eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
4.9هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
11.8هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
یه تست ریاضی آوردیم براتون. به جای علامت سؤال چه عددی باید قرار بگیره؟ خیلی نباید طول بکشه پیدا کردن جواب 😉 ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
مهارت هایی که آینده فرزندتان را تضمین می‌کند تعداد مهارت‌هایی که یک کودک نیاز دارد تا به فردی قدرتمند، مستقل و ستودنی تبدیل شود خیلی زیاد است. بااین‌حال صفاتی وجود دارند که معمولا در کودکان سرکوب می‌کنیم. صفاتی که در رشد اجتماعی و اقتصادی آن‌ها تاثیر زیادی خواهد داشت. توانایی اول: سوال پرسیدن بچه‌ها مدام سوال می‌پرسند. این چیست؟ او کیست؟ چرا این‌طور است؟ چطور کار می‌کند؟ بعد از مدتی ما کلافه می‌شویم و می‌گوییم «نمی‌دانم، این‌قدر سوال نپرس.» حواسمان نیست که با این جواب داریم یکی از مهم‌ترین مهارت‌های کودک خود را از بین می‌بریم. سوال پرسیدن تنها به «چیست» و «چطور است» خلاصه نمی‌شود. کودک باید بتواند از ما سوال بپرسد. چرا به این مهمانی می‌رویم؟ چرا دیر غذا می‌خوریم؟ چرا تلویزیون جدید نمی‌خریم؟ این توانایی به کودک شما یاد می‌دهد که در آینده پرسشگر باشد و از مقامات بالاتر از خود سوال کند. توانایی مهم‌تر این است که او بگوید «نمی‌دانم ولی سعی می‌کنم جواب را پیدا کنم». ممکن است جواب خیلی از سوال‌های او را ندانیم. می‌توانیم با صبر و حوصله بگوییم «نمی‌دانم، بیا از گوگل بپرسیم.» یا «بیا با هم یک کتاب در این مورد بخوانیم.» به‌این‌ترتیب علاوه بر روحیه پرسشگری، توانایی یافتن پاسخ سوالات ساده را هم به او می‌دهیم. همچنین به او یاد می‌دهیم که اگر جواب یک سوال را نمی‌داند نباید از خود یک جواب بسازد. بلکه می‌تواند قبل از پاسخ دادن به سوال‌ها در مورد آن‌ها تحقیق کند. توانایی گفتن «نمی‌دانم» توانایی مهمی است؛ اما توانایی مهم‌تر این است که او بگوید «نمی‌دانم ولی سعی می‌کنم جواب را پیدا کنم». توانایی دوم: مدیریت پروژه شاید به نظر برسد که مدیریت پروژه برای کودک زیادی دشواری است؛ اما منظور ما از پروژه، پروژه فرستادن انسان به مریخ نیست. آماده شدن برای مهمانی، جمع‌کردن وسایل سفر، تمیز کردن انباری و خرید لباس نو هم پروژه هستند. در برخی از پروژه‌ها می‌توانید او را با بچه‌های دیگر (فامیل، دوست یا خواهر-برادر) همراه کنید. به این شکل او می‌آموزد که در یک پروژه با دیگران همکاری کند. سپردن وظایفی که در حد توان کودک باشد، حس خوب «‌آدم‌بزرگ» بودن به او می‌دهد. ابتدا پروژه را برای او تعریف کنید. بعد پروژه را به وظایف کوچک‌تر تقسیم کنید. وظایف را روی یک کاغذ بنویسید. هر مرحله که انجام شد در مقابل وظیفه یک تیک بگذارید. به او نشان دهید که با انجام یک‌رشته از وظایف ساده می‌تواند یک پروژه پیچیده را به پایان برساند. اگر خودتان درگیر یک پروژه هستید، اجازه دهید فرزند شما بخش کوچکی از آن را بر عهده بگیرد؛ مثلا اگر درگیر پروژه تالیف پایان‌نامه هستید، می‌توانید او را مسئول مرتب‌کردن کاغذ‌ها کنید. سپردن وظایفی که در حد توان او باشد به او حس خوب «‌آدم‌بزرگ» بودن می‌دهد. ادامه دارد... ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🛸 فوروارد✅ ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
47.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐱🦄 "درخت توت" ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سلام مامانای مهربون😍😍😍با دفتر دیکته یا مشق نقاشی شده به کوچولوهاتون کلی انرژی و ذوق هدیه بدید @mah_mehr_com
1_8447409137.mp3
4.29M
✨حضرت علی علیه السلام، به خانه آمد. اما چیزی برای خوردن در خانه نبود. حضرت علی از حضرت فاطمه پرسید: فاطمه جان، چیزی برای خوردن داریم؟ حضرت فاطمه گفت: نه علی جان. چیزی در خانه نداریم. @mah_mehr_com
