eitaa logo
انجمن ادبی ماها
409 دنبال‌کننده
672 عکس
90 ویدیو
89 فایل
📌 «ماها» آمد‌ه‌ایم تا در کنار هم داستان بخوانیم و درباره ادبیات گفت‌وگو کنیم. ماها گعده هفتگی اهالی ادبیات داستانی است. 👈 هر هفته عصر چهارشنبه‌ها 👈 ساعت ۱۶ 👈 دانشگاه هنر و اندیشه 👈 هنرستان، نبش کوچه ۲۰ ارتباط: @yoonesazizi
مشاهده در ایتا
دانلود
«جشن فرخنده» | جلال آل احمد – هوپ! گرفتمش. ابوالفضل بود. سرم را برگرداندم. داشت توی دستش دنبال چیزی می‌گشت و می‌گفت: – آی پدر سوخته! خوب گیرت آوردم. مرغ و مسما. هوا تاریک تاریک بود و نور چراغ کوچه رمقی نداشت و من نمی‌دانم در آن تاریکی چطور چشمش مگس‌ها را می‌دید؛ و آن هم درین سوز سرما. شاید خیالش را می‌کرد؟ همسایه‌ی دو تا خانه آنطرف‌تر ما بود. مدت‌ها بود عقلش کم شده بود. صبح تا شام دم در خانه‌شان می‌نشست و مگس می‌گرفت و می‌گفتند می‌خورد؛ اما من ندیده بودم. به نظرم فقط ادایش را درمی‌آورد و حرفش را می‌زد که «باهات یک فسنجون حسابی درست می‌کنم. یا» دیروز یه مگس گرفتم قد یه گنجشک. یا نمیدونی رونش چه خوشمزه‌اس. اوایل امر وسیله‌ی خوبی بود برای خنده و یکی از بازی‌های عصرمان سر به سر او گذاشتن بود. @maha_anjoman انجمن ادبی ماها ☝️
✅ بند اول «کلیسای جامع» | ریموند کارور همان مرد کور، دوست قدیمی زنم. بله، خود او داشت می‌آمد شب را پیش ما بماند. زنش مرده بود. برای همین آمده بود به دیدن قوم و خویش‌های زن مرده‌اش در کانتی کات. از خانه همان‌ها به زنم تلفن کرد. با هم قرار و مدارش را گذاشتند. با قطار می آمد، پنج ساعتی توی راه بود و زنم می‌رفت ایستگاه به استقبالش. @maha_anjomanانجمن ادبی ماها ☝️
✅ بند اول «گذر عمر در عمره» | اکرم مصلحی گفته شده «الاعمال بالنیات»، این‌که آیا منظور نیتی هست برآمده از دل یا قصدی است که تکیه زده بر شعور و آگاهی، نمی‌دانم! هیچ وقت نتوانستم در زندگی الک به دست بگیرم و عقل و احساسم را از هم غربیله کنم. سفر حجی رفتم که ندانستم با عقل بود یا با دل؟! و نیتش از کی شروع شد! شاید قصد من برای این سفر از پنج‌شنبه روزی شروع شد که به تاریخ تقویم ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷ بود. @maha_anjoman ✅ انجمن ادبی ماها ☝️
✅ بند اول «مراسم ختم آقای...» | ناهید طباطبایی نه، فکر نکنم مجلس‌شان چنگی به دل بزند. خیلی خلوت است. البته هنوز خیلی وقت نیست که شروع شده. اما ختم خوب ختمی است که هنوز وارد سالن نشدی اشکت در بیاید. ختم دیروز خیلی عالی بود. خیلی وقت بود ختم به این خوبی نرفته بودم. برنامه‌ایشان حسابی مرتب بود. همه شیک، همه مرتب. حلواها توی کاغذ شیرینی، چایی تمیز و خوش رنگ. عکس مرحوم توی قاب خاتم، با دو گلدان نقره پر از گل‌های سفید، این هم انگار تازه مد شده، با دو تا شمعدان بزرگ نقره. خیلی شیک، خیلی با برنامه. @maha_anjomanانجمن ادبی ماها ☝️
✅ بند اول «مَرد دست گُنده‌ای که وِیشانَش بودم» | نسیم لطفی شوهر بی‌بی فاطمه با ظرف میوه وارد خانه شد. ظرفی که میان انگشتان بزرگش گم شده بود، خاطره‌ای دور را در من زنده کرد. فقط یک دست را این‌طور به‌خاطر می‌آورم. خیال کردم او آمده. سر بلند کردم. شوهر بی‌بی فاطمه خیلی شبیه او بود! همان لبخند بی‌قرار و همان نگاه آشوبگر. اسبی در سینه‌ام رمید و بی‌قرار نگاهش کردم. @maha_anjoman ✅ انجمن ادبی ماها ☝️
