eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
404 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
103 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه دوازدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه سیزدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... گردان حضرت اباالفضل(ع) زودتر از ما در ارتفاعات «کدو»، که بلندترین ارتفاع محسوب می‌شد، هلی‌برن شدند و سهم ما ارتفاع کله‌اسبی و کله‌قندی شد. بعدازظهر از نقده به‌سمت پیرانشهر رفتیم. پیرانشهر شهری جنگ‌زده، سرد و بی‌روح بود. سکوتی مرگ‌بار از سروروی شهر می‌بارید و آدم را به ترس می‌انداخت انگار کومله با در و دیوار شهر به ما زل زده بود و انتظار افتادن ما در تله را داشت.با خروج از شهر، سریع از دام جستیم و به‌سمت تمرچین رفتیم. ارتفاعات خارج از روستا از درخت‌ها و باغ‌های میوه سرسبز بود. دلم هوای میوه‌های خوش‌آب‌ورنگ آنجا را داشت و چشمم به فروبستن از آن محکوم بود. بعضی توجیهاتی برای خوردن میوه داشتند، ولی در آن شرایط سخت جنگی، ماندن باغبان و به ثمر رساندن آن نه از سر تفریح و شکم‌سیری بود. جانب احتیاط را رعایت کردم و از خیر آن میوه‌ها گذشتم. منتظر تاریکی بودیم تا در پوشش شب، حرکت کنیم. سبزی درختان که به سیاهی زد، حرکت آغاز شد. پس از ساعاتی پیاده‌روی به دامنۀ کوه کدو رسیدیم. آنجا آقامحسن همه را نشاند و جزئیات عملیات را مشخص کرد: «گروهان 2 برای فتح کله‌اسبی می‌رود. فتح کله‌قندی به‌عهدۀ گروهان 3 است و گروهان یکم هم از تنگۀ دربند تا دل بعثی‌ها نفوذ می‌کند. ابتدا باید کله‌اسبی را در مشت بگیرید تا کار در کله‌قندی نتیجه بدهد... با توکل به خدا حرکت کنید.» حدود ساعت 9 شب حرکت آغاز شد. مسیر بسیار سخت و نفس‌گیر بود. اگر تمرینات و تجربۀ کوهنوردی در دالاهو نبود، بعید بود بتوانیم از پس شیب‌های تند این منطقه بربیاییم. چندی بعد، آتش سنگین توپخانه‌ای دشمن هم به سختی مسیر اضافه شد. دشمن می‌دانست تا قبل از رسیدن ما به پای قله، فرصت حمله دارد و پس از آن فقط باید دفاع کند. برای همین، بدون اینکه به مختصات دقیق ما اطلاع داشته باشد، دره‌ای که راه رسیدن نیروهای ایرانی به عراق بود را به‌شدت با خمپاره می‌کوبید. الان که تأمل می‌کنم از وحشت مو به تنم سیخ می‌شود. هنوز متحیرم چطور از آن حجم آتش جان سالم به‌در بردیم! از امتداد سوت‌های خمپاره سرمان داشت سوت می‌کشید. هر انفجار ته دلمان را خالی می‌کرد. موج و ترکش آن را هم که کنار بگذاریم، همین صدای انفجار ده‌ها خمپاره در دقیقه کافی بود تا همه زمین‌گیر شوند. اما بچه‌ها به‌لب ذکر می‌گفتند و با استوار برداشتن گام بعدی، به همۀ این ترس‌ها پشت‌پا می‌زدند. انگار ضرباهنگ انفجارها با قدم‌های ما تنظیم شده بود. قدم‌به‌قدم خمپاره می‌آمد. اگر از همراهان بپرسید همه به شما همین را می‌گویند. گمان همگی بر این بود که کسی زنده به نقطۀ رهایی نمی‌رسد. وقتی با کمترین تلفات، پای کله‌اسبی رسیدیم. خودمان در تعجب بودیم. تا اینجا آتش کور دشمن بود. در کله‌اسبی تازه سیبل خود را پیدا کردند و تیراندازی درگرفت. مسلسل و دوشکای آن‌ها یکسره دامنه را می‌زد و ما درحالی‌که با کلاش رگبار می‌گرفتیم بالا رفتیم. @mahale114