💠 مراقبت از فرزندان در فضای مجازی 💥 خطر رها کردن فرزندان در فضای مجازی کمتر از رها سازی آنها در خیابان نیست. 📎 @mah_mehr_com
از کیسه خلیفه می بخشد 🔵طبق اسناد بر جای مانده از زمان‌های قدیم، هارون الرشید چندین سال در شهر ری حکومت کرد و فردی به اسم جعفر برمکی با ملیتی ایرانی به‌عنوان وزیر وی خدمت می‌کرد. او بسیار تیزهوش و زرنگ بود و یکی از افراد مهم و باارزش برای هارون الرشید به حساب می‌آمد و اغلب امور کشور را در دست داشت. در روایات آمده است که عرب‌زبان‌هایی که اطراف هارون الرشید کار می‌کردند چشم دیدن جعفر برمکی را نداشتند و همیشه در پی آن بودند تا وی را پیش حاکم بد جلوه بدهند. 🔴در نهایت تلاش‌های عرب‌ها نتیجه می‌دهد و هارون الرشید به وزیرش بی‌اعتماد می‌شود و او را حتی در جلسات مهم هم دعوت نمی‌کند. جعفر روزهای سختی را می‌گذراند و همیشه با خود می‌گفت من کار خلافی نکرده‌ام که حاکم آنقدر به من بی‌اعتنا شده است. در آن روزها حتی زیردستانش هم از وی حساب نمی‌بردند. جعفر اکثر روزهای هفته را در خانه سپری می‌کرد و دل و دماغ رفتن به دارالحکومه را نداشت. 🔵در این حین که جعفر روزهای بد زندگیش را می‌گذراند، عموی هارون، عبدالملک، با حالتی غمگین به خانه‌ی او رفت و با او درد و دل کرد. او به‌ جعفر گفت کمکم کن تا بدهی‌‌ام را پرداخت کنم و در عوضش من نزد فرمانروا می‌روم و چنان از تو سخن می‌گویم که تمام بدگویی‌هایی را که از تو شنیده کنار بگذارد و تو را با آغوش باز بپزیرد. جعفر به فکر فرو رفت و با خود گفت که من به زودی از مقامم برکنار می‌شوم و عموی هارون هم نمی‌تواند مشکلم را حل کند، اما این بهترین فرصت است تا بتوانم برای بار آخر خودم را پیش حاکم نشان دهم. سپس به عموی هارون قول داد که به او مقداری پول قرض می‌دهد تا بدهی‌هایش را پرداخت کند. 🔴فردای آن روز جعفر برمکی به مأمور خزانه فرمان داد بدهی عبدالملک را پرداخت کند و چون آن مأمور از دوستان نزدیک جعفر بود بلافاصله دستورش را انجام داد. چند روز بعد تمام درباریان متوجه شدند که عموی حاکم وضع مالی بسیار خوبی پیدا کرده و باعث و بانی ثروتمند شدن او جعفر برمکی بوده است. این اخبار به گوش هارون الرشید رسید و با خود گفت به این بهانه جعفر را مواخذه می‌کنم. 🔵سپس فرمان داد تا او بیاورند. همین که جعفر برمکی را آوردند حاکم به او می‌گوید که تا آنجا که ما می‌دانیم تو مال و ثروتی نداری پس چگونه چنین پولی را به عموی من دادی؟ جعفر هم در پاسخ سؤال حاکم به او گفت شما درست فرمودید من مال و ثروتی ندارم و این پول را از کیسه‌ی خلیفه بخشیدم. هارون‌الرشید با تعجب گفت من متوجه حرف‌های تو نمی‌شوم! یعنی چه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدم؟ جعفر در پاسخ می‌گوید جلوه‌ی قشنگی ندارد که عموی شما از زیر دست شما پول طلب کند و برای شان و مقام شما خوب نیست. به همین دلیل من از مأمور خزانه خواستم تا بدهی عموی شما را پرداخت کند. هارون‌الرشید پس از شنیدن اصل قضیه بار دیگر هوش و زکاوت جعفر را مورد ستایش قرار داد و از او خواست دوباره به‌عنوان وزیر به او خدمت کند. ✅از آن دوران تا به امروز اگر کسی طوری رفتار کند که به جای استفاده از پول خودش در قبال خوش‌گذرانی‌هایش، شخص دیگری هزینه‌ی آن را بپردازد ضرب المثل «از کیسه‌ی خلیفه می‌بخشد» را برایش به‌ کار می‌برند. @mah_mehr_com
💢 نکته نگاشت | جدایی؛ طبیعی یا نگران‌کننده؟ 💠 وابستگی کودک به والدین و اضطرابِ جدایی از آنها، در سال‌های اوّل زندگی کودک، یکی از مراحل رشد طبیعی اوست. 🌿 در سال اوّل زندگی، از زمانی که کودک، مادرش را کاملاً می‌شناسد - یعنی از حدود ۶ ماهگی تا ۲۴ یا نهایتاً ۳۰ ماهگی - وابستگی و اصطلاحاً چسبیدن کودک به مادر، طبیعی و اقتضای رشد کودک است. @mah_mehr_com
