eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
381 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نابینایی که در شورش‌های خیابانی شفا گرفت...😁😁😁 خدا یه عقلی به خودش نداد به اولادش بده سوتی از این واضح تر http://eitaa.com/mahdavieat
.....چندمتر بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم. از بچگی بدم می آمد کسی،بی هوا مرا به سمت خودش بکشد. عصبی و ترسیده به عقب برگشتم.عثمان بود! برزخی و خشمگین:(میخوام باهات حرف بزنم) و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را:( نمیام..برو پی کارت..) و او متفاوت تر:(کار مهمی دارم..بچه بازی رو بذار کنار) با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم..چند ثانیه بعد دستی محکم بازویم را فشرد  و متوقفم کرد(خبرای جدید از دانیال دارم..میل خودته..بای) رفت و من منجمد شدم.عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی! با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم..(عثمان..صبرکن..) درست روبه رویش نشسته بودم،روی یکی از میزها در محل کارش.سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی میکرد. استرس،مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک،تحویلم میداد...لب باز کرد اما هیستریک:(میفهمی داری چیکار میکنی؟؟وقتی جواب تماسهام و ندادی،فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره...چندین بار وقتی پدرت از خونه میزد بیرون،زنگ درتون رو زدم...هربار مادرت گفت نیستی... نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت... میدونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری..اما اشتباهه. بفهم..اشتباه.. چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟ که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟ کدوم برادر؟؟ منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟) داد زدم(خفه شو..توئه عوضی حق نداری راجع به دانیال اینطوری حرف بزنی..)و بلند شدم... به صدایی محکم جواب داد:(بشین سرجات..)این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود.خیره نگاهش کردم. و او قاطع اما به نرمی گفت:( فردا یه مهمون داری..از ترکیه میاد..خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره!فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش..بعد هر گوری خواستی برو... داعش…النصر..طالبان..جیش العدل.. میبینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی..البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو و خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار..راستی یه نصیحت،وقتی مبارز شدی،هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن..) حرفهایش سنگین بود..اشک ریختم اما رفتم... مهمان فردا چه کسی بود؟؟یعنی از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست..دلم برای عثمان تنگ شده بود.. همان عثمان ترسو و پر عاطفه... مدام قدم میزدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم..دانیال..دانیال..دانیال.. آن شب با بی خوابی،هم خواب شدم... خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش... صبح زودتر از موعد برخاستم..یخ زده بودم و میلرزیدم..این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت؟؟ آماده شدم و جلوی آینه ایستادم... حسی از رفتن منصرفم میکرد... افکاری افسار گسیخته چنگ میزد بر پیکره ی ذهنیاتم... اما باید میرفتم... چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم..دندانهایم بهم میخورد.آن روز هوا،فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا....؟؟؟ نفس تازه کردم و وارد شدم... عثمان به استقبالم آمد آرام ومهربان اما پر از طعنه:(ترسیدی؟؟!! نترس.. ترسناکتر از گروهی که میخوای مبارزش بشی،نیست.) میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود... ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 http://eitaa.com/mahdavieat
