eitaa logo
مغز سبز
537 دنبال‌کننده
145 عکس
57 ویدیو
4 فایل
عذرا رشیدنژاد متخصص مغز و اعصاب نیمی شاعر، نیمی طبیب 🧠✒️ نظراتتان‌ را در Heiran.blogfa.com به جان پذیرا هستم 🌱 ارتباط با ادمین: @join_hands
مشاهده در ایتا
دانلود
التماس دعا 🌸🍃 @maghzesabz
هر دو رکعت یک سلام *
اون کیه که کاپ‌کیک روز پدر درست کرده؟! 🥳🎉 @maghzesabz
🧑🏻‍🍳اینم دستور تهیه‌ش: ✨اول باید فر رو روشن بذارین که گرم بشه کامل، دمای بالا ✨بعد سه تا تخم‌مرغ رو با یه پیمانه شکر می‌ریزین تو یه ظرفی با همزن برقی روی دور تند هم می‌زنین تا رنگش کرمی بشه و کش‌دار بشه. ✨بعدش نصف پیمانه روغن مایع با یه پیمانه شیر می‌ریزین روش، با همزن روی دور کند یکم هم می‌زنین که فقط ترکیب بشن مواد. ✨بعد آرد دو لیوان، بیکینگ پودر یه قاشق غذاخوری، وانیل نوک قاشق چایخوری، دوقاشق هم کاکائو رو باهم مخلوط می‌کنین و دوسه دور الک می‌کنین. حواستون باشه مستقیم نریزین، باید باهم ترکیب بشن بعد. ✨بعد اینارو می‌ریزین توش که البته من کاکائو بیشتر ریختم، وانیل هم نریختم نداشتم. بعد با کف‌گیر یا لیسک به شکل دورانی هم می‌زنین که یکدست بشه. ✨بعدش توش چیپس شکلات می‌ریزین و بعد می‌ریزین تو کاغذ کاپ‌کیک‌ها، اندازه‌ی دوسوم کاپ‌ها پر می‌کنین چون پف می‌کنه. روشونم من ترافل شکلات ریختم. هر مدلی میشه تزیین کرد. ✨میذارینشون تو سینی فر، طبقه‌ی وسط فر نیم ساعت بپزه. اولش دما بالا باشه ۱۷۰ تا ۲۰۰ اینا. بعد که پف کرد کمش کنین. بعد که آماده شد روش اسمارتیز ریختم و تمام :) عید برفیتون مبارک 🌨 @maghzesabz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعاً نگاه نکردن این کلیپ خطاست! هم به جهت محتوا هم به جهت این‌که ما مقتدریم به این جوانان! هم اون‌هایی که این رو‌ساختن و هم اونایی که مثل سخنگوی جوان، این‌گونه روایت می‌کنند. و یک توصیه به دوستان مدیر جوانم: به کت و شلوارهاتون زیاد وابسته نباشید...! @mr_nofoozi
تقویم تحت سلطهٔ طوفان بود تقدیرِ چارفصل، زمستان بود تاریخ در محاصرهٔ غفلت جغرافیا در آتش عصیان بود در شامگاه زنده‌به‌گوری‌ها هر خواب دخترانه پریشان بود کعبه به‌رغم صلح نمادینش خط مقدم بت و بهتان بود اما در آن میانه کسی برخاست مردی که نام کوچکش ایمان بود مردی که پشت‌گرمی کوه طور مردی که روشنایی فاران بود او که نگاه ابری و دلتنگش شأن نزول آیهٔ باران بود اردیبهشت پیرهنش در باد آلهام‌بخش روح درختان بود یادش بشارتی به چمن می‌داد ذکرش جواز خندهٔ گلدان بود زیباترین تلاوت الرحمن کامل‌ترین روایت انسان بود @fatemeh_arefnejad
عید مبعث مبارک 🌸🌱
15.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد روزی که از اعجاز حضورتان سرودم پیامبر آفتاب! شما درخشان‌ترین نقطه‌ی تاریخید و خوشا نیک‌بختیِ ما که در نومیدی روزگار رنج، نور آسمانی شما در لحظه‌هایمان تابیده و حیاتمان گره به نام شما خورده رسول مهربانی و عدل! @maghzesabz
امروز در میانه‌ی راه، مادر نازنینی نشسته بود؛ نقاشی شهید مصطفی خمینی و امام روح‌الله (ره) در آغوش اثری که انگار از ۴۵ سال پیش از دل تاریخ بیرون کشیده بود... مادر! دلت قرص مصطفی‌های این خاک، هر روز در حال رویش و بالندگی‌اند و این مسیر سبز، بی‌ره‌رو نخواهد ماند. @maghzesabz