57.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم / در زندان اوین چه گذشت؟ / پست عجیب علی دایی / چاقو کشی مخالفان حکومت علیه هندی ها روز گذشته را میتوان شکست "فراخوان شنبه" دانست. فراخوانی که تصور میشد یک جمعیت را در ایران به خط کند. انتهای شب شنبه نیز یک رخداد توجه ها را به زندان اوین جلب کرد. آتش سوزی در زندان اوین.../ روزگذشته را میتوان یکی از روزهای پر خبر در ایران دانست... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ کوبنده مدیر شبکه لس‌آنجلسی به گلشیفته فراهانی برای توهین اش به پرچم و تاریخ ایران / این غلط‌های زیادی به شما نیامده است! خانم گلشیفته فراهانی، کجا تربیت شدید؟ کی به شما چنین اجازه‌ای داده که با این لحن به تاریخ مملکت خودتون بتازی؟ عمه من هم اگه لخت میشد حتما جماعتی از او حمایت میکردند! پ ن: کفتارهای ضدانقلاب هنوز هیچی نشده سر نقش و نگار پرچم افتادن به جون هم، این ویدئو از آن جهت که بخشی از حقیقت گلشیفته فراهانی را از زبان بخشی از ضدانقلاب (شهرام همایون) رو می کند حائز اهمیت است! وگرنه تمام این ابلهان سر رو تع یک کرباسن! @mahale114
✍️سوال کاربر7185: 👱‍♀️دخترم همش خواب هست .... 🌿سلام دختری دارم ۱۹ ساله که مجرده و تو خونه صبح ها بیدار نمیشه؛ هر چی هم داد و بیداد میکنم انگار نه انگار دلش میخواد تا ظهر یا بعد از ظهر بخوابه و هیچ کمکی به من نمیکنه، فقط تو گوشیه. 🙏لطفا راهنمایی کنید... 📚پاسخ مشاور: 💐با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما. 🔸گاهی اوقات رفتارهایی از فرزندان نوجوان و جوان سر می زند که به مذاق والدین خوش نمی آید و آنان را کلافه می کند. در این بین والدین حق را به خود می دهند و فرزندان نیز خود را بی گناه می دانند و کشمکش و تعارض ادامه می یابد. 🔹افراد در مدت و میزان خواب با یکدیگر تفاوت دارند و مانند هم نیستند اما به طور میانگین هر فرد بین 6 تا 8 ساعت در روز به خواب نیاز دارد و این مقدار در جوانی بیشتر است و هرچه سن انسان بیشتر می شود نیاز او به خواب هم کاهش می یابد. 🔺اگر دختر شما خیلی بیشتر از حالت طبیعی می خوابد غیر طبیعی بوده و باید به دکتر مراجعه کند اما به احتمال زیاد دختر شما تا آخر شب و بعضا تا دم صبح بیدار است و به همین دلیل صبح دیر از خواب بیدار می شود و به اصطلاح چرخه خواب او به هم ریخته و متفاوت است ریشه اصلی این سبک زندگی هم به فضای مجازی و استفاده از تلفن همراه بر می‌گردد. 👈با توجه به سن فرزندتان باید بگوییم که عصبانیت های شما خیلی بر روی او تأثیر نخواهد داشت و تا وقتی خود او نخواهد این وضعیت را تغییر دهد، دعوا و جرو بحث شما فایده ندارد و بلکه نتیجه عکس می دهد. ✅ بنابراین کارهایی که شما می توانید انجام دهید این است که .... جهت مشاهده کامل سوال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇 🌐 http://btid.org/node/215640 📎 📎 📎 ✅ آیدی ارتباط با مشاور👇 @pasokhgo313 @mahale114
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🎥 سردار حسین سلامی در رزمایش اقتدار نیروی زمینی سپاه پاسداران در منطقه عمومی ارس: این رزمایش اقتدار که از امروز شروع شده است برای آن است که نشان دهیم ما به امنیت مردممان اهمیت می‌دهیم ایران سرزمین امن ماست. 🔹 دوست داریم همسایگان ما هم مسائل‌ خود را با هم از راه گفت‌وگو حل کنند. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار امروز فرمانده کل سپاه به بن سلمان : به رژیم آل سعود هشدار می‌دهم که رسانه‌های خود را کنترل کنید وگرنه دود آن در چشم شما خواهد رفت @mahale114
