#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸حکایت عجوزهٔ ملعونهای که در کوفه، پارهخِشتی را به طرف امام سجاد علیهالسلام پرتاب کرد ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که اهل حرم و امام سجاد «علیه و علیهمالسلام» وارد کوفه شدند، ایشان را مانند اسیرهای خارجی در کوچهها و بازارهای کوفه میگرداندند. جمعیت به قدری زیاد و شلوغ شده بود که تمام میدانها و غُرفهها و پشتبامها حتی روی دیوارها از کوچک و بزرگ و پیر و جوان از مردم کوفی پرشده بود.
🥀 در این هنگام زنی که از این مردم خبیث بود، نگاهش به وضع امام سجاد علیهالسلام افتاد و از آن حضرت پرسید: ای جوان شما مگرچه کردید که اینطور باشما رفتارکردند؟ امام علیهالسلام فرمود: ما حق بودیم و حق گفتیم وحق انجام دادیم ولی با ما اینچنین رفتار میکنند.
🥀 آن زن گفت: محال است که شما اهل حق باشید و با این حال با شما چنین کنند. حضرت فرمود: آیا میخواهی برایت معلوم شود که غیر حق با اهل حق این چنین میکنند؟ عرضه داشت: آری .
🥀 حضرت فرمود: کلامی حق به تو میگویم اگر تحمّل کردی و اذیت نکردی پس تو راست میگویی و إلا این را بدان که با اهل حق، بد رفتاری میکنند. آن زن گفت: بگو.
🥀 حضرت فرمود: اگر با اجازه شوهرت به تماشای ما اهل بیت عصمت آمدهای، خداوند متعال هر دوی شما را لعنت میکند و اگر بدون اجازه او آمدی خداوند تو را لعنت میکند.
🥀 آن زن خبیث به محض شنیدن کلام حق امام علیهالسلام، بلند شد و فریاد زد:
ای جوان! آنچه باشما کردند، جز چیز کمی نبود؛ سپس پاره خشتی برداشت و آن را به میان دوشانه امام سجاد علیهالسلام پرتاب کرد.
📚 بحرالمصائب،ج۶ ص۳۲۵
✍ آقا چه شد که روی تو در آفتاب سوخت؟
هر وقت خورد بر لب خشک تو آب سوخت
آقا چه شد که خیمهات آتش گرفته بود؟
در بین شعلههای جهنم کتاب سوخت
پای تو را به ناقهی رمکرده بست شمر
از کربلا به کوفه تنت زین عذاب سوخت
در گیر و دار رد شدن همسرت ز شام
آتش سراغ معجرش آمد نقاب سوخت
رجالهها به صورتتان سنگ میزدند
از طعنههای شهر دلت بیحساب سوخت
بر روی زخم گردن تو مرهمی نبود
وقتی که از حرارت سرب مذاب سوخت
دیدی چگونه چوب به لبهای عشق خورد؟
دیدی چگونه از غم این سر رباب سوخت؟
یعقوب دلشکسته چهل سال آزگار
چشمت به یاد روضهی بزم شراب سوخت
گفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت
"بس کن رباب" عمهی سادات دم گرفت
@Maghaatel
#مصائب_کوفه
🩸صبحهنگام، أسرای آل الله را وارد کوفه کردند؛ اما غروب بود که به دارالاماره رسیدند... | مخدّرات آل الله، شب تا صبح در خرابهای در کوفه، اقامه عزا میکردند...
در نقلی آمده است:
🥀 کوفیان ستمکار عترت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در وقت صبح بر کوفه داخل کردند درحالی که سرهای شهداء هم بر روی نیزه بود و مردم اجتماع عظیمی کردند؛
🥀 بعضی گریه و بعضی شادی میکردند و بعضی فریاد میزدند و بعضی هم اظهار پشیمانی از اعمال شنیع خود میکردند.
📋 حتّی أوصَلوهُم فی وقتِ العَصرِ إلی قَصرالإمارة
▪️تااینکه اسرای آل الله را در وقت عصر به قصر دارالاماره رساندند.
