فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبای متفاوت
« جانم ایران »
باصدای
سید امیر ارسلان میر هاشمی نسب
همخوانی گروه سرود به رنگ آسمان
#ایران_قوی
#جانم_وطن
#لبیک_یا_خامنه_ای #ما_ملت_امام_حسینم
@mahale114
📸 هنر نزد ایرانیان است و بس...
خداوکیلی من اولش فکر کردم یک ماشین واقعیه!
بعد دیدم نه بابا همش برفه...😂😂
دمش گرررررم خیلی زیباست.
#شادی_مردم
#برف_زمستانه
@mahale114
1401.11.12 saghayi (2).mp3
34.76M
#سخنرانی استاد سقامنش
کارشناس هوافضا
در جمع بسیج اساتید حوزه
انتشار برای اولین بار
وقتی این صوت را گوش کردم بیشتر به سپاه و ارتش جمهوری اسلامی ایران افتخار کردم...
دوست من،
🔻 بعداز شنیدن این صوت اگر سوالی به ذهنتون خطور کرد که با این همه پیش رفت( ساخت ماشین های نظامی و موشک و هواپیما و تجهیزات نظامی پیشرفته دیگر) پس چرا تو ساخت خودرو سالهاست درجا میزنیم و هیچ پیشرفتی نداشتیم؟!
🔸بنده به شما عرض میکنم اصل این سوال بی مورد و اشتباه است!
شاید بپرسید چرا؟!
چون همانطور که استاد سقامنش هم فرمودند این نیروها علم خود را از سجادها میگیرند و از یک فرمانده واحد دین شناس وحقگو پیروی میکنند،وبدونه هیچ نگاهی به بیرون مرزها، تمام توان خود را متمرکز کردند به داخل کشور وتوان جوانان وطن...
چیزی که در خودروسازی های ما جایی ندارد...
✍️سیدنا
#ایران_قوی
#جهاد_تبیین
#آینده_روشن
#ارتش_و_سپاه_سربازان_امام_زمان
@mahale114
27.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاهی به دستاوردهای فضایی ایران در یک سال اخیر/ ما میتوانیم
#ایران_قوی
#جهاد_تبیین
#آینده_روشن
#ارتش_و_سپاه_سربازان_امام_زمان
@mahale114
4_5854992863510661690.mp3
3.58M
شرح خطبه ۷۲ نهج البلاغه
توسط
استاد محمد علی انصاری
خطبه ۷۲- بخشاوّل
زمان : 18:34
🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹🙏
اللَّهُمَّ دَاحِيَ الْمَدْحُوَّاتِ، وَدَاعِمَ الْمَسْمُوکَاتِ، وَجَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَي فِطْرَتِهَا: شَقِيِّهَا وَسَعِيدِهَا.
🔹بار خدایا اى گستراننده هر گسترده، و اى نگهدارنده آسمان ها، و اى آفریننده دل ها بر فطرت هاى خویش: دل هاى رستگار و دل هاى شقاوت زده.
#نهج_البلاغه
#امیرالمؤمنین_حیدر
@mahale114
4_5816953205753384266.mp3
8.46M
#روضه
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
#شهادت_امام_کاظم علیهالسلام را به پیشگاه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، رهبر معظم انقلاب و به تمام دوستداران و پیروان آن حضرت تسلیت عرض میکنیم.
گروه جهادی منتظران موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف.
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114
اميرالمؤمنين #امام_علی عليه السلام میفرمایند:
💠 اِنَّ اللّه َ يُحِبُّ الْمُتَواضِعينَ؛
خداوند متواضعان را دوست دارد.
📚 تحف العقول، ص ۱۴۳
#حدیث_روز
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
💰مال هیچ بندهای با دادن صدقه کاهش نمییابد
🔻جوانی از یکی از پیشرفتهترین دانشکدههای اقتصادی و تجاری آمریکایی فارغالتحصیل شد و برگشت تا در کسبوکار و فروش لوازم خانگی به پدرش کمک کند.
او متوجه شد که پدرش هر ماه یک دستگاه لباسشویی یا یخچال یا اجاق گازی را در راه خدا به مستمندان (فقرا، بیسرپرستان و بیوهزنان) کمک میکند.
پسر بهشدت در برابر این کار پدرش ایستاد و آن را تلفکردن مال قلمداد میکرد و شروع کرد به حساب و کتاب که هزینه هر ماه و هر سال چنین و چنان میشود و بعد از ۱۰ سال چه مبلغ هنگفتی جمع میشود که اگر این مبلغ را در سرمایهگذاری به راه اندازد چه سودی خواهد داشت.
سرانجام به نتیجهای دست یافت که بهآسانی نمیتوانست از آن بگذرد!
