حتی از صفائیه!.mp3
2.23M
اول کار که رسیدم، دیدم یه خانمی با تیپ عجیب و غریب پیله کرده به یه خانم چادری.
رفتم جلو، با خانم چادریه آشنا از آب دراومدیم. پرسیدم چی میخواد؟ گفت پرچمم رو میخواد. گفتم خوب بده بهش! گفت بیا!
رفتم جلو، پرچم رو دادم بهش. بخوام توصیفش کنم، یه مانتو پوشیده بود که از جلو کم داشت، از پشت زیاد. با شال خاکستری که هی سعی میکرد جلوی من نگهش داره و آبروداری کنه.
از جواباش جا خوردم. یعنی کلا امشب خیلی جا خوردم!
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
🍊
یه خانم و آقا، گوشهی میدون وایساده بودن. آقا از این ورزشکاریا، خانم با تیپ نارنجی ملایم. تا منو دیدن با گوشی توی دستم، چشماشون چهارتا شد.
پرسیدم ضبط کنم؟!
گفتن: اصلا.
گفتم: باشه. پس حداقل بگین چرا اینجایین؟!
گفتن: چون ایران زده، خوشحالیم.
گفتم: از جنگ نمیترسین؟!
مرده گوشیش رو درآورد. اومد جلوم. چندتا عکس نشون داد، بچه های تیکه و پارهی فلسطینی. گفت: چرا بترسم؟! نمیبینی اینا رو زدن؟! همینکه انتقامشون رو گرفتیم بسه!
رگ گردنش زده بود بیرون، حقیقتش خودم ترسیدم. با عصبانیت میگفت: باید هرچی بود میزدن. دیر زدن، زودتر باید میزدن. این همه بچه مرد.
دیدم همسرش گوشهی چشماشو پاک کرد. خودشم بغض گلوش رو گرفت و ادامه نداد. خداحافظی کردم و رفتم تا توی بهت خودم بمونم.
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
چرا اومدیم اینجا؟!.mp3
1.04M
دوستم رو کنار میدون دیدم.
گفتم تا اینجا اومدی یه مصاحبمون نشه؟!
گفت باشه!
نیم ساعته خودش رو رسونده بود. تیپشم لازمه توصیف کنم؟! شبیه خودم بود دیگه!
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
کلا نگاه کردم ببینم کجا یه سری وایسادن شال به سر، برم ارشادشون کنم و از جنگ قریبالوقوع بترسونمشون.
دو تا خانم، یکی میانسال و اون یکی جوان، وسط چندتا پسر وایساده بودن. تا رفتم جلو و خودم رو معرفی کردم، پسره پرید کنار مامانش: ضبط نکنه ها، شر میشه!
گوشیم رو جلوشون خاموش کردم، گفتم برای خودم ضبط میکردم ولی باشه. بپرسم؟!
گفت بپرس.
پرسیدم چرا اومدین اینجا؟!
گفت خوشحالیم دیگه!
گفتم آخه سر چی، ما رو سننن؟!
گفت: چون مهمونمون رو زدن، باید یه جا نشونشون میدادیم، خودمون رو اثبات میکردیم!
گفتم: حالا اگه جنگ بشه؟!
خندید. گفت: جرئت دارن بزنن.
گفتم: اگه زدن؟!
گفت: اگه زدن!
گفتم: خوب واقعا فکر کنین جنگ شد، چیکار میکنین؟!
گفت: همون کاری که بقیه میکنن. باهم زدن زیر خنده.
داشتم میرفتم، مامانشون بلند گفت: باید انتقاممون رو میگرفتیم!
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
⚡️بذارم ادامشو؟!
🔥دارین میخونین یا برم فردا بیام؟!
اینم بگین حتما، رسمی دوست دارین یا خودمونی؟!
@Zjafari690
امشب عجیب بود.
انگار غرور ملی، تنها نقطهی اشتراک ما ایرانی ها باهمه. اینکه بدونی همه منتظرن تا غیرت و تعصبشون به وطن رو نشون بدن.
امشب، فقط شب خوشحالی بچه حزباللهی ها نبود. یک ایران بابت پس گرفتن شرفشون، شادی کردن. باید دید آیا این شادی مداوم میمونه یا فتنهای قراره دوباره خرابش کنه؟!
