eitaa logo
محله نیوز
786 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
56 فایل
به کانال (محله ۱۵خرداد قم) خوش اومدین اینجا میخاهیم از محله های شهرک جهاد، شهرک محلاتی، شهرک شهدا، دروازه ری،آتش نشانی،نوبهار باخبر بشیم.‌ 👇ارسال سوژه و خبرهای محله و تبلیغات را به آی دی ادمین بفرستید @ResaneNewz https://eitaa.com/mahalle_newz
مشاهده در ایتا
دانلود
1 ـ شدت یافتن بیمارى پیامبر(صلى الله علیه وآله):  روز 22 ماه صفر، سه شنبه صداى اذان مغرب به گوش مى رسد و مردم در مسجد منتظر آمدن پیامبر هستند تا نماز را با آن حضرت بخوانند . امّا هر چه صبر مى کنند از پیامبر خبرى نمى شود ، گویا حال پیامبر بدتر شده است . على(علیه السلام) به مسجد مى آید و در محراب مى ایستد و مردم پشت سر او نماز مى خوانند
ابوبکر و عُمَر در اردوگاه اُسامه هستند ، وقتى که ابوبکر مى خواست از مدینه برود نزد دختر خود ، عایشه رفت و به او گفت : «من به دستور پیامبر به جهاد مى روم ، اگر یک وقت دیدى که بیمارى پیامبر بدتر از این شد به من خبر بده تا من بیایم و یک بار دیگر پیامبر را ببینم» . اکنون ، عایشه پیکى را به سوى اردوگاه اُسامه مى فرستد تا به پدرش خبر دهد که هر چه زودتر به مدینه بازگردد چرا که بیمارى پیامبر سخت شده است . هوا تاریک است و اسب سوارى از مدینه به سوى اردوگاه اُسامه به پیش مى رود . وقتى او به اردوگاه مى رسد سراغ خیمه ابوبکر را مى گیرد . (عمر هم کنار ابوبکر
است)، او به ابوبکر مى گوید: «من از مدینه مى آیم ، عایشه مرا فرستاده تا به تو هم خبر دهم که دیگر امیدى به شفاى پیامبر نیست و او براى نماز مغرب به مسجد نیامده است ، هر چه زودتر خود را به مدینه برسان!». عُمَر تا این سخن را مى شنود از جا برخاسته و رو به ابوبکر مى کند و مى گوید : «برخیز ، ما باید هر چه سریعتر خود را به مدینه برسانیم ». عُمَر و ابوبکر در این نیمه شب به سوى مدینه حرکت مى کنند .2   3 ـ دیدار از قبرستان بقیع:  روز 22 ماه صفر، سه شنبه
پیامبر از خواب بیدار مى شوند ، او دستور مى دهد تا چند نفر از یارانش نزد او بیایند ، على(علیه السلام) و چند نفر دیگر حاضر مى شوند ، پیامبر به آنان مى گوید: «خدا از من خواسته است که به دیدار اهل بقیع بروم» .3 پیامبر دست در دست على(علیه السلام) گذاشته و آرام آرام به سوى بقیع مى رود ، وقتى او به بقیع مى رسد چنین مى گوید: «آگاه باشید فتنه ها همچون شب هاى تاریک به سوى شما مى آیند» .4   4 ـ تخلّف از لشکر اسامه:  روز 23 ماه صفر، چهارشنبه این صداى اذان بلال است که در شهر مدینه طنین انداخته است ، مردم ، کم کم به سوى
