تو را غرق خاک و خون ببیند!سخت است که تو او را صدا بزنی اما جوابت را ندهد! یا اگر جوابت را بدهد نتواند برایت کاری کند. خدا قاتلت را لعنت کند.
بر گرفته از:
📚مقتل ابو مخنف، ص٨٠
📚اسرار الشهاده، ص٣٠۴
📚تاریخ طبری، ج۵ ص۴۴٨
📚نفس المهموم ص٣٢٢
✍ بعدِ تو این حرمِ مرثیهخوان را چهکنم
یا تنی مانده به شنهای روان را چهکنم
میوزد آهِ من و خش خش تو میآید
اینهمه دور و برم برگِخزان را چهکنم
نجمه دنبال تو و چشمِ تو دنبال من است
آه این را چهکنم وای که آن را چهکنم
نو جوانیِ حسن ، حیف یتیمت دیدند
پیش زهرا بدنی بی ضربان را چهکنم
از عموجانِ تو تنها به لبت جان مانده
بعد فریادِ عموجانِ تو جان را چهکنم
تو نگفتی که جوانمرده عمویی دارم
این زمین خورده ترین مرد جهان را چهکنم
فکرم این بود عصا میشود اکبر که نشد
بعدِ تو بعد علی قدِ کمان را چهکنم
نامنظم زدنِ قلب مرا میبینی
نامنظم شدنت برده توان را ، چهکنم
پیش این قوم نگفتم که نقابت نگشا
زخم چشمت چهکنم زخمِ زبان را چهکنم
اینهمه نعل…در اینجای کم و…عمق زیاد
گیرم این سینه شود خوب دهان را چهکنم
@Maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸ای مولای ما! این طفل از صبح تا حالا دو بار از «عطش» غش کرده است ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که قنداقه علی اصغر علیهالسلام را برای سیدالشهداء علیهالسلام آوردند تا که شاید آن حضرت یک جرعه آبی برای او فراهم نماید، رباب سلاماللهعلیها به محضر سیدالشهداء صلواتاللهعلیه عرضه داشت:
🥀 ای مولا و سرور من! این طفل، از صبح تا حالا دو مرتبه غش کرده است و از بس ناخن به پستان من زده، سینهام زخم شده است.
📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣۴٠ ( بازنویسی شده)
✍ تَرَكِ روى لبت آيۀ قرآنِ رباب
مثلِ قرصِ قمرى زينتِ دامانِ رباب
چه كنم ؟ تا كه کمى تَر بشود لبهايت
مى چكد روى لبت اشكِ دو چشمان رباب
سينه ام شير ندارد پسرم چنگ نزن
آه ، بازى مكن اينقدر تو با جانِ رباب
بر ضريح لب خشكيدۀ تو جا انداخت
لبِ عطشانِ حسين و لبِ عطشانِ رباب
پا برهنه پسرم خيمه به خيمه گشتم
قطره اى آب نبود ، اى گل ريحان رباب
رفتي و پشت تو "يا رادَّ يوسف" خواندم
كاش سيراب بيايى تو به كنعان رباب
پدر تو به سپاهى سَرِ تو رو زده است
تا خجالت نكشد از دل سوزان رباب
تير خوردى وسط خيمه زمين خوردم من
بعد از اين گريه شود روزى چشمان رباب
عاقبت بر جگرم حرمله زهرش را ريخت
واى بر حالِ دلِ بى سر و سامان رباب
اين زمين خوردن من دست خودم نيست على
سَرِ تو خورده زمين زانوى لرزان رباب
سَرِ هر كوچه به لالايى من خنديدند
كودكى نيست دگر بر روى دستانِ رباب
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸از شدت عطش، بر روی دامن رباب سلاماللهعلیها، بیحال و بیرمق افتاده بود ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی حضرت ام کلثوم داخل خیمه رباب شد تا قنداقه علی اصغر علیهالسلام را برای پدرش بیاورد،
📋 فَرَاَتْ یَعتَفِرُ فِی حِجرِ اُمِّه و تُعالِجُ سَکَراتِ الْمَوتِ
▪️دید که آن ششماهه در دامن مادر خود،بی رمق دست و پا می زند و سکرات موت او را در بر داشته است.
📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴١
✍پسرم از نفس افتاد... به دادم برسید
داد از این همه بی داد به دادم برسید
تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم
باید آخر چه به او داد به دادم برسید
دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید
بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم
طفلی و این همه جلاد به دادم برسید
آب دامی ست که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد به دادم برسید
با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان...
شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید
بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین
میزند این همه فریاد به دادم برسید
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸 ببینید که چگونه طفلم از شدت عطش، تلظّی میکند ؟! اگر به من رحم نمیکنید بر این ششماه رحم کنید!
در نقلها آمده است:
🥀 امام حسین علیهالسلام طفل را به روی دست گرفت و رو به طرف لشگر کرد فرمود:
📋 يا قَومُ! قَدْ قُتِلْتُم أخي و أولادي و أنصاري و ما بَقِيَ غَيرُ هٰذَا الطِّفْلِ، و هو يَتَلَظَّىٰ عَطَشَاً مِنْ غَيرِ ذَنْبٍ أتاهُ إلَيْكُم
▪️ای لشگریان! شما برادرم، فرزندانم و یارانم را کشته اید و غیر از این طفل کسی دیگر باقی نمانده. و او دارد از عطش بدون هیچ جرم و گناهی دست و پا می زند.
📋 فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْمَاءِ. يَا قَومُ! إنْ لَم تَرحَمونِي فَارْحَموا هٰذَا الطِّفْلَ، لَقَد جَفَّ اللَّبَنُ فِي ثَدْيِ اُمِّهِ.
▪️ پس جرعه ای آب به او بنوشانید.
ای لشگریان! اگر بر من رحم نمی کنید بر این طفل رحم کنید چرا که شیر در سینه مادرش دیگر خشک شده است.
📚مقتل ابو مخنف ص٨۴
📚معالي السّبطين ج١ص۴٢۴
📚وسیلة الدارین ص٢٨۴
✍ ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد
امروز روی دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد
اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبهی خشک
این غنچه ی بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مکش تیر یک سو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
منت بهمن گذارید یک قطره آب آرید
به کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید
این شیر خواره بر کف تیغ و سنان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانهی امامش دیگر مکان ندارد
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸خونی که قطرهای از آن هم بر روی زمین نریخت... | اثرات خون به ناحق ریخته علی اصغر علیهالسلام، در عوالم هستی ...
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که حرمله ملعون تیر سه شعبه را برگلوی آن طفل زد، در آن وقت حضرت آن تیر را از گلوی آن طفل صغیر کشیدند و خون مانند ناودان از گلوی آن طفل جاری شد.
🥀 سیدالشهدا علیه السلام با دستان مبارکش، خون را می گرفتند وبر آسمان می پاشیدند و میفرمودند:
📋هَوّنَ ما نَزَلَ بی أنَّهُ بِعَینِ الله
▪️آسان است بر من این بلاهایی که میکشم چرا که خدای متعال متعال ناظر بر من است.
🥀 إمام باقر علیهالسلام فرمودند:
📋 فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَی الْأَرْضِ
▪️از خون علی اصغر علیهالسلام قطرهای هم به زمین نریخت.
📚لهوف،ص۱۰۳
🔖در نقلی آمده است:
إمام باقر علیهالسلام در بیان علت این عمل سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام، فرمودند:
🥀 اگر قطره اي از خون علي اصغر «سلاماللّهعلیه» بر زمين میريخت عذاب الهي نازل مي شد و دیگر گیاهی در زمین نمیرویید.
🔖در نقلی دیگر نیز آمده است:
🥀 انقراض بنی امیه به جهت شهادت حضرت علی اصغر «صلواتاللّهعلیه» بود. سیدالشهداء صلواتاللهعلیه تا خون را به آسمان پاشید از آن روز سرخی در دامن آسمان نمایان شد.