آمار و ارقامی که به آن دست یافته بود بهسادگی قابل چشمپوشی نبود، لذا با پدرش شروع به مجادله کرد تا او را قانع کند که چگونه در اشتباه است و این کار او کاملا مخالف قوانین و اصول تجارتی است که او در دانشگاههای آمریکایی خوانده است.
پدر سادهاش از او پرسید:
تعداد گوسفندان بیشتر است یا سگها؟
پسر گفت:
گوسفند.
سپس پدر پرسید:
سگها در سال بیشتر تولیدمثل میکنند یا گوسفندان؟
جوان جواب داد:
سگها بیشتر از یک بار در سال تولیدمثل میکنند و هر بار نیز پنج یا شش یا بیشتر از اینها توله به دنیا میآورند. اما میش کاملا برعکس؛ سالی یک یا دو بره میزاید.
سپس پدر ادامه داد و پرسید:
مردم سگ میخورند یا گوسفند و میش؟
جوان جواب داد:
معلوم است گوسفند.
پدر گفت:
سگها بیشتر از گوسفندان زاد و ولد میکنند و مردم بیشتر گوسفندان را ذبح میکنند و میخورند و سگها اصلا خوردنی نیستند. پس چرا تعداد گوسفندان چندین برابر سگها است؟
جوان ساکت ماند و جوابی نداشت.
پدر به او گفت:
این معادله در دانشگاههای آمریکایی و غرب قابل تعلیم نیست.
پسر دلبندم، این یعنی برکت. دادن صدقه و بخشیدن مال باعث افزایش ثروت میشود و هرگز از آن نمیکاهد و این موضوع به خدا ارتباط دارد.
مال هیچ بندهای با دادن صدقه کاهش نمییابد.
@mahale114
شبنامه 1118 - @mrtahlilgar.mp3
11.37M
#خبر
پس از 44 سال چرا الان از پرویز_ثابتی ، مخوف ترین چهره ساواک رونمایی کردند؟ ماجرا چیست؟
شبنامه / سه بار تاکنون اسم ثابتی بر سر زبان ها افتاده، یک بارش بعد از سال 1388 و یک بار هم ناآرامیهای اخیر / آیا ساواک دارد امضا خودش زیر برخی رخدادها را نشان میدهد؟ / علت رونمایی از ثابتی در ایام اخیر چیست؟ / گردانندگان این بازی چه در سر دارند؟ / #آقای_تحلیلگر
#تروریست_های_کرواتی
@mahale114
4_5940803763169133980.mp3
6.26M
#منبر کامل
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
#امام_کاظم علیه السلام
استاد_مومنی
💠 ابتلاء شرح حدیث امام کاظم علیه السلام
🕌 مسجد اعظم قم:
بمناسبت شهادت حضرت #امام_موسی_بن_جعفر علیه السلام
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ آیا دانش آموزان مسموم شده در حوادث مدارس دچار کوری، فلج و ... شده اند؟
پیگیری از معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی قم
#فضای_مجازی
#جنگ_رسانه_ای
@mahale114
May 11
May 11
May 11
محله شهیدمحلاتی
#خبر پس از 44 سال چرا الان از پرویز_ثابتی ، مخوف ترین چهره ساواک رونمایی کردند؟ ماجرا چیست؟ شبنامه
حضور پرویز ثابتی مسئول ادارهٔ سوم (مهمترین رکن) ساواک، یکی از ماهرترین و جلادترین شکنجه گرهای پهلوی در بین براندازان جمهوری اسلامی در امریکا نه تنها جای تعجب ندارد بلکه کاملا هم طبیعی است!
جنبشی که نقاب آن «زن، زندگی، آزادی» است اما وقتی هنوز قدرت ندارد، در وسط خیابان آرمان علی وردی را سلاخی و روح الله عجمیان را با بدترین شکنجه ها شهید میکند، ادامه نسل جانیانی مثل پرویز ثابتی است. در واقع صورت مساله بسیار روشن است؛ وحشی ترین نیروهای سیاسی قبل و بعد از انقلاب با هم به ائتلاف رسیده اند تا جمهوری اسلامی را ساقط کنند، نکته کار اینجاست که قبل از انقلاب قدرت داشتند و در تشکیلات ساواک مخالفانشان را شکنجه میکردند و امروز که در قدرت نیستند در کف خیابان همان وحشی گری ها را انجام دادند.
لازم است کمی در رابط با شکنجه گر معروف ساواک بیشتر آشنا شویم...
پست های بعدی با هشتک #تروریست_های_کرواتی را لطفاً ببینید.
#نفوذ
#بهائیت
#فتنه_گر
#تروریست_های_کرواتی
#سلبریتیهای_وطن_فروش
#گرین_کارتت_را_زمین_بگذار
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شکنجهگر سرشناس ساواک، منکر شکنجه در ساواک شد!
🔺این روزها که تصویری از «پرویز ثابتی» شکنجهگر ارشد ساواک در تجمع ضدانقلاب منتشر شده، بد نیست گوشهای از مستند «فرزند سیا» درباره او را ببینید.
🔸پرویز ثابتی بعد از اینکه از ایران فرار کرد، خاطراتش را در کتابی بهنام «در دامگه حادثه» منتشر کرد.
🔸او در مصاحبههایش هرگونه شکنجه را در زندانهای ساواک تکذیب میکند و میگوید هیچوقت نه شکنجه دیدم نه بازجویی کردهام.
#نفوذ
#بهائیت
#اغتشاشگر
#جهاد_تبیین
#تروریست_های_کرواتی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت «سعید شاهسوندی» از ساواک در بی.بی.سی فارسی
🔺آزادی به سبک ساواک از زبان یکی از اعضای معروف سازمان منافقین
#نفوذ
#بهائیت
#اغتشاشگر
#جهاد_تبیین
#تروریست_های_کرواتی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
🎥 روایت «سعید شاهسوندی» از ساواک در بی.بی.سی فارسی 🔺آزادی به سبک ساواک از زبان یکی از اعضای مع
«پرویز ثابتی» سلطان شکنجۀ ایران
🔹داستان ثابتی از آنجا شروع شد که دنبال کار میگشت و افکار ناجوری داشت.
سالی که ساواک تأسیس شد، او از عدهای از اطرافیانش درباره یک سری کارهای مخفی شنید و دو سال بعد فهمید که دلش میخواهد ساواکی شود تا بتواند کارهای متفاوت انجام بدهد.
🔹اوایل بهعنوان تحلیلگر سیاسی وارد ساواک شد. بعدها که دیدند افکارش بیمارتر از این حرفهاست و پهلوی دوم هم گفته بود: «مغزش معیوب است.» در سلسله مراتب ساواک ارتقا یافت!
🔹سال ۵۲ رئیس ساواک تهران و مسئول اداره سوم ساواک شد، یعنی اداره امنیت داخلی که مهمترین رکن ساواک بود. کارش شد راهاندازی مراکز شکنجه و اعترافگیری از مبارزان علیه حکومت پهلوی.
🔹فقط یک فقره از تشکیلات زیرنظر ثابتی «زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری» بود که در دهه ۵۰ بیش از ۸٠٠٠ نفر در آن زندانی و شکنجه شدند.
🔹فردی مشهور به «کمالی» که یکی از شکنجهگران مخوف ساواک بود و زیردست ثابتی کار میکرد، گفته: «هر وقت ثابتی میآمد عضدی داخل حیاط میشد و با صدای بلند داد میزد؛ بازجوها مگر مرده هستند که صدایشان درنمیآید. داد بزنید و فحاشی کنید، آقا خوشش میآید.
بارها در جمع کلیه کارمندان اظهار میداشت هر وقت آقا یعنی پرویز ثابتی میآید، شما متهم را بیاورید داخل اتاق و بزنید و فحاشی کنید با صدای بلند که آقا بشنود.»
🔹همانموقع یک نویسنده آمریکایی، شکنجه در ساواک را اینچنین توصیف کرده بود: «روشهای روم باستان، اسپانیای قرون وسطا و همچنین آشوویتس و سایگون را به حد اعلی رسانده است.»
#نفوذ
#بهائیت
#اغتشاشگر
#جهاد_تبیین
#تروریست_های_کرواتی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت تکاندهنده «بهروز وثوقی» از برخورد عجیب «پرویز ثابتی» رئیس رکن سوم ساواک، با او بهخاطر بازی در یک فیلم؛
جوری تو را میکشیم که مرگت عادی به نظر برسد!
🔹دو روز قبل و پس از سالها اختفا، تصویری جدید از پرویز ثابتی در آمریکا منتشر شد که واکنشهای زیادی را در پی داشت.
🔹ثابتی در حالی در تجمعی با عنوان ادعایی آزادی ایران شرکت کرده که سالها مدیریت او بر رکن سوم ساواک و کمیته مشترک ضدخرابکاری، یکی از سیاهترین صفحات برخورد با مخالفان در کشور ماست.
🔹این موضوع بهانهای شده تا افراد مختلف به بازخوانی جنایات پرویز ثابتی بپردازند، از جمله این موارد ویدئویی است که بهروز وثوقی از بازیگران قبل از انقلاب در آن از تجربه تلخ برخورد ثابتی با خود میگوید.
💢 پن: خدا میداند ساواک چه کسانی را طوری کشته که طبیعی به نظر رسیده یا خودکشی تلقی شده! #آقاتختی
#حجت_الاسلام_کافی ووو...