روزنوشت نهم این سفر هم‌رهِ تاریخ به جا می‌ماند نشسته‌ام به عکس‌هایی که دیروز گرفتم نگاه می‌کنم. اسیر لو‌ب‌های اکسیپیتال مغزم شده‌ام که دارند مثل چراغ نفتی سوسو می‌زنند و تمام قدم‌هایی که برداشتم مرور می‌کنند. «آقای لام» از مسئولین بخش اداری که می‌دانستم مرد اهل معرفتی‌ست گفته بود راهپیمایی از میدان مسجد جامع شروع می‌شود. اسنپ که رسید، اتوبوسی مسیر اتومبیل‌ها را بسته بود. پیاده شدم و خودم را میان دریای مردم گم کردم. بیشتر آدم‌هایی که می‌دیدم نوجوان و جوان و کودک بودند و بادکنک و پرچم به دست، برای جشنی عزیز آمده بودند. لبخندهای از ته دلشان بغضم را ترکاند. چقدر این صورت‌های مظلومِ صبور را دوست داشتم. چقدر این چشم‌های رنج‌دیده‌ی عاشق را... من چند وقتی‌ست که در بیمارستان، در مغازه، پیاده‌رو، خیابان، همه‌جا، با دیدن چهره‌های مهربان و عاشق مردم بغضم می‌گیرد. انگار تاریخ مصائب ایران را در پیشانی تک‌تکشان می‌خوانم. از داغ ترکمانچای و زورگویی قجری‌ها و چپاول شرق و غرب تا مفت‌خوری و بی‌غیرتی پهلوی‌ها و خون‌هایی که پای روییدن سرو بلند این انقلاب جاری شد. و تا نامردمی برخی دولت‌ها و کم‌گذاشتن‌ها و هوچی‌گریِ بوق‌به‌دست‌ها و گرانی‌های این روزها... حالا قشر ارتباطی مغزم هم روشن شده و حافظه‌ی اپیزودیک مجال نمی‌دهد. دوباره قدم‌های دیروزم را مرور می‌کنم... کوچولوهای به‌وجدآمده که ترانه‌های پخش‌شده برای وطن را با تمام وجود از حفظ می‌خواندند و من از دیدنشان حظ می‌بردم. انگار که بچه‌های خودم را دیده باشم. چیزهایی هست که ما می‌دانیم، اما به قول فرنگی‌ها قلبمان را تاچ نکرده؛ یا به زبان شیرین خودمان، در جان و دل راهی نیافته. دیروز با تمام جان باور کردم که این انقلاب راه خودش را خواهد رفت، و فقط ماییم که معلوم نیست چند صبح دیگر بتوانیم از خواب بیدار شویم و به جانب‌داری از فلان سخنران، رفیق و هم‌مسیرمان را خاکِ کوچه کنیم و شب با بیراه گفتن به طرفداران فلان مکتب و مرام سر به بالین بگذاریم. کسی چه می‌داند خدا چقدر مهلت بدهد پشت هم اراجیف ببافیم و مثل فلان کسک در توییتر، انقلاب را زیر دِین و چتر حمایت خودمان بخوانیم و بر سر این جمهوریِ زنده به اسلام، که هزاران خون پاک در میادین و حکومت‌نظامی‌ها و هفده‌شهریورها به پایش رفت، منت بگذاریم.  ابداً نسل تازه‌ی انقلاب با آن چشم‌های پرامید و فریادهای از تهِ دل، آنی معطل سلانه‌سلانه‌رفتنمان نخواهد ماند. ماییم که اگر طلوع فردا را ندیدیم و در محضر امام حاضرمان چشم گشودیم، آنچه داریم حسرتِ خسران است و افسوسِ آنچه می‌توانستیم از انقلاب پابرهنگان، انقلاب مردم و امام روح‌الله (ره) به دنیا و این کودکان بنمایانیم و نکردیم. الهی! ما را شرمنده و سرافکنده نمیران... «این رهی نیست که از خاطره اش یاد کنی این سفر هم‌رهِ تاریخ به جا می‌ماند می‌رسیم آخر و افسانه‌ی واماندنِ ما همچو داغی به دل حادثه‌ها می‌ماند...»* *از «محمدعلی بهمنی» http://heiran.blogfa.com/post/16 @maghzesabz