📚مقتل حزن الأئمه علیهمالسلام، ص۸۶ (نسخه خطی)
📚مُبکی العیون، ص٣٠۶ (نسخه خطی)
📚 ذخیرة الدارین، ص۳۰۵
📚بحرالمصایب ج۴ ص۳۴۷
✍ عرشیان باب حوائج که خطابش کردند
فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند
داشت کم کم به تکان های عمو میخوابید
ناگهان هروله کردند و خرابش کردند
مادر اصغر شش ماهه خود اقیانوس است
«رب آب است به معنی و ربابش کردند»
تشنگی بوده بهانش که به میدان برود
خواست سرباز شود پا به رکابش کردند
قطره آبی شد و بر شانه بابا میرفت
تا که در دست پدر بود، حبابش کردند
بی هوا مثل مدینه پسری را کشتند
او از ارباب چکیدست و گلابش کردند
به علی اصغر و ارباب نمیدانستم
او همان محسن زهراست , جوابش کردند
مثل انگور حسین است ولی زود رسید
چیدنش از سر این شاخه, شرابش کردند
سیل اشکی ولی آنها که نمیفهمیدند
آب را در جلوی چشم تو آبش کرند
بس که در قلب حرم ولوله ای شد دیدی؟
کشتنت را چقدر پر تب و تابش کردند؟
بس که خورشید شد از تابش خود شرمنده
سوخت از سوز تو تا این که مذابش کردند
خون تو دست پدر بود که باران میشد
تا که بارید به خورشید, عذابش کردند
رنگ خورشید نه زرد است و نه قرمز شاید
در همان روز به خون تو خضابش کردند
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸امام حسین علیهالسلام، در پشت خیمهها، برای علی اصغرش قبری حفر نمود...
در نقلها آمده است:
🥀 سیدالشهدا علیه السلام، بدن مطهر علی اصغر علیه السلام پشت خیمه ها را آورد.
📋 ثُمَّ نَزَلَ الْحُسينُ عَن فَرَسِهِ، و حَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، و زَمَّلَهُ بِدَمِهِ، و صَلّىٰ عَلَيْهِ
▪️سپس امام حسین علیه السلام از اسب پیاده شد و با شمشیرش قبری برای علی اصغرش حفر کرد و بدن او را با خون گویش، خون آلود کرد و بر او نماز خواند.
📚مقتل الحسين الخوارزمي،ج۲ ص۳۲
📚العبرات،ج۲ ص۸۶
✍ خون از لبان چاکچاکش پاک میکردم
با دست خود ششماههام را خاک میکردم
شرمندهی ششماههام هستم خبر دارید؟
چشمان بازش را خودم بستم خبر دارید؟
هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم
با تکهای قنداقه طفلم را کفن کردم
بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم
خیره به رگهای ظریف گردنش بودم
در گوشش استرجاع را با لحن غم خواندم
آنجا به تنهایی نمازش را خودم خواندم
من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد
بابایِ بچهمرده از حالم خبر دارد
چشم انتظار لحن باباگفتنش بودم
از روز میلادش به فکر جوشنش بودم
حالا تمام هستیام در گور خوابیده
داغش به روی خیمه، خاکِ مرده پاشیده
یادم نرفته آن ترکهایی که بر لب داشت
یادم نرفته روزهای آخری تب داشت
لرز سرش، ضعف تنش، آتش به جانم زد
با هر تلظی کردنش آتش به جانم زد
از مادرش هم نیز کاری بر نمیآمد
از فرط بی حالی صدایش در نمیآمد
از وصلهی جان دلبریدن گریه هم دارد
از این و آن منت کشیدن گریه هم دارد
بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد
تیر سه شعبه عاقبت خانهخرابم کرد
از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته
آمد برای کشتن طفل زبان بسته
ای کاش مثل اکبرم من را صدا میزد
طفل عزیزم روی دستم دست و پا میزد
دیگر رباب از فکر او بیرون نمیآمد
راحت سه شعبه از گلو بیرون نمیآمد
@maghaatel
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🩸یک قدم سمت خیمه و قدمی سمت میدان برمیگشت...
