⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
#دختر ایستاد. چشم در چشم محبوبش، در حالیکه دستانش را میفشرد
گفت: «چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمیروی؟»
سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد. راحیل ادامه داد: «ما #معاویه و شامیان را شناخته ایم. کسیکه مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.دیدهایم که چگونه با تزویر سخن میگوید و چگونه #خیانت پیشه میکند. پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»
«این سخن را از روی فکر میگویی؟»
«آری به خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.»
«میدانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟»
«بهایش سنگینتر از #مادرم بود؟ سنگینتر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.»
«رفتن به سوی #کوفه یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.»
«داشتن تو مرا کفایت میکند... به سوی علی برو....»
📕 برشی از کتاب #پس_از_بیست_سال
برای عضویت کلیک کنید
@maharathaye_talabegi
#معرفی_کتاب
کتاب علی از زبان علی از آن کتاب هایی است که باید بخوانیدش. شاید بسیاری از بخش های این کتاب را قبلا خوانید یا شنیدید اما شنیدن این داستان ها و وقایع از زبان خود امیر المومنین شنیدنی و خواندنی است.
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
من علی فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد، در روز سیزدهم رجب سال ۳۰ عامالفیل، در شهر مکه و در درون خانهٔ کعبه متولد شدم. پدرم ابوطالب، چندین فرزند داشت و ازنظر معیشت در تنگنا بود. خویشان نزدیک به یاری وی شتافتند و هرکدام سرپرستی یکی از فرزندان او را برعهده گرفتند. از آن میان، رسول خدا (ص) مرا برگزیدند تا همچون عضوی از خانوادهٔ آن حضرت، در کنار ایشان و خانوادهشان زندگی کنم.
پیامبر (ص) پسری نداشتند؛ اما تقدیر الهی چنان بود که از من، چونان فرزندشان نگهداری کنند و در رشد و تربیت من از هیچ لطفی دریغ نورزند و تمام مهر و عطوفتی که یک پدر به فرزندش دارد، برای من بهکار گیرند؛ تاآنجاکه)
رسول خدا (ص) مرا در دامان خویش مینشاندند و در آغوش میگرفتند و در بستر مخصوص خود جای میدادند. در کنار ایشان آرام میگرفتم و بوی خوش آن حضرت به مشامم میرسید. حتی گاه غذا را لقمهلقمه در دهانم میگذاشتند. هرگز دروغی در گفتار من و خطایی در رفتار من مشاهده نکردند.
از لحظهای که رسول خدا (ص) را از شیر گرفته بودند، خداوند گرامیترین فرشتهاش را مأمور تربیت وی کرده بود تا او را همواره به راههای کرامت و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند. من نیز همواره با رسول خدا (ص) بودم، همچون فرزندی که همیشه در کنار مادر است. آن بزرگوار نیز هر روز درس جدیدی از اخلاق نیکو به من میآموختند و از من میخواستند که در گفتار و رفتار، از ایشان پیروی کنم.
رسول خدا (ص) هر سال، چندماهی را در غار «حراء» سپری میکردند. در آن ایام، تنها من بودم که با ایشان ملاقات میکردم و درطول این مدت، جز من، کسی ایشان را نمیدید.
📕 برشی از کتاب #علی_از_زبان_علی
برای عضویت کلیک کنید
@maharathaye_talabegi
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
◾️امیرالمؤمنین(ع): اُف بر شما! هرچه شما را فراخواندم جوابی ندادید...
چون مردم کوفه حاضر به رفتن به مصر و مقاومت در مقابل یاران معاویه نشدند، مصر سقوط کرد و خبر فتح آن توسط معاویه و شهادت محمد بن ابیبکر به امام(ع) رسید. در این هنگام حضرت بر منبر رفت و براى مردم خطبه خواند:
«شما کسانی هستید که نه به یارى شما میتوان انتقام گرفت و نه با پایمردى شما میتوان به مقصودى رسید. پنجاه و چند روز شما را به یارى برادرانتان دعوت كردم؛ مثل شترى كه لبهایش شكافته باشد و از خستگى بنالد، نالیدید. و مثل كسى كه هیچوقت قصد جهاد با دشمن را ندارد و نمىخواهد از این راه ثوابى بیندوزد به زمین چسبیدید. سپس از بین شما سپاهى کوچک و پریشانحال و ناتوان نزد من آمد. چنانكه گویى آنها را به سوى مرگ مىكشند و آنها مىنگرند، اُف بر شما باد!»
📘بخشی از کتاب «ترجمه الغارات»، روایت سالهای روایت نشده حکومت امیرالمؤمنین(ع)
#الغارات
📕 برشی از کتاب #الغارات
برای عضویت کلیک کنید
@maharathaye_talabegi