✅ بند اول «شب خداحافظی» | جعفر مدرس صادقی شب خداحافظی مثل همه شب‌های دیگر بود، فقط کمی شلوغ‌تر بود و عکس هم می‌گرفتند. همه می‌آمدند پهلوی لیلا می‌نشستند تا آخرین عکس‌ها را با او بگیرند. @maha_anjoman ✅ انجمن ادبی ماها ☝️
بند اول «روز خداحافظی» | یونس عزیزی محضر طبقه بالای مغازه سوپرمارکتی بزرگ بود. به تابلویی که روی پشت بام نصب شده بود نگاه کردم: محضر ازدواج و طلاق. همه محضرها این ویژگی را ندارند؛ بیشتر برای ثبت ازدواج‌اند. شاید طلاق را خوش‌یمین نمی‌دانند که بگذارندش کنار ازدواج. جوری به کنج رینگ پرتش کرده‌اند که انگار جذام باشد. توگویی راهی برای انتخاب نیست: یا تصمیم به ازدواج می‌گیری یا مجرد و عزب‌اوغلی می‌مانی، طلاق اما نه، جدایی ممنوع. @maha_anjoman انجمن ادبی ماها ☝️
✅ بند اول «شب خداحافظی» | جعفر مدرس صادقی شب خداحافظی مثل همه شب‌های دیگر بود، فقط کمی شلوغ‌تر بود و عکس هم می‌گرفتند. همه می‌آمدند پهلوی لیلا می‌نشستند تا آخرین عکس‌ها را با او بگیرند. 📌 جلسه قبل فرصت نشد این داستان را بخوانیم، چهارشنبه آن را خواهیم خواند. @maha_anjoman ✅ انجمن ادبی ماها ☝️
بند اول «مجهول‌الهویه» | محمدرضا زروندی خانه پیرزن کجاست؟ باید خانه‌اش را پیدا کنم. ناجیه را که نتوانستم به خانه برگردانم اما باید این پیرزن را به خانه‌اش برسانم تا روح بابا آرام بگیرد و دست از سرم بردارد. مرتب به خوابم نیاید و نخواهد که ناجیه را به خانه برگردانم. @maha_anjoman ✅ انجمن ادبی ماها ☝️
بند اول «آنچه که گذشت» | اکرم مصلحی جلوی دستگاه کارت زن ایستادم. تصویرم روی مانیتور ثابت شد و دستگاه، ساعت ورودم را تایید کرد. توی سالن آزمایشگاه تک و توک بیمار نشسته بود. طبق معمول هر روز به رختکن رفتم و روپوش سفیدم را پوشیدم. بیرون که آمدم ردیف صندلی ها را دیدم که در عرض همین چند دقیقه پر شده بودند از بیماران بی صبر و حوصله ای که هر کدام زیر لبی یک جور غرغر می کردند @maha_anjoman انجمن ادبی ماها ☝️
بند اول «مرثیه باد» | ابوتراب خسروی وقتی از زنم خداحافظی می‌کردم تا به منطقه اعزام شوم زنم گفت مبادا فکر کنی تنهات می‌گذارم هرجا بروی سایه به سایه‌ات می‌آیم. راست می‌گفت هرجا می‌رفتم می‌آمد. جایی پیدا می‌کردیم و با هم بودیم. به من می‌گفت دوستم دارد و نمی‌تواند جای خالیم را ببیند. هر بار می‌دیدمش می‌گفت: «حالت که خوبه» و اول کاری که می‌کرد نوک انگشتانش را روی لب‌ها می‌کشید. شاید برای اینکه ازش نپرسم چرا آن همه راه را کوبیده و آمده. @maha_anjoman انجمن ادبی ماها ☝️
✅ بند اول «شاتوت طالبی» | مصطفی سلیمانی آدم باید همیشه احتمال بدهد که کارگردانی مثل عباس کیارستمی که فیلم درامِ عاشقانه «کپی برابر اصل» را ساخته، زنگ در خانه را بزند و بگوید: «می‌خوام از اولین عشقی که تجربه کردی فیلم بسازم، تِخ کن بیاد» زشت نیست اگر آدم آن لحظه گوشه لبش را بخورد و لال‌مونی بگیرد و چیزی برای گفتن نداشته باشد. @maha_anjomanانجمن ادبی ماها ☝️