در نقلی آمده است:
🥀 حرمله ( یا به نقلی دیگر، ابوخلیق ) را پیش مختار بردند مختار از او پرسید: ای ملعون! در کربلا هیچ گاه دلت به حال آقای ما حسین علیهالسلام سوخت؟
🥀 گفت: آری! یک مرتبه آنقدر دلم سوخت که مرگ خود را از خدا خواستم تا آن حالت زار او را نبینم! مختار گفت : بگو ببینم چه وقت بود؟
🥀 گفت: هنگامی که حسین علیهالسلام طفل کشته خود را زیر عبا گرفته از میدان برگشت و رو به خیمهها کرد؛ من تماشا میکردم، دیدم زنی مجلله چادر به سر و نقاب به صورت بیرون خیمه ایستاده. گویا مادر آن طفل بود که انتظار بچهاش را میکشید.
🥀 همین که حسین علیهالسلام چشمش به مادر افتاد که منتظر ایستاده برگشت مقداری صبر کرد دوباره رو به خیمه آورد باز خجالت کشیده برگشت تا سه مرتبه او به سمت خیمه رفت و برگشت و از مادر آن طفل خجالت میکشید.
🥀 چون آن حالت حسین علیهالسلام را دیدم، جگرم کباب شد. مختار گفت: ای ملعون آخر چه شد؟ گفت: بالاخره او از مرکب پیاده شد. جسد آن طفل را روی زمین نهاد و با غلاف شمشیر قبری حفر نمود برای آن طفل نماز خواند و آن را به خاک سپرد و برگشت.
🥀 مختار از شنیدن این گفتار صیحه ای کشید و افتاد و غش کرد. بعد از به هوش آمدن گریبان دریده و بر سر و سینه زد و گفت: این حالت آخر امام حسین علیهالسلام دلم را از همه بیشتر سوزانید که نخواست بعد از شهادتش، به بدن این طفل کسی آزار برساند یا سرش را ببرد و یا در زیر سم اسب ها پایمال شود.
📚 ریاض القدس ج٢ص١٠۴
📚 سفینة النجاة ج٢ص٢٧٣
📚 بحرالمصائب ج۴ص۳۵۴
📚 مقتل خطی مبکی العیون
✍ بنویسید که اینگونه شده سرگشته
یک قدم رفته به خیمه، دو قدم برگشته
روی برگشت ندارد به حرم، حق دارد
چه جوابی بدهد، بی علی اصغر گشته
طفل را زیر عبا برد، همه فهمیدند
پدر پیر خجالتزده مضطر گشته
نه فقط خیمه، که از حالت واله شدنش
دیدهی لشگر کوفه به خدا، تر گشته
آب میداد و نمیداد چه فرقی میکرد؟!
رفتنی بود دگر غنچهی پرپر گشته
آب میخواست اگر، خواست هدایت بشوند
پاسخ خواستنش خندهی لشگر گشته
به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت
داغ این طفل ولی چند برابر گشته
آه! از تیر بزرگی که به حلقومش خورد
آه! از آن بدن کوچک بی سر گشته
آنقدر نیزه زمین زد بدنش پیدا شد
حرمله از همه انگار که بهتر گشته...
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸تو رفتی و پدرت تک و تنها مانده … | دیگر بعد از تو حرف نخواهم زد؛ اگر هم سخن بگویم «علی» «علی» گویم …
در نقلها آمده است:
وقتی که سیدالشهداء علیهالسلام بر بالین علی اکبر علیهالسلام حاضر شدند، سر او را به دامن گرفته و فرمودند: دیگر بعد از تو حرف نخواهم زد.
📋 فَاِذا نَطَقتُ فَأَنتَ اَوَّلُ مَنْطِقِی و اِذا سَکَنْتُ فَأَنتَ في مِضمارِی
▪️و اگر حرف بزنم، "علی" میگویم و اگر ساکت بنشینم در دل "علی" میگویم.
📋 فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلَیٰ خَدِّهِ فَقالَ: اَمّا اَنتَ قد اسْتَرَحْتَ مِنْ هَمِّ الدُّنیا و غَمِّها و سِرتَ اِلیٰ رَوحٍ و رَاحَةٍ و بَقِی اَبوکَ فَریداً وَحیداً و اَسْرَعُ لُحوقِی بِکَ
▪️پس صورت بر صورت علی گذاشت و فرمود: اما تو از غم دنیا رحمت شدی و به روح و رضوان آخرت سفر کردی. اما پدرت تنها و بی کس مانده است. و چه زود به تو ملحق میشود.
