از استاد به دانشجو:
جای هیچ پاسخی رو خالی نذارید. حتی اگه خودِ سؤال رو توضیح بدید یا پرت و پلا هم بنویسید (البته نه خیلی پرت و پلا) بهتر از هیچی ننوشتنه و احتمالاً حداقل بیستوپنج صدم میگیرید!
البته این غیراز وقتیه که هیچی نخوندید. چون معلمتون با یه نگاه متوجه میشه هیچی نخوندید و میخواهید بپیچونیدش و خالیالذهن اومدید سر جلسهی امتحان. :)
https://eitaa.com/mahbubeman
چند روز پیش تولدم بود و خیلی ناگهانی تصمیم گرفتم کتاب طنزم «یکیشون خیلی خوبه» رو به مخاطبینش هدیه بدم، البته فقط امضاء ارررزشمند نویسنده و هزینهی پستش رایگان و هدیه بود. 😅
از صبح نشستم نصف کتابها رو امضاء و بستهبندی کردم و یه مصراع قشنگ از آقامون سعدی هم اول کتابها نوشتم.😍
گفتم اینجا هم بگم، اگر شما هم دلتون خواست این کتاب رو بخونید و بخندید به این نشانی پیام بدید:
@shooreneveshtan
حالا دو ماه است که آوارهام. راست گفتهاند که شروع بنّایی با شماست و پایانش با خدا.
به جز معضل خواب در جوار خروپفهای سقفشکن والدین عزیز، چون حریم خصوصی نداریم راهبهراه هم با هم دعوایمان میشود. تمام زندگیام در طبقهی بالا مانده و فقط خودم و چند دست لباس، پایین هستیم.
اینها همه به کنار، کار من، یعنی نوشتن، نیازمند سکوت و تمرکز و آرامش است. بهخاطر همین، مدام مهمان کافهها هستم که آن هم دردسرهای خاص خودش را دارد؛ از خرجهای الکی کافهای تا خرابی لپتاپم و این چیزها.
چند شب پیش که هندزفریهایم را تا ته چپانده بودم توی گوشم و داشتم مطلبی طنز برای مجلهای مینوشتم و میخواستم بعدش طرح درس کلاس نویسندگی خلاق را بنویسم، تهیهکنندهی رادیو تماس گرفت تا موضوع برنامهی هفتهی بعد را ببندیم و سفارش کند که متنهای مجری را به موقع برسانم.
در همان گیرودار، یاد یک تست روانشناسی افتادم که میزان امیدبهزندگی را میسنجید. به نظرم افراد ردداده به این تستها پناه میبرند. وگرنه اگر واقعاً امید به زندگی داشته باشیم امید از همه جایمان میزند بیرون و محتاج سنجشش نیستیم. خلاصه، یکی از سؤالات آزمون کذا این بود که: «زندگی کنونی شما چقدر شبیه تصورات کودکیتان است؟» به رؤیاهای کودکیام فکر کرد که از هفت هشت سالگی دلم میخواست معلم فارسی باشم و نویسنده شوم و توی رادیو تلویزیون حرف بزنم. دقیقاً شبیه آن لحظاتم توی کافه.
اینها را به بهانهی روز شعر و ادب فارسی نوشتم؛ بزرگترین دلخوشیهایم در عالَم. هروقت از زندگی ناامید میشوم یکدفعه یاد شغل و رشته و ابزار کارم، که کلماتند، میافتم و ذوق توی دلم وول میخورد. من عاشق شعر و ادب فارسی هستم و در ازایش خیلی چیزها هم از دست دادهام اما بنماند هیچم الّا هوس قمار بیشتر!
https://eitaa.com/mahbubeman
بعد از دو سال، دخترهایم را دیدم. بارها دربارهی نوجوانِ درونم گفته و نوشتهام. که بهخاطر همین، دخترهای نوجوان را خیلی خیلی دوست دارم و از معاشرت با آنها و پرسهزدن در فضای فکری و زبانی و همهچیزشان بینهایت لذت میبرم. در این دو سال که از آ.پ جدا شدم، یا بهتر است بگویم از هم جدا شدیم، سخت دلتنگ دخترها بودم و دنبال راهی برای وصلشدنمان میگشتم. همین شد که دعوت یک مدرسهی متفاوت برای تدریس نویسندگی را پذیرفتم و خواستم اول صبح شنبه برایم کلاس بگذارند تا انرژی کار و بار و زار و زندگیام در طول هفته تأمین شود. گیرم که مدرسه، آنور شهر باشد و هزینهی رفتوآمدم بیشتر از حقوق این دو زنگ بشود؛ فدای سر دخترها.
امروز که وارد کلاس شدم خیلی خنداندمشان و چهرههای قشنگشان را تماشا کردم و کلی دربارهی کتاب و کلمه، حرف زدیم و نوشتیم و خواندیم و کِیف کردیم؛ جای شما خالی البته.
https://eitaa.com/mahbubeman
محبوب من! منصوره رضایی
من زیاد گریه میکنم اما تا حالا وسط ارزیابی کتاب، گریه نکردهبودم. ارزیابی کتاب پیش از چاپ، لذتی وصفناشدنی دارد برایم. اولین خوانندهی یک کتاب بودن و نظردادن دربارهاش حس خفنبودن دارد و هیچوقت برایم تکراری نمیشود.