(نیرومندترین انسان) قال الإمام زين العابدين عليه السلام : مَرَّ رَسولُ اللّه ِ بِقَومٍ يَرفَعونَ حَجَرا فَقالَ : ما هذا ؟ قالوا : 🔸️نَعرِفُ بِذاكَ أشَدَّنا وأقوانا . فَقالَ صلي الله عليه و آله : ألا اُخبِرُكُم بِأَشَدِّكُم وأقواكُم ؟ قالوا : بَلى ، يا رَسولَ اللّه ِ . 🔸️ قالَ : أشَدُّكُم وَأقواكُم الَّذي إذا رَضِيَ لَم يُدخِله رِضاهُ في إثمٍ ولا باطِلٍ ، 🔸️وإذا سَخِط لَم يُخرِجهُ سَخَطُهُ مِن قَولِ الحَقِّ ، 🔸️وإذا قَدَرَ لَم يَتَعاطَ مالَيسَ بِحَقٍّ . ✅امام زين العابدين عليه السلام فرمود : ✅پيامبر صلي الله عليه و آله بر گروهى گذشت كه سنگى را بلند مى كردند . فرمود : 🔸️«اين چه كارى است؟» . گفتند : با اين كار ، نيرومندترين و محكم ترينِ خود را مى شناسيم . فرمود : 🔸️ «آيا به شما خبر دهم كه محكم ترين و نيرومندترينِ شما كيست؟» . گفتند : بلى ، اى پيامبر خدا . فرمود : 🔸️«محكم ترين و نيرومندترينِ شما ، كسى است كه هر گاه خشنود شود ، خشنودى اش او را به گناه و باطل نكشاند ، 🔸️و هر گاه خشمگين شود ، خشمش ، او را از سخن حق ، بيرون نراند ، 🔸️و هر گاه به قدرت رسيد ، به كارِ‌غير حق ، دست نزند» ۱- از کتاب معاني الأخبار : ص 366 @mahale114
نگاه کن ! کجارو؟ ته دنیارو مگه دنیاته هم داره😕آره تهشوکه ببینی تازه میفهمی این حرص زدنات واسه خیلی چیزها الکی بوده😏 اصلااین پول چیه که اینقدبخاطرش حرص میزنیم تابخوایم بجنبیم میبینیم عمودی بودیم افقی دارن میبرنمون😢چه سخته اون موقع دل کندن ازخونه وماشین ویلا... دوست من امروز چندلحظه به خودت فرصت بده بشین فکرکن به عزیزانی که ازدست دادی😕 به اون آدمهایی که چقدرتلاش هاشون دنیوی حرص خوردناشون الکی بودالان زیرخروارها خاکن به این فکرکن که من وتوهم دیریا زود رفتنی هستیم و زرق برق این دنیاهیچ کدوممون وازعذاب خدا نجات نمیده ونخواهد داد. @mahale114
شبنامه 999.mp3
12.54M
مهم / خانواده مهسا با کمپ کومله کاملا در ارتباط بوده‌اند / ماجرای حضور عضو کومله در رستوران شبنامه / حالا که چند هفته از ناآرامی‌های اخیر عبور کرده ایم دقیق تر میتوان در خصوص آنچه که رخ داده اظهار نظر کرد / نکات قابل تاملی در خصوص خانواده ی مهسا امینی وجود دارد که ارتباط این خانواده با کمپ کومله و هماهنگی با آنها را به اثبات می رساند / در کنار این مهم، دو رخداد یکی در سال ۹۶ و یکی در سال ۱۴۰۱ توسط کومله رخ داده که مرور آن ضروری است / در این گزارش به ارتباط سارو قهرمانی عضو کومله با بهاره رهنما و نکاتی پیرامون این ارتباط راز آلود و رفتار قابل تأمل کومله خواهیم پرداخت/ @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه سیزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم:صفحه چهاردهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... بااینکه تعدادی در این تیراندازی‌ها شهید یا مجروح شدند، موازنه به‌سود ما بود. نیروهای دشمن ابتدا مقاومت کردند، اما پس از مقداری، یا عقب نشستند یا اگر ماندند اسیر شدند. بعد از فتح قلۀ کدو با دلاورمردی حاج‌میرزا سلگی و نیروهایش در گردان حضرت اباالفضل(ع)، حساب کار دست نیروهای بعث آمده بود و کار برای ما در این منطقه آسان شده بود. وقتی از یال کله‌اسبی بالا آمدیم و به سر آن رسیدیم، اکثریت دشمن عقب‌نشینی کرده بود و تعدادی جسته‌گریخته تیراندازی می‌کردند. برای اینکه از تیر و ترکش در امان باشیم، من، حسین خویشوند و علی احمدوند سریع دست‌به‌کار شدیم و در پناه صخره‌ای بزرگ، یک سنگر حفر کردیم. حسین با زور بازویی که داشت سنگ‌های بزرگی آورد و دور آن چید. سنگر خوب و مستحکمی از آب درآمد و راضی‌کننده به‌نظر می‌رسید. هنوز داخل آن نرفته بودیم که برادر حیاتی، فرمانده گروهانمان گفت: «این سنگر را برای ما بگذارید و خودتان بروید سنگر‌های دشمن