eitaa logo
🇵🇸مه‌نگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
98 دنبال‌کننده
340 عکس
88 ویدیو
10 فایل
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ #زهرا_جعفری_نعیمی من اینجام🤞: @Zjafari690 آدرس من توی به خوان: https://behkhaan.ir/profile/Sanama #free_palestine
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️‍🩹درد دل شوهرش طلاهای مردم را جمع میکرد. با رضایت خودشان. می‌برد برای کمک به جبهه‌ی مقاومت و از این جور حرف ها. روی زمین، توی یک پارچه‌‌ی مشکی، کلی چیز میز چیده بود. زنجیرهای طلا را داشت دسته می‌کرد و کنار گوشواره ها می‌گذاشت تا لیست کند و تحویل دهد. چقدر دویده بود برای تبلیغ اهدای طلا. همه را حریف بود جز زنش. همان موقع هم داشت غرغر می‌کرد. یک گوشه نشسته بودم. فامیلمان بود و کارش داشتم. شوهر، اول لیست بود. زنش گفت: این همه طلا، حیفشون نیومد؟! میزدن به زخم زندگی. شوهرش گفت: شاید زدن، این اضافیشه. زنش غرولند کرد: خوش به حالشون که اضافیشه. نوشتن طلاها به وسط لیست رسید. زن، چایش یخ کرد. داشت به النگوهای اندکش دست می‌کشید. خیره به طلاها بود: کاش حلالمون بود بر‌میداشتم برای خودم. آهی کشید: همه چیمو دادم رفت برای قسط خونه، فدای سر آقامون. ولی دلم تنگ گردنبندامه. این چندتا النگو رو هم یادگاری نگه داشتم. شوهرش سر بالا آورد: دستبوست هم هستم عزیزجان، بذار کارم رو بکنم. پاشد رفت پای دیگش. سرم را بردم توی گوشی، نمی‌خواستم مزاحمشان باشم. صدای زمزمه هایش را می‌شنیدم. شوهرش دیگر آخرهای لیست بود. چند دقیقه نشده برگشت. نشست: خوب اینا رو میدن که چی؟! چه دردی دوا میشه؟ شوهرش با حوصله، لنگه های گوشواره را جدا می‌کرد: هیچی نشه، درد دلشون دوا میشه. با حرص بلند شد. هنوز داشت النگوهایش را بالا و پایین می‌کرد. دم در آشپزخانه، گفت: درد دلشون. مسخره! صدای شیر آب آمد. شوهر بلند شد تا برود‌. طلاها را توی کیف مخصوصی گذاشت. من هم میخواستم بار و بندیلم را بردارم و بروم که برگشت. چیزی دور دستش نبود، توی مشتش چرا. النگوهای خیس را گذاشت روبه روی شوهرش: اینم برای درد دلم. برو، می‌خوام تنها گریه کنم. شوهر دو دل شد. خودش النگو را گذاشت توی کیف و درش را بست: ببینمش شک میکنم، برو دیگه! و شوهر رفت. تا دم در، به استقبالم آمد. داشت رد دور دستش را می‌مالید. چشمهایش خیس بود. اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
یحیی به اسماعیل پیوست...🖤
یحیی سنوار، در میان مبارزه به شهادت رسید، وقتی حتی آخرین گلوله هایش را هم برای نبرد خرج کرده بود. حالا دوستان مهربان و گوگولی عضو برخی احزاب ، دارند بالای جسدش رقص و شادی میکنند و توی دلشان قند آب می‌شود. انگار عروسی... لا اله الا الله. آقای زیدآبادی، شما و بعضی اعضای حزبتان اگر جسارت داشتید، برای کمک به احمد شاه مسعود به افغانستان می‌رفتید. هنوز دارید از دور برای طالبان در توییتر کری می‌خوانید. حالا حتی از گفتن کلمه‌ی شهادت برای یحیی سنوار عزیز، ابا دارید؟! مشکلی نیست. تنها نیستید. صهیونیست ها هم شادند. هم شما در دل آنها جا دارید، هم آنها در دل شما. قلب هاییست که برای هم می‌تپد، مانند ماجرای ما و فلسطینی ها. نبر آخر آغاز شده، اما شما جای درستی نایستاده‌اید. پ.ن: به انتخاب عکس و کلمه‌ی تصادفی در تیتر توجه شود. یحیی سنوار، در حال استراحت به شهادت نرسید که اتفاقی باشد. داشت می‌جنگید، و پهپاد هنگام شناسایی او به قصد، سیگنال انفجار صادر کرد. پ.ن۲: تصادفی، تنها می‌تواند به وجود این عناصر مخرب در بدنه و ذهنیت دولت فعلی اطلاق شود... اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
🖤صدای او باش! امروز، رژیم یک اپوزوسیون را کشت. او یکی از مهمترین زندانیان سیاسی بود. در ۲۷ سالگی، وقتی میخواست یکی از مأموران جنایتکار رژیم را به جهنم ارسال کند، اورا دستگیر کردند. با چند اتهام موهوم، به حبس ابد محکوم شد. قرار بود تا آخر عمر زیر شکنجه ها و آزارهای مخالفان آزادی بماند. او تسلیم نشد، سه زبان مختلف را یاد گرفت، چند کتاب تحلیل سیاسی نوشت و حتی یکی از پرفروش ترین رمان آمازون را نگاشت. رمانی که این رژیم، با نفوذ و شیادی انتشارش را در جهان ممنوع کرد. چه توقعی از مخالفان آزادی ما دارید؟! جز فیلتر و سانسور و دروغ؟! بازجویان بعدا اعتراف کردند او مقاوم تر از آنان بود. انگار، آنها در چنگش بودند نه او در چنگ آنها. یکبار گفته بود به زودی من آزاد خواهم بود و تو زندانی. هرچقدر بیشتر به او سخت گرفتند، بیشتر و بیشتر مقاومت کرد. سرانجام آزاد شد، اما مبارز ماند. اورا رژیم کشت. هنگامی که در میانه‌ی اعتراضات خونین، در یک ساختمان پناه گرفته بود. به رسم همه‌ی ما، چهره‌اش را پوشاند تا پهپادهای لعنتی‌شان نتوانند اورا شناسایی کنند. زخمی بود، خسته، و مدفون در گرد و غبار. تنها سلاحی که داشت، یک تکه چوب بود و بس. قهرمانانه، به پهپاد نگریست و آن را پرت کرد. ماموران جنایتکار رژیم، حتی جرئت وارد شدن به ساختمان را نداشتند. می‌دانستند او مرد مبارزه‌ی تن به تن است. حالا، یک هنرمند، تحلیلگر سیاسی، مبارز آزادی و معترض، جمع ما را ترک کرده است. هموطن، صدای او باش. صدای یحیی سنوار، بزرگترین اپوزوسیون رژیم اشغالگر... اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
🇵🇸مه‌نگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
🖤صدای او باش! امروز، رژیم یک اپوزوسیون را کشت. او یکی از مهمترین زندانیان سیاسی بود. در ۲۷ سالگی، و
اگه یحیی سنوار یه معترض ایرانی بود، الان سازمان ملل براش بیانیه صادر می‌کرد، برج ایفل سیاهپوش می‌شد، پرزیدنت بایدن از کارهای رژیم ابراز انزجار می‌کرد، یه عده به دیوارهای سفارت ایران خون می‌پاشیدن، همه شمع روشن می‌کردن. مشکلشون الان اینه که اون جای درستی به دنیا اومد، جای درستی مبارزه کرد و جای درستی شهید شد، وسط مبارزه با اسرائیل... اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
🖤 از دیروز دارم بهش فکر میکنم، و دیدم دوست دارم عکس یه قهرمان رو بذارم روی کانالم. جنگیدن، با یه دست، مقابل توپ و تانک و تفنگ، توی ۶۳ سالگی، بدون محافظ و جلیقه‌ی ضد گلوله، اونم وقتی می‌تونست بهترین خونه هارو توی اردن و قطر و... داشته باشه... و لقب اولین فرمانده‌ی مقاومت فلسطین که توی میدان شهید شد... من دوست دارم هویت تصویری کانالم باشه، یه قهرمان، یه مبارز، یه آزادی بخش... اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar
هدایت شده از یازهرا (س)
با سلام و احترام جامعة القرآن الکریم برگزار میکند دوره تربیت مربی رنگارنگ ✍مهلت ثبتنام وارسال اسامی 30 مهر ماه شرایط ثبتنام : خانمهای 20 تا 35 سال حداقل حافظ 2جزء مسلط به روانخوانی آشنایی مقدماتی با روش کلاسداری علاقه مند به آموزش گروه سنی 3و 4 سال 🌈لازم به ذکر است شرکت کلیه مربیان محترم خردسال در این دوره الزامی می‌باشد✅ 📜مدرک این دوره بلافاصله برای عزیزان صادر خواهد شد. . 🎆مکان برگزاری دوره : استان فارس، شهر شیراز 🔖 زمان برگزاری دوره 🔻🔻🔻 👈 دوشنبه و سه شنبه مورخ 5 و6 آذرماه 🕖ساعت شروع دوره : صبح : از ساعت ۷:۳۰ الی ۱۲ ظهر عصر: از ساعت ۱:۴۵ تا ۶ عصر ✅هزینه دوره متعاقبا اعلام می گردد. 🛑از پذیرش همراه و افراد باردار معذوریم . شماره تماس جهت ثبتنام 09137756804 36229065 باتشکر فراوان🙏
هدایت شده از Z.J
دارم برگه صحیح میکنم، توجه کنین. تا الان اشتباه میگفتیم، درستش نیتروجنه😂
هدایت شده از Z.J
نمک توی دمای کمتر، زودتر حل میشه دوستان
هدایت شده از Z.J
مگه مو رنگ می‌کنی پسر؟! مش؟! مسه این، مس🥲
🚀 پشت‌بام-پناهگاه موقعیت: بئرشوا، ساعت ۱۹.۴۰ صدای آژیر خطر، دیرتر از موشک ها آمد. آسمان شکافته شد و نورهایی داغ و سوزان، به سمت زمین فرود آمدند. مرد، به سمت پناهگاه دوید. باید سرجایش توی پست می‌ماند، اما نه حالا. وقتش نبود. همین نیم ساعت پیش، خبر عملیات دو فلسطینی را در تل‌آویو شنیده بود. نمی‌توانست روی پا بند شود. پدربزرگش را از لهستان به اینجا کشانده بودند، به بهانه‌ی سرزمین شیر و عسل، کشوری امن برای همه‌ی یهودیان. میخواست از گور در بیاوردش و بپرسد کجای این مملکت امن است؟! باید سریعتر می‌دوید. حاضر بود تا خود ساحل بدود و توی آب شنا کند، اما دیگر صدای انفجارها را نشنود. با موشک بعدی، خیز برداشت روی زمین. موقعیت: ایلام، ساعت ۲:۳۳ اول خبرش آمد، بعد صدایش. انگار چهارشنبه سوری آمده بود وسط آبان. نه، توی چهارشنبه سوری که نمی‌شد خوابید. باید فردا می‌رفت سرکار. بعید می‌دانست این تک و توک صدایی که شنیده جایی را تعطیل کند. مبینا هنوز خواب بود. رعد و برق های دیشب بیدارش کرده بود، این صداها نه. هوسش شد برود بالا ببیند چه خبر است. همسرش داشت بالای سر مبینا گوشی را چک می‌کرد و ناخن می‌جوید. پتوی مسافرتی اش را پیچید دور خودش و بلند شد. نزدیک در، همسرش سر از گوشی درآورد: کجا؟! با پوزخند جواب داد: میرم موشک ببینم. در را باز کرد. نگاهی به پله ها انداخت. حسش نبود، ولی به خاطره اش می‌ارزید. دوتا یکی رفت بالا. هنوز صدا می‌آمد، تک و توک. کاش چهارشنبه سوری بود. اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️ @mah_negar https://eitaa.com/mah_negar