خاطرهای از اخلاص شهید سردار سید داوود علوی
🔹یکی از همرزمان شهید علوی بیان میکند: "به بچه ها گفتم شما بروید و من بمانم تا تسویه حسابم را بگیرم، خلاصه خیلی ناراحت و نگران در گردان قدم میزدم که شهید داود عزیز را دیدم، احوالپرسی کردیم، گفتند ناراحت به نظر میرسی، ماجرا را تعریف کردم، دست من را گرفت و گفت با من بیا، رفتیم تدارکات، خیلی دوستانه و منطقی گفت: شما هم جای این برادرها بودید ممکن بود این اتفاق برای شما هم میافتاد پس بنابراین تسویه را امضا کنید و آخرین امضا را هم خودشون (که معاون گردان بودند) زدند و ما خلاص شدیم. آنروز فرشته نجات ما شد".
🔹شهید سید داوود علوی رفتارش به قدری محترمانه و عاطفی بود، بچهها همیشه با ایشان رودرواسی داشتند و به دلیل مهربانیهای بیش از حد ایشان به همه اعضای گردان، یک رابطه عاطفی ایجاد شده بود، همیشه ادب در رفتار و حرکات ایشان متبلور بود به حدی که همواره مواقع نشستن دو زانو مینشست. خلوص در نمازهای ایشان موج میزد خلاصه تمام کارهای این مرد بزرگ، الهی بود.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
شهیدی که به گفته همرزمانش با عالم دیگر در ارتباط بود
🔹از همرزمان شهید تعریف میکند: " یکروز شهید کاظم عاملو از درون میلرزید و به خود میپیچید، عرق از سر و رویش قطره قطره میچکید. چندبار صدایش زدم، حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمیشنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمیشد. توی خواب صحبت میکرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون میگه.»
🔹همرزم شهید در ادامه میگوید: " حرفهایش به هذیان نمیخورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شبهای بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم مینوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنویاش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم."
🔹یکی از دوستان شهید کاظم عاملو میگوید: " صورتش خيس شده بود. صدای گريهاش حسينيه را پر کرده بود. هميشه ديرتر از همه بچهها از حسينيه بيرون میآمد. میدانستيم قنوت و سجدههای طولانی دارد، اما اين بار فرق میکرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هيچ کدام از ما را نمیديد. در مسير هم که بايد پياده تا منطقه گردش میرفتيم، ذکر میگفت و گريه میکرد. نزديکیهای خط مستقر شديم. خمپارهای نزديک سنگر ما به زمين خورد. ترکشش پايم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بيمارستان فهميدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان برده است."
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس