#حکایات_تشرفات
🔸️ملاقات امام زمان با دلاک
سيد محمد موسوي رضوي نجفي از شيخ باقر بن شيخ هادي کاظمي نقل کرد: شخص صادقي که دلاک بود و پدر پيري داشت که در خدمتگزاري به او کوتاهي نميکرد. حتي آنکه براي پدر آب در مستراح حاضر ميکرد و منتظر مي ايستاد که او بيرون آيد و به مکانش برساند. هميشه مواظب خدمت او بود مگر در شب چهارشنبه که به مسجد سهله ميرفت.
تا اينکه مسجد رفتن را ترک نمود. علت ترک کردن مسجد را از او جويا شدم. گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد رفتم، چون چهارشنبه ي ديگر شد بخاطر خدمت به پدر ميسر نشد به مسجد بروم تا اينکه شب شد، عازم مسجد شدم، در راه شخص اعرابي را ديدم که بر اسبي سوار است، چون نزديکم رسيد رو به من کرد و از مقصد من پرسيد.گفتم: مسجد سهله.
فرمود: "اوصيک بالعود اوصيک بالعود" (يعني: وصيت ميکنم تو را به پدر پيرت)
و آن را سه مرتبه تکرار کرد. آنگاه از نظرم غايب شد. دانستم که او مهدي است و آن جناب راضي نيست به جدا شدن من از پدرم، حتي در شب چهارشنبه. پس ديگر به مسجد نرفتم...
منتهي الامال، باب14، ص1358
https://eitaa.com/mahdaviat313i
#حکایات_تشرفات
🔸️چه خوش است صوت قرآن ...
ربّاني، ملّا زين العابدين سلماسي، مي گويد: «روزي جناب علاّمه بحرالعلوم وارد حرم اميرالمؤمنين شد و اين بيت را مي خواند:
« چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن »
از علاّمه در مورد خواندن اين بيت سؤال کردم. ايشان فرمود: «وقتي وارد حرم اميرالمؤمنين شدم، ديدم حضرت مهدي را که با صداي بلند در بالاي سر، قرآن تلاوت ميفرمود وقتي صداي آن بزرگوار را شنيدم، آن بيت را خواندم. وقتي وارد حرم شدم، آن حضرت قرائت قرآن را قطع کرد و از حرم بيرون رفتند.
کتاب نجم الثّاقب
https://eitaa.com/mahdaviat313i
#حکایات_تشرفات
🔸️سینی های پر از پول امام زمان
اوضاع و احوال مالي آيت الله کوه کمره اي مناسب نبود، براي تدريس روزي از خانه اش خارج ميشد که همسرش به او گفت: چيزي در خانه نداريم. آيت الله گفت: درست ميشود، رفت و برگشت ديد هيچ چيز در خانه نيست.
دو رکعت نماز خواند و شروع کرد به امام زمان گلايه ي عاشقانه کردن، که آقاي من، ارباب من، اينطور نيست ما را همينطور رها کني، در همين حال درد و دل کردن بود که در زدند، آقايي سيني گذاشت مقابل درب و گفت: اين شهريه شما، ماه بعد هم مي آوريم. سيني پر از پول بود، آنقدر که مثل شمال شهري ها زندگي کنند.
ماه بعد هم همان مرد آمد، ماه سوم آيت الله کوه کمره اي ماجرا را براي دامادش فاش کرد و خبري نشد!! رفت سراغ آن واسطه که سيني مي آورد. آن مرد جواب داد: آيت الله کوه کمره اي! آقايي که به من گفت شهريه را بياورم، همان آقا به من گفت شهريه را نبر.
امام زمان ارواحنافداه بودند که حواله کردند براي آيت الله مخارجش را ...
کتاب حکايت صالحين
https://eitaa.com/mahdaviat313i
#حکايات_تشرفات
🔸️ماجرای تعمیر اتوبوس حامل مسافر
صداي اذان از راديو بلند شد،جواني که صندلي کنار من نشسته بود بلند شد وبه راننده گفت:نگه دار نمازمان را بخوانيم. راننده با بي تفاوتي جواب داد:الان که نميشود،هروقت رسيديم ميخواني.جوان با لحن جدي گفت:ميگويم نگه دار... سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در جاده خواند و آمد کنارم نشست...
پرسيدم چه دليلي داره که اينقدر برات نماز اول وقت مهمه؟ گفت: آخر من به امام زمان تعهد داده ام نمازم را اول وقت بخوانم،تعجب کردم!
پرسيدم چطور!؟جوان گفت: من در يکي از شهرهاي اروپا درس ميخواندم، فاصله شهر محل سکونتم تا دانشگاه زياد بود،بالاخره نوبت آخرين امتحان ترم آخر رسيد، براي امتحان با اتوبوس راهي دانشگاه شدم،در ميانه راه اتوبوسِ پر از مسافر ناگهان خراب شد، از آنجايي که خيلي امتحان مهمي بود نگراني زيادي داشتم از اينکه به امتحان نرسم و زحماتم برباد برود.
شنيده بودم وقتي به لحظه هاي بحراني ميرسيد که کاري از شما ساخته نيست به امام زمان متوسل شويد... در دلم گفتم يا امام زمان اگر کمکم کنيد قول ميدهم به شما نمازم را تا آخر عمرم اول وقت بخوانم،در اين هنگام جوان بسيار زيبايي را ديدم که از دور نزديک اتوبوس شد،با زبان و لهجه خودشان به راننده گفت چه شده، راننده جواب داد:خود به خود خاموش شد،جوان زيبارو مدت کمي مشغول به تعمير موتور شد، بعد کاپوت را بست و به راننده گفت استارت بزن،اتوبوس روشن شد،...
ناگهان ديدم جوان آمد داخل اتوبوس،مرا به اسم صدا زد و گفت:تعهدي که به ما دادي يادت نرود!
کتاب نماز و امام زمان؛ص85
https://eitaa.com/mahdaviat313i