حسین جان! عزیز دلِ زهرا(س) امشب چشم دنیا را روشن کردی و ما باید از شوق در آسمان‌ها باشیم اما ببین... ببین خیمه‌ها را دارند آتش می‌زنند ببین گوش‌های سوخته‌ی طفلکانِ ‎، گوشواره‌ای برای کشیدن ندارند ببین حسین جان تن‌های ارباًاربا را ببین ‎ کربلاست... چگونه زنده‌ایم؟ ‎ @maghzesabz
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
البته که فردا روز جهانی ما آذریاس :)) «صاحب ذوالفقار سسلندی: آفرین ذوالفقار عباسه» @maghzesabz
روزی برسد که من هم آرام شوم در خاطره‌ها قرینِ اوهام شوم ای کاش در این وادی شهرت، روزی گمنام‌تر از ‎ شوم [تصویر از آرامگاه شهید گمنام، باغ ملی تربت حیدریه] @maghzesabz
روزنوشت دهم و لیکن آدمی را صبر باید دارم روزهای عجیبی را پشت سر می‌گذارم. او می‌داند نقطه‌ضعفم بی‌صبری‌ست. دارد برایم پازل می‌چیند. گمان می‌کنم کلاس خصوصی صبر برایم گذاشته؛ و مثل کودکی که در یک سفر طولانی برای خاموش کردن غرغرهایش، بهش آب‌نبات و بیسکوئیت می‌دهند، یا گاهی در مسیر پیاده می‌کنندش تا هوایش عوض شود و تاب سفر داشته باشد، خدایم دارد هر لحظه تکه‌ای از پازل را آرام روی میز می‌چیند و اشک شوق مرا با مهربانی تماشا می‌کند. دارم پیش می‌روم، در همان جاده‌ای که او برایم خواسته و ساخته. هر بار که پس از رنج طولانی برای آرمانی که می‌داند بیراه نیست، زیر میزم می‌زند، و خودش از نو مهره‌های شطرنج را می‌چیند و فرومی‌پاشدم، یاد این کلام درخشان امیرالمؤمنین (ع) می‌افتم که فرمود: «من خداوند سبحان را به درهم شکستن عزم‌ها و فروریختن تصمیم‌ها و برهم خوردن اراده‌ها و خواست‌ها شناختم». من در تربت غریبم، اما انگار همین‌جا زاده شده‌ام. موطنم تمام این سرزمین است، از ماکو و چالدران خودمان تا سیستان و بوشهر و همین تربت حیدریه. اینجا هم خانه‌ی من است. و این روزها آرامش بیشتری هم دارم؛ چون هر روز که می‌گذرد، بیشتر می‌فهمم چرا اینجا آمده‌ام. امروز «خانم پ» دوست‌داشتنی و «آقای دکتر عین» عزیز را ملاقات کردم. در دلم یقین دارم چیزی جز خیر از این دیدار سرازیرِ زندگی‌ام نمی‌شود. بگذارید فعلاً کمی با ابهام پیش بروم. روزها که بگذرد و پازل خدایم تکمیل‌تر شود، بیشتر می‌نویسم. http://heiran.blogfa.com/post/17 @maghzesabz
یکی از بخش‌های صحبت‌های دیروز رهبر انقلاب که بهش توجه نشد این بود: «شماها می‌دانید امروز یکی از نگرانی‌هایی که به جا هم هست، به خارج رفتن بعضی متخصّصین ما است -پزشک و امثال این‌ها- که بعضی‌ها را نگران کرده و البتّه حق هم دارند. امّا روی دیگر این قضیّه چیست؟ دنیا به پزشک ما احتیاج دارد. یک روز ما به پزشک بنگلادشی احتیاج داشتیم، امروز دنیا به پزشک ما، به مهندس ما، به حقوق‌دان ما، به خلبان ما احتیاج دارد؛ اینها تربیت شده‌اند، انقلاب اینها را ساخته و به وجود آورد.» با اینکه مهاجرت دوستانم بی‌نهایت برام غم‌انگیزه، از این زاویه هیچ‌وقت به موضوع نگاه نکرده بودم. @maghzesabz
اون کیه که امشب با رزق معنوی، رفته با دانشجوهای ع.پ تربت نشسته حرف زده راجع به آینده‌ی کشور و ‎ و حالا حال دلش خیلی خوبه از این میزان آگاهی و شعور جوونای مملکتش؟ روزتون مبارک جوونای مملکتم 😍💚 با تشکر ویژه از بچه‌های لشکر صدنفره بابت تولید رزق‌های بابرکتشون: @tabeen113 @maghzesabz
هم‌نشینی با دانشجوها برایم دل‌نشین و امید بخش بود. چند ساعتی با هم از وضعیت ایرانمان گفتیم و چقدر بر خلاف آنچه بدخواهانِ وطن، تکاپو برای تزریق یأس میان مردم دارند، این دخترهای پرشورِ آگاه، مملو از امید و عشق و روشن‌بینی بودند. دلیل برخیشان برای رأی ندادن، نگرانی از نداشتن شناخت کافی، و اضطراب ناشی از احساس مسئولیت و دلهر‌ه‌ی انتخاب اشتباه بود. حاصل کاوشم در این چند روز تا این لحظه این بود که مردم این شهر، بیش از آن‌که ابهام رأی دادن یا ندادن داشته باشند، در ملاک‌ها و شاخص‌های انتخاب مشکل دارند. آن‌هایی هم که مرددند رأی بدهند یا نه، از فرصت‌طلبی دشمنان و حق انتخاب و... آگاهند، و گاهی سوالات و گره‌های ذهنی بسیار ساده‌ای دارند که با گفتگویی کوتاه رفع می‌شود. از امروز می‌خواهم شناخت میدانی کاندیداها را شروع کنم. تجربیاتم را می‌گویم، و سعی می‌کنم با منویات راه‌برمان، و نظرات متخصصین متعهدِ مورد اعتمادم تحلیل و قیاس کنم و آن‌چه را دریافت کردم با شما به اشتراک بگذارم. پیش به سوی انتخابی بر اساس تعقل، آرمان‌گرایی، واقع‌بینی و وطن‌دوستی 🇮🇷✌️🏻 @maghzesabz
شبی سقوط می کند حکومت هراس‌ها و صبح تازه می‌دمد به شهر ناسپاس‌ها بهار پرشکوفه تو، کویر داغ خسته ما گیاه هرز زرد ما، تو انقلاب یاس‌ها چنان امید می‌دهد میان هفته جمعه‌ای که یک صدای آشنا میان ناشناس‌ها برای این گشایش از همه تو منتظرتری کسی نمی زند دری، به رغم التماس‌ها چرا نمی‌رسد به صبح روشن طلوع تو نه اضطرار عامه و نه انحراف خاص‌ها خودت بگو چه می‌شناسد عطر دامن تو را جماعتی که مست شد به بوی اسکناس‌ها؟ دوباره شنبه آمد و نیاز و ندبه‌ای نشد خوش آمدی امام من، به جمع بی‌حواس‌ها از سروده‌های سال‌های پیش... نیمه‌ی شعبان مبارکِ تمام آزادگان جهان 🌸 به امید طلوع هرچه زودتر این آفتاب مهربان @maghzesabz
شب گذشته، کمی در دو ستاد «دکتر زنگنه» نماینده‌ی فعلی تربت، و «دکتر باستانی» نماینده‌ی سابق چرخ زدم و حرف‌هایشان را شنیدم. مرددم اما در حال واکاوی‌ام و تحقیق. حاصل کاوشم را می‌نویسم. و البته خدا اگر بخواهد و عمری باشد، حاصل مطالعه و بررسی‌ام درباره‌ی اقتصاد و شاخص‌های انتخاب را هم در کانال می‌گذارم تا دوستانم در مشهد و شهرهای دیگر هم بتوانند انتخاب درستی کنند. @maghzesabz
شب گذشته که شب درخشش ستاره‌ی دنباله‌دار منجی در آسمان دنیای دلتنگ بود، بعد از کلینیک و نماز در مسجد جامع، که انصافا این بار حال و شور بیشتری داشت، به خیابان شهید سلیمانی رفتم. خیابانی که ستادهای انتخاباتی افراد شناخته‌شده‌تر را در دل خود دارد. «آقای محسن زنگنه»، و «آقای سعید باستانی» آقای زنگنه نماینده‌ی حال حاضر تربت حیدریه در مجلسند و ستادشان شلوغ و پرهمهمه بود. از سرمای خیابان به گرمای داخل پناه بردم و روی یکی از صندلی‌های عقب نشستم. چندین نفر آقای کت‌وشلواری محترم از کناره‌ی در به ردیف ایستاده بودند. مشخص بود که از عوامل ستاد هستند. چای آوردند، با اینکه تشنه و سرمازده بودم لب نزدم مبادا نمک‌گیر کسی شوم. صحبت‌های آقای زنگنه