بازهم باران…و شیشه های خیس.. زل زده به زن،بی حرکت ایستادم:(این زن کیه؟؟)و عثمان فهمید حالِ نزارم را، نمیدانم چرا،اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه،میلرزد... عثمان تا کنار میز،تقریبا مرا با خود میکشید،آخه سنگ شده بودند این پاهای لعنتی...  زن ایستاد...دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا...موهایی بلند،و چشم و ابرویی مشکی،درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم... من رو به روی دختر... و عثمان سربه زیر،مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛کنارمان نشسته بود... چقدر زمان،کِش می آمد... دختر خوب براندازم کرد..سیره سیر.. لبخند نشست کنار لبش،اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد: (خیلی شبیه برادرتی..موهای بور.. چشمای آبی..انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون،حسابی نم کشیده) چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش... درست مثله چای مسلمانان... صدای عثمان بلند شد:(صوفی؟؟!!) چقدر خوب بود که عثمان را داشتم... صوفی نفسی عمیق کشید:(عذر میخوام.اسمم صوفیه..اصالتا عرب هستم،قاهره...اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم. زندگی و خوونواده خوبی داشتم.. درس میخووندم،سال آخر پزشکی...دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم... پسر خوبی به نظر میرسید.زیبا بود و مسلمون، واما عجیب...هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه...جریانو با خوونوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن.اما بعد از چند بار ملاقات با دانیال، مخالفت کردن،گفتن این به دردت نمیخوره...انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم..شایدم گفتنو من نشنیدم..خلاصه چند ماهی گذشت،با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خوونواده ام.تا اینکه وقتی دیدن فایده ایی نداره، موافقتشونو اعلام کردن. و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل) حالا حکم کودکی را داشتم که نمیداست ماهی در آب خفه میشود،یا در خشکی...او از دانیال من حرف میزد؟؟؟یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی،راه خانه  گم میکردم، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشقبازی میکرد؟؟ اما ایرادی ندارد... شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست... حق داشت.... دختر جرعه ایی از قهوه اش را نوشید: (ازدواج کردیم...تموم...نمیتونم بگم چه حسی داشتم...فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده...صوفی و دانیال یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومدو گفت میخواد ببرتم سفر،اونم ترکیه...دیگه رو زمین راه نمیرفتم..سفر با دانیال..رفتیم استانبول اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد...وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره...بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن.. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوشتر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم... یک ماهی استانبول موندیم...خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه،عصرا میرفتیم بیرون و خوشگذرونی...تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند...پرسیدم کجا؟؟ گفت یه سوپرایزه...و من خام تر از همیشه..موم شدم تو دست اون حیوون صفت) ✍ ادامه دارد .... 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 🆔👉🏻 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂ای وجودت بر تن بی جان عالم جان بیا ای ظهورت دردها را خوشترین درمان بیا... 🍂ای جواب ناله مظلومی قرآن بیا ای همه جان‌ها به خاک مقدمت قربان بیا... تعجیل در فرج مولایمان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد دولتی 🔸 انیس است... 👌شنیدنی و تاثیر گذار 👈حتما ببینید و نشر دهید. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️سؤال: راه هایی برای ترغیب فرزندان به سلام کردن بیان بفرمایید؟ ✅پاسخ از استاد تراشیون: 🔸یکی از انتظاراتی که والدین دارند، این است که فرزندان آداب دینی و اسلامی را انجام دهند؛ یعنی سلام را یکی از ادب ها و آداب دینی می دانند؛ لذا انتظار این را دارند که این عمل انجام شود. در گام اوّل باید با این مشکل چه کار کرد؟ 