🔖در نقلی دیگر نیز آمده است:
📋 أَنزَلوهم علی بیتٍ فی جَنبِ المسجدِ فَلَم یَکُن لَهُ سَقفٌ
▪️ أسرای آل الله را را دریک خانه ای در کنار مسجد کوفه، منزل دادند که سقفی نداشته و دارای دیوار ها وستون های سُست بود.
📋 فَصارَ أَهلُ البَیتِ بَکَوا وصَرَخُوا وجَزَعُوا حتی طُلوعِ الفَجرِ
▪️سپس اهل بیت علیهمالسلام، شب تا صبح، گریه و بی تابی وجزع میکردند.
📚 بحرالمصائب ج۶ ص۳۳۰
✍ زندان کوفه بود که بال و پرم شکست
از طعنهها دوباره دلِ مادرم شکست
تسلیتِ عزای تو بر ما حرام شد
زندان کوفه بود که صبرم تمام شد !
هشتاد و چار کودک و زن، لشگرم شدند
عباسهای دور و برِ معجرم شدند
پاییزها به یاد بهارم گریستند
زندانیان به حالِ وقارم گریستند
محبس کجا و منزلت این حرم کجا !؟
محبس کجا و این حرم محترم کجا !؟
پشت سر قبیلهی ما حرف میزدند
از قیمت سر شهداء حرف میزدند
@Maghaatel
#مصائب_کوفه
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸گوشهای از حال و روز أسرای آل الله، از زبان یکی از شيعيان کوفی و درسهایی که در این حکایت جانسوز نهفته است...
یکی از شيعيان کوفه چنین نقل میکند:
🥀 من یک گناهی را مرتکب شدم که اگر بر من نبخشند، شک ندارم که از اهل آتش هستم و آن این است که:
🥀 من در کوفه بودم و خبری از شهادت سیدالشهدا علیهالسلام و اسارت اهل و عیالش نداشتم. همینکه در بازار کوفه نشسته بودم، دیدم روز و شب گویی دارد تغییر میکند و از دیوارهای کوفه مثل خون تازه در حال چکیدن است و آسمان سیاه شده و جهت ها تغییر کرده است.
🥀 هر انسانی را که میدیدم گویا صورت و لباسش آغشته به خون است و مردم در حیرت و وحشت شدید به سر میبرند. پس من در همین حال وحشتناک بودم که صدای تکبیر و تهلیل و صوت های بلندی، همه جا را فرا گرفت. بلند شدم تا ببینم چه َشده است؛
📋 و إذاً بِرُؤوسٍ مَرفوعةٍ عَلَى الرّماح، و نِساءٍ عَلَى الجمال مِن غير غِطاء و لا وِطاء،
▪️که ناگهان دیدم سر هایی بر فراز نیزه هاست و زنانی بر روی شتران بی جهاز، بدون پوششی مناسب نشستهاند.
📋 ... و رؤوسُهنَّ مُنكّسةٌ حَياءً مِن النّاس
▪️و سرهایشان را از روی حیاء، پایین انداخته بودند.
📋 و بَينهنّ وَلَدٌ راكبٌ عَلَى جمَلٍ، و هوَ مقيّدٌ مِن تَحتِ بَطنِ النّاقة، و فَخِذاهُ يَشخبان دَماً، و هو مكشوفُ الرّأس عارٍ من الثّياب
▪️ بین این ها، جوانی را دیدم که دست و پایش را از زیر شکم شتر بسته بودند و از دو پایش خون میآمد و بر سرش عمامهای نبود و لباس مناسبی بر تن نداشت.
🥀 و بین آن کسانی که سر ها را حمل میکردند، صاحب آن نیزهای که سر روی آن، از بقيه سر ها نورانی تر بود، اشعاری حماسی را میخواند و به خود افتخار میکرد.
🥀 سپس آن ملعون ساکت شد و یکی از زنان کاروان به او گفت: وای بر تو! بگو من قاتل کسی هستم که جبرئیل گهوارهاش را تکان می داد... وای بر تو! بگو من قاتل محمد مصطفایم. بگو من، علی مرتضی، فاطمه زهرا، حسن مجتبی، ائمه هدی، ملائکه زمین و آسمان و انبیا را کشتم.
🥀 پس نزدیک یکی از آن زنان شدم و از او پرسیدم:این سر ها و این اسیران چه کسانی هستند؟ پس آن زن فریادی بر آورد که گویی صاعقه بود و بند دلم پاره شد؛ آن زن گفت: آیا از خدا حیا نداری که به ما نظر میکنی؟!
🥀 من با صورت زمین خوردم و از هوش رفتم. وقتی که به هوش آمدم و بلند شدم دیدم که آن ها از من فاصله گرفتهاند. به صورت خودم لطمه زدنم و گفتم: به پرودگار کعبه من هلاک شدم.
🥀 به دنبال آن ها دویدم و نزدیک آن زن خودم را رساندم و سرم را از روی حیا پایین انداختم و گریه میکردم و او هم مشغول گریه بود و من جرأت نداشتم باز سوالم را تکرار کنم.
🥀 آن بانو توجهی به من کردند و فرمودند: ای مرد! چرا گریه می کنی؟ گفتم: بر شما و بر آنچه که بر سر شما آمده می گریم. ای سیّده من! به من خبر میدهید که شما کیستید؟ و این سر ها سر چه کسانی است؟ چرا که در هیبت و جلال کسی را همانند شما ندیدم و قلبم با دیدن شما دارد متلاشی میشود و اشکانم امانم را بریده است. اما شما را نمیشناسم که چه کسانی هستید؟
📋 فَنَكَسَتْ رَأسَها حَياءً مِنّي و قالت: أنا زَينب بِنتُ عليّ بن أبي طالب عليهالسّلام،
▪️پس آن بانو سرش را از روی حیا پایین انداخت و فرمود: من زینب دختر علی بن ابی طالب علیهالسلام هستم.
🥀 این اسیران، دختران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و دختران امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام هستند. و این سر نورانی که جلوی همه سر هاست سر برادرم حسین علیهالسلام است که خودش، اولادش، اولاد برادرش و اصحابش را در زمین کربلا ذبح کردند که این سر ها، سر آنهاست.
🥀 و این جوانی که دست و پایش بسته شده، علی بن الحسین علیهماالسلام، امام بعد از پدرش است.
📋 فلمّا سَمِعتُ كلامَها ضَربتُ رأسي بِحَجَرٍ حَتّى كسَرتُه و مَزّقتُ ثيابي و لَطَمتُ وَجهي
▪️تا این کلام را من شنیدم، با سنگی بر سرم زدم و سرم شکست وگریبان دریدم و بر صورتم لطمه زدم
🥀 گفتم: ای سیده من! خدا کور کند چشمی را که از روی خیانت به شما نظر میکند. من از دوستان و شیعیان شما هستم و برایم سخت است آنچه که به شما رسیده است. پس چقدر غم و غصه ام برای شما طولانی می شود؟! پس آن بانو فرمود: اگر از دوست داران ما هستی چرا به یاری ما نیامدی؟ گفتم:
📋 يا سيّدتي سوءُ حَظّي أَخّرَني عَن نُصرتِكم.
▪️ای سیده من! خوش گذرانی های بد من، مرا از یاری شما بازداشت...
📚 الدّمعة السّاكبة،ج۵ ص۴۵
✍ پس از حسین کَز او خوبتر تراب ندیده
چهها گذشت به زنهای آفتاب ندیده ...
@maghaatel
#مصائب_کوفه
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸دیگر چهقدر عَمّهام را هتک حُرمت میکنی؟!
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که أسرای آل الله را وارد مجلس ابن زیاد کردند، آنقدر آن ملعون در دفعات مکرّر، عقیله بنی هاشم زینب کبری سلاماللّهعلیها را به سُخره گرفت، که إمام سجاد علیهالسلام رگ غیرتشان جوشید و هر گونه بود به پا خواستند و خطاب به ابن زیاد ملعون فرمودند:
📋 إلیٰ کَمْ تَهتِکُ عَمّتی بَینَ مَن یَعرِفُها و مَن لا یَعرفها؛ قَطعَ اللّهُ یَدَیک و رِجلَیک.
▪️دیگر چقدر حُرمت عمّهام را بین کسانی که او را میشناسند و کسانی که او را نمیشناسند، پایمال میکنی؟! خدا دست و پایت را قطع کنَد!
📚المنتخب ج۲ ص۴۶۶
✍ حال مرا بپرس از این تازیانه ها
دارم ز عشق تو به تن خود نشانه ها
بر روی نیزه قاری قرآن مادرم
پایان بده به اینهمه شک و گمانه ها
تشییع میکنند تو را سنگهای شهر
همراه نیزه ها به سر بام خانه ها
مثل زبان حرملهٔ بددهن مرا
سوزانده است شعله سرخ زبانه ها
آیات حق کجا و شراب و قدح کجا
قرآن کجا و رقص و نوای ترانه ها
یک کاروان بریده و زنجیرها برید
جان اسیرها به لب از دانه دانه ها
منکه حریف اشک رقیه نمیشوم
باید چه داد پاسخ سیل بهانه ها
هر روز زخم تازه به روی تو میخورد
جانم به لب رسیده ز دست جوانه ها
رفتی تنور خولی و رفتی به روی نی
دارم به سینه حسرت این آشیانه ها
گاهی به دست باد و گهی هم به دست شمر
خورده گره به موی سر تو ز شانه ها
بین من و تو حرف نگفته زیاد هست
خاموش گشته زمزمه عاشقانه ها
@Maghaatel
#اسارت
◾️حکایت «یحیایشهید» که شجاعانه از أسرای آل الله در راه شام، دفاع کرد و در آخر به شهادت رسید...
نقل کردهاند:
وقتی که سرمقدس سیدالشهداء علیهالسلام را به شام میبردند، در بین راه به موضعی به نام «حرّان» رسیدند. در آن منطقه بربالای تپهای منزل مردی یهودی بود که اورا «یحیی حرّانی» میگفتند. یحیی به استقبال این جمعیت آمده و سرهای مقدس را مشاهده کرد؛ ناگهان نگاهش به سر مبارک امام حسین علیهالسلام افتاد و دید که لب های مبارکش حرکت میکند؛ یحیی نزدیک آن سر رفت و شنید که این آیه شریفه را تلاوت میکند:
«وسَیَعلمُ الذین ظَلَموا أیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون»
🩸یحیی از دیدن این حالت تعجب کرد وپرسید این سر چه کسی میباشد؟
گفتند: سر حسین علیهالسلام است.
یحیی گفت : پدرش چه کسی بود؟ گفتند: علی بن ابیطالب علیهماالسلام.
یحیی پرسید: مادرش چه کسی بود؟ گفتند: فاطمه دخترمحمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم.
🩸یحیی گفت: اگر دین جدّ حسین بن علی حق نبود من الان این معجزه را از سر او نمیدیدم؛ پس یحیی شهادتین گفت و عمامه خود را از سرش برداشت و آن را قطعه قطعه نمود و بین مخدرات تقسیم کرد و لباسی که به تن داشت را نزد امام زین العابدین علیهالسلام فرستاد به همراه هزاردرهم که در موقع احتیاج مصرف فرماید.
🔹افرادی که مسئول نگهداری سرها بودند به یحیی نهیب زدند که این چه کارهایی است که انجام میدهی و چرا از دشمنان فرمانروای شام (یزید علیه اللعنة) حمایت میکنی؟ از این اسیران دور شو و إلا سر از بدنت جدا خواهیم کرد.
🩸پس یحیی به خادمان خوددستور داد که شمشیر او را آوردند سپس تکبیرگویان به سمت آنها حمله نمود تا اینکه پنج نفراز آنها را به جهنم فرستاد و سرانجام به شهادت رسید.
زینب کبری سلاماللّهعلیها به وقت شهادت نام او را پرسیدند و برایش دعای خیر نمودند.
🔹امروزه مرقد او در دروازه حراّن بین مردم مشهور است و به او «یحیی شهید» میگویند و دعا در آنجا مستجاب میگردد.
📚مخزن البکاء ص۸۱۷
📚روضة الشهداء ص۳۶۷
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۰۸
@Maghaatel
#اسارت
🩸شتران را رَم میدادند تا نوامیس سیدالشهدا علیهالسلام بر زمین بخورند...
در نقلی آمده است:
🥀 در زمان قیام مختار، «سهیل بن عَریف خزاعی ملعون» را به نزد مختار آوردند. مختار گفت:
📋 ای سهیل! تو آن نیستی که سیخ بر شتران میزدی تا رَم کنند و اهل بیت «سلاماللهعلیهماجمعین» از روی شتران بر زمین بیفتند؟
🥀 سهیل انکار کرد. مختار گفت: اگر صد مصحف بسوزانی که من باور نمیکنم!پس دستور داد تا انگشتان چهار دست و پای او را بریدند و در آفتاب انداختند تا به جهنم واصل شد.
📚مخزن البکاء، ص ٧۴٨
@maghaatel
🩸 جهت مشاهده فهرست لینکدارِ مصائب مستند ماه محرم و صفر میتوانید به کانال «فهرست مقاتل» مراجعه بفرمایید 👇👇 👇
🆔 @Maghaatel2 🆔
#مصائب_رأس_مطهر
🩸دیر راهب و سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام
در نقلها آمده است:
🥀 در مسیر شام، هنگامی که سر امام حسین علیهالسّلام را وارد «قِنَّسرین» کردند، راهبی از صومعه خود متوجه سر مقدس آن حضرت شد و دید نوری از دهان مبارک امام حسین علیهالسلام خارج میشد و به طرف آسمان صعود میکرد.
🥀 آن راهب مبلغ ده هزار درهم آورد و سر امام حسین علیهالسّلام را از آنان گرفت و داخل صومعه خویش نمود. راهب صدایی شنید، ولی صاحب آن صدا را ندید. آن گوینده به راهب میگفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آن کسی که از حرمت حسین علیه السّلام آگاه شد.
🥀 راهب سر خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا! تو را به حق عیسی قسم میدهم که این سر را مأمور کنی با من تکلم نماید. آن سر تکلم کرد و گفت: ای راهب! چه منظوری داری؟ راهب گفت: تو کیستی؟ فرمود:
📋 أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا الْمَقْتُولُ بِکَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ وَ سَکَتَ
▪️من پسر محمّد مصطفی هستم؛ من پسر علی مرتضی هستم؛ من پسر فاطمة الزهراء هستم؛ من مقتول در کربلایم؛ من مظلوم و عطشانم! بعد آن سر مقدس ساکت شد.
📋 فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَی وَجْهِهِ فَقَالَ لَا أَرْفَعُ وَجْهِی عَنْ وَجْهِکَ حَتَّی تَقُولَ أَنَا شَفِیعُکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَتَکَلَّمَ الرَّأْسُ
▪️راهب صورت به صورت امام حسین علیهالسّلام نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا این که بگویی که من روز قیامت شفیع تو خواهم بود.
🥀 آن سر مقدس به سخن آمد و فرمود:
به دین جدم محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله بازگرد. راهب گفت: «اشهدُ ان لا اله الا اللَّه و اشهدُ انّ محمدا رسول اللَّه.»
🥀 امام حسین علیهالسّلام قبول کرد که شفیع وی شود. هنگامی که صبح شد، موکلین آن سر مبارک را با درهمها از آن راهب گرفتند. وقتی به وادی رسیدند، دیدند آن درهمها به سنگ تبدیل شدهاند!
📚المناقب ج۴ ص۶۰
📚بحارالانوار ج ۴۵ ص۳۰۳
✍ این چه وضعیست که در این سر و صورت باشد
این سر سوخته مملوّ جراحت باشد
روضه ی صورت تو دامنهاش بس باز است
راهب دیر، پی ذکر مصیبت باشد
از تنور آمده ای یا ز سر شاخ درخت ؟
هر چه کردند به این رأس جنایت باشد
لبت از سنگ ترک خورده و یا چوب زدن ؟
این لب پاره گرفتار چه ضربت باشد ؟
لب و دندان تو مجروحِ عبیدالله است
لب و دندان تو زخمی ز جسارت باشد
گونه های تو چرا جای کبودی دارد
این هم انگار که سوغات تلاوت باشد
دِیر من آمدی و مسجد مردم نروی
ای مسلمانِ تو عالم ! چه حکایت باشد؟
مریم و آسیه و هاجر و حوا دارند
میرسانند زنی را که روایت باشد
هودج فاطمه امشب به کلیسا آمد
این پریشانی از آداب زیارت باشد
دخترت کاش نبیند سر تو اینگونه
دختران عاطفه دارند حواست باشد
من سرت ریخته ام مشک و گلاب اما حیف
دستِ فرزندِ زنا ، ظرف نجاست باشد
برو ای سر به سلامت ! برو ای سر به سفر !
هر کجا میروی ای سر به سلامت باشد
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸غَمَت بابا ! بیابون پَرورُم کرد...
جابر جعفی از امام باقر علیه السلام روایت نموده که ایشان فرمودند:
📋 کَانَ أَبِي عَلِي بْنُ الْحُسَیْنِ علیهالسلام قَدِ اتَّخَذَ مَنْزِلَهُ مِنْ بَعْدِ مَقْتَلِ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِي علیه السلام بَیْتاً مِنْ شَعْرٍ وَ أَقَامَ بِالْبَادِیَةِ
▪️پدرم علی بن حسین علیهماالسلام بعد از کشته شدن امام حسین علیه السلام، خیمه ای پشمی را بعنوان منزل برگزید و در بیابان ساکن شد
📋 فَلَبِثَ بِهَا عِدَّةَ سِنِینَ کَرَاهِیَةً لِمُخَالَطَةِ النَّاسِ وَ مُلَابَسَتِهِمْ
▪️و به دلیل بیزاری از اختلاط با مردم و همنشینی با آنها چند سال در آنجا ماند
📋 وَ کَانَ یَصِیرُ مِنَ الْبَادِیَةِ بِمُقَامِهِ بِهَا إِلَی الْعِرَاقِ زَائِراً لِأَبِیهِ وَ جَدِّهِ علیهم السلام وَ لَا یُشْعَرُ بِذَلِکَ مِنْ فِعْلِهِ...
▪️از بیابانی که در آنجا ساکن بود بعنوان زائر پدر و جدش علیهما السلام رهسپار عراق میشد بی آنکه کسی از این امر مطلع شود ...
📚بحارالأنوار، ج٩٧ ص٢٩٦
✍مرهم به زخم های جگر می زنم به اشک
هر دم به کربلای تو سر می زنم به اشک
قوتم پس از تو لحظه به لحظه فقط غم است
هر روز من خلاصه ی ماه محرم است
با من همیشه شادی عالم غریب بود
در قاب چشم من غم شیب الخضیب بود
من داغدار پیکر در خون تپیده ام
صاحب عزای یک پدر سر بریده ام
از قتل صبر او چه بگویم برایتان
از نیزه و گلو چه بگویم برایتان
قصد ثواب کرده و شمشیر می زدند
نزدیک آمدند و سپس تیر می زدند
سرنیزه های هار پدر را زمین زدند
آنها به افتخار پدر را زمین زدند
هنگام دفن او کمک از روستا رسید
جای کفن به زخم تنش بوریا رسید
من ماندم و جسارت و هتک حریم ها
در کوفه شعله شد صدقه بر یتیم ها
از کوفه تا به شام که تکفیر می شدیم
مثل اسیر روم به زنجیر می شدیم
از کوچه های شام قساوت زبانه زد
هر کس رسید بر سر ما تازیانه زد
سرنیزه ها تو را به تماشا گذاشتند
ما را به کوچه ها به تماشا گذاشتند
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸هر گاه که به یاد قتلگاه میافتم، گریه راه گلویم را سدّ میکند...
در روایتی امام صادق علیه السلام فرمودند:
📋 الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام
▪️«افرادی که بسیار گریستند پنج نفر بودند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه، دختر حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و علی بن الحسین علیهم السّلام.
🔖 در ادامه روایت حضرت فرمودند:
📜 وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام أَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَی
▪️حضرت علی بن الحسین علیهم السّلام مدت بیست یا چهل سال بر حضرت امام حسین علیه السلام گریست. هر غذایی که مقابل آن حضرت میگذاشتند، او به گریه میافتاد.
🥀 کار آن حضرت به جایی رسید که یکی از غلامانش به وی گفت: «یاابن رسول اللَّه! فدای تو شوم، من میترسم که خود را (به وسیله کثرت گریه) هلاک گردانی! » حضرت فرمودند:
📋 إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی لَمْ أَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَةٌ.
▪️فرمود: {چاره ای نیست، جز اینکه غم و اندوه خود را به خدا شکایت کنم من از خدا چیزهایی میدانم که شما نمی دانید. } (یوسف ۸۶) هر گاه که به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه علیهمالسّلام میافتم، گریه راه گلویم را سدّ میکند.
📚 الخصال،ج۱ ص۱۳۱
✍ نگفته ام غم دل را نگفته بسیار است..
غمی که میکُشدم عاقبت غم یار است
به یاد خواب رقیه به یاد حمله زجر..
زمان خواب،دو چشمم همیشه بیدار است
تورو خدا جلویم گوسفند سر نبرید
دلم ز دیدن این صحنه سخت بیزار است
صدای گریه نوزاد میکشد مارا!
خداکند که بخوابد! رباب تبدار است
نمیروم سر بازار دردسر دارد
عذاب هرشب من ازدحام بازار است..
حصیر پهن نکردم به خانه ام اصلا
حصیر روضه ی مکشوفه ی من زار است
هنوز بعد چهل سال درد پا دادم
هنوز بر کف پایم نشانی خار است
هنوزجای غل وسلسله ب گردنم است
هنوز چشم من از مشت بی هوا تاراست
آهای مردم "اَذَلَّ عزیزنا"یعنی
محله ای بروی که هجوم اشرار است
مقابلم به زن و بچه ام اهانت شد
امان ز غربت مردی که بدگرفتار است
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸مرا بر این گریهها، ملامت نکنید...
از وجود مقدّس امام سجاد علیهالسلام در خصوص کثرت گریه ایشان بعد از واقعهی عاشورا سوال شد؛ حضرت فرمودند:
📋 لَا تَلُومُونِي فَإِنَّ يَعْقُوبَ فَقَدَ سِبْطاً مِنْ وُلْدِهِ فَبَكَى حَتَّى ابيَضَّتْ عَيناهُ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّهُ مَاتَ
▪️«مرا ملامت نکنید! یعقوب نبی علیهالسلام برای فقدان پسری از فرزندانش آنقدر گریست تا چشمانش نابینا شد، در حالی که نمیدانست واقعاً مرده باشد؛
📋 وَ قَدْ نَظَرْتُ إِلَى أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فِي غَدَاةٍ وَاحِدَةٍ قَتْلَى فَتَرْوَن حُزْنَهُمْ يَذْهَبُ مِنْ قَلْبِي.
▪️ اما چهارده مرد از خاندانم را در برابر دیدگانم در نصف روزی کشتند، چگونه توقّع دارید اندوه و غصه از قلبم بیرون شود؟!
