eitaa logo
معارف و مقاتل آلُ الله
11.6هزار دنبال‌کننده
6 عکس
13 ویدیو
1 فایل
✅فضائل 📜تاریخ‌ 🩸مقاتل اهل‌البیت علیهم‌السلام 📚همه مطالب با ذکر منابع📚 🔻خادم کانال: @jaanamhosein (پژوهشگر در حوزهٔ حدیث و مقتل - قم مقدسه) ⚫ کانال فهرست مقاتل👈 @Maghaatel2 📌همین کانال در تلگرام👈 https://t.me/maghaatel
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸حضرت لیلا علیهاالسلام، با دیدن بدن ارباً اربای جوانش علی اکبر علیه‌السلام، بُهت‌زده و حیران و سرگردان شده بود … در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که جوانان بنی هاشم بدن ارباً اربای علی اکبر علیه‌السلام را به خیمه برگرداندند، 📋 فَصَارَتْ اُمُّهُ ليلىٰ وَلْهىٰ تَنظُرُ إليهِ ولَا تَتَكَلَّم ▪️مادر علی اکبر علیه‌السلام را مشاهده کردند که گویا حیران و سرگردان شده و بُهت زده به بدن ارباً اربای جوانش نظر می‌کرد و سخنی نمی‌گفت. 📚 المناقب،ابن شهرآشوب ج۴ ص۱۰۹ 🔖 گویا مصیبت علی اکبر علیه‌السلام بر دل مادرش، حضرت لیلی علیهاالسلام بسیارسخت و سنگین بود و شاید به همین جهت باشد که در زیارتنامه حضرت علی اکبر علیه السلام، امام صادق علیه السلام به خصوص و با تعبیر "مظلومه" از آن مادر علی اکبر علیه السلام یاد می‌کند. در آن جا که خطاب به حضرت علی اکبر عرضه می‌داریم: 📝 و جَعَلَنا اللّهُ مِن مُلاقيكَ و مُرافِقيكَ و مُرافِقي جَدِّكَ و أَبيكَ و عَمِّكَ و أَخيكَ و اُمِّكَ الْمَظلومةِ ▪️خدا مارا از ملاقات کنندگان و همراهان تو و جدّ تو و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومه‌ات قرار بدهد... 📚الإقبال، ص۵۷۳ 📚بحارالانوار، ج۴۵ ص ۶۶ ✍ دل ناتوان لیلا، ز غم تو می‌گدازد چه کند اگر نسوزد؟ چه کند اگر نسازد؟ تو سوار روی نی، مادر دل‌کبابت از پی نه عجب اگر که در پای نی تو، سر ببازد تو اگر چه سربلندی، نظری به‌ زیر پا کن که نظر به زیر‌دستان، به بزرگ می‌بَرازد تو همای دولتی، سایه‌ فکن بر این ضعیفان که به ‌زیر سایه‌ات سرو بلند، سر فرازد تو سوار یکّه‌تازی، به پیادگان مدارا که پیاده را نشاید، ز پی سواره تازد من اگر ز غم بمیرم، ز سرت نظر نگیرم که به چون تو نازنینی، دل عالمی ببازد چه شود اگر نوازش کنی از نیازمندان؟ چو نیِ تو بند‌بندم، ز غم تو می‌نوازد @maghaatel
🩸من تنها نبودم، بلکه هزار تن در كشتن علی اکبر علیه‌السلام با من شريك بودند ... به نقلی وقتی سعر بن ابى‌سعر ملعون را گرفتند و به نزد مختار آوردند، مختار گفت: 🥀 اى شقىّ! على بن الحسين عليهماالسّلام (حضرت‌ علی اکبر علیه‌السلام) را تو كشتى؟ گفت: من تنها نبودم. هزار تن در كشتن او با من شريك بودند! 🥀 مختار گفت: اگر هزار تن با تو دست يار نمى‌شدند، چگونه میتوانستید آن حضرت را از پا در بیارید؟! 📚ناسخ التواریخ امام سجاد علیه‌السلام، ج٣ ص٣٩۵ ✍ تنها نه از غمت جگرم شعله ور شده داغی به دل زدی که سرشکم شرر شده وضع شکاف زخم سرت هیچ خوب نیست زیر کلاه خوود تو شقّ القمر شده داری مرا کنار خوت می کُشی پسر حرفی بزن، ببین پدرت محتضر شده برخیز و اشک چشم مرا روبرو نکن با نیشخند حرمله ی در بدر شده اینها برای هرچه «علی» نقشه داشتند نامت اسیر بغض هزاران نفر شده گویا برای نیزه به پهلوی تو زدن هرکس که داشت کینه‌ی زهرا خبر شده تنها تو را نمی شود از خاک جمع کرد از سنگ ریزه ها بدنت ریز تر شده وقتی که در عبا بدنت چیده شد علی معلوم شد چقدر تنت مختصر شده @maghaatel
🩸وقتی که همه طَبل زن های لشکر عمرسعد، شروع به طبل زدن کردند... در نقلی آمده است: 🥀 مختار از ابوخلیق ملعون پرسید: چه موقع در روز عاشورا همه طبل زن های لشکر عمرسعد، طبل زدند؟ ابوخلیق ملعون گفت: 🥀 وقتی که دست های علی اکبر علیه‌السلام روی گردن اسبش افتاد. چون با کشتن او، به کشتن حسین «صلوات‌اللّه‌علیه» یقین داشتند. 📚هدیة الذاکرین، ص١٩٣ (نسخه خطی) ✍ لشکرِ کوفه به اشکِ بَصَرَم خندیدند تا که دیدند شده خون جِگرم، خندیدند نخلِ اُمّید مرا تا که زِ ریشه کَندند دور تا دورِ تَنِ گُل پسرم خندیدند پاسخِ ناله ی من، هلهله شُد! شادی شد! هر چه گفتم: "پدرم... من پدرم..."، خندیدند ای جَوان، بر سَرِ بالینِ تو پیرَم کردند به خَم اُفتادِگیِ در کمرَم خندیدند خیز تا خِیمه رِسانی مَنِ حِیران شده را وای... گُم کردم علی... راهِ حرم... خندیدند... @maghaatel
🩸ای‌خواهرم! صدای علی اکبر گویا کمرم را شکسته و قوّتی در من نگذاشته است... از حضرت زینب کبری علیهاالسلام نقل شده است که آن مخدّره گوید: 🥀 روز عاشورا در برابر برادرم سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام ایستاده بودم. دیدم برادرم مضطرب شده و رنگ مبارکش تغییر کرد. پیش آمدم و عرض کردم: برادرجان! شما را چه شده است که رنگ صورت مبارکت تغییر نموده؟! 🥀 امام علیه‌السلام فرمود: ای خواهر! علی اکبرم را کشتند؛ ذوالجناح را حاضر کنید! پس اسب را برای برادرم آوردم اما دیدم حال برادرم خوب نیست. عرض کردم: چرا چنین شده‌ای؟ 🥀 فرمود: صدای علی اکبر، طاقتم را به سر آورده و نور را از دیده‌ام برده است! (گویا امام علیه السلام، زمین و زمان را دیگر تار می دید) چون ذوالجناح را به رکاب برادرم کشیدم، دیدم که به سختی سوار بر مرکب شد.گفتم: خواهرت برایت بمیرد که چنین به سختی سوار شدی! 🥀 فرمود: خواهرم! صدای علی اکبرم گویا کمرم را شکسته و قوّتی در من نگذاشته است! 📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣٢٢ ✍ میروی پشت سرت راه می افتم پسرم گاه می آیم و ناگاه می افتم پسرم میروی دلهره دارم که زمینت بزنند سنگ دارند مبادا به جبینت بزنند سنگ خوردی نکند سمت فلاخن بروی زخم خوردی نکند جانب دشمن بروی همه ی عمر برایم چو پیمبر بودی رفتی و دیدم از اینجا که تو حیدر بودی رفتی و دیدمت آنگونه که میجنگیدی زخم خوردی ولی انگار که میخندیدی زخم خوردی به روی یال عقاب افتادی وسط لشکر دشمن ز رکاب افتادی وسط لشکر دشمن چه شلوغ است عباس اکبرم کشته شده؟وای دروغ است عباس زلف بر باد سپردی و به بادم دادی وسط لشکر دشمن ز چه رو افتادی تو زمین خوردی و من آه زمین افتادم سوی تو آمدم و گاه زمین افتادم از عطش نیست اگر سوخته باشد جگرم هرکه با هرچه توانست تو را زد پسرم روح اسلامی و گیری وسط کافر ها ((علی اکبر من شد علی اکبر ها)) دیدن وضع تو یک مرتبه پیرم کرده است همه گفتند پسر رفت پدر هم‌ مرده است وضعت این است که با تیغ در آمیخته ای همه جا پخش شدی دور و برم ریخته ای تو همانی که مسیر دل من را بلدی سعی کن بار دگر یا ابتا گو ولدی از حرم‌ آمده ام‌ سخت زمین گیر توام اکبر من پسرم من پدر پیر توام بین یک مشت زنازاده ی هیز بدمست غیرت الله ببین عمه کجا آمده است مانده ام پیش تو بر چند بدن گریه کنم پیش دشمن مپسند اینهمه من گریه کنم @maghaatel
🩸با دیدنِ بدن إرباً اربای علی اکبر علیه‌السلام، پاهای مبارک سیدالشهدا علیه‌السلام از رکاب جدا شد و از همان بالای اسب بر زمین افتاد … در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که امام حسین علیه السلام در پی علی اکبرش در وسط میدان می‌رفت، 📋 كَانَ في طَريقِهِ يُلهجُ بِذِكرِهِ و يَصيحُ و يُكثِرُ مِن قَولِهِ:«وَلَدِي عَليّ، وَلَدِي عَليّ» ▪️دائماً در راه ذکر علی اکبرش را بر زبان داشت و فریاد می‌زد و پیوسته می‌گفت: پسرم علی! پسرم علی! 📋 أَینَ أنتَ یا قُرَّةَ عَینِی؟ و یا شَبیهَ جَدِّی؟ ▪️کجایی ای نور چشمانم؟! کجایی ای شبیه جدّم؟! 🥀 سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام هر گونه که بود لشکر را کنار زد تا به بالای نعش جوانش علی اکبر علیه السلام رسید. در آن حال وقتی که بدن ارباً اربای جوانش را دید، 📋 فَأَخْلَىٰ رِجْلَيْهِ مَعاً مِنَ الرِّكابِ، ورَمَىٰ بِنَفسِهِ عَلىٰ جَسَدِ وَلَدِهِ، و أَخَذَ رَأسَهُ فَوَضَعَهُ في حِجرِهِ، و جَعَلَ يَمسَحُ الدَّمَ وَالتُّرابَ عَنْ وَجهِهِ، ▪️دیگر، پایش از رکاب اسب جدا شد و از همان بالا، خودش را به روی بدن جوانش علی اکبر انداخت و سرش را در بر گرفت و خون و خاک را از صورتش پاک می‌کرد. 📚مقتل الحسين عليه السلام،بحرالعلوم ص۳۴۶ 📚بحرالمصائب ج۴ ص٣٢٣ (با اندکی تفاوت) ✍ شیشه ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم سر پیری چه بلایی‌ست که آمد به سرم خواستم پر بکشم سمت تو..،خوردم به زمین طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم لخته‌خون! خواهشاً از حنجره اش دست بکش تا اگر شد فقط این بار بگوید:پدرم شمر با هر ولدی‌گفتنِ من می خندد پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم تیغ‌ها! از بدنِ ریخته پا بردارید بگذارید که از معرکه او را ببرم می شمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است تکّه ای از تو کجا مانده؟!..،خودم بی خبرم آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است می شود در دل قنداقه تو را بُرد حرم کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد همه از خیمه بیایید که من یک نفرم @maghaatel
🩸خون‌ها را از لب و دندان علی اکبر علیه‌السلام پاک کرد … صورت به صورتش گذاشت در نقل‌ها آمده است: 🥀 امام حسین علیه‌السلام وقتی سر علی اکبر علیه‌السلام را بر روی زانو گذاشت، علی اکبر از هوش رفته بود. اما امام علیه‌السلام خواست که یک بار دیگر سخنی از لب های علی بشنود. 🥀 فَجَعَلَ یَمَسَحُ الدَّمَ عَن ثَنایاهِ الشَّریفَةِ ▪️پس با گوشه عمامه (و یا به نقلی با آستین خود)، خون را از دندان های علی پاک می‌کرد اما باز دید سخن نمی‌گوید. 📋 فَجَعَلَ یَلثُمُهُ ▪️شروع کرد دندان های علی را بوسیدن. 🥀 و دائما آن ها مس کرد و می‌فرمود: 📋 عَلَیٰ الدُّنیا بَعدَکَ الْعَفَا. ▪️خاک برسر دنیا بعد از تو علی جانم. 📚 ریاض القدس ج۳ ص۴۸۹ 📚لهوف، ص۱۱۲ (قسمت آخر فقط) ✍ به زانو می‌رسم  پیشت نفَس دیگر نمی‌آید خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمی‌آید تو را گُم کرده‌ام ... این راه را ... حتی رکابم را علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمی‌آید جوانم دست و پا می‌زد جوانهاشان مرا دیدند چه کردند این مسلمانها که از کافر نمی‌آید تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم؛ وای علیِ‌اکبرم یارب به این اکبر نمی‌آید سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمی‌آید تو داری می‌دهی جان و تماشا می‌کنم ای وای پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمی‌آید عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمی‌آید همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع علیِ زنده‌ای بیرون از آن معبر نمی‌آید کمی از پاره‌هایت گُم شده در وسعتِ صحرا تو را پاشیده صد لشگر  به یک لشگر نمی‌آید اگر بیرون کشم این تیغ را می‌پاشی از هم  آه تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمی‌آید از این‌سو نیزه خوردی و از آن‌سو نیزه بیرون زد از این‌سو در نمی‌آید از آن‌سو در نمی‌آید @maghaatel
🩸آمدنِ زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به مقتل حضرت علی اکبر علیه‌السلام… حمید بن مسلم گوید: 📋 فَكَأَنِّي أنظُرُ إلىٰ امْرَأَةٍ خَرَجَتْ مُسرِعَةً تُنادِي بِالْوَيلِ و الثَّبورِ، و تَقولُ: ▪️ وقتی‌که علی اکبر علیه‌السلام به خاک افتاد، گویا یک زنی را می‌دیدم که با سرعت از خیمه‌ها به سمت معرکه می‌آمد و ناله و فریاد سر میداد که: 🥀 يا حَبيباهُ! يا ثَمَرَةَ فُؤاداهُ! يا نُورَ عَيْناهُ! يا أخياهُ! و ابنِ أخياهُ 📋 لَيتَنِي كُنتُ قَبلَ هٰذا الْيَومِ عُمْيا، لَيتَنِي وَسَّدَتِ الثَّرَىٰ.لَیتَ الْمَوتُ اَعدَمَنی الْحَیاةُ و لَا اَراکَ قَتیلاً ▪️ای کاش قبل از امروز، کور بودم! ای کاش که خاک را، بالشت سرم می‌کردم! ای کاش مرگ، زندگی‌ام را می‌گرفت و تو را اینجور کشته نمی‌دیدم! 📋 جَاءَتْ و انْكَبَّتْ عَلَيهِ، فَجَاءَ الْحسينُ عليه‌السَّلامُ، فَأَخَذَ بِيَدِها و سَتَرَ وَجْهَهَا بِعَبائِهِ، و ألْقَىٰ عَباءَتَهُ عَلَيها، فَرَدَّها إلىٰ الْفُسطاطِ، ▪️آن زن جلو آمد و خود را به روی نعش علی اکبر علیه السلام انداخت. سیدالشهداء عَلَيْهِ‌السَّلَام، دست زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها را گرفت و عبایش را به روی او انداخت و صورتش را پوشاند و او را به خیمه‌ها بازگرداند. 