1⃣ ما در قالب قصّه و داستان گویی آداب اسلامی را به فرزندانمان آموزش دهیم؛ یعنی از امر و نهی های مستقیم بپرهیزیم.❌ مثلاً بعضی از پدر و مادر ها به فرزند می گویند: اگر به مهمانی رفتیم، یادت نرود سلام کنی! وقتی فرزند به مهمانی می رود و یاد حرف مادر می افتد، خجالت می کشد یا لجبازی می کند که سلام کند؛ ولی اگر ما آمدیم در غالب یک داستانی آداب سلام کردن را گفتیم، این فرزند به آن توجّه می کند.   2⃣نمی دانم تا حالا در جمع بچّه ها قرار گرفته اید یا نه؟ وقتی آدم در جمع بچّه ها قرار می گیرد و می گوید: سلام؛ همه یک صدا با هم سلام می کنند. یکی از ویژگی ها و شاخصه های  وجود مبارک نبیّ مکرّم اسلام این بود که کسی در سلام کردن نمی توانست بر ایشان پیشی بگیرد. یک سال ما در جمعی به مدینه ی منوّره مشرّف شدیم. اتّفاقاً آن جمع، جمع دانش آموزی بود. من به این دانش آموزان گفتم: حرم آقا نبیّ مکرّم اسلام که می روید، به حضرت سلام ندهید؛ بلکه جواب سلام را بدهید؛ چون قطعاً در اینجا نیز پیامبر در سلام کردن برشما پیشی می گیرد؛ 👌 لذا گاهی اوقات باید بزرگتر ها در سلام دادن پیشی بگیرند؛ یعنی در میدان عمل به فرزندان یاد بدهند که چگونه سلام کنند. پس برای ترغیب فرزند به سلام کردن اوّل اینکه، داستان بگویند و دوّم؛ خود ما برای آنها الگوی عملی باشیم. 3⃣اگر کودکانی را دیدیم که سلام می کنند از آنها تشکّر کنیم؛ نه اینکه به فرزند خود بگوییم: پدر جان! یاد بگیر ببین چقدر خوب سلام می کند؛ به عنوان مثال پدر بیاید به آن کودکی که سلام می کند بگوید: چه پسر خوبی هستید؛ بارک الله که سلام کردید. ما باید بدانیم که  فرزند از همسالانش نیز الگو می گیرد. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥‌ 🎙حجت‌الاسلام عالی ‌ 🔸سلام بر امام... 👌شنیدنی و تاثیر گذار 👈حتما ببینید و نشر دهید. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ سلام مولای من ، مهدی جان سلامی از ذره به خورشید ... سلامی از فرش به عرش ... سلامی از قفس به پرواز ... سلامی از التهاب به آرامش ... سلامی از طوفان به ساحل ... سلامی از درد به طبیب ... سلامی از رنج به نجات ... ✋سلامی از من به شما ‌مولای غریبم ... http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️کشته سازی بعدی هم رسوا شد😏 همه چیز در مورد فوت اسرا پناهی 🔴 گزارش صداوسیمای مرکز اردبیل امروز یکشنبه ۲۴/۷/۱۴۰۱ پ ن: وجدانا شمایی که سحر رسانه های معاند شدین، تکلیفتون را با خودتون روشن کنید، آخه خسته شدیم اینقدر سند بر دروغ و کذب بودن اخبار این جماعت آوردیم. 🍃🌹ـــــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب بزرگ اروپا تصاویری از راهپیمایی امروز علیه در پاریس (ساعتی پیش) پ ن: اینا اعتراض دارن و اینقدر آرام اعلام میکنن... تو کشور مام یه عده ادعا اعتراض دارند با شکستن و کشتن و سلاح سرد و گرم اومدن کف خیابون. 🍃🌹ـــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
4_5800922244616030776.mp3
5.69M
حتما گوش کنید حالات معنوی اینا مفت نیست، مزده... داریم هستیم که هستیم التماس دعای http://eitaa.com/mahdavieat حتما عضو کانال مهدویت بشوید
♨️ ⭕️ 9 مستندی که در این روزها دیدن آن واجب است‼️ (تمام لینکها به اسم مستند پیوست هستند، کافیه روی اسم مستند بزنید و لینک نمایش را باز کنید) 🍃🌹ــــــــــــــــــــــــ ✅ راز پشت پرده سلبریتی‌ها ◾️مستند تروکاژ ▫️مستند باشگاه شهرت 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ ✅ مسیر طی شده آمریکا در آزادی‌های جنسی ◾️مستند ایکسونامی ▫️مستند بازگشت گمورا 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ ✅ اغتشاشات و تاثیر آن در امنیت و اقتصاد ◾️مستند تهران دمشق ▫️مستند گیلن باره 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ ✅ جنایات کومله و حزب منحله دموکرات کردستان ◾️مستند به نام خلق کُرد ▫️مستند کفن مشکی 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ ✅ گروهک های تروریستی جنوب شرق ◾️مستند قصرقند 🍃🌹ـــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat