آدمهاچطوردلازهممیربایندوباخساست نزدخودنگهشمیدارند؟چطورهمانهاکه دلترابهخزانهداردربارشانسپردی،بدوناینکه بدانندتوشبرادرکدامکاروانازفکرش نخوابیدهای،بابیرحمیدلترابالامیآورندو محکمبرزمینشمیزنند؟
چطورازصدایشکستندلوضجهیناموزون نگاهتازناباوریقصرپرنمیشود؟
چگونهمیشودکهاینکابوساتفاقمیافتد؟
اینانتظارِطولانیبرایپاسخکافیست.
خستهنباشی...تقویمهمچنانبهصفحات اخرشنزدیکمیشودوبازدوبارهازنوشروع میکند.
؛چنانپرندهایزخمخورده،کهازشوقپرواز خوابنداردوهنوزنمیداندکه،
دوستانش بدون او کوچ کردند.
- دستنویس؛
وچقدردردناکاست...
افتابیکهنیامدهغروبمیکند.
ماهیکهکاملاستوبرایتونه.
تصورکن.
دردلتپروانههامیچرخندوازذوقدیدنش نفستبندمیایدولیهیچنمیگوییوبدون
توجهازاو،ردمیشوی.چوناینعشق
یکطرفست.
تجربه ای که هم شیرین است و هم تلخ...
- دستنویس؛
منفریادهایمرابهبادمیسپارم.
ولی،توتنهافریادیهستیکهدرسینهام نگهشداشتموبهبادشندادم.
- دستنویس؛
+خیلیسالگذشته!
همینهدیگه:)
اونالانزندگیخودشوداره.
توهمزندگیخودت>
باتقدیرکهنمیشهجنگید؛
/لحظهگرگومیش.