eitaa logo
کانون تخصصی مهدویت اراک
1.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
102 فایل
💠 ارتباط با ما👇 ادمین کانال: @adminn_m آدرس: اراک، خیابان آیت‌ الله غفاری، حد فاصل چهار راه جهرم و چهار راه آیت الله سعیدی، کوچه شهید سعیدی، پلاک ۳۱۳. ☎️شماره تماس: ۰۹۰۳۹۸۰۵۶۹۷– ۰۸۶۳۲۲۶۴۵۸۹
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون تخصصی مهدویت اراک
✨ابلیس از غدیر تا سقیفه✨ ♦️پیامبر به حضرت علی (ع) خبر داد که ابلیس و روسای اصحابش هنگام منصوب کردن به امر خداوند، در غدیر خم حاضر بودند. مریدان ابلیس بعد از اعلام جانشینی حضرت علی (ع)به ابلیس گفتند: این امت ، مورد رحمت قرار گرفتند و دیگر راهی برای نفوذ در آنها را نداریم و ابلیس محزون و غمگین رفت. ♦️امیر المومنین علی(ع)فرمودند: پیامبر به من خبر داد و فرمود مردم در سقیفه بنی ساعده با ابوبکر بیعت می کنند بعد از آنکه با حق ما و دلیل ما استدلال می کنند. سپس به مسجد می آیند و اولین کسی که بر منبر من با او بیعت خواهد کرد، ابلیس است که به صورت پیرمرد سالخورده پیشانی پینه بسته است. سپس از مسجد خارج می شود و اصحاب و شیاطین و ابلیس هایش را جمع می کند و آنان به سجده می افتند و می گویند: ای آقای ما، تو بودی که آدم را از بهشت بیرون کردی! ابلیس می گوید « کدام امت پس از پیامبرشان گمراه نشدند؟» دیدید آنچه که خداوند و پیامبرش در باره اطاعت او دستور داده بودند را ترک کردند.🌷 « ابلیس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان _ جز گروهی از مومنین_ او را متابعت کردند. سوره سبا / آیه ۲۰» 📚منبع:( گرفته از کتاب اسرار آل محمد،ص۱۵۸_۱۶۰) @mahdaviat_arak🌿
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 |مجموعه‌ای گفتگومحور ❗️فتنه‌ای دیگر در راه است... ‼️ دریافت 20 هزار دلار از امارات، برای کشتن شیعیان عراق! @chashmbe_rah
14.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 قوانین طلایی برای رسیدن به زندگی زیبــــــا‌ ✅ قانون سوم( بخش اول): باید خیرم به همه برسه🌱🦋 @mahdaviat_arak
کانون تخصصی مهدویت اراک
#داستان_مهدوی 'کجای قصه ظهوری؟'🙂🕊 #قسمت_سوم هنوز چشام گرمِ خواب نشده بود که سلام کرد. اونم چه سلام
'کجای قصه ظهوری؟'🙂🕊 منتظر جوابم نموند. دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت: یه یاعلی بگو پاشو، پاشو سیّد! دستامون به هم گره خورد. خیلی وقت بود کسی دستمو اینجور محکم فشار نداده بود. با تبسم گفتم: یاعلی... همه‌جا روشن بود، یه نور ملایم، مگه من چند ساعته خوابیدم؟ نمی‌دونم چرا نپرسیدم: الان ساعت چنده؟! گفتم: به سلامتی کجا حاجی؟! برگشت نگاهم کرد با همون هیبت، سگرمه‌هاش گره خورد و گفت: دنبال جواب سوالت؟! مگه نمی‌خواستی جواب سوالتو بفهمی؟! وقتی گیج می‌زنم و موتورم دیر روشن می‌شه، از خودم بدم میاد. کدوم سوال؟! نپرسیده، ذهنمو می‌خونه و می‌گه: اخوی! داداش! یادت نیست دیشب جلو مسجد گیر دادی به عکس دختر کوچولومو، مدام با رفیقت فلسفه‌بافی می‌کردین و داشتی از طرف من، جواب می‌دادی که چی شد اینا قید زندگی و زن و بچه رو زدن و رفتن؟! تازه یادم افتاد. یکّه خوردم. آب دهنمو قورت دادم و با خودم گفتم: یا خدا... این دیگه کیه؟! من داشتم در مورد فلان شهید... برگشتم طرفش، توی صورتش ریز شدم، به چشاش که گیرایی عجیبی داشت، خیره شدم. یهو بلند زدم زیر خنده و گفتم: وای خدای من... چقدر چهره‌ت آشناس! شما آقا حمید هستین؟ شک ندارم! خیلی شبیه عکستون هستینا! خندید و گفت: من شبیه عکسمم یا عکسم شبیه منه؟! دوتایی خندیدیم. گفتم: آخه آقا حمید، شما کجا، اینجا کجا؟! شنیدم توی عملیات کربلای ۵ شهید شدین… دستمو فشار داد و گفت: مومن! درست شنیدی! اما اینم شنیدی شهدا زنده‌ن! اومدیم یه چرخی توی شهرتون بزنیم تا هم جواب سوالتو بدم و هم بدونی خودت و رفقات، کجای قصه هستین… ادامه دارد... @mahdaviat_arak