پدرم خویش را به‌خاک سپرد...

این ۸۲۷۲۸۲۹۲۷۸ باریه که به‌خاطر خجالت، یه‌موقعیت فوق‌العاده رو کنسل می‌کنم و گند می‌‌زنم به روابط دوستانه‌م، خانوادگی‌ام و... با اعتماد به نفس کامل دارم به نابود کردن خودم می‌پردازم😀

این شکلی بود که دلم خیلی برات تنگ شده اما روم نمی‌شه بیام ببینمت چون انقد دوستت دارم که وقتی میام پیشت دست و پامو گم می‌کنم و می‌ترسم مزاحمت بشم پس ترجیح می‌دم عقب بایستم اصولا من همیشه عقب ایستادم

واقعا روزام بی‌کیفیت شدن مثلا هفته میش به خودم می‌گفتم ایام فاطمیه رو خیلی خوب استفاده کن و اینا الان رسما هیچ‌کاره‌م واقعا هیچ‌کاری نکردم

دلیلش می‌تونه این باشه که از سالن یه امتحان مهم میای بیرون می‌بینی عه! فردا یه امتحان دیگه داری بعد اون امتحانم می‌دی یه نفس راحت می‌کشی که می‌بینی وای دوباره یه امتحان دیگه داری همیشه تلاش کردم بابت امتحانای فراوون غر نزنم؛ اما حقیقت اینه که من یه‌کم وقت می‌خوام به کارای خودمم برسم فرصت زندگی از آدم گرفته می‌شه

شاید بگید مهم اینه که ادم در امتحان الهی قبول بشه که باید عرض کنم ما تو اونم مردودیم🙂

آدمای تودار فوق‌العاده‌ن*

امروز دوتا سوتی وحشتناک دادم: همینطور که داشتم از نمازخونه میومدم بیرون و سرم پایین بود خوردم به معلم اخلاقم که خیلی براش احترام قائلم🙂 و بیرون مدرسه وقتی داشتم با دوستام با صدای بلند و به همراه مسخره‌بازی خدافظی می‌کردم، معلم عربی‌مون منو دید و فکر کرد دارم با ایشون خدافظی می‌کنم😭

ازش می‌پرسی ناراحت شدی؟ می‌گه: نه بعد منتظره عذرخواهی کنی بابا دست بردار بشر دوپا اگه ناراحت می‌شی خب بگو آره