بسم الله الرحمن الرحیم
اربعین چند سال پیش بود که با همسرم به پیادهروی برای زیارت سیدالشهداء صلوات الله علیه رفته بودم.
در نزدیکی ورودی کربلا، ذرت بوداده در دست افراد دیده میشد.
از رو به رو مردی هیکلی و چاق از مقابل جمعیت به سمت ما میآمد. یک کاسهی کوچک پف فیلا در دستش بود! وقتی به من رسید، کاسه را به من تعارف کرد!
من هم که اصلا میل نداشتم، گفتم: نمیخورم!
اصرار کرد و گفت: حاج آقا! ناز نکن! بگیــــر دیـــــگه...
خلاصه به زور به من داد و رفت!
من که اصلا میل نداشتم، به همسرم تعارف کردم و گفتم: خانم! میخوری؟!
گفت: نه!
بار زیادی داشتم! به همین دلیل کاسه اگرچه کوچک بود، ولی بر دستانم سنگینی میکرد و مزاحم بود.
شاید ده دقیقهای کاسه به دست به پیادهروی ادامه دادم.
دوباره به همسرم گفتم: میخوری؟ گفت: نه!
به سمت راست خود رو کردم و کسی که اتفاقا در آن لحظه کنارم بود، کاسه را تعارف کردم!
گفتم: حاجی! میخوری؟
بهتش زد! چشمانش قرمز شد و شاید اشکی هم از چشمانش جاری شد! با حالتی منقلبشده، کاسه را از دستم گرفت!
تعجب کردم ولی خیلی اعتنا نکردم. به مسیر ادامه دادم.
بعد از چند دقیقه، دستی بر شانهام خورد! برگشتم. دو نفر بودند. یکی از آنها گفت: حاجی! ما را میشناسی؟!؟
گفتم: نه! گفتند: ما کنار آن کسی بودیم که به او پف فیلا دادی!
گفتم: بله. یادم آمد. شما آنجا بودید!
گفتند: ذرت را به چه حسابی به دوست ما دادی!؟
گفتم: میل نداشتم و خانمم نخورد، اتفاقا ایشان در کنارم قرار گرفته بود، به او تعارف کردم!
گفتند: رفیق ما بعد از گرفتن ذرت خیلی منقلب شد! آخر چند لحظه قبل وقتی در دست مردم ذرت دید ولی جایی برای گرفتن آن پیدا نکرد، رو به کربلا کرد و گفت:
امام حسین در این مسیر همه چی به ما دادی! ذرت ندادی!
شاید چند ثانیه از این حرفش نگذشته بود که شما به او ذرت تعارف کردی.
من با خودم فکر کردم! این جوان چند ثانیه از خواستهاش نگذشته بود که حاجتش برآورده شد! اما من چندین دقیقه بود که ذرتها در دستم بود! نفر قبلی هم واسطهای برای رساندن بود. شاید قبل از او هم واسطهای در کار بوده است. بنا بود که مقدمات حاجتی که هنوز شخص آن را نخواسته است، از قبل فراهم شود تا زمانی که حاجتش را خواست، به او برسد!
نظام هدایت خدا نیز چنین است. اگر گلی شایستهی رسیدن آب هدایت یا علم یا نور یا تقوا باشد، لولههایی دست اندر کارِ رساندن آب به گل هستند.
کسی که شایستهی پف فیلا باشد، به او پف فیلا میرسد. کسی که شایستهی علم باشد، به او علم میرسد و کسی که شایستهی هدایت باشد، به او هدایت میرسد.
کسی که شایسته لوله و کانال پف فیلا باشد، مثل من، واسطه پف فیلا میشود.
کسی که شایستهی کانال علم و تقوا باشد، واسطهی علم و تقوا میشود.
یک عده شاهراههای هدایت هستند و حتی لولهها و کانالها هم از طریق آنها تغذیه میشوند.
یک عده هم مثل من، واسطهی آخر هستند که به پای گل آنچه باید برسانند، میرسانند.
👈 در نظام ولایت، آنچه باید به اهلش برسد، خواهد رسید. مهم این است که اهل واسطهگری یا اهل دریافت باشیم.
👈 واسطه را خودشان فراهم میکنند. مقدمات حتی بدون هماهنگی کانالها و لولهها فراهم میشود. حتی بدون آگاهی لولهها، در جایی که باید واسطهها کنار یکدیگر قرار میگیرند تا آنچه باید را به بعدی برسانند تا در زمان خاص خود، آنچه بایسته است، رخ بدهد!
🔍 اگر جایی احساس میکنیم که به بنبست خوردهایم و مشکل حل نمیشود، مشکل در عمل نکردن به دانستههاست و الا اگر به آنها عمل کنیم، لیاقت پیدا میکنیم و از اسبابی که بایسته است، آنچه باید به ما برسد، میرسد!
با تشکر از جناب آقای احمد میرزایی
#تفکر_عمیق
بسم الله الرحمن الرحیم
#نگرش_آیه_ای
#تفکر_عمیق
🖋امشب در حال رفتن به مسجد، یک لحظه تیزی شدیدی را در کنار انگشت بزرگ پای چپم احساس کردم. خیلی شدید بود. احساس کردم نزدیک بود که زخم شود. کناری ایستادم و پای خود را بالا آوردم و دیدم که فعلا زخمی نشده است. کف کفش را نیز با دقت نگاه کردم و حتی دستم را نیز بر روی آن کشیدم ولی چیز تیزی روی آن نبود.
چند قدمی برداشتم و دوباره همان احساس درد شدید! دوباره داخل کفش را با دقت نگاه کردم و دستم را روی آن کشیدم و با کمال تعجب، چیزی نبود.
به مسجد رفتم. نمازم را خواندم و هنگام بازگشت دوباره همان درد شدید! خیلی عجیب بود! این بار با دقت خیلی بیشتری موشکافی کردم. اتفاقا در جایی قرار داشتم که نور چراغهای پرنور مغازهای با زاویهای خاص در حال تابیدن به کفش من بود. با دقت نگاه کردم و احساس کردم چیزی در کف کفش من برق میزند. عجیب است. دستم را روی آن کشیدم و چیزی حس نکردم!
کف کفش را خم کردم و در حالت فشرده قرار دادم.
آری! تکه شیشهای داخل آن گیر کرده بود و چون کف کفش، حالت پلاستیکی داشت، با فشار زیاد داخل آن رفته بود و لذا وقتی دست روی آن میکشیدم، شیشه داخل رویه گیر کرده بود و احساس نمیشد!
چه زمان درد آن را حس میکردم؟! وقتی که با فشار زیاد، رویهی پلاستیکی کفی کفش، تحت فشار قرار میگرفت و شیشه از آن بیرون میزد! شیشهی تیزی بود که فقط در لحظات فشار زیاد، بیرون میزد و در همان لحظه، درد شدیدی ایجاد میکرد و بلافاصله با محتاطانه عمل کردن من، فشار بر روی آن قطع میشد و شیشه دوباره به حالت سابق خود بر میگشت.
چند روز بود که حال و روزم این بود ولی مسأله را کشف نکرده بودم تا اینکه بالاخره امشب، کشف شد!
حالا نوبت درآوردن شیشه بود! هر چه سعی کردم در حالت عادی، شیشه را در بیاورم نشد. حسابی به درون کفش فرو رفته بود. تنها راهش این بود که آن را تحت فشار قرار میدادم و با یک قطعهی سخت آن را در میآوردم!
نقطه ضعفهای ما در زندگی خیلی شبیه این شیشهی پنهان هستند. نقطه ضعفها در درون ما پنهان هستند و صرفا هنگام فشار و سختی خودشان را نشان میدهند. آن قدر پنهان هستند که حتی وقتی در غیر حالت فشار و سختی، به درون خود نگاه میکنیم و حتی از حس لامسهی خود نیز کمک میگیریم احساس میکنیم که نقطه ضعفی نداریم. اما در حالت سختی، همین نقطه ضعفها سبب درد کشیدن میشود. سبب میشود که نتوانیم با جدیت همیشه، قدم برداریم. سبب میشود چند لحظه بایستیم و سرعت حرکتمان کم شود.
بعد هم که در حالت سختی بیرون زد و با نور تواضع توانستیم پیدایش کنیم، در حالت عادی نمیتوان بر طرفش کرد. باید خود را تحت فشار قرار دهیم تا بتوانیم با کارهای سخت و مجاهده با نفس، آن تکه را از وجودمان حذف کنیم.
[خاطره یکی از دوستان]