📚 ریاض القدس ج۳ ص۴۸۹
✍ پدرت با تن مجروح تو تنها مانده
پدری پیر که در بهت تماشا مانده
حق بده خیره به این قامت پاشیده شوم
چیزی از پیکرت ای یوسف بابا مانده؟
اربن اربایی ات از دور به چشمم آمد
یک نشانی ز تو هر گوشه ی صحرا مانده
چند تا نیزه کشیدم ز تنت با این حال
چند تا نیزه شکسته به تنت جا مانده
خم شدم بوسه ای از زخم سرت بردارم
در همین حال کمانی کمرم تا مانده
ای جوانان کمک این پدر پیر کنید
بر تن خاک تن اکبر لیلا مانده
قطعه قطعه بسپارید بدن را به عبا
جمع شد پیکرش از دشت؟ نه...حالا مانده
چقدر کم شده ای یا که مکسر شده ای
ای که نزدیک ترین روضه به مادر شده ای
@Maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸سخت ترین مصیبت دنیا ...
در نقلی آمده است که از امام صادق عليهالسلام پرسیدند:
🥀 سخت ترین امور دنیا چیست؟ حضرت فرمود: اینکه جوانی پیش روی پدر بمیرد.
🥀 این را حضرت فرمودند و گریه کردند و بعد فرمودند: به خاطرم آمد جدّم امام حسین علیهالسلام را که در روز عاشورا چگونه فرزند رشیدش علی اکبر علیهالسلام را در مقابل چشمانش به شهادت رساندند!
📚جامع النورین،سبزواری، ص٣٣٣
✍ هیچ بابایی نبیند انچه را من دیده ام
من جوانم را غریق موج اهن دیده ام
مثل باران می چکید از دست هایم پیکرش
هستی ام را روی دستم ارباً ارباً دیده ام
یک تنه می رفت بر جنگ علی نشناس ها
وقت برگشتن تنش را چند صد تن دیده ام
لشکری دستش به خون لاله ام رنگین شده
قاتلش را یک نفر نه جمع دشمن دیده ام
بی دفاع از کوچه های سنگ و آهن میگذشت
مادرم را در وجودش خوب روشن دیده ام
هر چه با غم ناز رویش را کشیدم برنگشت
خون مانده در گلویش را کشیدم برنگشت
@maghaatel
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸ای نور دیده من! نگاهی بینداز که از رفتن تو، پُشت حسین «علیهالسلام» دارد میشکند...
در نقلی آمده است: امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
🥀 چون برادرم علی اکبر علیهالسلام متوجه میدان شد، هر چند قدم که دور میشد، پدرم امام حسین علیهالسلام ندا سر میداد:
🥀 ای نور دیده من! نگاهی بینداز که از رفتن تو، پُشت حسین «علیهالسلام» دارد میشکند!
📚تحفه الحسینیه (فاضل بسطامی) ص١٨٢
✍ تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم
مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم
گرچه من عین حسن زهر نخوردم اما
پاره پاره شده حالا همه جای جگرم
ترسم این است که زنهای حرم جان بدهند
گر ببینند که افتاده ای از پا پسرم
چشم من تار شده یا که تو کوچک شده ای
علی اکبر، علی اصغر شده ای در نظرم
خبرش پخش شده پخش شدی روی زمین
خبرش پخش شده ریخته ای دور و برم
من از این چند برابر شدنت فهمیدم
چقدر کینه به دل داشته اند از پدرم
بغلت میکنم و از بغلم میریزی
آه بابا چه کنم با تو و این دردسرم
با چنین ریخت و پاشی که شدی ممکن نیست
که تو را یک نفری تا دم خیمه ببرم
دارد از سمت حرم عمه ی تو میآید
ولدی گفتنم انگار رسیده به حرم
@maghaatel