مسجد مى شتابند تا نماز صبح را پشت سر پیامبر بخوانند . آمدن پیامبر به طول مى کشد ، به راستى آیا پیامبر براى خواندن نماز خواهد آمد ؟ امّا گویا تب پیامبر بسیار شدید شده است ، او نمى تواند به مسجد بیاید .5 ناگهان ابوبکر وارد مسجد مى شود ، او مى خواهد به سوى محراب برود و امامِ جماعت بشود، همه تعجّب مى کنند که او در اینجا چه مى کند ؟ خبر به گوش پیامبر مى رسد، او مى گوید: «مرا بلند کنید و به مسجد ببرید» . پیامبر دستمالى را بر سر خود مى بندد و با کمک على(علیه السلام) و فضل بن عبّاس به سوى مسجد مى رود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسمه تعالی فاطمه، حجت حجج قال الامام العسکری علیه‌السلام: «نَحْنُ حُجَجُ الله عَلی خَلقِهِ وَ جَدَّتُنا فاطمة حُجَّةالله عَلَینا». حقیقت سرّی ، اسم مستأثره‌ی ذات غیبی است که برای احدی آشکار نشده و در بطون محض است؛ «اللّهمَّ إنّي أسئَلُکَ بِاسمِکَ الّذی خَلَقتَهُ مِن کُلِّکَ فَاستَقَرَّ فِیکَ فَلا یَخْرُجُ مِنْکَ إلي شَيءٍ أبَداً». (صحیفه مهدویه، زیارت ندبه) ، تقدم عِلّی و رتبی بر خلق دارد. امام حجت بر مطلق خلایق است. لذا مرتبه‌ی امر که فوق خلق است، حجت بر خلق است. و آن مقام است که «خلق اول» مظهر آن می‌باشد. یعنی اولین تعیّن خلقی که جامع خلایق است، ظهور مرتبه‌ی قابلی واحدیت، اعنی اعیان ثابته در خارج از ذات می‌باشد. لذا مقام واحدیت، حجت بر خلایق است و آن می‌باشد. و چون مرتبه‌ی واحدیت، تعین اول مقام است، و حجت و دلیل بر آن می‌باشد، لذا مقام احدیت، حجت بر حجت خلایق و برزخ البرازخ می‌باشد. مقام ، آن اسم مکنون و مخزون مستقر در ذات است که ممسوس فی ذات الله بوده و مستأثره‌ی حق می‌باشد. و ابدا به همان صورت احدی، برای احدی آشکار و معلوم نشده و نخواهد شد. «أنا مَعنِی الَّذی لا یَقع عَلَیهِ إسمٌ وَ لا شبهٌ» (خطبه البیان) و چون جمیع اسماء حسنای الهی از اسم جامع و امّهات اسماء تا اسماء جزئی، ظهورات این کلمه‌ی تامّه‌ی طیّبه هستند، و او بر همه‌ی اسماء و اعیان سیادت و امومت دارد، لذا به امّ ابیها از لسان نبوی نامیده شد. باطن و سرّ مستودع ، حقیقت احدی فاطمی است. «فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِكَ وَ بَضْعَةِ لَحْمِهِ وَ صَمِيمِ قَلْبِهِ وَ فِلْذَةِ كَبِدِهِ» (بحارالانوار، ج ۹۷، ص ۱۹۹) «لِأَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ» (مصباح‌ المجتهد، ص ۷۱۱). از باطن عصمت آن محبوبه‌ی ذات، انوار ائمه‌ی محمدی خارج گردیده است. «وَ سَلَلْتَ مِنْهَا أَنْوَارَ الْأَئِمَّهِ». لذا او امّ‌الائمه یعنی حامل انوار ولوی است. و حجت ذات بر صاحبان ولایت مطلقه و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام می‌باشد. او و امامان معصوم مأمومین او هستند. لاجرم فاطمه امام‌آفرین شد و امامت از او آشکار شد. فاطمه، ذات نماست. و چون اسم مستأثره‌ی ذات است، جز حضرات ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام همه‌ی موجودات از عرش تا فرش از ادراک کنه حقیقت عاجز و بریده شده‌اند. فلذا فقط این انوار امامت قابلیت زیارت او را دارند. و تنها ولایت مطلقه‌ی کلیه، کفو اوست. از این رو هم قدر و هم قبرش مجهول است، مگر برای امام اعنی انسان کامل‌. وَ هی «لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيم، أَمْرًا مِّنْ عِندِنَا» (دخان/ ۳،۴،۵). امر حکیم آن سرّ مستودعی است که در متن جان فاطمی به ودیعه گذاشته شده است و آن ولایت کلیه‌ی شمسیه است که به یَد اراده‌ی فاطمی بسط وجودی پیدا می‌کند، و از آن مقام مجمل احدی قرآنی، صورت تفصیلی فرقانی می‌یابد؛ «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ». تنزل قرآن در صدر محمدی صلی الله علیه و آله است. و صدر محمدی، اسم مکنون و مخزون و مستتر و مقنع بالسّرّ فاطمی است که ولایت تامه، تفصیل اوست. و نیز مبدأ اسماء الله است. و همه‌ی اعیان ثابته و خارجه، مظاهر این اسماء هستند. پس دریاب سرّ حدیث قدسی را که جابر بن عبدالله انصاری از حضرت رسول‌الله صلی الله علیه و آله نقل کرده است که خداوند تعالی فرمود: «يـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما». اعنی نبوت مطلقه‌ی ختمیه، ظهور ولایت مطلقه است. و ولایت کلیه، ظهور احدی فاطمی است. و افلاک که عالم خلق است، تجلی و ظهور نبوت است. فیض حق به دست فاطمه سلام‌الله علیها به ولایت و از ولایت به نبوت و از نبوت به خلایق می‌رسد؛ «سَلَلْتَ مِنْهَا أَنْوَارَ الْأَئِمَّه وَ أَرْخَيْتَ دُونَهَا حِجَابَ النُّبُوَّة». (بحارالانوار، ج ۹۷، ص ۱۹۹) مفـتقرا مـتاب رو از در او بـه هـیچ سو ز آنکه مس وجود را فضه‌ی او طلا کند علی،نقطه آغاز وجود ص ۲۸۵، نکته ۱۰۷ التماس دعا
yeknet.ir_-_shoor_1_-_fatemyeh_aval_98.10.15_-_karimi_0.mp3
5.5M
🔳 🏴 🍃چه فاطمیه ای شد امسال 🍃امید و دلبرم برگشته 🎤 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقام عرشی حضرت زهرا_6.mp3
13.35M
"س" ۶ ✨ زیرک‌ترین فرزندان حضرت زهرا "س"، شبیه‌ترین فرزندان به ایشان هستند! برای هر پدر و مادری، عزیزترین فرزندان؛ دغدغه‌مندترین‌شان در رفع اولویتها و نیازهای خانواده است! برای سبقت گرفتن از بقیه‌ی فرزندان، و نزدیک‌تر شدن به وجود مادر : ✦ اولین قدم، یکسان سازی دغدغه‌ها و اولویت‌های ما با ایشان است! 🎤
بسم الله الرحمن الرحیم ان شاءالله که مقبول افتاده باشد ادامه میدهیم مطالب دیروز رو... از این جا موندیم که پیامبر با کمک علی علیه السلام و فضل ابن عباس راهی مسجد شدند... ▪️هرروزبامباحث فاطمی درخدمت دوستان هستیم @yase_nabavii ⚫️ باماهمراه باشید👆👆
پیامبر تصمیم مى گیرد تا مردم، نماز صبح را دوباره بخوانند، نماز را از ابتدا مى خواند و به آن مقدار نمازى که ابوبکر خوانده است، اعتنایى نمى کند. بعد از نماز ، پیامبر رو به ابوبکر مى کند و مى فرماید : «مگر من به شما نگفته بودم که به سپاه اُسامه بپیوندید ؟ چرا از دستور من سرپیچى کردید و به مدینه بازگشتید ؟» . ابوبکر در جواب مى گوید : «من به اردوگاه اُسامه رفته بودم امّا چون شنیدم حال شما بدتر شده است با خود گفتم بیایم و یک بار دیگر شما را ببینم» . پیامبر رو به آنها مى کند و مى فرماید : «هر چه سریعتر به سپاه اُسامه ملحق شوید و به سوى روم حرکت کنید ، بار خدایا ! هر کس که از سپاه اُسامه تخلّف کند ، لعنت کن» .   5 ـ ماجراى قلم و دوات:  روز 24 ماه صفر، پنج شنبه حدود سى نفر از مسلمانان در خانه پیامبر جمع شده اند . آنها براى عیادت پیامبر آمده اند ، خیلى از آنها اشک حسرت مى ریزند و از این که قدر این پیامبر مهربانى ها را ندانستند ، غصّه مى خورند . پیامبر رو به یاران خود مى کند و مى فرماید : «براى من قلم و دوات بیاورید تا براى شما مطلبى بنویسم که هرگز گمراه نشوید.>> یک نفر بلند مى شود تا قلم و کاغذى بیاورد که ناگهان صدایى همه را حیران مى کند : «بنشین ! این مرد هذیان مى گوید ، قرآن ما را بس است» . سخن او ادامه پیدا مى کند : «بیمارى بر این مرد غلبه کرده است ، مگر شما قرآن ندارید ؟ دیگر براى چه مى خواهید پیامبر برایتان چیزى بنویسد ؟» . او عُمَر است که چنین سخن مى گوید . 6 ـ تاکید به ولایت:  روز 25 ماه صفر، جمعه بیمارى پیامبر سخت شده است،  تب او بسیار شدیدتر شده است ، سمّ در بدن او اثر نموده و رنگ او زرد شده است . امّا او دلش مى خواهد تا آخرین سخنان خود را با مردم داشته باشد.   او از اطرافیان خود مى خواهد تا هفت سطل آب از چاه بکشند . او دستور مى دهد تا این آب ها را بر بدن او بریزند تا شاید از شدّت تب کم شود . پیامبر بالاى منبر مى رود و چنین مى گوید : «من به زودى به دیدار خداى خویش خواهم رفت ... من دو چیز گرانبها را براى شما به یادگار مى گذارم . قرآن و خاندان خود را در نزد شما به یادگار مى گذارم... مبادا بعد از من از دین خدا برگردید و به هوا و هوس خود عمل کنید ، على ، برادر من ، وارث من و جانشین من است.   7 ـ نشانه هاى امامت:  روز 27 ماه صفر، یکشنبه بنى هاشم به دیدار پیامبر آمده اند ، پیامبر گاه بى هوش مى شود و گاه به هوش مى آید . پیامبر چشم خود را باز مى کند، به عباس، عموى خود مى گوید: «عمو جان ، آیا حاضر هستى تا وصیّت هاى مرا انجام دهى و قرض هاى مرا ادا کنى ؟» . عبّاس نگاهى به پیامبر مى کند و مى گوید : «من چگونه خواهم توانست از عهده این کار مهم برآیم ؟» . پیامبر بار دیگر سخن خود را تکرار مى کند و عبّاس همان جواب را مى دهد . اکنون ، پیامبر رو به على(علیه السلام) مى کند و مى فرماید : «اى على ، آیا حاضر هستى تا به وصیّت هاى من عمل کنى و قرض هاى مرا پرداخت کنى» . على(علیه السلام) جواب مى دهد : «بله ، پدر و مادرم فداى شما باد ، من حاضر هستم تا به وصیّت هاى شما عمل کنم» . پیامبر از روى خوشحالى با صداى بلند مى گوید : «اى على ، تو در دنیا و آخرت برادر من هستى ، به راستى که تو جانشین و وصىّ من مى باشى» . اکنون پیامبر بلال را مى طلبد و به او چنین مى گوید : «اى بلال ، برو و شمشیر ذوالفقار ، زِره ، عمامه و پرچم مرا بیاور . بلال از اتاق بیرون مى رود و بعد از لحظاتى ... پیامبر رو به على(علیه السلام)مى کند و مى گوید : «اى على ، این وسایل را از بلال تحویل بگیر و به خانه خود ببر»
8 ـ عهدنامه اى آسمانى:  روز 27 ماه صفر، یکشنبه جبرئیل نازل مى شود ، او به پیامبر چنین مى گوید: «اى محمّد ! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط على(علیه السلام)بماند» . پیامبر از همه مى خواهد تا اتاق را ترک کنند . جبرئیل رو به پیامبر مى کند و مى گوید : «اى محمّد ! خدایت سلام مى رساند و مى گوید : "این عهد نامه باید به دست وصىّ و جانشین تو برسد"» . پیامبر رو به على(علیه السلام) مى کند و مى گوید : ــ اى على ، آیا از این عهد نامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدى ؟ آیا به من قول مى دهى که به آن عمل کنى . ــ آرى ، پدر و مادرم به فداى شما باد ، من قول مى دهم به آن عمل کنم و خداوند هم مرا یارى خواهد نمود . ــ على جان! در این عهدنامه آمده است که تو باید دوستان خدا را دوست بدارى و با دشمنان خدا دشمن باشى ، تو باید بر سختى ها و بلاها صبر کنى ، على جان! بعد از من ، مردم جمع مى شوند حقّ تو را غصب مى کنند و به ناموس تو بى حرمتى مى کنند ، تو باید در مقابل همه اینها صبر کنى ! ــ چشم اى رسول خدا ، من در مقابل همه این سختى ها و بلاها صبر مى کنم . سپس على(علیه السلام) به سجده مى رود و در سجده با خداى خویش سخن مى گوید : «من قبول کردم و به آن راضى هستم» . 9 ـ پدر به فداى دختر:  شبِ 28 ماه صفر، شب دوشنبه حضرت فاطمه(علیها السلام) همراه با حسن و حسین(علیهما السلام) وارد مى شوند ، تا نگاه فاطمه(علیها السلام)به پدر مى افتد و او را در آن حالت مى بیند اشکش جارى مى شود . پیامبر فاطمه(علیها السلام)را نزد خود مى خواند و او را در آغوش مى گیرد و پیشانى او را مى بوسد و به او مى گوید : «پدرت به فدایت باد» . فاطمه(علیها السلام) طاقت نمى آورد و صداى گریه اش بلند مى شود . پیامبر او را در آغوش مى گیرد و مى گوید : «به خدا قسم ! خدا انتقام تو را از نامردان خواهد گرفت ، دخترم ! بدان که خدا به غضب تو ، غضبناک خواهد شد ، واى بر کسانى که در حقّ تو ستم روا دارند»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5999078785679360606.gif
705.4K
شهادت بانوی دو عالم، حضرت صدیقه طاهره(سلام‌الله‌علیها) را به محضر حضرت بقیه الله الاعظم(ارواحنا له الفداء) و همه ارادتمندان حضرتش تسلیت عرض می‌نماییم‌.
بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا حضرت زهرا سلام الله علیها با امید به اینکه که مطالب مفید واقع شده باشند ادامه مطالب دیروز ....
10 ـ وعده دیدار پیامبر ، دخترش را نزد خود فرا مى خواند و با او سخن مى گوید . نمى دانم چه مى شود که ناگهان لبخند بر صورت فاطمه(علیها السلام) نقش مى بندد ، نگاه کن ، او چقدر خوشحال شده است ! به راستى پیامبر چه سخنى به دخترش گفت که او این قدر خوشحال شد ؟ از فاطمه(علیها السلام) مى پرسند که پیامبر به شما چه گفت ؟ او پاسخ مى دهد که پیامبر به من چنین گفت : «دخترم ، تو اوّلین کسى هستى که به من ملحق مى شوى» . 11 ـ اجازه ورود صدایى از بیرون خانه به گوش مى رسد : «السلامُ علَیکُم یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَةِ: سلام بر شما اى خاندان رسالت ، آیا اجازه هست داخل شوم ؟». فاطمه(علیها السلام) برمى خیزد و به بیرون اتاق مى رود ، مرد عربى را مى بیند که با نهایت احترام ، کنار درِ خانه ایستاده است . فاطمه(علیها السلام) به او مى گوید : «خدا به تو خیر دهد ، تو به دیدار پیامبر آمده اى امّا حال پیامبر خوب نیست» . فاطمه(علیها السلام) در را مى بندد و به داخل اتاق مى رود . براى بار دوم و سوم صداى آن مرد عرب به گوش مى رسد ، پیامبر رو به دخترش مى کند و مى گوید : «دخترم ، آیا مى دانى او کیست ؟ او عزرائیل است ، او تا به حال براى ورود به هیچ خانه اى غیر از این خانه ، اجازه نگرفته است ». آنگاه پیامبر با صداى بلند مى گوید : «داخل شو» .   12 ـ شهادت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیمارى پیامبر بر اثر سمى بود که دشمنان به او داده بودند، براى همین باید در اینجا از واژه «شهادت پیامبر» استفاده کنم. لحظه غروب روز دوشنبه فرا مى رسد ، دیگر روح پیامبر آماده پرواز است . جبرئیل به پیامبر خطاب مى کند : «خداوند مشتاق دیدار توست» . آخرین کلام پیامبر این است: على جان! سر مرا در آغوش بگیر که امرِ خدا آمد». آرى ، پیامبر در حالى که سرش در آغوش على(علیه السلام) است روحش پر مى کشد و به سوى آسمان ها مى رود . آرى ، دیگر روزگارِ عزّت خاندان پیامبر تمام شد . صداى گریه فاطمه(علیها السلام) بلند مى شود ... 13 ـ نقشه و نقش عُمَر وقتى مردم فهمیدند که پیامبر را دنیا رفته است، همگى جمع شدند، شرایط براى بیعت مجدّد با على(علیه السلام) فراهم بود، امّا ناگهان عُمَر فریاد برآورد: «به خدا قسم پیامبر نمرده است، او حتماً برمى گردد... این منافقان هستند که خیال مى کنند پیامبر از دنیا رفته است». مردم با شنیدن این سخن دچار حیرت و سرگردانى سختى شدند! آرى، عُمَر به دنبال کسب فرصت براى پیاده کردن نقشه هاى خود بود، در آن شرایط، ابوبکر در خارج از مدینه بود، عُمَر مى خواست زمان را به دست آورد و با این نقشه به خواسته خود رسید. وقتى ابوبکر از راه رسید به عُمَر گفت: «پیامبر از دنیا رفته است». عُمَر سخن او را قبول کرد. 14 ـ جلسه بزرگان مهاجران عمر و ابوبکر جلسه اى تشکیل مى دهند، آنان بزرگان مهاجران را جمع مى کنند و تصمیم مى گیرند تا حقّ على(علیه السلام) را غصب کنند، (آنها از مدّت ها قبل به فکر حکومت بوده اند). 15 ـ تصمیم گروهى از انصار خبر جلسه مهاجران به گوشِ انصار (مردم مدینه) مى رسد. انصار هم به فکر مى افتند تا از مهاجران عقب نیفتند و حکومت را از آنِ خود کنند. عدّه اى از انصار به فکر ریاست طلبى بودند، ولى این احتمال هست که گروهى از آنان، هدف دیگرى داشتند، آن گروه مى دانستند که مهاجران، کینه على(علیه السلام)را به دل دارند و هرگز نمى گذارند على(علیه السلام) به خلافت برسد، بنابراین مى خواستند مانع این کار شوند. هدف آنان این بود که حکومت به دشمنان على(علیه السلام) نیفتد.