📋 و أَقْبَلَ عليه السّلامُ بِفِتْيانِهِ، و قالَ: اِحْمِلوا أخاكُم ▪️ و رو جوانان بنی هاشم کرد و فریاد برآورد: بیایید برادرتان را به خیمه ها ببرید... برگرفته از: 📚معالی السبطین ج١ص۴٠٩ 📚طوفان البکاء(خطی) ص۵١٠ 📚اعیان الشیعه ج١ص۶٠٧ 📚مقتل الحسين، بحرالعلوم ص٣٣٧ 📚مقتل ابومخنف ص٨٣ ✍تکانم داد عمه  تا بداند زنده‌ام یا نه چرا هِی وای می‌گویی ولی یک بار بابا نه کشیدم تیغه‌ای از حنجره تو با دو انگشتم دلم خوش بود حرفی می‌زنی این بار... اما نه محاسن داشتم بر دست ، دنبال تو اُفتادم به زخمی فکر می‌کردم  ولیکن اِرباًاربا نه مرا هَرسو ببر زینب ولی سمت رقیه نه مرا هَرسو ببر زینب  ولی در پیشِ لیلا نه چه راحت پخش می‌کردی به سختی جمع می‌کردی تو هَم ای کاش در گودال بودی ، بین صحرا نه عزیزم دست و پا زن  جان دهی شاید که راحت‌تر بکش پا را زمین پیشم ولی در پیش زهرا نه ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ ✍ خیز و از جا آبرویم را بخر عمه را از بین نامحرم ببر ... @maghaatel
🩸از داغ علی اکبر علیه‌السلام، چشمان سیدالشهدا علیه السلام در حدقه می‌چرخید ... در نقلی، جابر بن عبدالله انصاری گوید: 📋 لَمَّا قُتِلَ عَلِيُّ بنُ الْحسينِ عليهماالسّلامُ دَخَلَ الْحسينُ إلىٰ الْفُسطاطِ باكِياً حَزيناً مَأیُوساً عَن نَفسِهِ. ▪️وقتی که علی اکبر علیه‌السلام به شهادت رسیده بود، سیدالشهدا علیه‌السلام در حالی که گریه میکرد و از خودش ناامید شده بود به خیمه‌ها آمد. 📋 فَقالَتْ سكينةُ: مالِي أراكَ تَنعَيٰ بِنَفسِكَ، و تُديرَ طَرفَكَ؟ أينَ أخِي عَليّ؟ ▪️حضرت سکینه علیهاالسلام پیش آمد و عرضه داشت: پدرجان! دارم میبینم که جان می‌کَنید و چشمانتان در حدقه دارد می‌چرخد! برادرم علی کجاست؟! 🥀 امام علیه السلام فرمود: نانجیبان، او را کشتند! 📋 فَلَمَّا سَمِعَتْ بِذٰلِكَ صَاحَتْ: وا أخاهُ! وا مُهجَةَ قَلباهُ! ▪️وقتی که حضرت سکینه علیهاالسلام این را شنید، فریادی برآوردکه ای وای برادرم! ای وای از پاره قلبم! 🥀 امام علیه‌السلام او را وصیت به صبر نمود و حضرت سیکنه سلام‌الله‌علیها عرضه داشت: 📋 يا أبَتاهُ كَيفَ تَصبِرُ مَنْ قُتِلَ أخوها و شُرِّدَ أبُوها؟! ▪️ای پدرجان! چگونه صبر کند کسی که برادرش کشته و پدرش تنها شده است؟! 🥀 در این هنگام امام علیه السلام فرمودند: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون. 📚 الدّمعة السّاكبة، ج۴ ص ۳۲۸ ✍ در کنار نعش تو چشمم سیاهی می رود از شب عمرم چراغ صبحگاهی می رود این چنین که پیش چشمانم علی جان می کنی جان من از پیکرم خواهی نخواهی می رود تیغ ابرو و صف مژگان تو از دست رفت می روی و از برم گویا سپاهی می رود در یم خون تکه هایت مثل ماهی می پرند دست و پا که می زنی هر تکه راهی می رود مثل کوهی بودی و از بس که غارت شد تنت سوی خیمه از تو چندین برگ کاهی می رود بر سرت تاجی است از خون و عبا تخت روان گل بریزید اکبرم بر تخت شاهی می رود یک علی رفته به میدان صد علی برگشته است از شماره پاره ها چشمم سیاهی می رود @maghaatel
⬛️ شب نهم// ورقی از دفتر مصائب قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ⬛️
🩸مقتل حضرت عباس علیه‌السلام از رفتن به میدان تا به شهادت رسیدن به نقل از کتاب شریف "بحارالانوار" علامه مجلسی "رحمه الله" می‌نویسد: 📋 لَمَّا رَأى وَحدَتَهُ أتىٰ أخاهُ و قالَ يا أخي هَل مِن رُخصَةٍ؟ ▪️وقتی كه حضرت اباالفضل علیه‌السلام، تنهائى برادر را ديد، آمد خدمت امام حسین و عرضه داشت: يا أخاه! آيا رخصت جهاد به من میدهید؟ 📋 فَبَكَىٰ الْحسينُ علیه السلامُ بُكاءً شَديداً  ▪️امام حسين عليه‌السلام گريه شديدى كرد. 📋 ثُمَّ قالَ يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي ▪️بعد فرمود: اى برادر! تو علمدار منى، اگه تو شهيد بشوی لشكر من از هم می‌پاشد. 📋 فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِین. ▪️حضرت عباس علیه‌السلام عرضه داشت: سينه ام تنگ شده و از زندگى خسته شده ام. ميخواهم از اين منافقین خونخواهى كنم.  📋 فَقَالَ الْحُسَيْنُ فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ ▪️امام حسين عليه‌السلام فرمود: پس مقدارى آب از براى اين كودكان طلب كن.  📋 فَذَهَبَ الْعَباسُ و وَعَّظَهُم و حَذَرَهُم فَلَم يَنْفَعهُم  ▪️اباالفضل العباس علیه‌السلام آمد و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از اين جنايت بر حذر داشت، ولى اثرى نكرد. 📋 فَرَجَعَ إلىٰ أخيهِ فَأَخبَرَهُ ▪️عباس به سوى امام حسين علیه‌السلام مراجعت کرد و آن حضرت را آگاه نمود.  📋 فَسَمِعَ الْأطفَالَ يُنادونَ الْعَطَشَ الْعَطَشَ ▪️ناگاه شنيد كه كودكان فرياد ميزنند العطش! العطش!  📋 فَرَكِبَ فَرَسَهُ و أَخَذَ رُمحَهُ و الْقِربَةَ و قَصَدَ نَحوَ الْفُراتِ ▪️حضرت عباس عليه‌السلام بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشك را برداشت و متوجه فرات گرديد.  📋 فَأَحاطَ به أربَعَةُ آلافٍ مِمَّنْ كانوا مُوَكِّلينَ بِالْفُراتِ ▪️تعداد چهار هزار نفر كه موكل آب فرات بودند آن بزرگوار را محاصره كردند.  📋 و رَمَوهُ بِالنِبالِ فَكَشَفَهُم ▪️او را تير باران کردند ولى او لشكر را شكافت . 📋 و قُتِلَ مِنهُم عَلىٰ ما رُوِيَ ثَمانينَ رَجُلاً حَتّىٰ دَخَلَ الْماءَ. ▪️و بنا به آنچه كه روايت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را كشت تا بر سر آب رسيد.  📋 فَلَمَّا أرادَ أنْ يَشرِبَ غُرفَةً مِنَ الْماءِ ذَكَرَ عَطَشَ الْحسينِ و أهلِ بَيتِهِ فَرَمَىٰ الْماءَ ▪️وقتى خواست مُشتى از آب بياشامد، بياد تشنگى امام حسين علیه‌السلام و اهل بيت آن حضرت افتاد و آب را ريخت.  📋 و مَلَأَ الْقِربَةَ و حَمَلَها عَلىٰ كِتفِهِ الْأيمَنِ و تَوَجَّهَ نَحوَ الْخَيمَةِ ▪️پس از اينكه مشك را پر از آب كرد و به دوش راست خود انداخت متوجه خيمه ها گرديد.  