📚کشف الغمّة (اربلی)، ج۲، ص۱۰۲
📚حلیة الابرار (بحرانی)، ج۴، ص۳۱۳
📚تهذیب الکمال (المزی)، ج۲۰، ص۳۹۹
📚تاریخ دمشق (ابن عساکر)، ج۴۱، ص۳۸۶
✍ تا اشک هست در بصرم گریه می کنم
با این توان مختصرم گریه می کنم
تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم
با خون مانده بر جگرم گریه می کنم
رنگم زمان دیدن مذبوح می پرد
یا لحظه ای که طفل گلوبند می خرد
یا مادری که کودک شش ماهه می برد
با هر چه هست دور و برم گریه می کنم
روح صحیفه پر شده از گریه کردنم
خمس عشر، بهانه شده بهر شیونم
گاهی گریز بین ابوحمزه می زنم
بین نوافل سحرم گریه می کنم
از خنده های حرمله زجری کشیده ام
من که عقیله را سر بازار دیده ام
بر دردهای عمه ی قامت خمیده ام
بر غربت بزرگ حرم گریه می کنم
ناموس خود به ناقه ی عریان که دیده است؟
آتش میان زلف پریشان که دیده است؟
افتادن قطار اسیران که دیده است؟
عمری است با غم سفرم گریه می کنم
باید چه کرد بین گلو آه و ناله را
زخم عمیق پهلو و بازوی لاله را
خیلی زدند خواهر من را، سه ساله را
یاد رقیه با پسرم گریه می کنم
وقتی عقیله وارد بزم شراب شد
وقتی که خواهرم به کنیزی خطاب شد
روی سرم تمام زمانه خراب شد
بر خاک ریخته به سرم گریه می کنم
یادم نمی رود پدرم را پیاده بود
هر طور بود روی دو پا ایستاده بود
بر نیزه ی غریبی خود تکیه داده بود
بر حال غربت پدرم گریه می کنم
عمامه اش به خاک لگد مال مانده بود
خیلی غریب در ته گودال مانده بود
با کام تشنه، زخمی و بی حال مانده بود
از اوج روضه با خبرم، گریه می کنم
بالم زمان پا شدنم تیر می کشد
از داغ زهر کل تنم تیر می کشد
حالا که تشنه ام... بدنم تیر می کشد...
... یاد عموی تشنه ترم گریه می کنم
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸إمام سجاد علیهالسلام به وقت افطار آنقدر گریه میکردند که جلوی لباسشان، خیس از اشک میشد و مکرّر میفرمودند:
پدرم را با لب تشنه کشتند...
در احوالات امام سجاد «علیه الصلاة و السلام» آمده است:
📋 بَكَى أَرْبَعِينَ سَنَةً بِدَمْعٍ مَسْفُوحٍ وَ قَلْبٍ مَقْرُوحٍ
▪️ آن حضرت چهل سال با ديدگانى اشكبار و قلبى داغدار بر مصیبت کربلا مىگريست.
📋 یَقطَُع نَهارَه بِصیامِهِ و لَیلَهُ بِقیامِه
▪️شبانه روزش به روزهدارى و شبزندهدارى مىگذشت!
🥀 هنگامى كه غذا براى افطارش حاضر مىشد، از قتلگاه پدر و شهيدان به خون خفتۀ كربلا ياد مىكرد و مىفرمود: آه از غم و اندوه! اى واى بر اين مصيبت! و مکرّر زمزمه مىكرد و اشك مىريخت و اين جمله را بر زبان مىآورد كه:
📋 قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ جَائِعاً
▪️ پسر پيامبر خدا صلیاللهعلیهوآله گرسنه به شهادت رسيد!
📋 قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ عَطْشَاناً
▪️پسر پيامبر خدا صلیاللهعلیهوآله را با لب تشنه كشتند!
📋 حَتّی یَبُلُّ بِالدَّمعِ ثِیابُه.
▪️و آنقدر این جمله را میفرمود و مىگريست كه جلوی پیراهن حضرت، خیس از اشک میشد.
📚مثیرالاحزان،ابن نما حلی، ج١ ص١١۵
✍ دست بردم به گلو، حنجرت آمد یادم
سر تکان دادم و بر نی سرت آمد یادم
یا بنی…چقدر مادر تو گفت و گریست
دم گودال دم مادرت آمد یادم
هر زمان آب کسی داد به دستم فورأ
لب خشکیده ی آب آورت آمد یادم
چشمم افتاد به قد خم یک مادر پیر
بی هوا قد خم دخترت آمد یادم
مادری کودک خود ناز و نوازش میکرد
هم رباب تو و هم اصغرت آمد یادم
خواهرم داشت روی دوشم عبا می انداخت
داغ تشیع علی اکبرت آمد یادم
حرف گودال شد و آب شد از غم جگرم
روی تل,دست به سر خواهرت آمد یادم
در نیامد شبی انگشترم از انگشتم
ساربان و شب و انگشترت آمد یادم
لحظه ای خشک نشد در غم تو دیده ی من
گریه ها کردم و چشم ترت آمد یادم
@maghaatel