eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
12هزار ویدیو
384 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پویانمایی زیبای مهارت های زندگی 📼 این قسمت : راز مهتاب 👌🏻 نقش دعا در آرامش @mah_mehr_com
. این حروف رو با نخود و لوبیا و عدس روی مقوا درست میکردیم می‌بردیم مدرسه جالب اینجاست تا برسیم به مدرسه همش می ریخت😁 @mah_mehr_com
سربندهای یا زهرا(س).mp3
4.74M
🎵 سربندهای یا زهرا (س) ویژه شهادت حضرت فاطمه (س) @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«قصه کودکانه صبر و احترام به نظر دیگران» در شهری کوچک و پر از آدمهای مهربان دختر بچه ای بنام ریحانه زندگی می کرد. ریحانه هرگز صبر نمی کرد و نمیتوانست جواب نه بشنود. قوانین و مقررات را رعایت نمی کرد و همیشه دوست داشت کارها را آنطور که خودش میخواهد انجام دهد. یک روز ریحانه تصمیم گرفت در حیاط خانه شان یک جشن برگزار کند . او بدون اینکه از والدینش اجازه بگیرد به دوستانش دعوت نامه داد و شروع به آماده کردن جشن کرد . اما در روز جشن همه چیز به هم ریخت....... با شروع جشن ریحانه برنامه هایی را اجرا کرد که خودش دوست داشت بدون اینکه به نظرات و خواسته های دوستانش توجه کند و بازی هایی را انتخاب کرده بود که فقط برای خودش جذاب بود و اگر دوستانش بازی دیگری پیشنهاد می دادند ، ریحانه آن ها را نادیده می گرفت . وقتی یکی از بچه ها جلو آمد و از او خواست سرگرمی دیگری انجام دهند . ریحانه با عصبانیت پاسخ داد : نه ! این جشن من است و باید طوری برگزار شود که من دوست دارم . کم کم دوستان ریحانه از رفتارهای او خسته شدند و یکی یکی جشن را ترک کردند. ریحانه تلاش کرد توجه بچه ها را جلب کند اما آنها دیگر دوست نداشتند آنجا بمانند و در نتیجه ریحانه تنها ماند. ریحانه با ناراحتی در حیاط نشست . ناگهان دست گرمی را روی شانه اش احساس کرد . مادربزرگ بود. آرام کنار ریحانه نشست و گفت : چرا تنها نشسته ای؟ پس دوستانت کجا هستند ؟ ریحانه گفت : آنها رفتند. با ناراحتی هم رفتند . مادر بزرگ پرسید: چرا ناراحت شدند ؟ ریحانه بغض کرد و گفت : چون من فقط به خودم فکر کردم و نظر بچه ها برام مهم نبود . حتی به قوانین خانه توجه نکردم و میدونم الان پدر مادرم ناراحت هستند. مادر بزرگ دستی به سر ریحانه کشید و گفت : چقدر خوب که متوجه شدی . با هم درستش میکنیم. من بهت یاد میدم چطور صبور باشی و به نظر دیگران احترام بگذاری. مادربزرگ با ریحانه درباره ی اهمیت صبر و احترام به قوانین و نظرات دیگران صحبت کرد و توضیح داد که این کارها باعث بهتر شدن روابط ریحانه با دیگران خواهد شد . مادر بزرگ به ریحانه تمرینهای کوچکی داد تا صبر و احترام قوانین را در عمل تجربه کند. مثلا یک روز از او خواست همه دور هم جمع نشدند شیرینی روی میز را نخورد ، در هنگام انتظار نفس عمیق بکشد و به خودش یادآوری کند که همه چیز را نمیتوان فورا بدست آورد و کمی صبر لازم است . مادر بزرگ شبها برای ریحانه داستان میخواند . قصه هایی که شخصیت های آن هنگام رو به رو شدن با مشکلات سعی میکنند صبور و محترم باشند و از نظرات و تجربه های دیگران استفاده کنند . مادربزرگ هنگام تصمیم گیری های خانوادگی نظر ریحانه را هم می پرسید و از او میخواست به نظرات دیگر اعضای خانواده هم توجه کند . این کار به ریحانه کمک کرد تا متوجه شود قبل انجام هر کاری از نظرات دیگران هم آگاه شود . هر بار که ریحانه صبوری و رفتار محترمانه ای از خود نشان می داد ، مادر بزرگ به او یک پاداش می داد ، این پاداش گاهی یک لبخند ، یک نگاه زیبا ، یک آفرین ، یک داستان مورد علاقه یا یک بازی همراه با مادربزرگ بود . کم کم ریحانه توانست این مهارت و رفتارها را در زندگی خود بکار برد و دوستانش تغییرات مثبت و خوبی در رفتارهایش دیدند . از آن به بعد ریحانه در موقعیتهای مختلف صبور بود و احترام گذاشتن به نظرات دیگران را فراموش نمی کرد او یاد گرفته بود که همه ی انسانها ارزشمند و باید به آنها احترام گذاشته شود . پایان... @mah_mehr_com
43.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون های ماجراجوییییی 📹. 📹 💥 قسمت: 24 💥 فوروارد کن 💐 @mah_mehr_com
با خمیربازی گربه درست کنید. @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏یه نفر پیدا کردم عاشق امام جعفر صادق علیه السلام😘😍 "سید کمیل بارونی" @mah_mehr_com
🌱روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام حسین(ع): خداوند هيچ موجودى را نيافريد، جز آن‏كه براى او تسبيحى قرارداد تا با آن خدا را ستايش كند. امروز پنج‌شنبه ۱ آذر ماه ۱۹ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
برای او كه برايم نماد خورشيد است نديدمش ولی او سال ها مرا ديده‌ست نديدمش ولی از پشت پرده ها حتی دلم برای نگاهش هميشه لرزيده‌ست @mah_mher_com ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀l
🦋 تفسیر نقاشی دختر گل ۳ ساله 🦋 . ۱. کودک خلاقیت بالایی دارد.🍃 ۲. از چیزی یا موضوعی ترس دارد که ممکن است آن را پنهان کند.🍃 ۳. به پدر علاقه ی زیادی دارد اما گاهی از سمت ایشان عصبانیت هم دریافت کرده است.🍃 ۴. حالش با مادرش خیلی خوب است و به او اعتماد کامل دارد.🍃 ۵. هنوز به هویت جنسی خود آگاه نشده است.🍃 ۶. تفکرات رویایی و خیالی زیادی دارد.🍃 ۷. کمی تنش در نقاشی های کودک مشاهده میشود که با توجه به سن کودک طبیعی است.🍃 ۸. وابستگی و تمایل کودک به مادر بیشتر است.🍃 ۹. مهارت نه گفتن در کودک نیاز به تقویت شدن دارد.🍃 ۱۰. نیازهای جسمانی برای کودک در اولویت هستند.(مثل غذا و خواب)🍃 ۱۱. میل زیادی به رشد و پیشرفت دارد.🍃 ۱۲. نگاه کودک به آینده روشن و مثبت است.🍃 . عضو شوید👇 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
🌼گنجشک کوچولو و باران یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روزی روزگاری گنجشک کوچولویی که تازه پرواز یاد گرفته بود، از آشیانه پرواز کرد و رفت و رفت و رفت. او همین‌طور که می‌رفت نگاه کرد ببیند مادرش دنبال او می‌آید یا نه. برای چی؟ برای آنکه گنجشک کوچولو بی‌خبر، از آشیانه بیرون آمده بود. بله… گنجشک کوچولو از این‌ور به آن‌ور، از روی این درخت به روی آن درخت رفت تا اینکه خسته و مانده شد. آن‌وقت روی دیوار نشست. آنجا ماند تا این‌که خستگی از تنش بیرون رفت. آن‌وقت با خودش گفت: «دیگر باید برگردم خانه. دارد دیر می‌شود. مادرم نگران می‌شود.» گنجشک کوچولو این را با خودش گفت؛ ولی تا خواست پرواز کند، یک‌دفعه هوا بارانی شد. گنجشک کوچولو دوست داشت همان‌جا بماند؛ ولی ازآنجایی‌که می‌ترسید دیر به خانه برسد، توی همان هوای بارانی پرواز کرد. بله… او هنوز راه زیادی نرفته بود که باران تند تند شد، آن‌قدر که اگر همان‌طور می‌رفت، روی زمین می‌افتاد. این بود که دوروبر خودش را نگاه کرد تا جایی پیدا کند که کبوتری را توی لانه‌اش دید. کبوتر از همان‌جا گفت: «بیا اینجا گنجشک کوچولو.» لانه‌ی کبوتر بالای یک بام بود. گنجشک رفت توی لانه‌ی کبوتر. جوجه‌های کبوتر هم تا گنجشک کوچولو را دیدند. خوشحال شدند و بال‌هایشان را تکان دادند. گنجشک کوچولو که خیس شده بود، توی لانه‌ی کبوتر گرم شد. کبوتر پرسید: «تو این باران چه‌کار می‌کردی کوچولو؟ تو الآن باید توی آشیانه‌ی خودت باشی.» گنجشک کوچولو گفت: «رفته بودم بیرون پرواز و گردش کنم که زیر باران ماندم.» کبوتر گفت: «تنها از آشیانه بیرون آمدی؟» گنجشک گفت: «بله، تنهای تنها… مادرم نبود. اگر بود، نمی‌گذاشت تنها از آشیانه بیرون بیایم. امروز پرواز اول من بود.» کبوتر گفت: «چه‌کار بدی کردی کوچولو. اگر توی باران می‌ماندی و اینجا را نمی‌دیدی چه‌کار می‌کردی؟ دیگر هیچ‌وقت تنها از آشیانه بیرون نرو.» گنجشک کوچولو ناراحت شد و گفت: «می‌خواهی من را از لانه بیرون کنی؟» کبوتر گفت: «نه، من این کار را نمی‌کنم؛ ولی آخرش که چی؟ مگر تو نباید به آشیانه‌ات برگردی؟» گنجشک کوچولو جوجه‌های کبوتر را نگاه کرد و گفت: «چه جوجه‌های خوبی داری کبوتر خانم. من دوست دارم با آن‌ها بازی کنم.» کبوتر گفت: «باشد با جوجه‌های من بازی کن؛ ولی بدان که هر کس خانه‌ای دارد. خانه هر پرنده‌ای برایش از همه‌ی خانه‌ها بهتر است.» گنجشک گفت: «حالا تا خشک شوم و مادرم را پیدا کنم، با جوجه‌های شما بازی می‌کنم.» بعدازاین، گنجشک کوچولو کنار جوجه کبوترها رفت و با آن‌ها سرگرم بازی شد. آن‌ها باهم پرپر بازی کردند و گفتند و خندید؛ ولی یواش‌یواش یکی از جوجه‌ها خسته شد و گفت: «مادر جان، چه قدر جای ما کوچک شده؟ تا کی این گنجشک اینجا می‌ماند؟» بله… وقتی این‌طور شد، گنجشک کوچولو فهمید هیچ جا خانه‌ی خود او نمی‌شود. این بود که گفت: «خانم کبوتر من می‌خواهم پیش مادرم برگردم.» کبوتر بیرون را نگاه کرد و گفت: «باشد. برمی‌گردی. هوا هم صاف شده و دیگر باران نمی‌بارد؛ ولی صبر کن من هم با تو بیایم، نباید تنها برگردی.» کبوتر و گنجشک کوچولو پرواز کردند. آن‌ها رفتند و رفتند تا اینکه توی راه، خانم گنجشک را دیدند. خانم گنجشک تا آن‌ها را دید جیک‌جیک کرد و گفت: «بچه‌ی من را کجا بردی کبوتر خانم؟» کبوتر گفت: «من بچه‌ی تو را جایی نبردم. از یک جا آوردم.» خانم گنجشک پرسید: «از کجا؟» کبوتر گفت: «از زیر باران… او هم خیس شده بود و هم گم شده بود.» او این را گفت و برگشت. خانم گنجشک خواست حرفی بزند و بگوید که چه‌کار خوبی کردی، ولی خانم کبوتر رفته بود و رفته بود. بله گل من از آن به بعد گنجشک کوچولو، نه بی‌خبر جایی رفت و نه بی‌خبر جای ماند. این‌طور که شد، قصه‌ی ما به سر رسید . @mah_mehr_com
💟 پدر در نگاه دختر قویترین و دوست داشتنی ترین مرد است💪❤️ ❗️رویای او را با کمبود توجه،خراب نکنید اگر دختر از توجه پدر لبریز نشد بیکار نمی‌نشیند توجه را از دیگران میگیرد👌 او نیاز به توجه یک مرد دارد.😊 🌸 بهترین دوست برای دختر پدر است 🍃 و بهترین دوست برای پسر مادر است . @mah_mehr_com
✏️ آیا مدرسه برای فرزندان مضر است؟ 👨🏻‌🏫 مدرسه یکی از محیط‌های خیلی مهم در شکل‌گیری شخصیت دانش‌آموزان است. گاهی یک مدرسه می‌تواند زندگی فرزندان را به سمت موفقیت ببرد. نقش برنامه‌ی مدارس، معلمین، کادر مدرسه و دانش آموزان بیش از اندازه در موفقیت و عدم موفقیت فرزندمان مهم است. 🖌توانایی خود بچه‌ها خیلی مهم است. چون بچه‌ها با هم تفاوت دارند. نمی‌توان گفت پس همه می‌توانند در این مدرسه موفق باشند. گاهی بهترین مدرسه برای فرزند ما مفید نیست. چرا که سلیقه و توان دانش آموزان متفاوت است. 📎 📎 📎 @mah_mehr_com
35.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 [ کارتون قسمت. سوم 《 هر روز با یه سینمایی جدید . . . 》 ‌ ‌━─━─━•••━─━─━ ☝️☝️☝️ 🌷▶═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com