هدایت شده از آشپزی پولسازِ دی گاه🤤🍓
💢روزی در کوچه میرفتم که مردی پنجاه ساله ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست !!😟
🍃 مرد تعریف کرد:
در جوانی چند روز مانده به عروسی در حالی که #هیچ_پولی نداشتم، با نامزدم و مادرش به طلافروشی پدرت رفتیم🥺
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار #گرانی را انتخاب کرد ، منِ بی پول، همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار کنم! 😳
ناگهان پدر طلافروشَت ...
🍃✨🍃
مرد ادامه داد: چند سال گذشت...
آمدم خانه، خیلی گریه کردم😭
و برای اولین بار برای زنم راز طلای عروسیمان را تعریف کردم، 🤨😵
👈همسرم زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت ☹️🤕
گفت : آنروز چون چادر مادرم وصله دار بود.......😥😯
سنجاق شده کانال👇🖇
https://eitaa.com/joinchat/3277914155C214bf83a59