📋 فَقَطَعوا عليه الطَّريقَ و أحاطوا بِه مِنْ كُلِّ جانِبٍ ▪️دشمنان سر راه بر آن حضرت گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند.  📋 فَحارَبَهُم حَتّىٰ ضَرَبَهُ نوفِلُ الْأزرَقِ عَلىٰ يَدِهِ الْيُمنَىٰ فَقَطَعَها ▪️حضرت عباس عليه السلام با آنان جنگید تا اينكه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع كرد. 📋 فَحَمَلَ الْقِربَةَ عَلىٰ كِتفِهِ الْأيسَرِ فَضَرَبَهُ نوفِلٌ فَقَطَعَ يَدَهُ الْيُسرَىٰ مِنَ الزِّند ِ ▪️آن بزرگوار مشك را به دوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا كرد.  📋 فَحَمَلَ الْقِربَةَ بِأسْنانِهِ ▪️حضرت عباس عليه السلام به ناچار مشك را به دندان گرفت.  📋 فَجاءَهُ سَهمٌ فأصابَ الْقِربَةَ و اُريقَ ماؤُها ▪️ناگاه تيرى به طرف آن بزرگوار آمد و به مشك آب اصابت نموده آب روى زمين ريخت 📋 ثُمَّ جاءَهُ سَهمٌ آخَرَ فأصابَ صَدرَهُ ▪️سپس تير ديگرى آمد و بر سينه مباركش جاى گرفت! 📋 فَانْقَلَبَ عَن فَرَسِهِ ▪️پس از اين جريان بود كه از بالاى اسب خود به زمين سقوط كرد.  📋 و صَاحَ إلىٰ أخيهِ الْحسينِ أدْرِكْني ▪️و فرياد زد: يا اخا ادركنى.  📋 فَلَمَّا أتاهُ رَآهُ صَريعاً فَبَكَىٰ ▪️وقتى امام حسين عليه السلام آمد و آن حضرت را ديد كه از پاى در آمده است، به گریه افتاد. 📋 و قالَ الْحسينُ الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي. ▪️ سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه هم فرمود: الان پشتم شكست و بی چاره شدم. 📚بحارالانوار ج۴۵ ص۴١ ✍ عاقبت لشگری از تیر گرفتارش کرد به زمین خوردن در علقمه وادارش کرد اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد تن بی دست خجالت زده از یارش کرد دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش رحم الله به شیری که علمدارش کرد تَرَک خشک لبش رو نمی انداخت به آب غمِ چندین لبِ تاول زده ناچارش کرد آبرو در خطر و مشک به دندانش بود تیرِ نامرد به یک طفل بدهکارش کرد گر چه خم شد کمر کوه ولی فایده داشت سجده بر همت دریایی ایثارش کرد سرِ درهم شده اش را سرِ نیزه بستند زخمش انگشت نمای سرِ بازارش کرد @maghaatel
🩸تاسوعا ، یَومٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَیْنِ... حضرت امام صادق علیه السلام ضمن روایتی فرمودند : تَاسُوعَا یَوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحسَیْنُ (علیه السلام) وَ أَصحَابُهُ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ بِکَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ خَیْلُ أَهلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَیْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَیْلِ وَ کَثْرَتِهَا ▪️تاسوعا روزى است كه امام حسين عليه السّلام و يارانش رضوان الله علیهم در كربلا محاصره شدند و آن روز لشكريان شام گِرد هم آمدند و عرصه را به آن حضرت سخت گرفتند. ابن مرجانه و عمر بن سعد لعنهم الله به انبوه لشكر خود خوشحال شدند. وَ اسْتَضْعَفُوا فِیهِ الْحسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ أَصحَابَهُ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَیْقَنُوا أَنْ لَا یَأْتِیَ الْحسَیْنَ (علیه السلام) نَاصِرٌ وَ لَا یُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ ، بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِیبُ ▪️ در آن روز امام و يارانش را ضعیف نمودند و يقين كردند كه هيچ يار و ياورى بر امام نخواهد آمد و مردم عراق ایشان را يارى نخواهند كرد. پدرم فداى آن ضعیف‌شدهٔ غریب! 📚 الکافي ج۴ص ١۴٧ @maghaatel
🩸دستی که به تن نداشتم تا تیر را بیرون بکشم … خم شدم و با زانوانم تیر را از چشمم بیرون کشیدم … 🥀 عالم ربانی مرحوم سـیدمحمـدابراهیم قزوینی، درصـحن مطهر حضـرت ابالفضل العباس علیه‌السلام، امـام جماعت بودند و مرحوم آقا شـیخ محمدعلی خراسانی که واعظی بی نظیر بود که بعـداز نمـاز ایشان منـبر میرفت. 🥀 یک شب، مرحوم واعظ خراسانی مصـیبت حضـرت ابالفضل علیه‌السلام را خوانده و از اصابت تیر به چشم مقدس آن حضرت یاد کرده بود. 🥀 مرحوم قزوینی،که سـخت متأثرشده و بسیار گریه کرده بود، به ایشان گفته بود: چنین مصیبت‌ها سخت را، که سند خیلی قوي هم ندارد چرا میخوانید؟! 🥀 شب در عالم رؤیا به محضـر مقدس حضـرت ابالفضل علیه‌السلام مشرف شده بود، آقا خطاب به ایشان فرموده بود: 🥀 ای‌سیدابراهیم! آیا تو درکربلا بودي که بدانی روز عاشورا با من چه کردند؟! 🥀 پس از آنکه دو دسـتم از بدن جداگردید، سـپاه دشـمن مرا تیر باران کردند، در این زمان تیري به چشم من رسید؛ هرچه سـر را تکان دادم که تیر بیرون بیایـد، بیرون نیامد و کلاه خود (یا عمامه) از سـرم افتاد. 🥀 زانوها را بالاآوردم و خم شدم که به وسیله دو زانو، تیر را ازچشم بیرون بکشم، که در همین حین بود دشمن با عمود آهنین بر سرم زد... 📚 چهره درخشان قمر بنی هاشم علیه‌السلام، ج١ ص٢٣۴ ✍ علقمه موج شد، عکس قمرش ریخت به هم دستش افتاد، زمین بال و پرش ریخت به هم تا که از گیسوی او لختۀ خون ریخت به مشک گیسوی دخترک منتظرش ریخت به هم تیر را با سر زانوش کشید از چشمش حیف از آن چشم که مژگان ترش ریخت به هم خواهرش خورد زمین، مادر اصغر غش کرد او که افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم قبل از آنیکه برادر برسد بالینش پدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم به سرش بود بیاید به سرش ‌ام بنین عوضش فاطمه تا دید سرش، ریخت به هم کتف‌ها را که تکان داد حسین افتاد و دست بگذاشت به روی کمرش ریخت به هم خواست تا خیمه رساند، بغلش کرد ولی مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد خورد بر فرق سرش، پشت سرش ریخت به هم تیر بود و تبر و دِشنه، ولی مادر دید نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم به سر نیزه ز پهلو سرش آویزان بود آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم @maghaatel