eitaa logo
محلّه قبا
2هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
124 فایل
خبرهای جالب و متنوع محله قبا قم، پردیسان، خیابان شهیدنجاتخواه کانال های مرتبط: تعاونی فراگیرملی پردیسان @Qoba_co بازار شاه توت @shah_toot #یدالله_مع_الجماعه ارتباط با مدیر کانال : اصفهانی 09192531349 @esfahani1001 کارت بانک ملی مسجد 6037997932729842
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد کریم خانه‌ی مهمان‌نوازها 💫 در دست توست حاجت رفع نیازها... #اللهم_عجل_لوليك_الفرج @Mahale_Qoba
شکوفه های ورودی مسجد قبا به انتظار نشسته اند... برگرد ای بهار... @mahale_qoba
4_6017083043771058764.mp3
زمان: حجم: 2.99M
به یاد سردار، به یاد سردار... 😭😭😭 💔🥀 خدایا به حق این اشک های ... 😭😭😭😭 💚
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـــــرف می‌بـــــارد و مــا در گــــوش دانـــه‌های بـــــرف نـــام تــو را زمـــزمــه می‌کنیم... تا بـــــرف زمــــستــانی از شــــوق حــضورت بــــهار را لمس کند! به امیـــد ظهــــور🌱 که فـــــرج و گشـــایـــش همه‌ی امـــور اســت.
♨️ امید و آرامش عجیب رهبر انقلاب امام خامنه ای در این شرایط بحرانی ❗️ روز یکشنبه ۵ اسفند که مصادف با تشییع شهید سیدحسن نصرالله در لبنان بود؛ حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته‌ که آن را روایت کرده است: 🔻داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. ۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعه‌هایی که می‌گویند سید زنده است، راست باشد! ولی دنیا به کام من ‌نچرخید. قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد. چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. (درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌وعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!) جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌هایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایسان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: - حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم. آقا، نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند. سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: - آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... - همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ 🌐
🖤 خدایا به اشک رقیه ... 🌑 به امید فرج، با دل‌هایی شکسته و چشمانی منتظر، در شامگاه ورود کاروان اسرا به شام، گرد هم می‌آییم ✨ اقامه عزای حسینی، به نیت تعجیل در فرج حضرت صاحب‌الزمان (عج) 📿 همراه با سخنرانی حجت‌الاسلام و المسلمین سیدعلی‌اکبر اجاق‌نژاد (تولیت مسجد مقدس جمکران) و مرثیه‌سرایی کربلایی مهدی شوقی از اردبیل 🕯 شنبه ۴ مرداد، ساعت ۲۰:۳۰ 📍 میدان نبوت، ۲۰ متری سیدمعصوم(ع)، کوچه ۱۳ 🏴 حسینیه اباالفضل‌العباس (ع) 🍲 همراه با سفره اطعام اهل‌بیت (ع)