36.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی حضرت فاطمه س توجه: این نقاشی مناسب سن سوم دبستان به بالاست؛ میشه هم برای آموزش نقاشی استفاده کنید هم برای قصه‌گویی یعنی در حین نقاشی کشیدن، قصه‌ی چیزی که دارید می‌کشید رو هم بگید @mah_mehr_com
ماه مــــهــــــــــر
#قصه_های_پیامبران 🌸حضرت ابراهیم علیه السلام #ادامه_داستان - من دیگه نمی تونم، اون بچه و‌هاجر رو
🌸حضرت ابراهیم علیه السلام مردم چاهی در همان جا گذاشتند و چاه آب زیادی داشت. شهری بوجود آمد و مردم توانستند همان جا زندگی کنند. سال‌های بعد، حضرت ابراهیم برای دیدن‌هاجر و حضرت اسماعیل آمد. خوشحال بود و به پسرش که بزرگ شده بود نگاه می‌کرد. حضرت ابراهیم پسرش را خیلی دوست داشت. حضرت ابراهیم، یک شب در خواب دید که به دستور خدا، سر حضرت اسماعیل را می‌برد. او می‌دانست که خدا بار دیگر می‌خواهد امتحانش کند. حضرت ابراهیم می‌ترسید و ناراحت بود. این بار باید سر پسرش را که دوستش داشت ببرد. حضرت ابراهیم طاقت نداشت حضرت اسماعیل درد بکشد. چه طور باید تحمل کند و اگر حضرت اسماعیل بفهمد چه می‌شود. از جا بلند شد باید هر چه زودتر به حضرت اسماعیل همه چیز را می‌گفت. کنار حضرت اسماعیل نشست و گفت: -نگران شدم. حضرت اسماعیل به پدر خود نگاه کرد و گفت: -چه شده پیامبر خدا؟ حضرت ابراهیم همه چیز را به پسرش گفت و شروع به گریه کرد. حضرت اسماعیل می‌دانست پدرش کاری به جز دستور خدا انجام نمی دهد. او را بغل گرفت و اشک‌های پدر را پاک کرد و گفت: -اگر مادرم بفهمد چه می‌شود؟ حضرت ابراهیم گفت: -نباید بگذاریم او چیزی بفهمد.‌هاجر یک مادر است. حضرت اسماعیل دست پدرش را گرفت و گفت: -من حاضرم پدر هر چه که خدا می‌خواهد همان است. آن‌ها گریه کردند و نگذاشتند‌هاجر چیزی بفهمد. فردای همان روز حضرت ابراهیم، پسرش را سوار بر اسب کرد و برای قربانی کردن برد. هیچ چیز سخت تر از آن نبود که یک پدر سال‌ها در انتظار تولد بچه ای باشد و بعد باید او را قربانی کند اما حضرت ابراهیم همیشه و در همه حال مطیع خدا بود. شیطان که می‌خواست از موقعیت استفاده کند آمد و گفت: -ابراهیم این کار را نکن، تو چرا می‌خوایی پسرت را قربانی کنی؟ می‌خوایی با دست خودت بچه ات را قربانی کنی... حضرت ابراهیم توجهی به شیطان نمی کرد و به راه خودش ادامه می‌داد اما شیطان دست بردار نبود و دایم می‌گفت: -این کار را نکن ابراهیم... این کار را نکن... حضرت ابراهیم که ایمان قوی داشت و با فریاد گفت: -از این جا برو ای شیطان....ساکت باش... شیطان که دید نمی تواند حضرت ابراهیم را فریب دهد. به حضرت اسماعیل گفت: -به حرف، پدرت گوش نکن، او چرا می‌خواهد تو را قربانی کند...این چه ظلمی است که به تو می‌شود.. حضرت اسماعیل با عصبانیت گفت: -برو ای شیطان. لعنت بر تو. برو... وقتی حضرت ابراهیم به جایی رسید که باید پسرش را قربانی می‌کرد. حضرت اسماعیل را از روی اسب پیاده کرد و او را بغل گرفت. گریه کرد و او را بو کرد و بوسید. حضرت اسماعیل به او گفت: -می دانم به خاطر صبر زیادی که داری خدا پاداش بزرگی به تو می‌دهد. حضرت ابراهیم گفت: -خدا پاداش بزرگی هم به تو می‌دهد. پسرم، به خاطر ایمان زیادی که داری و این که از این امتحان پیروز می‌شوی. حضرت اسماعیل به پدرش گفت: -پدر از تو می‌خوام که به چشم‌های من نگاه نکنی. دست‌هایم را با طناب ببند تا دست و پا نزنم و این که پیراهنم را بیرون بیار تا سالم بمونه و خونی نشه و پیراهن رو به مادرم بده شاید بخواد اونو بو کنه و مرهم غمش باشه و مواظب مادرم باش... ... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوستالژی -و-لی-لی-بیت قسمتت " ۲۲ ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدا ببینید تیتراژ برنامه کودک دهه شصت 😍 تا آخر ببینش مطمئنم خاطره هاتون زنده میشن💕 @mah_mehr_com