eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
11.9هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸قربانی # 📘 کانال پایه اول👇👇 🆔 کانال آموزشی وتربیتی ماه مهر 👉👉‌‌‌ @mah_mehr_com. کانال اول دبستان معلمان و والدین عزیز به ما بپیوندید👆
کاربرگ نقاشی و رنگ آمیزی ویژه @mah_mehr_com
🔸️نحوه گفتگو با بچه‌ها و بیان داستان کودکانه‌ی عید قربان👇 بچه‌های گلم سلام👋 امروز می خواهم قصه‌ای از یه پدر و پسر براتون تعريف كنم. يكی از پيامبرای خدا به نام حضرت ابراهيم ع پسری داشت به نام اسماعيل. حضرت ابراهيم ع مثل همه پدرها بچه‌شو خيلی دوست داشت و همیشه به پسرش چیزای خوب یاد می‌داد و باهاش بازی می‌كرد؛ تو بازی پدر پسری کلی می‌خندیدن و بشون خوش می‌گذشت. اسماعيل هم پدرش رو خيلی دوست داشت، به حرفای پدرش گوش می‌كرد، بش احترام می‌گذاشت و همیشه تو کارها کمک‌کار پدرش بود . خدای مهربون که پیامبرش حضرت ابراهیم ع رو خیلی دوست داشت، می‌خواست يك بار معلوم بشه كه او چه‌قدر به حرف‌های خدا گوش می‌كنه و هرچی خدا ازش می‌خواد بش می‌گه چشم؛ برای همين يك كار خيلی سختی از حضرت ابراهيم ع خواست. خدا به پیامبرش گفت نبايد ديگه پسرت را ببينی، بايد از پسرت جدا بشی. چند روز گذشت و حضرت ابراهيم حسابی تو فکر کاری بود که خدا ازش خواسته و یه جورایی احساس ناراحتی داشت آخه خیلی پسرش رو دوست داشت و داشت فکر می‌کرد چه جوری پسرش رو دیگه نبینه. اسماعيل متوجه تو فکر بودن پدرش شده بود برای همین یه روز اومد پیشش و گفت: پدر چرا اين‌قدر همش تو فکری و انگار ناراحتی؟ پدرش براش گفت كه خدا از او چی خواسته. اسماعيل كه پدرش رو خيلی دوست داشت و می‌دونست چه قدر مهربونه و چه قدر اطاعت از حرف‌های خدا براش مهمه، لبخندی زد و گفت: پدر جان هیچ ناراحت نباش ، باید به حرف خدا گوش بدیم. من حاضرم كاری رو كه خدا گفته انجام بدیم. حضرت ابراهيم ع یه نگاهی به پسرش کرد و با لبخند او رو در آغوش کشید. چند روز بعد حضرت ابراهیم ع و پسرش اسماعيل به بالای كوهی رفتند تا فرمان خدا رو انجام بدن. وقتی كه دیگه حضرت ابراهيم ع می‌خواست، از پسرش جدا بشه،‌ خدا چند فرشته رو فرستاد. فرشته‌ها اومدن پیش حضرت ابراهیم ع و با مهربانی و لبخند گفتند: صبر كن؛ معلوم شد كه خدا رو خيلی دوست داری و هیچ چیزی مهمتر از حرفا‌های خدا نیست برای تو و به هرچی خدا بت گفت حتما گوش می‌كنی، تو بنده‌ی خوب خدا هستی و خدا هم تو رو و هم پسرت رو خيلی دوست داره. فرشته‌ها بعد از این‌که این حرف‌ها رو به حضرت ابراهیم ع گفتن، یه گوسفند به او دادن و گفتن اين گوسفند پاداش توئه. یعنی هدیه‌ی تو هست برای این‌که می‌خواستی همچین کار سختی رو که خدا ازت خواست انجام بدی. حضرت ابراهیم ع خیلی خوشحال شد که خدا ازش راضیه و دوسش داره و هدیه فرستاده. بعد فرشته‌ها بش گفتن حالا اين هدیه‌ای رو که گرفتی به خاطر خدا به آدم‌های فقير بده و اون‌ها رو خوشحال کن . حضرت ابراهيم ع و اسماعيل با خوشحالی گفتند چشم و چه قدر خوشحال بودن كه به حرف خدا گوش كرده بودن. هدیه رو به آدمای فقیر دادن و از اون به بعد سال‌های سال با خوشحالی کنار هم زندگی کردن. از آن زمان به بعد اسم روزی که این اتفاق افتاد و فرشته‌ها برای حضرت ابراهیم ع و اسماعیل ع هدیه آوردن رو گذاشتن روز عيد قربان. بچه‌های گلم عيد قربان در واقع روزيه كه معلوم شد حضرت ابراهيم ع و اسماعیل بنده‌های خيلی خوب خدا هستن. @mah_mehr_com