#نفوذ
#بهائیت
#اغتشاشگر
#جهاد_تبیین
#تروریست_های_کرواتی
@mahale114
مطرح شدن دوباره نام پرویز ثابتی فرصت خوبی است برای بازدید عمومی دانش آموزان، دانشجویان و سایر تشکلهای فرهنگی و مردمی از #موزه_عبرت
مکانی که بعد از 44 سال همچنان بهترین ویترین از جنایتهای بی سابقه ساواک در دوره پهلوی است. تاریخ را برای نسل جدید نباید فقط تعریف کرد، باید نشان داد.
#نفوذ
#بهائیت
#اغتشاشگر
#جهاد_تبیین
#تروریست_های_کرواتی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
مطرح شدن دوباره نام پرویز ثابتی فرصت خوبی است برای بازدید عمومی دانش آموزان، دانشجویان و سایر تشکلها
+۱۸
آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخنهای پایم از جا پریدند و افتادند و ناخنهای دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جریتر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزهام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزهام باطل نمیشود، چون به زور است.
...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایهای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویلهای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت. خون به دستم نمیرسید. پنجههایم بیحس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم...
آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم میریخت و میسوزاند و پوست را سوراخ میکرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضهها میگرفتند و موها را آتش میزدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را میسوزاندند. از سوزش درد به خود میپیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را میکندند و هی تکرار میکردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا میبستند و بعد آن را آتش میزدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم میسوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم میگذاشتند و آتش میزدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم میریختند.
کاری از دستم برنمیآمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد میزدم... مرا لخت آویزان میکردند و گاهی بر آلت تناسلیام شلاق میزدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود...
تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که میتوانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمیگیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی میماند. دستها را از مچ با مچبند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچها را سفت میکردند قالبها بر مچ و ساق پاهایم فرو میرفت و به اعصاب فشار میآورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر میکردم خون از محل ناخنهای دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس میشد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر میکشید. به دست راست کمتر فشار میآوردند، زیرا بعد از پرس دست باد میکرد و دیگر نمیشد با آن اعتراف نوشت.
بعد از مهار شدن دستها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو میآمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد میکشیدم، صدا در کلاه کاسکت میپیچید و گوشم را کر میکرد، نه میشد فریاد کشید و نعره زد و نه میشد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن میشد. گاهی شلاق را به کلاه میزدند، دنگ و دنگ صدا میکرد و سرم دوران مییافت و دچار گیجی و سردرد میشدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچها را دائم شل و سفت میکردند...
کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت میکردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندانهایم به هم میسایید. از دماغ و دهانم بخار بلند میشد. دست و بدنم میلرزید. نمیتوانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود...
بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت)
پست پایانی
#نفوذ
#بهائیت
#اغتشاشگر
#جهاد_تبیین
#تروریست_های_کرواتی
@mahale114
هدایت شده از محله شهیدمحلاتی
+۱۸
آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخنهای پایم از جا پریدند و افتادند و ناخنهای دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جریتر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزهام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزهام باطل نمیشود، چون به زور است.
...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایهای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویلهای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت. خون به دستم نمیرسید. پنجههایم بیحس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم...
آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم میریخت و میسوزاند و پوست را سوراخ میکرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضهها میگرفتند و موها را آتش میزدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را میسوزاندند. از سوزش درد به خود میپیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را میکندند و هی تکرار میکردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا میبستند و بعد آن را آتش میزدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم میسوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم میگذاشتند و آتش میزدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم میریختند.
کاری از دستم برنمیآمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد میزدم... مرا لخت آویزان میکردند و گاهی بر آلت تناسلیام شلاق میزدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود...
تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که میتوانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمیگیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی میماند. دستها را از مچ با مچبند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچها را سفت میکردند قالبها بر مچ و ساق پاهایم فرو میرفت و به اعصاب فشار میآورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر میکردم خون از محل ناخنهای دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس میشد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر میکشید. به دست راست کمتر فشار میآوردند، زیرا بعد از پرس دست باد میکرد و دیگر نمیشد با آن اعتراف نوشت.
بعد از مهار شدن دستها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو میآمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد میکشیدم، صدا در کلاه کاسکت میپیچید و گوشم را کر میکرد، نه میشد فریاد کشید و نعره زد و نه میشد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن میشد. گاهی شلاق را به کلاه میزدند، دنگ و دنگ صدا میکرد و سرم دوران مییافت و دچار گیجی و سردرد میشدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچها را دائم شل و سفت میکردند...
کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت میکردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندانهایم به هم میسایید. از دماغ و دهانم بخار بلند میشد. دست و بدنم میلرزید. نمیتوانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود...
بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت)
پست پایانی
#نفوذ
#بهائیت
#اغتشاشگر
#جهاد_تبیین
#تروریست_های_کرواتی
@mahale114