پ.ن: چرا درمورد ترس از جنگ پرسیدم؟! چون بقیهی سوال ها وسط اون اجتماع فقط کلیشه بود و بس. خبرنگار نیستم، کارم این نیست. ولی میدونم باید سوالی باشه که از توش سناریو در بیاد، به درد روایت بخوره. این یه روایت دست اوله، تا نگن مردم نمیخواستن و جوگیر بودن.
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
🇵🇸مهنگار″زهرا_جعفری″🇵🇸
امشب عجیب بود. انگار غرور ملی، تنها نقطهی اشتراک ما ایرانی ها باهمه. اینکه بدونی همه منتظرن تا غی
شماهم به این روایت بپیوندید.
از همدیگه بپرسید آیا از جنگ میترسین یا قبولش کردین.
قبل از اینکه اونا از شما بپرسن، شما دست اول رو داشته باشین.
امشب ما راحت میخوابیم،
چون عدهای بیدارند.
امشب، غزه راحت میخوابد،
چون اسرائیل با ترس بیدار است.
قدر بدانیم...
🚀
اگه موشکا روی لبهی تکنولوژی دنیا حرکت کردن، من روی لبهی میدون دنبال سوژه میگشتم.
یه خانم و آقا با دخترشون تقریبا خارج از جمعیت وایساده بودن. خانم خیلی ریز نقش بود، درحدی که انگار از نقاشی مینیاتور بیرون کشیده بودنش. کت سفید داشت با شال توری پولکی. دخترشون، یه شال با طرح چفیه انداخته بود با هودی. پدر خانواده انگار بادیگارد بود، یه مکعب مستطیل بزرگ و ساکت. رفتم جلو.
وقتی اسم مصاحبه رو آوردم، خانمه گفت: نه اصلا، نمیتونم حرف بزنم! هول میشم.
گفتم: مشکلی نیست، ضبط نمیکنم.
دوباره خواهش کردن که نه، لطفا چیزی نپرسین و اینا.
همون موقع یه آقایی اومد جلو، گفت من حاضرم حرف بزنم. باهاش صحبت کردم، گفت از جنگ نمیترسیم چون حضرت آقا گفتن جنگ نمیشه و از این حرفا. یه خورده سوال پرسیدم، ترس خانمه ریخت.
رفتم دوباره سراغشون، گفتم همینه. ترس نداره. میخوام اون احساسات ته ته دلتون رو بگین. گفت خوشحالیم که زدن. پرسیدم اگه فردا جنگ بشه چی؟! آقاهه گفت مشکلی نیست، گمنام میریم گمنام بر میگردیم.
حقیقتا از این جواب شاخ درآوردم، خیلی سنگین و خاص بود. پرسیدم یعنی دخترتون هم نمیترسه از جنگ؟! دختره گفت چرا، میترسم. نمیخوام بمب بخوره توی شهرمون. مامانش رو کرد به دختره و گفت: ما باید دفاع کنیم، مملکتمونه. ترس نداره.
آقاهه گفت نمیتونیم دیگه این نسل کشیا رو تحمل کنیم. یک میلیارد سنی توی جهان هست، نمیخوام توهینی به کسی بکنم(و تاکید هم کردن که قصدشون توهین یا تحقیر نیست) ولی چشم همشون به ما شیعه هاست. ما انتقام اون ها رو میگیریم، امام زمان عج میاد و هیچ اتفاقی نمیافته، خیالتون راحت. این حجم از بصیرت در این ظاهر خاص، واقعا عجیب بود. خلاصه از اونها هم گذشتم.
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar
شیعه شیعه، شیعه.mp3
2.23M
این آخرین گزارشی بود که گرفتم.
یه مادربزرگ با شال سیاه و لباس خاکستری راه راه، و یه خانم بیست سی ساله با کت سبز تیره و روسری فسفری سبز. دوتا آقا هم همراهشون بودن، یه آقای میانسال با پیراهن مردونه و یکی دیگه با تیشرت مشکی و شلوار لی.
آقای تیشرتپوش، یه بچه رو بغل کرده بودن. رفتم جلو، گفتم ضبط کنم؟! آقای بچه به بغل رو به پدرشون(همون آقای میانسال) گفت: بابا شما هیچی نگین، بفرمایید ضبط کنید.
یه جای صحبتشون به بچه اشاره کردن، گفتن با همین بچه میریم به مبارزه. خانم روسری فسفری هم خیلی دلش پر بود. با حرارت صحبت میکرد و از انتقام میگفت.
اینجا قبلا تاریک بود، الان روشنه☺️
@mah_negar
https://eitaa.com/mah_negar