#او_را
#پارت_شصت_و_چهارم
نمیدونستم چی این خونه ی قدیمی و کوچیک و ...
منو اینقدر آروم میکنه !!
کفشامو درآوردم و رفتم تو
دلم میخواست این خونه رو بغل کنم !!
نگاهمو تو اتاق چرخوندم
همون شکلی بود !
اون قدری هم که میگفت بهم ریخته نبود !
فقط چند تا کتاب و دفتر رو زمین پخش بود و یه بشقاب نشسته رو ظرفشویی بود !
رفتم سمت کتابا
عربی بودن !
جامع المقدمات ،
مکاسب ،
بدایة الـ.... نمیدونم چی چی !!
اسمشون حتی تا بحال به گوشمم نخورده بود !
توجهم به دفترچه ای که کنار کتابا بود ، جلب شد !
ورق زدم
توش پر از شعر بود !!
و صفحه اولش یه اسم بود
سجاد صبوری !!
یعنی اسم "اون" بود ؟؟
صفحه اول یکی از کتاب ها رو هم باز کردم !
همین اسم بود !
پس اسمش سجاد بود !
سجاد صبوری !
کتابا رو جمع کردم و گذاشتم یه گوشه .
اما دفترچه رو گرفتم دستم و شروع کردم به خوندن ....!
#رمان #رمان_مذهبی
#نگاه_خدا
#پارت_شصت_و_چهارم 🌈
امیر: هووووممم بزار فکر کنم
- اوووو پس نمونه خیلی داری ،از قدیم میگفتن از نترس که هایو هو دارد ،از آن بترس که سر به تو دارد ،داره به تو میگه
هااا
امیر: استغفرلله ،پاشو پاشو خواستم خوابت بپره یه چی گفتم ،من میرم پایین تو هم زود بیا
- اررررره جون خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،باشه برو
دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم برم پایین که گوشیم زنگ خورد عاطفه بود
- آخ که چقدر دلم برات تنگ شده عاطی
عاطی: سارا اصلا حالم خوب نیست؟
- چرا ؟
عاطی: این چه کاریه که میخوای انجام بدی!چرا میخوای آینده تو خراب کنی
- واااااییی عاطی یادم رفت بهت بگم
عاطی: چیو
- اینکه من دیگه نمیخوام برم ،میخوام با امیر زندگی کنم
عاطی: برو بابا دروغ میگی که ارومم کنی
- به جون آقا سیدت راست میگم
عاطی: جونه شوهرمو الکی قسم نخور
- به خاک مامان فاطمه ،عاشقش شدم
) صدایی جیغش،گوشمو کر کرده بود(
هوووو چته تو گوشی دم گوشمه هاااا
عاطی: سارا میکشمت ،پوستتو میکنم الان به من میگی،میدونی چه حالی داشتم این مدت
- جبران میکنم فعلا من برم شاه دوماد پایین منتظرمه
عاطی: باشه ..واااییی چی بپوشم من بای بای
- دیووونه
از پله ها رفتم پایین
مریم جون لقمه به دست دم در منتظر من بود
- الهی فداتون بشم چقدر ماهین شما
مریم: خوبه حالا لوس نشو برو که زیر پای امیر اقا علف سبز شد
- واییی اره اره بیچاره فعلا
مریم: در امان خدا
رفتم دم در دیدم امیر نیست
به گوشیش زنگ زدم
- الو امیر کجایی؟
امیر : شرمنده بانو جان دیر کردی پشیمون شدم رفتم
- عع لوووس نشو دیگه بیا
امیر : شرمنده خواهر دیگه خودتون باید بیاین دنبالم
تماس و قطع کرد
- واااا پسره لوووس
رفتم سمت ماشین که خودم برم ارایشگاه دیدم داخل ماشین نشسته
- خیلی بیمزه بود
امیر : ها ها ها
سوار ماشین شدم و رفتیم سمت ارایشگاه
ساعت دو بود که اماده شده بودم
شماره امیرو گرفتم
- سلام برادر
امیر : سلام خواهر
- برادر من آماده ام منتظر شمام
امیر : ببخشید خواهر من که ماشین ندارم شما بیاین دنبال من
- وااا امییر
امیر: جاااانه امیر
- بیا دیگه دیر میشه هاات
امیر : میترسم بیام بیرون دخترا بدزدنم
#رمان #رمان_مذهبی