16 ـ غسل و کفن پیامبر(صلى الله علیه وآله) صداى گریه فاطمه(علیها السلام) ، دختر پیامبر به گوش مى رسد . پیامبر دنیا را وداع گفته است ، اکنون على(علیه السلام) بدن مطهّر آن حضرت را غسل مى دهد . پیامبر خودش وصیّت کرده است که فقط على(علیه السلام) بدن او را غسل دهد ، فرشتگان آسمانى او را یارى مى کنند .   17 ـ نماز بر پیکر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مردم ده نفر ، ده نفر ، وارد خانه پیامبر مى شوند و بر پیکر پیامبر ، نماز مى خوانند . على(علیه السلام) تصمیم دارد وقتى نماز مسلمانان تمام شود ، بدن پیامبر را در خانه خودش دفن کند . البتّه عدّه اى مى گویند پیامبر را در قبرستان بقیع دفن کنیم ، عدّه اى هم مى گویند بدن پیامبر را در کنار منبر ، در داخل مسجد به خاک بسپاریم ، امّا على(علیه السلام)مى گوید: پیامبر باید در همان مکانى که جان داده است ، دفن شود . (لازم به ذکر است که پیکر پیامبر روز اول ربیع الاول دفن شد).   19 ـ سقیفه و مردم مدینه مدینه از دو طایفه بزرگ اَوْس و خَزْرَج تشکیل شده است ، این دو طایفه قبل از اسلام ، همواره در حال جنگ بودند، امّا به برکت اسلام ، صلح و آرامش به میان آنها برگشته است . اکنون ، بزرگان این دو طایفه در کنار هم جمع شده اند تا براى آینده این شهر تصمیم بگیرند . سعد ، بزرگ قبیله خزرج چنین سخن مى گوید: «اى مردم مدینه ! شما باید قدر خود را بدانید ، شما بودید که پیامبر را یارى کردید و اگر شما نبودید ، اسلام به این شکوه و عظمت نمى رسید ، اکنون پیامبر به دیدار خدا شتافته است و بعد از او حکومت و خلافت، حقّ شما مى باشد ». مردم یک صدا فریاد مى زنند: «اى سعد ! چه زیبا و خوب سخن گفتى ، ما فقط به سخن تو عمل مى کنیم ، تو باید خلیفه مسلمانان باشى» . مردم، حسابى به شور افتاده اند ! نگاه کن ! چگونه دور سعد مى چرخند و فریاد مى زنند: «اى سعد ! تو مایه امید ما هستى ، مرگ بر دشمن تو ! » .   20 ـ رفتن عُمَر و ابوبکر به سقیفه خبر سقیفه به عُمَر مى رسد، او نزد ابوبکر مى رود، دست او را مى گیرد و به او مى گوید: فتنه اى بزرگ در سقیفه روشن شده است ، ما باید خود را به آنجا برسانیم». 21 ـ سخنرانى ابوبکر ابوبکر رو به مردم مى کند و مى گوید: «اى مردم مدینه ! شما بودید که دین خدا را یارى کردید ، ما هیچ کس را به اندازه شما دوست نداریم ، شما براداران ما هستید . مگر نمى دانید که ما اوّلین کسانى بودیم که به پیامبر ایمان آوردیم . ما از نزدیکان پیامبر هستیم . بیایید خلافت ما را قبول کنید ، ما قول مى دهیم که هیچ کارى را بدون مشورت شما انجام ندهیم ». مردم مدینه با سخنان ابوبکر به فکر فرو مى روند ! 22 ـ سخنرانى عُمَر همه مردم ساکت مى شوند و او شروع به سخن مى کند ، سخن او کوتاه و مختصر است: «اى مردم ، بیایید با کسى که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم ». به راستى منظور عُمَر کیست ؟ آیا سنّ زیاد ، مى تواند ملاک انتخاب خلیفه باشد ؟ آخر چرا باید آنان به دنبال سنّت هاى غلط روزگار جاهلیّت باشند ؟ 23 ـ بیعت عُمَر با ابوبکر ناگهان عُمَر از جا برمى خیزد و مى گوید: «اى ابوبکر ، من هرگز بر تو سبقت نمى گیرم، تو بهترین ما هستى ، دستت را بده تا با تو بیعت کنم» . عُمَر دست ابوبکر را مى گیرد و مى گوید: «اى مردم ! با ابوبکر بیعت کنید» . بعد از آن کسانى که در سقیفه هستند، گروه گروه با ابوبکر بیعت مى کنند.   24 ـ هدف اصلى گروهى از انصار سعد (رئیس قبیله خزرج) با مردم سخن مى گوید ، امّا دیگر کسى به سخن او گوش نمى کند ، او مى خواهد راز مهمى را بیان کند، اما مهاجران مانع مى شوند که سخن او به گوش مردم برسد، آنان هیاهو مى کنند. سعد به مهاجران چنین مى گوید: «به خدا قسم من خلافت را نمى خواستم، فقط زمانى که فهمیدم شما مى خواهید حق على(علیه السلام) را غصب کنید به میدان آمدم تا شما به خلافت دست پیدا نکنید. اکنون بدانید که من هرگز با شما بیعت نخواهم کرد»