معمولاً باید دربارهی محتوای کتابها نظر بدهم اما من، ناخودآگاه، ویراستارِ سرخود هم میشوم. غالباً ناشرها فرمی با سرفصلهای مشخص میفرستند تا نظراتم را در آن درج کنم. اکثراً اسم نویسنده را حذف میکنند تا نظرم براساس حبّ و بغض شخصی نباشد.
این کتاب اما از همان اول، آشنا بود برایم. لحن و محتوایش شبیه نوشتههای یکی از دوستانم بود اما مطمئن نبودم که نویسنده را میشناسم.
به این صفحه که رسیدم، همزهی عمۀ منصوره را خط زدم و خیال کردم دارم ماجرای عمهمنصورهی نویسنده را میخوانم. از طرفی، فکر میکردم برادرزادهام که بزرگ شود عمهی خالی صدایم کند بهتر است یا عمهمنصوره؟ به این هم فکر کردم که آیا عمهمنصورهی نویسنده، خاله هم شده یا مثل من حسرت صداشدن با عنوان خالهمنصوره را به گور میبرد؟
کلمهها یکییکی از جلوی چشمم رد شدند و فهمیدم همزهی عمۀ منصوره، درست بوده. منصوره، من هستم و عمۀ منصوره، عمۀ من است و پسرهای عمۀ منصوره، پسرعمههای من هستند و نویسنده، دوست من است. نویسنده نوشته: «عمۀ منصوره، نستوه است.» و بعد، نستوه را معنی کرده: «خستگیناپذیر، مبارز، مرد جنگی که از جنگ و ستیز عاجز نشود.»
تا حالا اسمم را لای کلمات یک کتاب ندیدهبودم.
آخر این بخش کتاب، ذیل نقد و نظرهایم، نوشتم: «گریه نمیدهد امان.» و بعدتر نوشتم: «یا امّالبنین»
https://eitaa.com/mahbubeman
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاییز، نامِ دیگرِ من دوست دارمت🧡
https://eitaa.com/mahbubeman
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشممان روشن!
به راستی «ملتی که کتاب نخواند به ناچار باید تمام تاریخ را تجربه کند.»
https://eitaa.com/mahbubeman
آدمیزاد به توجه زنده است. مثلاً موکولکردن تولدت به پاییز، چون فصل موردعلاقهات است. دعوتکردن به یک رستوران سنتی، چون جاهای تاریخی را دوست داری. رزروکردن میز سعدی، چون آقاتون است. پیچیدن هدیهات در کاغذکادوی خر و گاودار، چون کودک درونت فعال است. :)
با این اوصاف، آدم خجالت میکشد بگوید از باشگاه آمده و مجبور میشود این نارنجک غولپیکر را ببلعد.
https://eitaa.com/mahbubeman
موضوع برنامه رادیویی این هفته «پیامآوری و نامهنگاری در ادبیات» است.
بنده هم نویسندهی برنامه هستم، هم کارشناس ادبیاش. باید حواسم باشد چیزهایی را که میخواهم بهعنوان کارشناس بگویم در متن نیاورم و بهقول کارگردان و تهیهکننده، سطح کارشناسی بالاتر از سخنان مجری و گزارشها باشد.
القصه، این بیت مولوی را نوشتم: «صد نامه فرستادم، راه نشان دادم، یا نامه نمیخوانی یا راه نمیدانی»
و بلافاصله این شعر فاخر در ذهنم نقش بست: «دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده، سواد داری؟ نُچ نُچ. بیسوادی؟ نُچ.نُچ. پسسس تووووو اسب من هستی.»
حیف که نمیشود در متن برنامه بنویسمش.
https://eitaa.com/mahbubeman
کاری نداریم ولی تعریف از خود نباشه، حرفهای امشبم در برنامه رادیویی دربارهی نامه و نامهنگاری جالب بود.
مثلاً اگه یه پیام حکومتی، خیلی خیلی خیلی مهم بوده اما خیلی اضطراری نبوده، سرِ پیک رو میتراشیدند و پیام رو روی پوست سرش حک میکردن و صبر میکردن موهاش کمی رشد کنه و میفرستادنش به مقصد. اونجا که میرسیده موهاش رو میتراشیدن و پیام رو میخوندن.
اون حکایت چهارمقاله رو هم خوندم که قاضیِ قم رشوه گرفتهبود و حاکم فهمید و خیلی عصبانی شد و به دبیرش گفت یه پیام فوتیفوری مبنی بر عزل قاضی بنویس. دبیر هم نوشت: «ایّها القاضی بِقُم، قَد عَزَلناکَ فَقُم.»
https://eitaa.com/mahbubeman
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی کتاب فاخر «یکیشون خیلی خوبه» در برنامهی وزین «دو نقطه» از شبکه دو
https://eitaa.com/mahbubeman