#قصه_ای ڪودڪانه و آموزنده درباره #عدالت
🍎🐻 #سیب 🐻🍎
خرگوشی ڪه در جنگل می دوید، سیبی را بالای درخت دید. او نمی توانست آن را به دست آورد چون سیب بالای درخت بلندی آویزان بود. خرگوش نگاه ڪرد و دید ڪلاغی بالای درخت ڪاج نشسته است و می خندد.
خرگوش گفت:”آهای! ڪلاغ! این سیب را برای من بڪن!” ڪلاغ از درخت ڪاج پرید و روی درخت سیب نشست و سیب را ڪند، ولی نتوانست آن را با نوڪ خود نگه دارد و سیب پایین افتاد. خرگوش گفت:” ڪلاغ، از تو متشڪرم.” خرگوش می خواست سیب را از زمین بردارد، ولی سیب مانند موجودی زنده فش فش ڪرد و … به طرفی دوید.
خرگوش ترسید، ولی بعدا فهمید ڪه سیب روی خارپشتی ڪه خود را جمع ڪرده و در زیر درخت خوابیده بود، افتاده است. خارپشت خواب آلود از جا جست و شروع به دویدن ڪرد و سیب هم به خارهای پشت او چسبیده بود.
خرگوش فریاد زد:”بایست! بایست! سیب مرا ڪجا می بری؟”
خارپشت ایستاد و گفت:”این سیب مال من است. سیب افتاد و من آن را گرفتم.”
خرگوش جستی زد و خود را به خارپشت رساند و گفت:” فورا سیب را به من بده! من آن را پیدا ڪردم.”
ڪلاغ پر زد و پیش آنها آمد و گفت:”بی خود دعوا نڪنید، این سیب مال من است. من آن را برای خودم ڪندم.”
هیچ یڪ از آنها نمی توانست با دیگری موافقت ڪند و هر یڪ داد می زد:”این سیب مال من است!” جار و جنجال جنگل را پر ڪرد.
در همین وقت خرسی به آنجا رسید و گفت:”چه خبر شده است؟ این چه جنجالی است ڪه برپا ڪرده اید؟ چقدر سر و صدا می ڪنید؟”
همه به طرف خرس دویدند و گفتند:”ای خرس، تو در جنگل بزرگتر و عاقل تر از همه هستی. بیا و بین ما به عدالت حڪم ڪن.” و تمام ماجرا را برای خرس تعریف ڪردند.
خرس فڪر ڪرد و فڪر ڪرد، پشت گوشش را خاراند و پرسید:”ڪی سیب را پیدا ڪرد؟”
خرگوش گفت:”من!”
خرس پرسید:”ڪی سیب را از درخت ڪند؟”
ڪلاغ قارقار ڪرد و گفت:”من!”
خرس پرسید:”خب، ڪی سیب را گرفت؟”
خارپشت گفت:”من گرفتم!”
خرس گفت:”می دانید موضوع چیست؟ شما همگی حق دارید و به هر یڪ از شما باید سیب داده شود…”
خارپشت و خرگوش و ڪلاغ گفتند:”اما در این جا فقط یڪ سیب هست!”
خرس گفت:”آن را به تڪه های مساوی تقسیم ڪنید و هر یڪ تڪه ای بردارید.”
همه دسته جمعی داد زدند:”چه خوب، چطور قبلا به عقلمان نرسید!”
خارپشت سیب را برداشت و آن را چهار تڪه ڪرد. یڪ تڪه به خرگوش داد و گفت:”خرگوش، چون تو اول سیب را دیدی، این سهم تو.”
تڪه دوم را به ڪلاغ داد و گفت:”ڪلاغ، چون تو اول سیب را ڪندی این هم سهم تو.”
خارپشت تڪه سوم را به دهان خود گذاشت و گفت:”این هم سهم من، چون من سیب را گرفتم.”
خارپشت تڪه چهارم را به خرس داد و گفت:”آقا خرسه، این هم سهم تو…”
خرس تعجب ڪرد و پرسید:” مگر من چه ڪار ڪردم؟”
خارپشت گفت:”چون تو ما را سر عقل آوردی و آشتی دادی.”
بعد هم یڪ، تڪه خود را خورد. همه راضی بودند چون خرس عادلانه حڪم ڪرد و هیچڪدام را نرنجاند.
🍎 🐻🐻 🍎
@mah_mehr_com
🌸 وقتی که انسان در محیط تکریم بار میآید و محترمانه رشد پیدا میکند و به او شخصیت میدهند، فطرت او مثل پیغمبری از درون حرف میزند.
✴️ بنابراین از #محبت و تکریم، #عدالت و انصاف و راستی و درستی و پاکی و #عفت و حیا حاصل میشود و باز خود این پاکی و #حیا و عفت، در رفتار با دیگران و بچهها باعث #شخصیت دادن به آنها میشود.
🌀اگر #پدر و #مادرها میخواهند فرزندان پاک و دینپذیری داشته باشند، بدانند که #دین را نمی پذیرد الا #انسان سالم و دین را رد نمیکند الا انسان بیمار و این بیماری از استخفاف نشئت میگیرد.
✅ اگر میخواهید بچه عالیترین حقایق ایمانی را به راحتی قبول کند، از کوچکی استخفافش نکنید.
#اصل_تکریم
#آیت_الله_حائری_شیرازی | راه رشد، جلد چهارم، صفحه ۲۲۳.
@mah_mehr_com