در مانیتوری پخش می‌شد. از زعفران سوال شد و ایشان گفتند کاری کردند پول از جیب دلال به جیب کارگر برود، و تاکید کردند که در خانواده‌شان هیچ‌کس در حوزه‌ی زعفران مشغول نیست و اصطلاحاً تضاد منافعی نداشته‌اند. بعد که به بخش «آقای زنگنه از نگاه دیگران» رسید، چون دیر هم شده بود بلند شدم. از پسرکی که قند تعارف می‌کرد پرسیدم کانال یا منبع خبریشان کجاست که گفتند نمی‌دانم اطلاعی ندارم! من هم بیرون زدم و ترجیح دادم بقیه‌اش را بخوانم و بپرسم. در همان نبش خیابان شهید سلیمانی، ستاد آقای باستانی بود. به سمتش که می‌رفتی صدای دکتر زنگنه در بلندگو کم‌کم کم می‌شد و صدای دکتر باستانی بلندتر می‌شد! پیش رفتم تا وارد ستادشان شوم اما چشمم که به داخل افتاد دیدم همه آقا هستند و جایی برای خانم‌ها نیست. راننده‌ی کلینیک بعداً گفت که ظاهراً ستاد بانوان جداست. کمی همان‌جا بین دو ستاد ایستادم و به حرف‌ها گوش کردم. بلندگوی ستاد دکتر باستانی صدای فرماندار سابق را پخش می‌کرد که نمی‌دانم چرا می‌گفت باید به کسی که دوره‌ای نماینده بوده و کاری را شروع کرده فرصت داد تا کارش را تکمیل کند. نماینده‌ی فعلی که دکتر زنگنه بود! شاید سخنرانی قدیمی و مربوط به دوره‌ی پیش بوده و شاید هم چیزکی هست که من نمی‌دانم. کم‌کم سرما در سرانگشتان و نوک بینی‌ام رخنه کرد. گوشی دست گرفتم اسنپ بگیرم. با بدبختی لوکیشن دقیق و جهت خانه را در آن چهارراه پیدا کردم. ماشین که پیدا شد راننده‌ی کلینیک تماس گرفت که کجایید بیایم دنبالتان. گفتم مقابل ستادها. کاش منتظر نمی‌ماندم و می‌گفتم اسنپ گرفتم. آمدنش طول کشید و حفظ آن بیست‌ویک هزار تومنی که قرار بود به اسنپ بدهم به سبز شدنِ علف‌های قندیل‌بسته‌ی زیر پایم نمی‌ارزید. «آقای قرایی» کاندید دیگری هستند که چند نفری از آشناها تعریفشان را کردند. منتها برایم عجیب بود که در کانالشان نوشته‌اند کارشناس مهندسی مکانیک و فلسفه و مسائل بین‌الملل و تدریس ریاضی و آمار و استاد حوزه در فقه و اصول و کارشناس تعلیم و تربیت و... آخر مهندسی مکانیک و ریاضی را چه به فقه و فلسفه؟ هنوز قضاوت نمی‌کنم ولی اصلاً دل خوشی از این چندتخصصی‌ها ندارم. باید بیشتر بکاوم و بفهمم. «آقای رمضانی» و دیگران هم فعلا برایم فقط اسم هستند و از مواضعشان بی‌خبرم. نمی‌دانم چرا حس می‌کنم سرعت انشقاق نیروهای انقلاب از سرعت فهم ما بیشتر شده. برای همین خودم را موظف دانستم بخوانم و بفهمم و بنویسم. هنوز فقط شنیده‌هاست و می‌خواهم امروز درباره‌ی نظرات اقتصادی مطالعه کنم. چون هیچ نمی‌دانم و از هرکس پرسیدم نابلد بود، و البته اقتصاد امروز پاشنه‌ی آشیل ایران عزیز ماست. به زودی به زبان ساده‌ی خودمانی حاصل کاوشم را در کانال می‌نویسم. امیدوارم به درد همه‌ی کسانی که دنبال نماینده‌ی شایسته هستند بخورد. به امید فردای روشن برای ایران عزیز 🇮🇷 @maghzesabz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سه نفر اولی که پیام بدن بهم و نرم‌افزار طاقچه داشته باشن، این کتاب رو می‌خرم و هدیه میدم کتاب حضرت حجت (عج) مجموعه‌ی بیانات آیت‌الله بهجت (ره) درباره‌ی امام زمان (عج) 🌸 @Bahjat_ir @Panahian_ir