مرد شامی مسافری در شهر، امام حسن( علیه السلام) را دید و شروع کرد به فحاشی و بد گفتن به امام ولی آن حضرت جوابش را نداد.
وقتی فحاشی مردم تمام شد، امام به سوی او رفت و سلام داد و فرمود:
«یا شیخ! فکر کنم اینجا غریب هستی . اگر از من چیزی بخواهی، عطا میکنم. اگر رهنمود بخواهی، تو را هدایت میکنم. اگر مرکب سواری نداری، به تو میدهم. اگر گرسنه هستی، سیرت میکنم و اگر برهنه باشی، لباست میدهم و اگر محتاج باشی، نیازت را بر طرف می کنم. اگر از جایی رانده شدهای، پناهت میدهم و اگر حاجتی داری، برآورده میسازم. اگر اثاث سفرت را به منزل من بیاوری و میهمانم باشی، خوشحالم می کنی...»
وقتی مرد شامی، سخنان امام حسن(ع) را شنید، گریه کرد و گفت: « من از تو و پدرت، از گذشته متنفر بوده ام ولی با چنین رفتاری که با من کردی، تو محبوبترین مردم پیش من هستی. »
آن گاه مرد اثاث سفر خود را به منزل آن حضرت برد و میهمانش شد و از دوستداران او شد.
#امام_حسن_مجتبی علیه السلام #کریم_اهل_بیت #امام_حسن_ع
@mah_mehr_com