را پاک‌سازی کنید.» همین کار را کردیم. من، علی و حسین از سنگر خارج شدیم و به‌سمت جلو دویدیم. هنوز بیست متر از سنگر فاصله نگرفته بودیم که صدای انفجار از پشت‌سر آمد. سر برگرداندیم، دیدیم کاتیوشا دقیق در همان سنگر منفجر شده. حیاتی و بی‌سیم‌چی‌اش در آن انفجار، سخت مجروح شدند و پس از دقایقی به شهادت رسیدند. آن دنیا اگر شهید حیاتی را ببینم به‌زبان دلتنگی و گله حتماً از او می‌خواهم این حسابی که بینمان هست را صاف کند. می‌شد من جای او باشم و به آرزویم برسم، اما او این لقمه را از دهان من گرفت و شهادت را نصیب خودش کرد. دستور فرمانده را روی زمین نگذاشتیم. برگشتیم تا سنگرها را پاک‌سازی کنیم. بعثی‌های باقی‌مانده هنوز در سنگر بودند و تا آخرین گلوله داشتند می‌جنگیدند. ما در وضعیتی دفاعی-تهاجمی موضع گرفته بودیم و به‌سمت سنگرها تیراندازی می‌کردیم. گلوله در پاسخ گلوله ردوبدل می‌شد. پس از دقایقی طولانی، به‌یک‌باره تیراندازی از سنگر‌های روبه‌رو متوقف شد. تاریکی نمی‌گذاشت بفهمیم آن جلو چه خبر است. به‌امید اینکه بعثی‌ها را به درک فرستاده‌ایم و شرایط برای پاک‌سازی مناسب است، جلو رفتیم. نرسیده به سنگرها، راهمان دو تا شد. من و علی احمدوند به‌سمت سنگر راست و حسین به‌سمت سنگر چپ رفت. فاصله‌ای تا سنگر نداشتیم که ناگهان از سمت حسین یک بعثی از سنگر بیرون زد و همۀ ما را به رگبار گرفت. من و علی که تیر از کنار گوشمان رد شده بود، نفهمیدیم چطور خیز رفتیم. سریع پخش زمین شدیم تا تیراندازی تمام شود. اما مگر تمام می‌شد؟ بعثی یک خشاب کامل سی‌تایی به‌سمت ما خالی کرد. صدا که قطع شد آرام سر از زمین برداشتیم. علی زودتر از من متوجه حسین شد. با تعجب و دلهره به حسین اشاره کرد و گفت: «اِ، حسین.» اضطراب و ناباوری‌ام را سؤال کردم و پرسیدم: «یعنی حسین خورد؟» در تاریکی نگاه انداختم، دیدم حسین تیر خورده و زخمی ‌است. علی را به سنگر روبه‌رو فرستادم و خودم به‌سمت حسین دویدم. اول با بعثی درگیر شدم. بچه‌های دیگر هم که از سمت چپ می‌آمدند کمک کردند و دو بعثی باقی‌مانده را به درک فرستادیم. تمام فکر و ذهنم پیش حسین بود. وقتی به حسین رسیدم، دیدم غرق خون است و در یازده نقطۀ بدنش جای گلوله دارد. فقط دستش دل آدم را کباب می‌کرد. وقتی تیر به‌سمتش آمده بود، بی‌اختیار دستش را روبه‌روی گلوله‌ها گرفته بود و کف دستش از گلوله سوراخ شده بود. یک سوراخ بزرگ. چند تیر باید به دست بخورد تا چنین سوراخی ایجاد کند؟ سه تیر؟ پنج تیر؟ نمی‌دانم. هرچه بود برای حسین با آن ایمان پولادین و بدن ورزیده‌اش، خراشی بیش نبود. خودش را نشسته، به دیوار سنگر تکیه داده بود. آمدم تا با صدایی لرزان به او روحیه بدهم، اما او با صدای محکمش مرا خجالت‌زده کرد. در همان هنگام منور زدند. به‌شوخی، کف دستش را به‌سمت من گرفت و از سوراخ کف دستش مرا نگاه کرد. گفت: «شیراوند، من تو رو می‌بینم. تو هم من‌و می‌بینی؟» الکی سر تکان دادم، یعنی «آره می‌بینم.» اما راستش را بخواهید، نمی‌دیدم. اشک در چشمانم حلقه زده بود و دنیا برایم تیره و تار بود. از طرفی دلم برایش کباب بود و از طرفی دیدن این روحیۀ قوی او، مرا زمین می‌زد. خودم را مشغول بستن زخم‌هایش کردم. علی هم موفق از پاک‌سازی سنگرهای سمت راست برگشت و کمک کرد. هرچه می‌بستیم مگر تمام می‌شد؟ چفیه و بند پوتین برای بستن دست و پایش کم آوردیم. حسین اما در عالمی‌ دیگر بود. با همان دست مجروحش به سینه می‌زد و با امام‌زمانش نجوا می‌کرد: «مهدی یا مهدی، به مادرت زهرا، امشب امضا کن پیروزی ما را.» @mahale114