هدایت شده از مرکز خدمات حوزه
#جشنواره_مشکات / رمان و داستان
ویژه فرزند و همسران طلاب برادر و طلاب خواهر و فرزندان ایشان
#ضوابط ارسال آثار:
📖 داستان حداکثر در 8 صفحه ی دست نویس و یا 4 صحفه ی تایپ شده a۴ باشد.
📖 رمان حداقل در 30.000 کلمه و یا در 100 صفحه تایپ شده a۴
👈 آثار بصورت فایل word یا عکس با فرمت jpeg با وضوح بالا ارسال شود.
👈 مسابقه رمان به صورت انفرادی می باشد.
👈 متن های ارسالی باید دارای ویژگی ها و عناصر داستان از جمله روایت، شخصیت و فضا سازی باشد.
#ملاک_های_داوری:
▫️موضوع (سوژه)
▫️ طرح (پیرنگ)
▫️شخصیت پردازی
▫️گفت و گو (دیالوگ)
▫️ زاویه ی دید
▫️ لحن داستان
▫️ محتوا و پیام
▫️ پرداخت
🎁 #جوایز بخش #رمان:
▫️نفر اول: سه میلیون تومان
▫️نفر دوم: دو میلیون تومان
▫️نفر سوم: یک میلیون تومان
🎁 #جوایز بخش #داستان:
▫️نفر اول: دو میلیون تومان
▫️نفر دوم: یک میلیون تومان
▫️نفر سوم: پانصد هزار تومان
🗓مهلت ارسال آثار تا پایان آبان می باشد.
📎جهت کسب اطلاعات بیشتر 👇
https://go2l.ir/dyC9o
📢 کانال روابط عمومی #مرکزخدمات حوزههای علمیه
Go2l.ir/CSIS_Eta 🆔 :ایتا
استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟»
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.»
استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟»
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.»
سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.»
استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.»
┅┅❅❈❅┅┅
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از سعداء/حجتالاسلام راجی
🔰 تحریف و کتمان خوبیها و حقایق
📌 #برشی_از_کتاب_تبیین_با_تبیان
⭕️ #جزء_اول
💢تبیین، بزرگترین وظیفه عالِمان است و گناهِ بزرگ آنان کتمان است که موجب لعنت خداوند متعال و لعنتِ لعنتکنندگان است. علامّه طباطبایی در ذیل این آیه توضیح میدهند که عالمی که حقایق را کتمان کند به سبب گناهش مورد لعنت خداوند متعال قرار میگیرد
♦️اولین کاری که معاویه انجام داد، تحریف روایات بود. مثلاً روایتی بود که: «إذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلى مِنبَري فَاقتُلوهُ»(اگر روزی معاویه را بر منبر من دیدید، او را بکشید).معاویه این را عوض کرد؛ فاقتلوه را فاقبلوه کرد:«إذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلى مِنبَري فَاقبَلوهُ» (اگر روزی معاویه را بر منبر من دیدید، او را قبول کنید).
❇️ تحریف در زمان حال
یکی دیگر از مهمترین نمونههای تحریف و در پی آن تطهیر در عصر حاضر، بزک حکومت سرتاپا فساد و فساد پرور پهلوی است.
♨️ #داستان:
حسین فردوست، رئیس دفتر ویژهی اطلاعات محمدرضا شاه پهلوی، دربارهی فساد گسترده در حکومت پهلوی میگوید:
«فساد در حداکثر متصور بود؛ بهنحویکه من بهعنوان رئیس بازرسی، دیدم اگر که قرار باشد به تمام چپاولگریها رسیدگی بکنم، باید اقلاً ده هزار پرسنل داشته باشم که اینها هم دائماً فعال باشند.آمدیم یه رقمی گذاشتیم؛ گفتیم اگر از صد میلیون تومان (پانزده میلیون دلار) به بالا کسی چپاول کرده، این را رسیدگی بکنیم.تازه همین، سه هزار و هفتصد و پنجاه مورد تا پیروزی انقلاب در بازرسی شاهنشاهی موجود بود».
🌐دریافت فایل پی دی اف کتاب تبیین با تبیان
https://soada.ir/shop
💠اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
#داستان
خراشهای عشق خداوند
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه زد.
مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذّت میبرد. ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد. مادر وحشتزده بهسمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش، پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
مادر از راه رسید و از روی اسکله، بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید، ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و بهطرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند. پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوستداشتنی هستند.